بحرانی که آتلانتیسم تحت عنوان «انقلاب» در اوکراین به راه انداخت، به دلائلی که در مطلب فعلی امکان بازگشائیشان
را نداریم، نتوانست در سطح جهانی بازتابهای
مطلوب لندن و واشنگتن را به بار آورد. و
مواضع ضدونقیض دولتها و محافل حاکم در غرب به صراحت نشاندهندة این ناکامی در
خیمة آتلانتیسم است. آلمان و
انگلستان، گاه از زبان رهبران و
مسئولان، و گاه به نقل از مدیران طراز
اول «چندملیتیهای» صنعتی و مالی، تحریم
تجاری روسیه را «مردود» و غیرممکن میشمارند.
و از ظواهر امر چنین میتوان استنباط کرد که واشنگتن صرفاً جهت لبیک به
نیازهای تبلیغاتی و اوامر برخی «جناحها» مرتباً وانمود میکند که اعمال چنین
«تحریمهائی»، اگر مسکو «دندانگردی» کند غیرقابل اجتناب خواهد
شد! جالب اینکه،
فرانسه همچون دیگر میعادهای پساجنگ دوم، نقش چرخ پنجم ارابة آتلانتیسم را برعهده گرفته و
میکوشد «تزهای» غیرعملی و غیرممکن و صرفاً رسانهای آتلانتیسم را بر علیه مسکو نه تنها منطقی و واقعبینانه
بنمایاند که آنها را عملی نیز ارزیابی کند!
این است دلیل واکنش تند مفسران
سیاسی به سخنرانیهای «بامزة» فرانسوا اولاند،
رئیس جمهور فرانسه، پیرامون برخورد «تند و بیقید و شرط» با روسیه!
ولی از آنجا که تحولات سیاسی ایران برای ما اولویت دارد، شاید بهتر باشد از اوکراین فاصله گرفته به
بررسی مسائل ایران بپردازیم، چرا که به استنباط ما نخستین و سهمگینترین پسلرزة
عقبنشینی آتلانتیسم در اوکراین را در ایران احساس خواهیم کرد.
چند ماه پیش در وبلاگ «از اوکراین تا ایران» نوشتیم که تحولات اوکراین با
مسائل ایران در ارتباطی تنگاتنگ قرار گرفته. و امروز این ارتباط به مراتب از گذشته واضحتر شده.
در این راستا، سفر «اشتون»، مسئول امور خارجة اتحادیة اروپا به تهران، و
خصوصاً «دیدار» وی از شهر اصفهان، در شرایطی
که فضای اوکراین هنوز «متشنج» به نظر میرسد، این گمانه را تقویت میکند.
بحران اوکراین دیر یا زود به دلیل شکست آتلانتیسم، از
مرزهای شمالی پای به درون ایران خواهد گذارد،
و همچون میعادهای دیگر که افلاس و ناکامی، آتلانتیسم را به موضعگیریهای نمایشی در
کشورمان وادار میکرد، حکومت اسلامی هم به دستوپا افتاده و نمایش کهنه
و تکراری «آزادی مطبوعات» و مسائل فرهنگی را به روی صحنه آورده. و در
شرایط استبداد سیاه و ضدفرهنگیای که بیش از یکصد سال است پایههای فرهنگ ایران را
چون موریانه میجود، این نمایش «لاترُبا»
که هر آنچه لاتولوت متصور باشیم به تماشایاش «تجمع» خواهد کرد، گویا برای گستردن سفرة استعمار به دنبال گوسفند
قربانی میگردد.
در این «سفرة» استعماری، که گاه رنگ
نذری و اسلامی به خود میگیرد و به حسین و مبارزات کربلا میپردازد، و برخی اوقات کارگری و تودهای شده، به خون
«خلقها» آغشته میگردد، پیش غذا ـ اردوور ـ را مقامات اصلی حکومت استعماری شیخ و شاه با
صدور «فتوی» آزادی مطبوعات، یا از طریق «ابراز نگرانی» برای مسائل فرهنگی در
کاسة «مردم» خواهند ریخت. در هر حال،
تجربة حکومت استعماری در ایران این اصل اساسی را به اثبات رسانده که ایندو
موضع ـ صدور فتوی و ابراز نگرانی ـ در
واقع دو روی سکة سرکوب است. و پهن کردن این بساط جز زمینهسازی جهت سرکوبهای
آتی هدف دیگری دنبال نکرده و نخواهد کرد!
و به حکم «سنت سرکوب استعماری»، پس از صرف
این پیشغذای «خوشمزه» میباید منتظر کباب باشیم.
کباب مسمومی که پس از گذار از دهان صدها سگ در کاسة «اهالی فرهنگ» فرو میافتد.
و وظیفة «اهالی فرهنگ» هم که روشن و واضح
و مبرهن است! حضرات میباید بالاجبار این «طعام بهشتی» را تا
ته میل فرمایند و زمانیکه تحت تأثیر عوارض این کباب گندیده، به سرگیجه و حال تهوع دچار شدند، تنها راه نجاتشان تناول «دسر» الهیای خواهد بود که «شیخوشاه»
با عشق و از خودگذشتگی مخصوص «اهل فرهنگ» آماده کردهاند.
تأثیر «دسر» کذا معجزهآساست؛ هر چند
بستگی تام به این دارد که فرد «اهل فرهنگ» تا کجا «اهل بخیه» هم باشد. اگر
همچون پاسدار شریعتمداری و شاعر شهیر، «شهریار»،
تریاک و افیون تا مغز استخواناش را
خورده باشد، با خوردن این «دسر»، نه تنها همچون الاغ لازار، جان تازه مییابد که در راه حفظ منافع «شیخوشاه»
سخنگوئی خواهد شد قادر و بلبلزبان! ولی اگر علیرغم نوکری در دکان انگلستان، هنوز دُم
به تلة افیون نداده باشد، همچون «استاد» سروش، «فیلسوفی» خواهد شد دلخسته، «دلسوز»
این و آن، و خصوصاً دلسوز حکومت اسلامی «شیخ
و شاه.» اگر هم «اهل فرهنگ» کذا، اهل «خلقبازی»
از کار درآید، دسر کذا
او را در خلاء میان مرگ و زندگی نگاه میدارد؛ گاه
«رفیق اسیر» است و گاه «رفیق شهید!» و این
فهرست همچنان ادامه دارد. ولی اگر کسی از
همان اول که بعضیها سفره انداختند، بر آن
شاشید، و تف به صورت دولت دستنشانده و ارباب
تریاکفروشاش انداخت، همچون نویسندة این
وبلاگ، «اهل فرهنگ» ایران نخواهد بود و ... و انتخاباش
با شماست! اگر میخواهید نزد «سیا» و «ام.
آی.6» عزیز باشید، در
سفرهشان نشاشید؛ از مقام معظم پیروی کنید که به این سفره «احترام» میگذارند:
«[...] خامنهای تأکید کرد، در مورد
مسائل فرهنگی نگران است و در نگرانی نمایندگان خبرگان در این زمینه سهیم است.»
منبع: رادیوفردا، 16 اسفندماه 1392
همانطور که میبینیم، رهبر جمکرانیها
سفرة کذا را دوباره پهن کرده. اشتباه
نکنیم، «نگرانی» خامنهای هیچ ارتباطی با
این واقعیت ندارد که در این مملکت، پس از
35 سال لاتبازی توسط مشتی ملا و تولهملا،
نه یک نویسندة قابل ذکر داریم، نه
یک روزنامهنگار، و نه حتی یک ناشر معتبر. برای اینان مهم نیست که فیلمسازانشان به
گروهی «جایزهبگیر» تبدیل شدهاند که بجای گسترش فرهنگ، و یا حداقل فراهم آوردن زمینة تفریح برای هموطنانشان، ترجیح میدهند در جشنوارهها کنار این «کلهخر»
و آن «شرخر» بایستند و عکسیادگاری بگیرند،
عملی که از منظر اینان عین «هنر» شده! خیر! خامنهای اصولاً از این «نگرانیها» ندارد؛ از خودشان است. «نگرانی» علی خامنهای از مسائل «فرهنگی» معنا و
مفهوم دیگری دارد. ایشان «نگراناند»، چرا که،
دولت حسن فوتبال، که با پرداختهای
«زیرمیزی» قرار شده برای تبلیغات «اسلامی» هم که شده چند ساعتی فوتبالیستهای
جمکرانی را در برزیل به «نمایش» بگذارد، به
دلائلی در برابر «استفتائات فرهنگی» مجلس و سئوالات برخی «مقامات» و خصوصاً خبرگان
«مقاومت» به خرج داده!
چه نشستهاید که دولت حسن فوتبال در رسانهها دُم درآورده، آنهم چه
«دمُی»، به کلفتی دم روباه سیبری! ایشان که با رأینویسی «امت مسلمان» و پس از
پروژة حذف کاندیداها، و حتی دور ریختن انواع خودی آنها، از صندوقهای مارگیری نظام علوی با رمل و
اسطرلاب استخراج شدهاند، حالا میخواهند
«فیسبوک» را آزاد کنند! دیدید چه شد، آقا؟! به این میگویند «انقلاب فرهنگی!» «اهالی فرهنگ» هم خیلی از عملیات حسن فوتبال
خوششان آمده، و از آن استقبال میکنند. خلاصه، همگی فعلاً پیشغذای اهدائی مقام معظم را تا ته خورده
و کاسه اش را هم لیسیدهاند! «آزادی»
است دیگر، چه میخواهید؟! ممد پاسدار، حسن روضهخون و فاطمه کماندو میتوانند با
استفاده از این «آزادی»، روی فیسبوک عکسهای «مکشمرگما» بگذارند. «دختران
فاطمه» و «اصحاب حسین» میتوانند یکدیگر را از راه به در کنند؛ شاید به
شیوة کفار گنجفهای بخواهند بصورت مجازی «دانس» هم بروند و از راه دور لاس بزنند و
با اینکارها مملکت را به فساد و فحشاء بکشانند. میخواهید
«اسلام» کارش به ازدواج همجنسگرایان بکشد؟ میخواهید این همجنسگرایان در قم ازدواج
کنند، و دکان آخوند را از سکه بیاندازند؟ آقا! دیگر سگ صاحباش را نخواهد شناخت، اگر به این نمیگویند «مشکلات فرهنگی»، به
عقیدة شما اسم این بلایای آسمانی چیست؟
نگرانیهای مقام معظم ریشه در همین مسائل «عمیق فرهنگی» دارد؛ تحرکات
پائینتنة فاطمه کاماندو و ممد پاسدار و علی پاسیار و حسین حقدار و ... و این مسائل
عمیق فرهنگی صدمات غیرقابل جبران به
انقلاب و امور ازمابهتران خواهد زد. بالاخره اگر قرار باشد سر جوانان به «چیزهائی»
گرم شود، تکلیف این تریاک انگلیسی، آن افیون آمریکائی، این کسشعرهای کربلاجویان، و آن
هیاهوی پوچ و بیمعنای «اهالی بخیه» چه خواهد شد. چه کسی میآید
این «تولیدات اصیل انقلاب» را مصرف کند؟ اینها روی دستشان باد میکند و این دکان روی
سر صاحب دکان خراب میشود. اگر شما را از ته «خراسون» سوار بر یک الاغ لنگ
به تهران میآوردند تا «رهبر انقلاب» بشوید، از این
بساط نگران نمیشدید؟! چرا میشدید! مقام معظم کاملاً حق دارند.
اصلاً همة این «جنایات» تقصیر آمریکاست،
«بگو مرگ بر شاه!» همینها
بودند که اینترنت لعنتی را درست کردند، و گرنه اسلام و مسلمین که اینجوری مثل خیار چنبر
سنگ روی یخ نمیشدند. مقام معظم جواب شهدا را چه بدهند؟ خدای ناکرده اگر زمانیکه رهبر کبیر سر نماز آنهنگام
که ماتحت به آسمان ـ سر به سجده ـ در اولوهیت ذوب شده و قلب مبارکشان «قل قل» میزند،
مورد استفتاء یکی از همین شهدای همجنسگرا
قرار بگیرند و طرف بپرسد، این چه کثافتکاری است که شما به راه انداختهاید،
مقام معظم چه بگویند؟ وحید آقا را صدا کنند تا با چاقو صدای این
شهید جنت مکان را خفه کند؟ بله جانم! ملایان
یک عمر زحمت کشیدند، میبخشید، صدها
سال هر کدامشان هزاران در مورد لواط تحقیقات کردند، تا با
کمک امیرکبیر «عزیز»، روزنامهنگاری در
این مملکت بشود «بولتننویسی!» بعد از
«انقلاب اسلامی» هم اجر زحماتشان را گرفتند،
ساواک آریامهر کمکشان کرد تا رادیو تلویزیون کشور بشود کرخلای مسجدشاه. حالا با
این اینترنت چه خاکی بر سر کنند؟ سئوال
اینجاست، چگونه باید اینترنت را به خلای
مسجدشاه تبدیل کرد تا اسلام خدشهدار نشود،
و از گزند «دشمن» محفوظ بماند؟ این است ریشة «نگرانی» مشترک حضرت مقام معظم و
سازمان سیا! دردشان
حقاً یکی است!
راستش را بخواهید ما زیر وبم این اینترنت را نمیشناسیم، آنها که این وبلاگ
را هر روز فیلتر میکنند و برایمان «مَسیج» میگذارند حتماً بهتر میدانند، از آنها
بپرسید! ولی بین خودمان بماند، این اینترنت اصلاً از پایه و اساس ضداسلامی و
«ضدارزشی» باید باشد. یعنی وقتی انسانها
آزادانه سخن میگویند، و حکومت نمیتواند
در برابر حضورشان، کلامشان و ارتباطاتشان
سد ایجاد کند، قاعدتاً چه در نظام شاهنشاهی، چه در حکومت اسلامی و چه در بلشویسم سرکوبگر
استالینسیتی این «اسلام» است که به خطر میافتد.
پس باید نفس خلقالله را گرفت، سر ملت را به سنگ کوفت، باشد
که «نگرانی» مشترک مقام معظم و ارباب یانکیشان
برطرف شود.
اگر قلم آزاد باشد، یکهو ممکن است
نداهای «ضدانقلابی» به گوش برسد. ارومیه بشود رضائیه؛ مقام معظم بشود علی خره و ... و در این میانه
«بعضیها» از اربابشان هیچ نمیگویند! چرا
که فعلاً قرار شده «صبیة ارباب» با حفظ حجاب اسلامی برود به اصفهان و به منارجنبان
اصفهان ـ همان مناری که هنوز میجنبد ـ برای
گشایش کار بنیصدر دخیل ببندد، تا گزند
چشم بد به بنیسطل نرسد و ایشان بتوانند روز جهانی زن را گرامی دارند!
شوخی درکار نیست؛ بنیصدر برای هشت
مارس اطلاعیه داده! «فرزند معنوی امام خمینی» که روز 8 مارس 1979
عضو «شورای انقلاب اسلامی» بود و لاتها را فرستاده بود زنان را در خیابانها کتک
بزنند، حال به 8 مارس آویزان شده و در
دیار «کفر»، آنجا که «مردم» همجنسگرا و بدبخت و بیچاره و
گمراه هستند، و اینترنت هم فیلتر «ارزشی» ندارد، به نام
«مجامع
اسلامی ایرانیان» اطلاعیه صادر میکند! البته نام بنیسطل را پای این اطلاعیه نمیبینیم،
ولی کسشعربافی ملائی «بنیسطل» از صد
فرسنگی قابل رویت است؛ اگر چند تا «حضرت
امام خمینی» به متن «شورانگیز» اطلاعیة کذا اضافه کرده بود، تبدیل میشد به یکی از «اطلاعیههای شورای
انقلاب اسلامی»:
«[...] در
جریان انقلاب 1357، خواست عمومی، تغییر
در حوزه نظر و عمل بود [...] تا ایدئولوژیهای راست و چپ [...] بیاعتبار گردند
[...] و دین به وظیفه اصلی خود که همانا یادآوری
ارزشها و حقوق ذاتی انسان به وی است باز گردد.[...]»
منبع: «مجامع اسلامی ایرانیان»، 8 مارس 2014
بله، بیدلیل نبود که وقتی حنای لاتبازی بنیسطل
در تهران کمرنگ شد، «ام. آی. 6» او را به پاریس فرستاد تا از گندابة
فدائیان اسلام پاسداری کند. امروز پس از گذشت 35 سال از افتضاح حکومت دینی
در ایران، این جانور خودفروخته که با
بوسیدن نعلین خمینی «رئیس جمهور» شده بود،
باز هم میخواهد عین «امامزمان» با حکومت دینیاش برای «شرق و غرب» تعیین
تکلیف کند! امروز بنیصدر برای کودتای پوسیدهای معرکه
گرفته که گندش در سراسر ایران در آمده، و
در چهارگوشة گیتی انواع مختلفاش همه روزه از آستین آتلانتیسم مفلوک بیرون میزند. خلاصه، بنیسطل
عین روحالله خمینی دیوانه شده، و میخواهد
ایدئولوژیهای «راست و چپ» را نابود کند، تا به وظیفة دینیاش عمل کرده باشد! در قاموس
ایشان، انقلاب 1357 ـ کودتای رنگارنگ و شاهنشاهی ـ هدفاش یادآوری
ارزشها و «حقوق ذاتی» انسان بوده است!
ما هم در
همینجا میپرسیم، «حقوق ذاتی» دیگر چه
صیغهای است؟ حقوق که نمیتواند «ذاتی»
باشد. حقوق مجموعه امتیازاتی است که در
مقام بازتاب ملموسی از کنشوواکنش ساختارها و بنیادهای انسانمحور، در یک جامعة مشخص برای افراد قائل میشوند. به عبارت دیگر،
«حقوق» ذاتی نیست، چرا که بر اساس همان تعاریفی که دین و دینداران
خیلی به آنها مینازند، «ذات» خارج از اختیار انسان قرار گرفته. در نتیجه،
حقوق نمیتواند از «ذات» سرچشمه
بگیرد، مگر آنکه این «حقوق» آن نباشد که
در مفاهیم معاصر به آن اشاره شده.
بله، اینجاست که میرسیم به افاضات خمینی و دیگر
همکاران بنیسطل «انقلابی.» اینجاست که میبینیم
اینان هنوز «حقوق انسان» را بازیچة دست «خدا» میبینند، و از آنجا که خدا هنوز تشریف نیاوردهاند، تصمیمگیری در باب این «حقوق» نیز به حکم همین
شرووربافیها به جانشینان بر حق ایشان یعنی،
به نمایندگان محفل «شیخوشاه» تفویض شده.
زمانیکه باند «کودتای 22 بهمن 57» را پارکابیهای محفل «شیخوشاه» میخوانیم، دلائل بسیار زیاد است. در وراجی این جانوران
وحشی قرونوسطائی به سهولت میتوان توجیه حاکمیت استبدادی بر ملتها را مشاهده کرد. ما هم در همینجا از «باند» بنیصدر میخواهیم
تا به لفاظی و مزخرفبافی پایان دهد. این پوچبافیها و چرندگوئیها که بعضیها در
فضای سیاست کشور به راه میاندازند،
آنهم تحت عنوان «حمایت از روز جهانی زن» هیچ معنائی جز حمایت از سرکوب توسط
شبکة روحانیت ندارد. از یکسو در اسلام، «انسان»
در مفهوم معاصر نمیتواند وجود داشته باشد،
و از سوی دیگر اسلام بر اساس متون شرعی، «زن» را نصف «مرد» به حساب میآورد. حمایت از ایدة «روز زن» برای افرادی که «اسلام»
را رهنمای ایدئولوژیک خود گرفتهاند، معنا
و مفهومی جز مردمفریبی ندارد.
ولی نهایت
امر میباید پرسید کدام دین، کدام
سنت، کدام اسطوره، کدام قصه و حکایت دیرین، پدیدهای به نام «حقوق زن» را به رسمیت
شناخته، که نوچههای مهاجر «امام خمینی»
سروپا برهنه در کتابدعا، زیارتنامه و دین اسلام که همچون دیگر ادیان
ابراهیمی بردهداری، تعدد زوجات و سنگسار و قصاص را به رسمیات
شناخته، به دنبال حقوق زن میگردند؟
یادآور شویم،
«حقوق زن» مقولهای است صرفاً «حقوقی»، نوین، و
صددرصد معاصر. به عبارت دیگر، خارج از وراجی و روایت و حکایتسازی، هیچ
پیغمبر و شاه و امام، و هیچ حکومت باستانی
و دیرینهای، پدیدهای به نام «حقوق زن»
را به رسمیت نشناخته، چرا که اصولاً در دیرینهشناسی
دینی و سنتهای اجتماعی، پدیدهای به نام
«حقوق» در مفهوم امروزین کلمه گنجانده نشده بود. بله، اگر
برای خر ملانصرالدین هم این مطلب را توضیح دهید،
شاید بفهمد، ولی «بنیسطل» و
حواریون «مجامع اسلامی ایرانیان»، صرفاً
به دلیل خودفروختگی و دستبوسی، شعور
متعارف را کنار گذاشتهاند؛ اینان جز خدمت در بارگاه قدرتهای استعماری، درک دیگری از فعالیت سیاسی ندارند. به همین
دلیل تلاش میکنند ضمن پنهان داشتن نقش استعمار در سرکوب زنان ایران، از
حکومت کودتائی «اسلامی ـ استعماری» سلب مسئولیت کنند، و مسئولیت
سرکوب زنان را به حساب «سازمانها و احزاب و کادرهای سیاسی» بنویسند تا اسلام خدشهدار
نشود:
«[...] به
این علت که از سوی بسياری از کادرهای سیاسی و سازمانها و احزاب و نقشآفرينان [...]
درک درستی از مفهوم آزادی و برابری ورابطۀ ارگانیک آنها با استقلال[...] موجود نبود، اهمیت برابری جنسیتی زنان با مردان در حقوق در
پردۀ غفلت ماند.»
همان
منبع
البته ما
با کادرها و سازمانهای سیاسی و احزاب کاری نداریم؛ ولی به جز آخوندهای کودتاچی و چپنمایان ـ اینان نماد بردگی زن را نشانی از مبارزه با استبداد
ارزیابی کرده بودند ـ دیگران از سرکوب زنان ایران استقبالی به عمل
نیاوردند. ولی خوب بنیصدر برای سلب مسئولیت از استعمار و
آخوند و اسلام «مأمور» بوده و هست. باری
در صدر کودتای 22 بهمن، به دلیل هولوهراس
آتلانتیسم از تحولات اجتماعی ایران، حکومت
«شیخ» با چنان سرعتی جایگزین حکومت «شاه» شد که اصولاً مجالی برای «کادرهای سیاسی، سازمان و احزاب» باقی نماند. زمینة سیاسی در کشور بینهایت فقیر بود، چرا که،
در حکومت استبدادی 28 مردادی، پدیدهای به نام سازمان و حزب معنا و مفهوم
نداشت، و همانطور که گفتیم، جایگزینی کودتائی حکومت شاه با پروژة اسلامی
پیشنهادی «کارتر ـ برژینسکی» با چنان سرعت و خشونتی عملی شدکه احدی فرصت «جسارت»
به کیان اسلام نیابد. و گذشته از تهاجم
وحشیانه به تظاهرات 8 مارس 1979، واکنش کودتاچیان به فراخوان هدایتالله متیندفتری
برای «جبهة دمکراتیک» شاهدی است بر این مدعا. پس تکیهکلام بنیصدر باز هم بیمعنا میشود. خارج از «جبهة دمکراتیک»، که
تلاش کرد در آن دوره، فضای سیاسی کشور را با «کنونیت» آشتی دهد، از کدام حزب و کدام کادرسیاسی میتوان در ایران
نام برد؟ مشتی پیرمرد لکنتی که ته دکان
«جبهة ملی» با مصدقشان ور میرفتند، و
دلارهای بازار را که با صلاحدید ساواک «کاسبی» کرده بودند میشمردند، حزب هم
داشتند؟ ملایانی از قماش خمینی و حواریوناش که در نجف و
کربلا با حوالههای «بانک ملی ایران» و به تأئید حکومت شاهنشاهی نان میجویدند، «کادر
سیاسی» به شمار میآمدند؟ و آنها که «چپگرائیشان» عملاً به «کجگرائی»
کشیده شده بود، و تظاهرات 8 مارس 1979 را
محکوم کردند، و این روزها در لندن و پاریس
همه ساله «روز زن» را به «ایرانیان» صمیمانه تبریک میگویند «سازمان» به شمار میروند؟
خلاصه
بگوئیم، پدرسالاری کوردل و دست نشانده که
از وحشت نفوذ دمکراسی در ایران هنوز هم بر فضای اجتماعی، سیاسی و خصوصاً بر تشکیلات سیاسی برونمرزی و
درونمرزی حاکم باقی مانده، ایرانی و به
ویژه «زن» ایرانی را آدم به حساب نمیآورد.
جالب اینکه، این بلایا تا آنجا
ادامه یافته که زنان خود نیز تبدیل شدهاند به عمدهترین دشمن زنانگی! بله، در
پروسة سرکوب اجتماعی، انداختن ردای
«آقائی» بر اندام «قربانی» بهترین وسیله جهت بهرهکشی از قربانیان است. این
مطلب در تمامی کتب علوم اجتماعی معاصر به تأئید تکرار شده. به طور مثال،
در مزارع جنوب آمریکا زمانیکه بردهداران میخواستند کنترل کامل بر بردگان
اعمال کنند، از بردههائی استفاده میکردند
که در ازای یک قرص نان اضافه، و یا حتی یک
لبخند رضایتبخش از سوی «ارباب»، حاضر بودند شدیدترین مجازاتها را بر همرنگهایشان
تحمیل نمایند. این پروسة «زورستائی» از دیرباز بهترین ابزار
حفظ سلطه بوده، امروز هم هست.
مگر
آمریکائیها مراکز و دفاتر «گرانقیمت» خود را در پایتختهای صنعتی و تجاریشان در
ساعات نیمهشب، به نازلترین هزینه با
حمایتهای مقطعی از گروههای اوباش و چاقوکشان «قرق» نمیکنند؛ مگر این
سیاهپوستانی که با کتوشلوار ابریشمین در ویلاهای مجلل پاریس و لندن نشستهاند، روسای
جمهوری کشورهای «مستقل» آفریقائی به شمار نمیآیند؛ مگر و ...
و این نمونهها فراوان است. ولی بنیسطل «چاردست وپا» تلاش میکند که با سلب
مسئولیت از ارباب و اسلام، ابزار استعمار ـ دین و طرفداران براندازی ـ را از استبداد مبری کند:
«[ولی] نظام
تازه استقرار یافته [...] از این غفلت سود جسته و به اسم دین، [و] به رسم قدرتمداری در پی بازسازی ساختهای
استبدادی پیشین برآمد.»
همان منبع
بله، اینجاست که گند توجیهات آقای بنیصدر
و «مجامع اسلامی ایرانیان» در میآید. اینان
جهت توجیه «حکومت اسلامی»، دست بر پدیدهای
گذاردهاند که خودشان نیز از تشریح آن عاجز خواهند بود. در
برابر این سئوال که مسئول این جنایات ـ البته در اینجا گویا فقط سرکوب زنان در میان است
ـ کیست؟ جواب انجمن کذا روشن است: «نظام
تازه استقرار یافته!» خدمت ایشان بگوئیم، چیزی به
نام «نظام تازه استقرار یافته» نداریم.
این حرفها و کلیگوئیها فقط از رادیوتلویزیون حکومت اسلامی به گوش میرسد. این به اصطلاح «نظام» تمامی تکیهگاهاش ارتش
شاهنشاهی، ساواک و شهربانی بود، و امروز نیز جز همینها تکیهگاهی ندارد. آنکه بنیصدر را «رئیسجمهور» کرد همین ارتش
بود، آنکه وی را برکنار نمود همین ارتش
بود، و آنکه ایشان را در کنار مسعود رجوی
به پاریس آورد نیز همین ارتش بود. خلاصه
بگوئیم، عبارت مبهم «نظام تازه استقرار
یافته» از آن شاهکلیدهائی است که امثال بنیصدر قصد دارند با آن از بنبست
ایدئولوژیکی که خودشان به وجود آوردهاند خارج شوند. و جالب اینکه،
مسئلة زن در ایران نیز در همین ابعاد بررسی میشود.
ما میپرسیم
چرا میباید در ایران به قضیة آزادی زن اینگونه «وارونه» نگریسته شود؟ چرا احدی نمیخواهد بگوید این استعمار است که
ترجیح میدهد زن ایرانی در اسارت زنجیر خانواده،
پدر، شوهر و خلاصة کلام «نظام پدرسالار»
دست و پا بزند؟ چرا این حضرات نمیگویند
این حکومت استعماری است که زن را در چارچوب نیازهای استراتژیکاش «جنس بنجل»
معرفی میکند؛ چرا نمیگویند این برخورد
وحشیانه با انسانها قسمتی از نیازهای «اقتصادی ـ تجاری» سرمایهداری غرب
است، که خود را اینچنین به نمایش گذارده؟ پاسخ
به این چراها روشن است؛ لاپوشانی این جانوران وحشی جهت حفظ پرستیژ اربابشان.
ولی
همانطور که بالاتر نیز گفتیم، گند کار
اینان بد جوری درآمده، و تبعات فروپاشی
ساختارهای استعماری در اوکراین، به زمینلرزة
سیاسی در ایران منجر خواهد شد. آنها که با جغرافیای استعماری ایران آشنائی
دارند، وقتی سخن از شهر اصفهان به میان میآید
مسائل زیادی را خواهند دید: فرار میرپنج
به اصفهان، مرکزیت مدیریت داخلی متفقین در
اصفهان، شبکة «آلمانیهای» پیش و پس از جنگ در
اصفهان، آشوبهای سازماندهی شده در دوران شریفامامی در
این شهر، بالاترین ردة دانشجویان اعزامی
به آمریکا از اصفهان در دوران آریامهر، افشای
شبکة فرانسوینما و انگلیسی کلوتید رایس در بحرانسازیهای 88 در اصفهان، و ... و خلاصه بگوئیم، سفر کاترین اشتون به اصفهان ـ مهمترین مرکز جاسوسی انگلستان در خاورمیانه ـ به صراحت نشان میدهد که ایشان برای «گودبای»
گفتن به جاننثاران ملکه راهی این دیار شدهاند.