۹/۲۳/۱۳۹۲

ماکیاولیسم و ورزش!


 

وبلاگ امروز را به دو موضوع ظاهراً متفاوت اختصاص می‌دهیم،  که نهایت امر آنقدرها هم از یکدیگر فاصله ندارند.   نخست به نقش هیاهوی «ورزش» در عرصة سیاست می‌پردازیم،  سپس نگاهی خواهیم داشت به سفرهای دیپلماتیک اخیر به تهران؛  چه آن‌ها که در عمل صورت گرفت،  و چه آندسته که به تعویق افتاد و شاید هم اصلاً «تعلیق» شد.   پس نخست نگاهی داشته باشیم به هیاهوی «سیاست» پیرامون ورزش.

 

در گام نخست این اصل کلی را مطرح کنیم که شرکت فعال افراد جامعه ـ کودکان، جوانان و  حتی سالمندان ـ  در فعالیت‌های ورزشی نشانة بارزی است از سلامت فیزیکی و فکری آن جامعه.  حال آنکه تماشای مسابقات ورزشی ـ  چه در تلویزیون و چه در استادیوم‌ها ـ به هیچ عنوان یک عمل «ورزشی» به شمار نمی‌آید.   «ابراز احساسات» برای مسابقات ورزشی،  ابزار هیاهوئی است که در قالب حمایت «فرضی» از ورزش و ورزشکار به ارزش گذاشته شده. هیاهوئی که با صورتک «ورزش‌دوستی» موضوعات نامربوط به ورزش را توسط سیاست‌بازان زیاده‌خواه،   سرکوبگر و قدرت‌پرست به میانة میدان مطالبات عمومی می‌اندازد.  در این میانه،  برد و باخت یک تیم تبدیل می‌شود به مطالبات باشگاهی،   قشری،  محلی و حتی «ملی» و ایدئولوژیک!   مسئله‌ای که فی‌نفسه بسیار خطرناک است و نتیجه‌اش جز فاصله گرفتن ملت‌ها و طبقات مختلف اجتماعی از مطالبات واقعی‌شان نخواهد بود.       

 

«ورزش‌دوستی» سیاسی و ایدئولوژیک،‌   در تاریخ معاصر همواره همدست و همکار فجایع هولناکی بوده.  در پروپاگاندهای حزب «‌ناسیونال‌سوسیالیست» ‌آلمان،   که معمولاً به اختصار «نازیسم» خوانده می‌شود،   شرم‌آورترین برخوردها با «ورزش‌دوستی» صورت گرفته.  در این تبلیغات انسان‌ستیز،  نژادهای «پست» به سخره گرفته شدند،   و برتری ژرمن‌ها که به اصطلاح از نژاد من‌درآوردی «آریائی» به شمار می‌روند،   آنچنان در بوق گذاشته شده که بیا و ببین!   ولی امروز به صراحت می‌بینیم که در صحنه‌های بین‌المللی مدال‌آورترین ورزشکاران سیاه‌پوستانی هستند که با «نژاد» موهوم آریائی هیتلری هیچ سنخیتی ندارند. 

 

ولی پس از شکست نظامی آلمان نازی طی جنگ دوم جهانی،   سنگر توحش «ورزش ایدئولوژیک» پا بر جا ماند.   آنزمان که سرمایه‌داری غرب بالاجبار بر حیات دولت‌های فاشیست در اروپای مرکزی نقطة‌ پایان گذارد،‌  برخورد ایدئولوژیک در میادین ورزشی با تقابل «شرق و غرب» آغاز شد!  در این مسخره‌بازی جدید که باز هم تحت عنوان «ورزش‌دوستی» به راه افتاد،   داس‌وچکش استالین و ستاره‌های پرشمار پرچم گاوچران‌ها مصافی خونین به راه انداختند!   دیگر دولت‌ها نیز هر یک در پناه «ایدئولوژی»‌ اردوگاهی‌شان در این مصاف خنده‌دار شرکت می‌کردند.   همه ساله،‌   یا آمریکائی‌ها «آقای ورزش جهان»‌ می‌شدند یا شورائی‌ها!  ولی ملت‌های تحت حاکمیت اینان با «جهان ارزشی‌ای» که در تبلیغات این ورزش‌دوستی‌ها سر هم شده بود،   فاصلة زیادی داشتند.   به طور مثال،   در دورانی که آمریکائی‌ها عربدة بهره‌وری از بهترین تیم‌های ورزشی جهان را به آسمان رسانده بودند،  شمار جوانان معتاد به مواد مخدر،   الکل و دخانیات در آمریکا به مرزهائی بسیار خطرناک رسیده بود.   به طوریکه رونالد ریگان رسماً اعلام کرد،   «استفاده از کوکائین در آمریکا امروز یک مشکل گستردة اجتماعی است،  نه یک مسئلة حاشیه‌ای!»   بگذریم و بازگردیم به ورزش در کشورهای تحت سلطة دو اردوگاه ایدئولوژیک «شرق و غرب.»

 

همانطور که می‌توان حدس زد،   زمانیکه «ارباب» در مسیری حرکت کند،   نوکران در همان مسیر خواهند دوید.   در نتیجه،  جای تعجب نیست که پس از کودتای 22 بهمن 57،  زمانیکه آخوندجماعت با کمک ارتش‌ شاهنشاهی،   ساواک آریامهری و شبکه‌های سازمان سیا قدرت را در ایران به دست گرفت،   «ورزش» نیز از اهم امور آخوند جماعت شد!   خلاصه،  آخوندها که اگر مگس‌کش از زمین بردارند بند تنبان‌شان از هم می‌درد،   به یک‌باره طرفدار وزنه‌برداران و کشتی‌گیران «پهلوان»‌ کشور «اسلامی» ‌شدند!   جملة معروف روح‌الله خمینی،   رئیس اوباشان کودتای 22 بهمن را که فراموش نکرده‌ایم:   «من خودم ورزشکار نیستم،‌  ولی ورزشکاران را دوست دارم!»‌ 

 

ولی روشن بود که سیاست‌باز مزور و خودفروخته‌ای چون خمینی،‌  ورزشکار را دوست ندارد.   این جانور وحشی و حواریون وحشی‌ترش به پیروی از هیاهوی «ارباب» می‌خواستند از «ورزشکار» نردبام ترقی سیاسی برای باندها و قبیله‌شان بسازند.  این است مفهوم و معنای واقعی «ورزش‌دوستی» امثال خمینی و علی‌ خامنه‌ای.   در سایة «آغازی» اینچنین درخشان بود که  «سنت» وحشیانة تبدیل ورزش و ورزشکار به نردبام ترقی «نظام ولایت‌فقیه» در ایران تبدیل شد به موضع‌گیری‌ رسمی در حکومت اسلامی.   و در همین مسیر بود که دولت «انقلاب اسلامی» آقای خمینی به پیروی از فتوی جیمی کارتر مسابقات المپیک مسکو را هم تحریم کرد!   در دنبالة همین خوش‌رقصی‌ها برای «نمایشات ورزش ایدئولوژیک» است که این روزها،   در میعادهای متفاوت ملایانی را می‌بینیم که هر چند بواسیرشان به قوزک‌ پای‌ رسیده،   ورزشکاران ملت ایران را مورد «تقدیر» دینی و اسلامی قرار می‌دهند!   کسی هم از خود نمی‌پرسد،   موجود دله،    وحشی،   تن‌پرور و حیله‌گری چون آخوند به چه مناسبت به خود اجازه می‌دهد،   در مورد ورزش و ورزشکار اظهار نظر کند.  می‌دانیم که در ایران   تحت سلطة ملایان هر آنچه می‌گذرد می‌باید «اسلامی» باشد،  و صدالبته ورزش از صدر اسلام ارث پدر پیامبر و حسن و حسین و زین‌العابدین بیمار بوده،   در نتیجه جهیزیة ملا هم هست!

 

فجایعی که حکومت اسلامی،‌  خصوصاً طی چند سال اخیر،   برای جامعة ورزشکار کشور،   حتی در زمینة ورزش‌های «نمایشی»‌ و «سیاسی» به وجود آورده از شمار بیرون است.  محرومیت پیاپی وزنه‌برداران و کشی‌گیران افتخارآفرین ملت ایران،   به دلیل «دوپینگ» شاید فقط نمونه‌های آشکار مصادرة ورزش کشور توسط اوباش حوزه و بازار باشد.   در کمال تأسف نمونه‌ها به مراتب بیش از آن است که پای به مطبوعات گذارده.   بی‌توجهی به نیازهای مالی،   اجتماعی و رفاهی ورزشکاران و هیئت‌های دست‌اندرکار ورزش کشور،   بی‌توجهی به فضاهای ورزشی و کشاندن «جهان ورزش» به میدان لات‌بازی،  رندی،  اوباش‌پروری،   و ... همه و همه نشاندهندة بی‌خردی و دست‌نشاندگی‌ای است که باندهای آخوند در ارتباط با ورزش و ورزشکاران در اینکشور به مورد اجراء‌ گذارده‌اند. 

 

باید از کسانیکه امروز در کمال وقاحت،   در سایت‌های‌شان از «امیر علی‌اکبری» به سیاق دلداری «مصاحبه» پخش می‌کنند پرسید،   شما که در دستگاه سرکوب و سازمان لعنتی سپاه پاسداران دست دارید،   چرا بجای «ونگ‌زدن» در سایت‌های‌تان پیگیر مسئولیت‌ها در این زمینه نمی‌شوید؟   مگر یک کشتی‌گیر در حد جهانی،   آنهم فوق سنگین می‌باید خودش «غذا» تهیه کرده و بخورد که بعد تست دوپینگ او هم «مثبت» شود؟   در کدام کشور یک ورزشکار جهانی خودش آشپزی می‌کند؟  این «وزارت جوانان و ورزش» که به راه انداخته‌اید و مشتی اوباش و آخوند را در آن به ثروت و حقوق و مزایا رسانده‌اید،   کارش در این مملکت چیست؟ مافیائی که «امیر علی اکبری» به آن اشاره کرده تحت نظارت کدام نهاد قرار گرفته که دست‌اش اینچنین باز است:

 

«[...] این مسئله دوپینگی که به من ربط دادند را هرگز انجام ندادم [...] این مافیا با هر کسی که مدال سنگین‌وزن را از آن‌ها بگیرد همین برخوردها را می‌کند[...] آن‌ها دوست ندارند مدال طلای سنگین وزن به ایران برسد[...]»

منبع:  فارس‌نیوز،  مورخ 23 آذرماه 1392

  

«حسن فوتبال»،   رئیس دولت «منتخب» که هر وقت تیم ملی یک گل بزند،   عین جن بو داده از شیشه خارج می‌شود،  جلو می‌پرد،   و آناً به حسن و حسین در صحرای کربلا تبریک می‌گوید،   برای دولت مسخره و دست‌نشاندة آخوندها در ایران وظیفه‌ای هم در زمینة ورزش قائل است،  یا وظیفة اینان به قوادی و ورد خواندن و بازنشخوار آیات و قصه و حکایت از صحرای کربلا به مناسبت‌ «پیروزی‌ها» محدود می‌شود؟   مسئولیت وضعیتی که پیش آمده با کیست؟  چرا ایندولت که مرتب باد به غبغب‌اش می‌اندازد،   مسئولیت‌ها را مشخص نمی‌کند؟   مسئولیت تغذیة ورزشکاران جهانی ایران با چه افراد، سازمان‌ها،  و چه تشکیلاتی است؟   البته اینهمه اگر،   اصولاً حکومت ولایت فقیه تغذیة ورزشکاران ملی را از جمله وظائف «دولت اسلام‌مدار» بداند!   خلاصه باید پرسید،   به چه دلیل مرتباً در صحنة بین‌المللی برای ورزشکاران ایران «مسئله» درست می‌‌شود؟   

 

آن‌ها که به حساب خودشان به «حسن فوتبال» رأی داده‌اند،  و در سایت‌های‌شان دست و پای «بلورین» این آخوند متعفن را نوازش می‌کنند،‌   چرا در مورد این مسائل پرس و جو نمی‌کنند؟   سرنوشت «امیر علی‌اکبری‌ها» که در کمال تأسف در تاریخ وزنه‌برداری و کشتی ایران مرتب تکرار می‌شود،   به آن‌هائی که برای حسن فریدون رأی جمع ‌کرده‌اند ارتباطی ندارد؟   نه!   در کشور ایران آنچه «اهمیت» دارد ورزش کشور نیست،‌   «بادفتق» کروبی است،  و پروستات موسوی!  

 

بله،  در کمال تأسف،   صحنة ورزش ایران در عمل تبدیل شده به یک نان‌دانی برای دولت دست‌نشانده.   ولی در قفای هیاهوی تبلیغاتی دولت برای «حمایت از ورزش»،  ورزشکاران سطح جهانی کشور به دست قضا و قدر رها شده‌اند.    چه بسا برخی از همین «آقایان» به اصطلاح «مسئول» ورزش با گرفتن رشوه،   رأساً زمینه‌ساز ایجاد ناکامی برای ورزشکاران ایران نیز می‌شوند.   چنین عملکردی از یک ساختار دست‌نشانده که با تکیه بر ده‌ها هزار اعدام و میلیون‌ها تبعیدی سر پا مانده دور از انتظار نیست.   نه تنها دور از انتظار نیست که چنین رفتاری دقیقاً در مسیر رشد و تعالی حکومت اسلامی خواهد بود.   حکومتی که جز گسترش فساد اداری،   ناامیدی،  سرخوردگی،  سانسور،   سرکوب و اعتیاد و الکلیسم و خودفروشی هیچ هدفی در ایران دنبال نکرده و نخواهد کرد.   چرا که به «وظیفه الهی» عمل می‌کند:

 

«[...] ذوالنور،   مشاور نماینده ولی فقیه در سپاه گفته که روحانیت در طول تاریخ از خطر، شهادت و بی‌آبروئی ابائی نداشته و در همه حال وظیفه الهی را انجام داده است.[...]»

منبع:  اطلاعات‌نت،  مورخ 13 دسامبر2013

 

می‌بینیم که خودشان هم بیگانگی «آخوند» با مسئولیت و پاسخگوئی را قبول دارند،  از قضای روزگار این «خصوصیات» باب طبع استعمار نیز هست.  دقیقاً به همین دلیل است که،‌  خبرگزاری‌های نانخور دولت دست‌نشاندة استعمار،   که جملگی در مورد مسائل مبتلا به جامعة ایران خفقان گرفته‌اند،   دیدار مشتی مفلس وابسته به شبکة سوسیال‌دمکرات بین‌الملل را که از دیرباز نانخور ایالات متحد بوده‌اند،   با جعفر پناهی و نسرین ستوده آنچنان در بوق انداخته‌اند که بیا و ببین!   

 

بله،  خیلی مهم است که این حضرات از اروپا سوار هواپیما بشوند و بیایند به ملاقات کسانی که خودشان پیشتر به ضرب «جایزه» و تشویق‌نامه و هیاهوی رسانه‌ای برای‌شان «بازار» درست کرده‌اند!  خلاصه،   غرب که دلش برای یک «جنبش» میرحسینی و شعارهای تازه شدة «استقلال،  آزادی،  جمهوری اسلامی» لک زده،  اینک جهت حفظ حکومت پوشالی جمکران دست به دامن پناهی و ستوده شده،   آنهم در سفارتخانة کشور یونان!  شبکة خبرسازی حکومت اسلامی هم در حمایت از این سیاست و در بوق‌انداختن آن هیچ کوتاهی نمی‌کند.    

 

ولی راه دور نرویم،  حکایت ستوده و پناهی هم به حکایت «امیر علی‌اکبری» ارتباط دارد.   اگر اینان کار با ارزشی در زندگی‌شان کرده باشند،  مسلم بدانیم که به سرنوشت کشتی‌گیر قهرمان ایران دچار خواهند شد،   ولی اگر مثل حسن فوتبال در پدرسوختگی و دست‌بوسی مهارت داشته‌ باشند،   به امور «مهم» گماشته می‌شوند.   فراموش نکنیم،‌   سفله‌پروری پایه و اساس‌ استعمار و حکومت دست‌نشانده استعماری است.   حکومتی که نظریه‌پرداز اجتماعی،  هنری و فرهنگی‌اش علی خامنه‌ای،  روضه‌خوان خراسان باشد،   رئیس جمهور «منتخب‌اش» هم حسن «فریدون » متقلب خواهد بود.  

 

ولی غرب بیهوده شکمش را برای «جنبش سبز اسلامیون» در ایران صابون زده.  برخلاف ادعای جمکرانی‌ها،   بن‌بست حکومت اسلامی به هیچ عنوان به انتخابات سال 88 بازنمی‌گردد.   بن‌بست سیاسی امروز را می‌باید در درازنای تاریخ معاصر کشور جستجو کنیم.     و برخلاف آ‌نچه حاکمیت‌های غرب و نانخورهای ایرانی‌نمای فرامرزی و درونمرزی‌شان در بوق انداخته‌اند،  خروج از این بن‌بست تاریخی فقط با بیرون راندن محفل خودفروختة «شیخ‌وشاه» از طیف حاکمیت عملی می‌شود.  در این راستا،  ممانعت از دخالت ارباب دین در تدوین،  اجراء و تفسیر قوانین الزامی است.   ور رفتن لش‌ولوش‌های «ملی‌نما» با جسد مصدق‌السلطنه،   لاس‌زدن اوباش «سبز» با عمله و اکرة سایمون گاس،   و یا عربده کشیدن روی پشت‌بام‌ها با اعضاء خوشنام حزب توده مشکل سرمایه‌داری غرب را در ایران حل نخواهد کرد.   به این زالوها باید دو نکته تفهیم شود.  نخست اینکه،‌  دیگر از نوکران قدیم آبی برای‌شان گرم نخواهد شد،   و دیگر آنکه،   ایرانیان آگاه از سابقة هولناک سیاستگزاران غرب در کشور حاضر به همکاری با غرب نیستند.   خلاصه،  همانطور که در وبلاگ «از ایران تا اوکراین» نوشتیم،   قضیة «انقلاب اوکراین» تمام شده است،   ولی در ایران برای دولت‌های غرب،   ملایان و شرکاءشان،  سر گنده هنوز زیر لحاف باقی مانده.  

  

 

 

۹/۱۹/۱۳۹۲

گل و گوبلز!


 

همزمان با 65امین سالروز تصویب اعلامیة جهانی حقوق بشر،   بسیاری از سیاستمداران و شخصیت‌های جهانی در مراسم یادبود نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی شرکت کردند.   در این جمع،  «دوستان» آفریقای سیاه در آمریکای لاتین،  روسای جمهور ایالات متحد و جمعی دیگر که امکان بررسی ارتباطات‌شان با رژیم آپارتاید و تاریخچة ننگین برده‌داری در اینجا امکانپذیر نیست،  به نلسون ماندلا ادای احترام کردند!  رسانه‌‌های تصویری غرب نیز در همان فضای هوچی‌گری‌ای که چند سال پیش «فوتبال»‌ را در آفریقای جنوبی به ناندانی تبدیل کرده بودند،   افکارعمومی را به رگبار پروپاگاند و تبلیغات خررنگ‌کن گرفتند.    تبلیغاتی که هدف اصلی‌اش محو کردن یک پرسش اساسی است.   و آن اینکه رژیم انسان‌ستیز آپارتاید طی دهه‌ها موجودیت نفرت‌انگیزش از کدام منابع مالی،  نظامی،  اقتصادی و لوژیستیک بهره‌مند می‌شد،  یا بهتر بگوئیم کدامین پایتخت‌ها آب به آسیاب این دستگاه متحجر می‌ریختند.  

 

ولی تاریخ،  حداقل آن «علم تاریخ» که لاپوشانی در کارش نمی‌آید،   بر نقش چشمگیر  آمریکا،  انگلستان،  آلمان،  هلند،  ‌ فرانسه و خصوصاً دستگاه دولتی اسرائیل در حمایت‌ از آپارتاید،   و تمدید موجودیت این رژیم نفرت‌انگیز تصریح خواهد داشت.   در عمل،‌  «نمایشی» ‌که امروز از یانکی گاوچران تا جمبول نژادپرست و آلمانی فاشیست را به روی صحنه برده‌،   جز زدودن نقش هم‌اینان در تداوم آپارتاید هدف دیگری ندارد.    اگر حمایت دیرینة غرب از آپارتاید،   تحت عنوان پاسداری از دماغة «امید ‌نیک» در قاموس توجیهات مالی و اقتصادی و ...  این سیاست را «توجیه» می‌کند،   نمی تواند این واقعیت را پنهان دارد که موجودیت سرمایه‌داری آنگلوساکسون با حفظ ‌آپارتاید گره خورده بود.  و همین برای دریافت ماهیت نظام سرمایه‌داری غرب کفایت خواهد کرد.     

 

این واقعیت را انسانیت معاصر هیچگاه فراموش نخواهد کرد.   هر چند،‌   سال‌ها پیش از فروپاشی رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی،‌  یک «نمایندة» رنگین‌پوست مجلس نمایندگان ایالات متحد در مصاحبه‌ای فریاد زد:   من باید هر سال در مجلس بودجة کمک‌های بلاعوض ایالات متحد به رژیم آپارتاید را امضاء کنم!  من باید در عمل به کسانی حمایت مالی بدهم که مرا از نژاد پست به شمار می‌آورند! 

 

بله،‌  این نوع «مصاحبه‌ها» هم در غرب وجود داشت،   هر چند کم‌تر در موردشان سخن گفته شد.  به هر تقدیر،‌   در این میعاد آرزومندیم که،‌   هجوم تبلیغاتی شبکه‌های خبرسازی جهانی به جسد ماندلا،   اگر هدفی جز تأمین آلاف‌وعلوف بیشتر برای حکومت‌های وحشی غرب دنبال نمی‌کند،‌   حداقل پایانی باشد بر این نوع «نژادپرستی» ساختاری و دولتی،‌   اگر نگوئیم رسمی و سازماندهی‌شده! حال آفریقای جنوبی و آپارتاید را رها می‌کنیم و می‌پردازیم به مسائل داخلی ایران در آینة توافقنامة جهانی 24 نوامبر.

 

بررسی شرایط فعلی ایران از این جهت اهمیت دارد،   که ظاهراً حکومت اسلامی در محاسبات‌اش پیرامون «نرمش قهرمانانة» مقام معظم دچار اشتباهات غیرقابل اغماض شده.   البته این اشتباهات دلائل متفاوتی می‌تواند داشته باشد.  ولی شاید مهم‌ترین دلیل در این میانه،   این خیال خام در قلب حکومت اسلامی بوده،   که «حرکت» به سوی غرب نه تنها همیشه «امکانپذیر» خواهد بود،‌   که غرب می‌تواند همچون دوران گذشته ـ   میرپنج،‌  آریامهر،‌  خمینی و ... ـ  پناهگاهی به شمار ‌آید جهت شکل دادن و رقم زدن به «رژیم جایگزین» در ایران!   

 

خلاصه این خیال خام که،‌   رژیم برآمده از «گهواره‌های» یانکی‌جماعت و جمبول‌‌ها،   هر چند در حذف «مخالفان غرب‌دوست» خود دست به وحشی‌گری‌های آغامحمدخانی هم بزند،   نهایتاً امتدادی است بر حاکمیت دیرپای محفل «شیخ‌وشاه!»   در همینجا بگوئیم،  این یک تصور باطل است.   «نرمش قهرمانانة» مقام معظم به هیچ عنوان چنین دستاوردی نه برای پایتخت‌های غرب به ارمغان خواهد آورد،   و نه محافل وابسته به «شیخ‌وشاه» را در داخل خرسند خواهد کرد.   نرمش علی خامنه‌ای نه برآمده از نیازهای ساختاری و درونی دستگاه رهبری ایالات متحد و انگلستان،‌   که صرفاً نتیجة عقب‌نشینی ایالات متحد از منطقه،  و یتیم شدن حکومت اسلامی در برابر قدرت‌های منطقه‌ای است.  و از قضای روزگار همین قدرت‌های منطقه‌ای هستند که امروز افسار آخوندیسم پریشان‌حال را در دست گرفته‌اند. 

 

ولی رزمایش‌های ایذائی در داخل و خارج هنوز به پایان نرسیده،   رزمایش‌هائی که بیشتر هدف اصلی‌شان ریختن آب به آسیاب روابط «کهن ـ استعماری» است.  در این مقطع 3 نمونه از رزمایش‌های متفاوت داخلی و خارجی را به سیاق مثال ارائه می‌کنیم، ‌ مسلماً خوانندگان ارجمند خود نمونه‌های دیگر را خواهند یافت.

 

در گام نخست رزمایش ایذائی برون مرزی را بررسی می‌کنیم که درک آن ساده‌تر از دیگر انواع است.   بله،   درست حدس زدید،   تلاش‌های برخی سناتورهای آمریکائی و متحدان اروپائی آن‌هاست جهت تداوم و گسترش تحریم‌های اقتصادی بر علیه ملت ایران.   این هیاهوی تبلیغاتی که باهدف به بن‌بست کشاندن تلاش‌های کاخ‌سفید جهت تغییر مسیر سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا سازمان یافته بیش از آنچه خطرناک و سرنوشت‌ساز بنماید،   خنده‌دار و مضحک شده.   واقعیت این است که،   حتی اگر دولت اوباما نیز در قفای این هیاهو با چراغ خاموش «مقاصدی» را دنبال ‌کند،‌   این تلاش‌ها راه بجائی نخواهد برد؛   آمریکا در شرایطی که قرار گرفته،   نه می‌تواند از قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای باجگیری نماید،   و نه قادر است با به راه انداختن غائلة اسلامگرائی اینان را همچون دوران «بهارعرب» تهدید کند.  خلاصه بگوئیم،  عموسام در این صحنه از پیش باخته.    

 

البته اینکه در یک دمکراسی برخی محافل بخواهند سیاستی جایگزین برای روال امور جاری بیابند، ‌ کاملاً «مشروع» است،   ولی این «عمل مشروع» نمی‌تواند فی‌نفسه داده‌های صحنة‌ استراتژیک را هم منقلب کند.   حاکمیت آمریکا چه بخواهد و چه نخواهد پای در مسیری غیر قابل بازگشت گذاشته.   شرایط فعلی به صورتی رقم خورده که حتی محافظه‌کارترین محافل ایالات متحد در صورت دستیابی به قدرت نیازمند برخورداری از گفتمانی استراتژیک با چین،‌  روسیه و هند خواهند بود.   و این شرایط نمی‌تواند از طریق اعمال همان سیاست‌هائی تأمین شود که پیشتر با حمایت بی‌قید و شرط کاخ‌سفید از اسلامگرایان راه هر گونه گفتمان استراتژیک را مسدود کرده بود.   در عمل،   نمایندگان آمریکائی و متحدان اروپائی‌شان به دلیل وحشت از روند مسائل به چنین «شیرینی‌خوری‌هائی» روی آورده‌اند.  خلاصه بگوئیم،   شعلة لرزان شمع وجود برخی «محافل» در تندباد روابط نوین منطقه‌ای به لرزه اوفتاده،   و آب در لانة مورچه انداخته:

 

«در حالی که دو سناتور آمریکائی تهیه متن لایحه تحریم‌های تازه علیه ایران را آغاز کرده‌اند [...] وزیر خارجه ایران هشدار داده است که وضع تحریم‌های جدید ٬ در حکم مرگ توافق ژنو است.»

منبع:رادیوفردا،  10 دسامبر 2013

 

می‌بینیم که اینجا نیز سیاست مخالف مسیر توافقنامه رنگ‌ولعاب متفاوتی از خود نشان می‌دهد.   چرا که،   دومین رزمایش ایذائی را که امتدادی است بر تلاش‌ نمایندگان مجلس  ایالات متحد،  می‌باید در ساخت و پرداخت داخلی و خارجی این محافل از «نقش» محمد جواد ظریف،   وزیر امور خارجة دولت حسن فریدون جستجو کرد!   طی چند هفتة گذشته،   حملات،  حمایت‌ها،   انتقادها،  و ... و خلاصه تمرکز بر محمدجواد ظریف،  از این فرد یک هدف «متحرک» سیاسی ساخته.   محافل مالی و تجاری داخلی،‌  ساخت و پاخت‌های سیاسی را به حساب وی می‌نویسند؛   تندروها «سازش» ضد خط امام را به او نسبت می‌دهند؛    طرفداران خوش‌خیال روابط دوستانة «انقلاب اسلامی با آمریکا» با مزمزه کردن نام ظریف آب از لب‌ولوچه‌شان سرازیر می‌شود.   ولی واقعیت چیز دیگری است.

 

ظریف،  وزیر امور خارجة دولت اسلامی فاقد شخصیتی والا و فره‌وهش است،   و همه می‌دانیم که در زمینة سیاست خارجی و نظامی نیز ایشان تصمیم‌گیرنده نیستند.   چرا راه دور برویم،  حتی علی خامنه‌ای هم تصمیم‌گیرنده نیست؛   این تصمیمات از طریق مطالبات استراتژیک آمریکا به اینان «ابلاغ» می‌شود!   پس چرا در این میانه،   «بزرگ‌نمائی» ظریف در دستورکار اوفتاده تا جائی که برخی حتی می‌خواستند وی را به عنوان نمایندة «انقلاب اسلامی» به مراسم یادبود ماندلا در آفریقای جنوبی ارسال کنند؟

 

برای پاسخ به این پرسش بررسی موضع‌گیری‌های اخیر علی خامنه‌ای در مورد آنچه وی «مسائل فرهنگی» می‌خواند کفایت خواهد کرد.   اگر حکومت اسلامی پاسخگوی نیازهای فرامرزی ایالات متحد است،   در قلب مسائل داخلی‌اش حاکمیتی است محفلی که بر پایة نگرشی قشری سازمان یافته.   این «قشر» که آخوند در عمل گل‌سرسبد آن به شمار می‌آید از برخی محافل بازاری،   گروه‌های اوباش شهری،   و همکاران و همداستانانی از طبقات «شمال‌شهری»‌،  پس مانده از دوران آریامهر،  تشکیل شده.   همین گروه‌ها هستند که در قالب‌هائی از قبیل «دولت انقلاب»،   «مردم»،   نیروهای انتظامی،  و خصوصاً‌ «مخالفان شمال‌شهری آخوندیسم» ظاهر شده،  ملت ایران را یا همچون آخوند از خدا می‌ترسانند،‌  یا همچون بازاری‌ها از بیکاری و بی‌پولی به هراس می‌اندازند،  و گاه در لباس نظامی و پلیس بازگشت «آ‌ریامهر» را در اذهان ملت ایران زنده می‌کنند.   اینهمه در شرایطی که اینان همگی در یک سنگر استعماری نشسته‌اند.  هدف اینان ارعاب ملت است.

 

زمانیکه به دلیل فشار سهمگین روسیه و هند،  چین نیز ناچار شد آمریکا را در خاورمیانه رها کند،  سناریوی «توافقنامه» روی میز قرار گرفت.   همان‌ روزها در وبلاگی که به این مطلب اختصاص دادیم گفته بودیم که،‌  در پیش‌بینی‌های استراتژیک ایالات متحد،   حکومت اسلامی می‌باید نقش نوعی «عربستان شیعی» را بر عهده گیرد.  و دقیقاً در راستای همین طرح بود که هیاهو پیرامون «ظریف» به راه افتاد.  هیاهوی تبلیغاتی پیرامون فردی که در پروپاگاندها «تحصیلکردة»‌ غرب معرفی می‌شد؛  فاصلة‌ زیادی با غربی‌ها نداشت؛   غربی‌ها حرف او را «خوب»‌ می‌فهمیدند؛  و ... وخلاصة کلام،   ظریف مجسمه‌ای بود که به صراحت در طراحی‌های منطقه‌ای غرب می‌توانست بجای «عدنان کشوقی» و «زکی یمانی» بنشیند.  و به همین دلیل نیز هدف تهاجمات مثبت و منفی «تبلیغاتی» قرار گرفت.  ظریف پای به میانة میدان گذارد تا احدی در مورد او و عملکردش و به ویژه نقش ظاهراً مهم او در «سیاست» بی‌تفاوت نباشد.   غرب از این سیاست دو هدف را دنبال کرد:  تبدیل ایران به عربستان شیعی از طریق باد انداختن در بادبادک ظریف،   و یا بازگرداندن ایران به گفتمان وحشیانة علی خامنه‌ای از طریق میدان دادن به جفنگیات این دیوانة قدرت. 

 

پس از امضاء «توافقنامه»‌ مراکز تصمیم‌گیری در غرب در هر دو مسیر فوق گام برداشتند،   هم ظریف را گنده کردند؛   هم به علی خامنه‌ای تریبون دادند.   ولی همانطور که در مورد آیندة ایران در دوران «پساتوافق» بارها و بارها نوشته‌‌ایم،  این طرح‌ها هیچکدام نتیجه‌ای نخواهد داشت. 

 

فروپاشاندن اعتبارات منطقه‌ای در برنامة‌ بودجة اخیر،  و همزمان افزایش چشمگیر هزینه‌های نظامی در دولت روحانی،  دولتی که به اصطلاح قرار بوده جهت «منافع ملی»،  شکوفائی اقتصادی،‌  و ...  قدرت را در دست گیرد،‌  به صراحت نشان می‌دهد که اهداف واقعی در پس این نمایشنامة مضحک چیست.  ة  اگر به برنامه‌های «فوق‌العادة» دولت ـ  سانسور اینترنت و کتاب،  تحدید مطبوعات و ادامة اعدام‌ها  ـ  «تهدیدات» پیوستة سنای آمریکا،   و عربده‌های اخیر علی خامنه‌ای پیرامون آنچه وی «فرهنگ» نام نهاده اضافه کنیم تصویر روشن‌تر می‌شود:

 

«حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هدایت و نظارت در مسائل فرهنگی را همچون مراقبت باغبان از گل‌های زیبا دانستند و گفتند:  کندن علف‌های هرز در یک بوستان به معنای رشد گل‌ها و استفاده طبیعی آن‌ها از آب و نور و هواست.»

منبع:  فارس‌نیوز،‌  19 آذر 1392

 

این نوع گفتمان قرون‌وسطائی که از کتب پوسیدة اسکولاستیک‌های کلیسای کاتولیک به عاریت گرفته شده،   تا کجا و تا کی می‌باید «راهنمای» ایرانیان در هزارة سوم میلادی باشد؟  این گفتمان که با حذف «دیگری» آغاز می‌شود،‌   و در سرکوب و نابودی «دیگری» به «اهداف فرضی‌اش» دست می‌یابد همان گفتمان گوبلز نیست؟   علی خامنه‌ای و دستگاه حکومت ملائی که در فساد اداری، ‌ مالی،‌  ‌گسترش فقر،  سرکوب و خودفروختگی دست و پا می‌زند،   اینک «باغبان» هم شده و برای 80 میلیون ایرانی گل‌های «بد»‌ و «خوب»  هم «تعیین» می‌کند.   میدان دادن به چنین جانور وحشی و دریده‌ای فقط از دستگاهی برمی‌آید که با هدایت سرمایه‌های داخلی و خارجی،   پاشنه‌ آهنین‌های نیویورک و واشنگتن را بر هست و نیست ایرانی حاکم کرده. 

 

اینان بر این استنباط غلط تکیه کرده‌اند که یا ایران را عربستان می‌کنیم،  و یا نقش ژاندارم آمریکائی منطقه را به علی خامنه‌ای و دولت بیت رهبری می‌دهیم؛  یا اینکه ‌ اگر شد،  ‌ الگوی شیعی عربستان را به ژاندارمی منطقه مفتخر می‌کنیم؛  اشتهای‌شان صاف است!    ولی همانطور که گفتیم،  و باز هم می‌گوئیم،  «توافقنامة 24 نوامبر»‌ برای تبدیل ایران به عربستان،  ارائة تصویر زکی‌یمانی از ظریف،   و یا برای اینکه علی خامنه‌ای دوباره اسب «فرهنگ» برای ملت ایران زین کند به امضا نرسیده!   این «توافقنامه»‌ نشان عقب‌نشینی ایالات متحد از منطقه است.  و این عقب‌نشینی تبعاتی دارد که در نه در این خلاصه می‌گنجد و نه خواهد توانست بازگوی اشتهای لندن و واشنگتن باشد.   این نکتة ساده را نه دولت روحانی درک کرده و نه علی خامنه‌ای حاضر است قبول کند.   ولی چه بگوئیم که در این مورد ویژه کسی از اینان استفتاء نخواهد کرد.