چند روز پیش، پرسش و پاسخ یکی از عمال حکومت اسلامی با بعضی «افراد»، بر روی سایت «بیبیسی» منتشر شد. فردی که مورد پرسش قرار گرفته بود، کسی نبود جز احمد باطبی! میدانیم که به دلیل حمایتهای رسانهای در سطح جهان، ایشان تبدیل به یکی از عمدهترین مخالفان و سازشناپذیرین مبارزان در راه تحکیم حکومت «عدل و داد» در ایران شدهاند. البته این «اطلاعات» همانطور که میدانیم خود نتیجة یک روند تبلیغاتی است، روندی که در چند و چون آن شاید بهتر باشد زیاده از حد موشکافی نکنیم. با این وجود به طور خلاصه میگوئیم، از نظر نویسندة این وبلاگ، فردی که از طرف دادگاه انقلاب اسلامی حکمی تأئید شده به جرم «فعالیتهای براندازانه» در جیب دارد، معمولاً به اندازة آقای باطبی سرحال و شوخ و شنگ نمیباید باشد. ایشان نه تنها امروز از ایران به ینگهدنیا «اسبابکشی» فرمودهاند، که طی دوران محکومیت «امنیتی» خود در زندان اوین، بارها از طرف جلادان به مرخصیهای «استحقاقی» رفتهاند! در عمل، اگر حکومت اسلامی با یک مجرم و یا حتی یک متهم به «براندازی»، با چنین سخاوت و گشادهروئیای برخورد کند، میباید نمک روی شست «رهبرفرزانه» ریخت، چرا که مسلماً در هیچ رژیم سیاسی در جهان یک «برانداز» اینهمه از لطف و رحمت و گذشت حاکمان برخوردار نخواهد شد. ما امیدواریم که تمامی کسانیکه به جرم «براندازی» و «اقدام علیه امنیت حکومت اسلامی» در زندانهای این رژیم «ستم دینی» اسیراند، بتوانند از امکانات آقای باطبی استفاده کنند. یعنی اگر روزی به چنین صورتبندی جادوئیای دست پیدا کنیم مطمئن باشیم که حداقل این قلم از نوشتن باز خواهد ماند، چرا که دیگر هدفی باقی نمیماند تا در راه آن این انگشتان همچنان بر تخته کلید بکوبد.
از بررسی پرسشها و پاسخها اجتناب میکنیم، ولی در یک مورد ویژه نمیتوان سکوت اختیار کرد، و آن اینکه احمد باطبی ادعا دارد به صورت غیرقانونی و با همکاری حزبدمکرات کردستان از طریق مرزهای غربی کشور به آمریکا رفته! این امر کاملاً امکانپذیر است، ولی چند پیشفرض غیرقابل اجتناب خواهد شد: نخست اینکه حزبدمکرات با ایشان چنین همکاریای داشته باشد؛ و ما هنوز منتظریم که این «حزب» در اطلاعیهای رسمی مواضع خود را در مورد همکاری با مهرههای سوختة کودتای نافرجام «سیدخندان» به اطلاع عموم مردم ایران برساند. در درجة بعد، ایشان ادعا دارند که بدون در دست داشتن هیچ سند معتبری از نظر مراجع بینالمللی، سندی که دال بر تأئید هویتشان باشد، به یک یا چندین کشور خارجی وارد شده و از آنها خارج شدهاند! و نهایت امر، آنچنان که احمد باطبی میگوید، با کمک یک وکیل در ایالات متحد اجازة اقامت گرفته! این «روایات» آنقدرها قابل قبول نیست. همه ساله هزاران نفر از فراریان کشورهای مختلف به عناوین متفاوت قصد سفر به ایالات متحد دارند، و کمتر کسی دیده شده که در چنین مدت کوتاهی بتواند به «اهداف» خود دست یابد. از طرف دیگر، ایشان ادعا دارند که «پناهنده» هم نیستند! و این ادعا فقط یک دروغ محض میتواند باشد! یک ایرانی در ایالات متحد، یا تحت حمایت دولت متبوع خود قرار دارد، و از پاسپورت رسمی و معتبر حکومت اسلامی استفاده میکند، و یا خود به خود تحت حمایت دفتر پناهندگان در وزارت امورخارجة آمریکا قرار میگیرد. شق سومی در میان نیست، مگر اینکه حضرت باطبی به صورت قاچاقی و غیرقانونی در ایالات متحد رحل اقامت افکنده باشند!
ولی میباید قبول کرد که در اظهارات احمد باطبی، همچون سخنرانیها و مقالات همپالکیهای ایشان از قماش اکبر گنجی، بهنود، و دیگر تیغکشها و قلمبهمزدهای آخوندی حرفمفت کم نمیبینیم؛ مزخرفبافی، دروغ و «آسمانریسمان» بافتن در عمل از جمله «هنرهای» اصلی گوسپندان این گلة «رهبر گم کرده» است! با این وجود به عقیدة ما دسترسی به اظهارات این افراد فرصتی است، تا ایرانیان بتوانند از «نزدیک» با شیوههای استدلال و دروغبافیهای این «مبارزان» فرضی آشنا شوند. و این آشنائی در آیندة سیاسی ایران نقشی بسیار سازنده ایفا خواهد کرد. ولی با این وجود فرصت امروز را مسلماً فقط به تحلیل «ترهات» یکی از نوچههای محفل «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» اختصاص نخواهیم داد. مسائل بسیار مهمتری برای تحلیل در برابرمان قرار دارد.
به طور مثال میباید به ارتباطات گسترده میان محافل حکومتی در آمریکا، و فعالیت نوچههای قمهکش این محافل در ایران اشاره کرد که، به تدریج از پردة رسوائی بیرون میافتد. خارج از صدور چند «تحفة» محمد خاتمی به آمریکا، که آخرینشان همین باطبی باشد، شاهد رفت و آمد چند «رابط» حکومتی آمریکا به ایران نیز هستیم. در رأس این گله «ایرانینمایان» مسلماً میباید هوشنگ امیراحمدی و فردی به نام پروفسور مولانا را معرفی کنیم!
هوشنگ امیراحمدی یکی از دلالان و پاکشهای حکومت اسلامی در آمریکاست. ایشان از سالها پیش نه تنها در معاملات مختلف حکومت اسلامی ـ اسلحه، خرید و فروش ارز، حق و حساب گرفتن از شرکتهای داخلی، و ... ـ با شرکتهای آمریکائی به شغل شریف دلالی و پااندازی مشغول بودند، که اخیراً با متزلزل شدن پایههای حکومت امامزمان آمریکائی در تهران، فعالیتشان را گسترش دادهاند. محفل مورد نظر و «مأنوس» هوشنگ جان، محفل سه نخالة معروف حکومت اسلامی ـ ناطق، هاشمی، خاتمی ـ است و اگر بر روی خطوط اینترنت راه گم کردید، و سری به سایت سرنوشتساز «انتخاب» زدید، خواهید دید که کمتر اتفاق میافتد در صفحات آن با عکسهای مکشمرگمای «هوشیجان» برخورد نکنید! ایشان همانطور که از محفل مورد علاقهاشان پیداست، اهل «بخیه»، «اصلاحطلبی» و همکاری با «سرداران سازندگی» هستند. ولی آمریکائیها جدیداً نوع «خاکی» و «مردمی» پادوهای ایرانینمای خود را نیز رو کردهاند: پروفسور مولانا!
«پروفسور»، همانطور که نام مبارکشان تشعشع میکند، در یکی از اتاقخرابههای ینگهدنیا دست خود را به میز «مدرسی» بند کردهاند! و همانجا در «آمریکن یونیورستی» نانی در روغن برشته میکنند. البته معلوم نیست که ایشان واقعاً چه کارهاند، ولی اگر کمی وقت و حوصله داشته باشیم، با نیم نگاه به خزعبلات ایشان در مقالات «علمیای» که برای شریعتمداری به روزینامة کیهان میفرستند، میتوانیم به حال این اتاقخرابه، که نان و آب چنین «دانشمندانی» را تأمین میکند، تأسف فراوان بخوریم. اصلاً استاد شریعتمداری گفتهاند که، برای «مولانا سفارش مقاله میفرستیم!» و از همین مجمل میخوانیم حدیث مفصل!
شاید بهتر باشد از «آمریکن یونیورسیتی» هم حرفی به میان آوریم. دنیا را چه دیدید شاید روزی بچهاتان گفت، «میخوام برم آمریکن یونیورسیتی»، آنوقت شما اگر ندانید این «یونیورسیتی» چیست، چه جوابی خواهید داد؟ شایعات در اطراف این «یونیورسیتی» فراوان است! عین چاه جمکران خودمان! مورخینی اصلاً معتقداند که جرج واشنگتن شخصاً خواستار گشایش این «دانشگاه» شده بود؛ البته مرگ جرج واشنگتن و «گشایش» این دانشگاه دهها سال با هم فاصله دارند! شاید مقاطعهکار ساختمان یکی از نیاکان همین «پروفسور مولانا» بوده، و تا چند صد میلیون دلار پول جرج واشنگتن مادرمرده را بالا نکشید، دانشگاه را نساخت! بالاخره این «دانشگاه» در سال 1914 گویا «افتتاح» شد! آنها که با تاریخ جهان آشنائی دارند میدانند که سال 1914 زمانی است که ایالات متحد پای به جنگ اول جهانی گذاشت! و باز هم میدانند که در برابر حضور آمریکا در این جنگ مخالفتهای وسیع اجتماعی، از سوی اتحادیههای کارگری، تشکلات وابسته به جنبش زنان و دانشجویان صورت گرفت، تحرکاتی که به شدت و با خشونتی بیسابقه در تاریخ آمریکا سرکوب شد! به هر تقدیر این «دانشگاه» پرافتخار در زمانیکه ارتش ایالات متحد، بدون موافقت مردم آمریکا پای به میدان جنگ اول جهانی گذاشت، «افتتاح» شده و هدف خود را نیز در سایت اینترنتیاش اینچنین توصیف میکند:
«در مقام یک دانشگاه متعلق به ملت، وظیفة دانشگاه آمریکائی تربیت خادمان اجتماعی است که به بهترین وجه ممکن به کشورشان خدمت کنند!»
فکر میکنیم که عملیات جناب «مولانا» امروز ثابت کرده، بنیانگذاران این «اتاقکشکسته» در اهدافشان کاملاً موفق بودهاند؛ همکاری نزدیک هیئتهای به اصطلاح «علمی» این دانشگاه، با عمال فاشیسم، شکنجهگران و عاملان سرکوبهای سازمان یافته در دیگر کشورهای جهان، حتماً یکی از اهدافی بوده که در هنگام «افتتاح» این دانشگاه مورد نظر قرار داشته، و امروز خود را در همفکریهای پروفسور مولانا با شریعتمداری و مهرورزی به صورت علنی به منصة ظهور رسانده. میباید به حضرت جرج واشنگتن در بنیانگذاری چنین مؤسسة «معتبری» تبریک گفت! از حق نگذریم، جرج واشنگتن هم اگر زنده میبود مسلماً پای جای پای «پروفسور» میگذاشت، چرا که در هنگام حیات از سازش با بانکهای انگلیسی و سرکوب و کشتار استقلالطلبان آمریکائی به هیچ عنوان چشمپوشی نکرد! خلاصه بگوئیم، این نوع همکاریها تو گوئی چون خون در رگهای این حضرات جاری است.
ولی «نزدیکیهای» پروفسور به محفل مهرورزی حسادت بسیاری را به شدت تحریک کرده! و در این میان میباید از سایت «تابناک» که همچون ماه شب چهارده بر تارک اینترنت فارسی میدرخشد نام برد. این سایت در رأس اخبار خود از انتصاب حضرت پروفسور سخن میگوید و تحت عنوان «حاشيههاي انتصاب يك شهروند آمريكا به عنوان مشاور رئيسجمهور»، در ادامه میگوید:
«انتصاب پروفسور حميد مولانا، شهروند [تبعة دولت] آمريكا و مؤسس دانشكدة ارتباطات دانشگاه امريكن، پرسشهائي را به وجود آورده است.»
البته تابناک مسلماً این «انتصاب» را دیده؛ و خیلی هم پسندیده! ولی در ادامه میگوید:
«[...] ملک وسيعي در حوالي ميدان ونک در اختيار حميد مولانا قرار داده شده تا بنياد فرهنگي مولانا را در آن راهاندازي نمايد.»
همانطور که میبینیم، حضرت پروفسور هنوز از گرد راه نرسیده، از آنجا که «خدماتشان» غیرقابل چشمپوشی است، در حال حاضر رسماً شریک مال و اموال ملت ایران در منطقة ونک شدهاند! و اینهم نیست جز یکی دیگر از آرزوهای جرج واشنگتن؛ که «مدرسهای» این دانشگاه ملک و املاکی در ونک داشته باشند! به احتمال زیاد «نگرانیهای» تابناک ریشه در همان املاک ونک دارد، چرا که قرار بوده این ملکها را بدهند به تولههای رفسنجانی برایمان «برج» بسازند. حالا یک برج «علوم ارتباطات» به دست پروفسور در همان ونک میسازند، و از آنجا که ایشان در «ارتباطات» تخصص دارند، رابطة خوبی هم با مهرورزی برقرار کرده، نانشان را بازهم در روغن میاندازند و نان رقبا را هم آجر میکنند. توفیق پروفسور مولانا را در چپاول و لاتبازی و همکاری با شریعتمداری و مهرورزی، از صمیم قلب از خداوند منان مسئلت داریم و امیدواریم که هر چه زودتر شاهد فعالیتهای ایشان در باغات منطقة «ونک» باشیم!
نسخة پیدیاف ـ اسکریبد
نسخة پیدیاف ـ اسپیس
...
چند روز پس از «پایان» درگیریهای نظامی در گرجستان، ابعاد سیاسی و دیپلماتیک آن در خطوط اتخاذ شده از جانب دولتهای غرب و روسیه علنی میشود. غرب به صراحت سخن از «عقبنشینی» به میان آورده، و روسیه عنوان میکند که این «عقبنشینی» اگر در قرارداد ترک مخاصمه گنجانده شده، «تاریخ» ندارد؛ به عبارت دیگر، هر زمان که روسیه صلاح بداند عقب خواهد نشست! معنا و مفهوم این برخوردها کاملاً روشن است. غرب سعی دارد به مواضع از دست رفتة خود بازگردد، مواضعی که به دلیل تهاجم گرجستان به اوستیای جنوبی فروپاشیده؛ روسیه نیز به نوبة خود میخواهد از فرصت پیشآمده استفاده کرده، قفقاز و مناطق شرقی اتحادجماهیر سابق را از محافل وابسته به سازمان سیا و نوچههای پنتاگون پاکسازی کند. و در فهرست این «نوچهها»، سردمداران محافل حکومتی در گرجستان و اوکرائین مسلماً از جایگاه «ممتازی» برخوردارند.
ولی انعکاس عملیات نظامی در منطقة قفقاز، همانطور که بارها گفتیم در مرزهای گرجستان متوقف نخواهد ماند. بازتاب این عملیات اینک در گسترهای بسیار پهناور و در سطح جهان قابل رؤیت شده. نخست میباید فروپاشی علنی حاکمیت در پاکستان را مورد نظر قرار داد. استعفای ژنرال مشارف، بسیار سریع و بیسروصدا صورت گرفت؛ چنین عقبنشینیای غیرقابل تصور مینمود. محافلی که چندی پیش، این «ژنرال» چهارستارة آمریکائی را با هزار ترفند از صندوقها بیرون کشیدند، و آنها که ترور بینظیر بوتو را در گوشهای از دفتر فعالیتهای استعماریشان در پاکستان «یادداشت» کردند، مسلماً انتظار نداشتند که مهرة مورد اعتمادشان به این سادگیها مجبور به ترک صحنه شود! مشارف عملاً مسند ریاست دولت را بدون متصدی و مسئول رها کرده، و «بیبیسی» مورخ 28 مردادماه سالجاری، از قول وی مینویسد: «آیندة خود را به دست مردم میسپارم!» شنیدن این سخنان از زبان یک کودتاچی، که تا چندی پیش نیز عملاً از طریق سیاستهای گستردة سرکوب عمومی و اعمال شرایط ویژة «نظامی»، قصد داشت به حکومت کودتائی خود چهرهای «مشروع» و مردمی نیز اعطا کند، واقعاً شرمآور است. میباید از ایشان پرسید، به چه دلیل، اینک که حامیانتان پشت سر شما را خالی کردهاند، «آیندة» خود را به دست مردمی میسپارید که جز سرکوب نظامی و سیاسی برایشان هیچ دستاوردی نداشتهاید؟ چرا آنروزها که با تکیه بر «شرایط ویژه»، حکومت نظامی بر همین مردم اعمال میکردید، آیندهتان را به دست این «مردم» نمیسپردید؟ البته دیکتاتورها همگی به یک بیماری واحد، هر چند بسیار مزمن گرفتاراند؛ اینان میپندارند که «مأموریتی الهی» دارند! اگر از نظر «ژنرال»، دیروز این «مردم» از شرایط کافی جهت اعلام مواضع خود در مورد سیاستهای کشور برخوردار نبودند، امروز که دیگر ریسمانی برای توسل باقی نمانده، همین مردم «قضات عالیمقامی» شدهاند که میباید آیندة یک «دیکتاتور» نظامی را نیز رقم زنند! این است سرنوشت واقعی دیکتاتورها؛ سرنوشت آنهائی که مردم را همیشه به «هیچ» میگیرند، و در آخرین دقایق موجودیت اجتماعی خود بالاجبار دست به دامان همین «هیچ» میشوند!
ولی مسلماً در بحث امروز جای گریه و لابه برای «آیندة» مهرههای خودفروختهای چون مشارف نخواهیم داشت؛ امثال مشارف در کمال تأسف بسیارند! آنچه در این میان عجیب مینماید، این است که «مشارفها» در این منطقه، معمولاً ندای حق را پس از نوشجان کردن چند گلولة داغ و یا دریافت موشک و خمپاره «لبیک» میگفتند؛ باقی ماندن مهرههای خودفروختة استعمار در صحنة سیاست جاری یکی از دادههای بسیار مهم و نوین از نظر استراتژیک است. این مهرهها در صورت باقی ماندن در صحنة سیاست، جبهة استعمار را دچار شکاف کرده، و ارائة تصویر «مقدس» از رهبر سیاسی را عملاً غیرممکن خواهند کرد. به زبان سادهتر، اکنون که فردی چون مشارف در حاشیة صحنة سیاست جاری پاکستان «خیمه» زده، جناح نظامیان و اوباش وابسته به «آی.اس.آی» نمیتواند به صورتی متمرکز در چهرة «مقدس» دیگری روابط خود را باز یابد.
این همان سیاستی است که در ایران و ترکیه نیز پیش آمد، و پیشتر شاهد اعمال آن بودیم. در همان روزها گفتیم که باقی ماندن محمدخاتمی، و احتمالاً تا چند ماه دیگر کنارهگیری و باقیماندن «مهرورزی»، چگونه خیمة «حاکمان» را متزلزل میکند، و چه نتایج «شومی» برای سیاستهای استعماری در حکومت اسلامی به همراه میآورد؛ در مورد افشای «کودتای» اخیر در ترکیه نیز پیشتر سخن گفتهایم، کودتائی که هدف اصلی آن ارائه تصویر «مقدس» از احزاب اسلامگرا بود.
با این وجود، اگر حکومت در پاکستان همیشه «تصویری» مقدس از خود ارائه داده، از نظر سیاسی و استراتژیک این حکومتها فقط «صورتکی» بیمعنا بودهاند، ولی امروز این «صورتک» بیمعنا و مردمفریب نیز از میان رفته، و در شرایط فعلی نمیتوان به بقاء آنچه «بیبیسی» عنوان «دولت ائتلافی پاکستان» میدهد امیدی داشت. بخوبی میدانیم که پاکستان یک «منطقة» آشوبزده و تحتالحمایة استعمار است؛ و این منطقه هیچوقت «کشور» نبوده، و با پفونمهای استعماری و گزارشات خبرگزاریها نمیتوان از یک «منطقة نفوذ»، یک «کشور» و یک «تاریخ» تحویل مردم داد. مهمترین مشکل پاکستان در حال حاضر، خارج از بحرانی که خلاء ناشی از سقوط حاکمیت طی روزهای آینده بر فضای داخلی تحمیل خواهد کرد، حل معضلات پیچیدة پاکستان با هند و افغانستان است. این معضلات آنقدر پیچیده است که میتواند پاکستان را به تجزیه کشانده، و به چندین «منطقة» مختلف تبدیل کند. البته اگر «دستهائی» مشارف را در حاشیة امن سیاسی نگاه داشته، همچون ملاعمر و بنلادن، برای وی نیز مأموریت ویژهای پیشبینی شده. و در شرایط فعلی جلوگیری از فروپاشی این کشور شاید یکی از مهمترین مأموریتهای «پنهان» مشارف باشد.
ولی بحران پاکستان کاملاً قابل پیشبینی بود، و یکی از دلایلی که جرج بوش پیش از ترک کاخسفید سعی داشت هند، همسایة قدرتمند پاکستان را از طریق «همکاریهای هستهای» به آمریکا نزدیک کند، در واقع نیاز آمریکا برای برخورداری از متحدانی قابل اتکاء در منطقه بود. هر چند ابعاد سقوط سیاسی حاکمیت پاکستان را امروز مشکل میتوان حدس زد، ممکن است این «منطقة نفوذ» علیرغم تمایل برخی سیاستهای بزرگ جهانی، به طور کلی دچار تجزیه شده و برخی مناطق آن به دیگر کشورها ملحق شود. ادامة شرایط فعلی در این «منطقة نفوذ» که دیگر نه حاکمی دارد و نه ملتی، به صورت فعلی دیگر ممکن نیست. به همین دلیل قدرتهای استعماری جهت سر پا نگاه داشتن «پروژة» پاکستان که طی «جنگ سرد» یکی از خاکریزهای مورد اعتماد غرب به شمار میرفت میباید در ارتباط با ایران، ترکیه، افغانستان و هند تصمیمگیریهای مهمی در روزهای آینده صورت دهند.
در راستای همین تصمیمگیریهاست که شاهد گسترش شکاف در جبهة «اصولگرایان» در ایران هستیم. همانطور که پیشتر نیز گفتیم، نمیباید به عملکرد «اصلاحطلبان» در آیندة سیاسی ایران هیچگونه امیدی بست؛ اینان کارشان تمام است و اگر در صحنة سیاست باقی ماندهاند، فقط به همان دلیل است که مشارف را در صحنه نگاه داشتهاند! در نتیجه، سیاستهای استعماری چشم امید به گروه «اصولگرا» دارد! و از میان این جناح است که مهرهای وفادار و خانهزاد بیرون خواهد کشید. به همین دلیل شاهد اظهارات «اسرائیلنواز» و تعجبآور یکی از اعضای دولت نهم هستیم، اظهاراتی که بهانة مناسبی جهت موضعگیریهای «هیجانانگیز» از جانب محافل حکومتی فراهم آورده! میدانیم که بدون «بحران» یک حکومت فاشیستی قادر به حفظ موجودیت خود نیست. اگر بحرانی در کار نباشد، تو گوئی فلسفة وجودی این نوع حاکمیت از میان میرود. چرا که اینان، حتی در کلام خودشان، جهت رویاروئی با «مفاسد جهانی» پای به میدان گذاشتهاند، و «وجود» این نوع «مفاسد» میباید مرتباً از طریق بلندگوهای داخلی و خارجی به مردم گوشزد شود.
البته «مردم» در این نوع رابطة حاکمیت با ملت، فقط به گروههای فشار خیابانی محدود میشود، ولی این «مردم» میباید پیوسته نبرد «حاکمان» را با «مفاسد» جهانی دنبال کند، و گام به گام گزارشات این نوع «نبردهای» پیگیر در قالب حکایت، قصه و ترهات تبلیغاتی در اختیارش قرار گیرد. اگر زمانی «مفاسد» از بین برود، تو گوئی این حضرات نیز میباید کرة ارض را از شر وجودشان پاک کنند. رابطة انداموار یک نظام فاشیستی با دشمنان فرضیاش، و نیاز ایندو در حفظ موجودیت یکدیگر، در همین نکته نهفته! اگر فراموش نکرده باشیم در دوران فاشیسم پهلوی نیز از آخوندهای قشری و آنان که «مارکسیستهای اسلامی» معرفی میشدند، کم داستان نمیگفتند. ولی جهت فروپاشاندن فضای «روحانیت» و «چپنمائی» که به دست ساواک سازمان یافته بود، و در اطراف همین آخوندها و جوجه روشنفکران ساواکزدة دانشگاه و بازار ساخته و پرداخته میشد، حکومت سلطنتی دست به هیچ عملی نمیزد. این حکومت فقط سعی در تندتر کردن تضاد میان اینان و دولت داشت، و فلسفة وجودی خود را به «مبارزه» با قشریون و «چپنمایان» محدود کرده بود، همان گروههائی که به دست خود بزرگشان میکرد! به دلیل اعمال این سیاست، فلسفة وجودی حکومت بیش از پیش به موجودیت همین قشریون و چپنمایان وابسته شد، و زمانی رسید که حتی حکومت را نیز تسلیمشان کرد. مبارزه با «اسرائیل» در حکومت اسلامی نیز یکی از همان حکایتهای «مردمی» شده، البته تفاوتها را میباید در این مسئله در نظر گرفت.
زمانیکه اربابان دیگر نتوانند در خارج از مرزها، «سوژه»، «میدان» و «میداندار» خلق کنند، ایجاد بحران در فضای داخلی مشکل میشود، در چنین شرایطی جوسازی و بحرانسازی میباید مستقیماً در داخل مرزها صورت گیرد. خلاصه بگوئیم، «دشمن» پای به میدان سیاست داخلی میگذارد! سخنان «اسرائیل نواز» یکی از اوباش حکومتی نیز درست در همین راستاست. همانطور که میدانیم دولت اسرائیل بالاجبار به سرعت از مواضع «سیاست انسداد» آمریکا فاصله میگیرد، و با شکست ناتو در لبنان و اینک در جنگ گرجستان، این روند سرعت خواهد گرفت. دولت نهم قصد آن دارد که از طریق ابراز عقاید «مشعشعانة» یکی از عمال خود، در سیاستهای آیندة آمریکا در منطقه جائی برای مهرورزی و محافل وابسته به او باز کند. به این ترتیب دولت نهم تمایل خود را جهت اشغال فضای خالیای که عقبنشینی «سیاست انسداد» در منطقه ایجاد کرده، به منصة ظهور میرساند! البته این تمایل مسلماً آنقدرها که مینماید «معصومانه» و یا برخاسته از نیازهای «ملی و میهنی» نیست، دلائل واقعی آنرا میباید در بحرانی جستجو کرد که منطقة وسیعی را اینک فراگرفته. کشور ایران، منطقة قفقاز، کشورهای ترکیه، افغانستان، پاکستان، و اگر فراموش نکرده باشیم عراق، همگی در مرکز این بحران فزاینده دست و پا میزنند.
ولی مشکلات استراتژیک ایران مسلماً با چند سخنرانی در تأیید و تکذیب یک موضعگیری بر طرف نخواهد شد. گفتیم که «اصلاحطلبان» جائی در آیندة سیاسی ایران ندارند، و امروز شاهدیم که مخالفان «غربنشین» نیز از صحنة سیاست منطقه جدا افتادهاند، و این در شرایطی است که شاهد فروپاشی هر چه گستردهتر ارتباطات انداموار «مخالفنمایان» با محافل داخلی نیز هستیم. فراموش نکنیم که این «مخالفنمایان» همانها هستند که فرضاً میبایست پس از «نبرد» با آمریکا، به داخل منتقل شده، با حفظ آخوندیسم و محافل استعماری قدرت سیاسی را در دست گیرند! حال میباید دید که اربابان آخوندیسم برای جایگزینی نظام استعماری اسلامی چه گزینهای در آستین دارند، چرا که در شرایط فعلی حتی ژستهای «اسرائیلدوستی» نیز دیگر مشکل میتواند این حاکمیت را مدت طولانی در قدرت نگاه دارد.
نسخة پیدیاف ـ اسکریبد
نسخة پیدی اف ـ اسپیس
...
پس از قدرتنمائی ارتش روسیه در گرجستان شاهد «رزمایش» دولتهای غربی بر محور احترام به «آتش بس» هستیم! البته همانطور که پیشتر هم گفتیم این «آتشبس» فقط در گفتگوهای انجام شده میان سران کشورهای درگیر و محافل غرب معنا و مفهوم دارد. و هر چند امروز «بیبیسی» به صورتی فهرستوار مفاد این «قرارداد» آتشبس را منتشر کرده، مشکل میتوان با تکیه بر چند «جمله» شرایط استراتژیک یک منطقه را تحلیل کرد! با این وجود، چند روزی است که سایتهای رسمی در غرب، در مورد نوع عقبنشینی ارتش روسیه دست به «خبرپراکنی» میزنند؛ به عبارت دیگر صریحاً دروغپردازی میکنند، و بعد هم یکی از طرفین پای به میدان گذاشته ادعا میکند که اشتباهی رخ داده. سخن گفتن از «عقبنشینی» ارتش روسیه را چون دیگر رزمایشهای اخیر در گرجستان سایت «بیبیسی» آغاز کرد. البته این سایت ترجیح میدهد از زبان سیاستمداران انگلستان سخنی به میان نیاورد؛ اگر لولههای گاز و نفت که طی این جریان بسته شده متعلق به «بریتیش پترولیوم» است، دولت انگلستان گویا ترجیح میدهد که خبرگزاری رسمیاش عقبنشینی روسیه را از زبان دیگران: جرج بوش، مرکل، ساکاشویلی، سرکوزی و ... به گوش جهانیان برساند. این در حالی است که به احتمال زیاد روسیه قبل از فراهم آوردن زمینة فروپاشی محافلی که ساکاشویلی را تحت نظارت سازمان سیا در گرجستان به قدرت رسانده، عقبنشینی «واقعی» نخواهد کرد. یعنی اگر چنین عقبنشینیای را شاهد باشیم صرفاً میباید قبول کرد که روسیه از نظر استراتژیک عقب نشسته، نه تحت عنوان برندة این درگیری، که به عنوان یک بازنده!
سایت «بیبیسی» مورخ 17 اوت سالجاری، در مطلبی تحت عنوان «تعیین تاریخ خروج ارتش روسیه از گرجستان!» مجموعة نقل قولهائی پراکنده از رؤسای دول مختلف را گنجانده، تا به خوانندگان تفهیم کند که در مورد عقبنشینی ارتش روسیه از گرجستان «اجماع» کامل در میان رهبران غرب وجود دارد! از مرکل تا رایس، سرکوزی، جرج بوش و ساکاشویلی، و حتی «یک ژنرال» روس نقلقولهائی مبهم در این «گزارش» آمده، ولی همانطور که گفتیم «طرف اصلی»، یعنی نخستوزیر و وزیر امورخارجة انگلستان گویا اصلاً کاری به این حرفها ندارند! خلاصه بگوئیم دولت انگلستان در «تعطیلات» است. با این وجود، در همین گزارش نکتة جالبی به چشم میخورد، آنجا که میگوید:
«[...] نیروهای گرجی، در تاریخ 7 ماه اوت، عملیات تهاجمی را برای باز پسگیری استان جدائی طلب اوستیای جنوبی براه انداختند.»
این جملة کوتاه نشان میدهد که شمارة 10 در «داونینگ ستریت» این اصل را پذیرفته که درگیریها را گرجستان آغاز نموده! یعنی نظام رسانهای در کشور انگلستان مسئولیت آغاز درگیریها را به گردن دولت گرجستان میاندازد، و این «متجاوز» کسی جز ساکاشویلی نمیتواند باشد. حال میباید به این سئوال پاسخ گفت که، بر اساس کدام پروژة قابل قبول از نظر نظامی، کشوری با یک ارتش 10 هزار نفره به خود اجازه میدهد که به نیروهای صلحبان یک ابرقدرت نظامی، آنهم در مرزهایش حملهور شود؟ خارج از فناوریهای نظامی روسیه، که هنوز مردهریگ قدرت شوروی سابق را یدک میکشد، این کشور در شرایط صلح فقط نزدیک به 30 میلیون نظامی و شبهنظامی دارد! جواب به این سئوال روشن است: محافلی در غرب به این درگیری دامن زدند و قصد آن داشتند که با توسل به این عملیات ضدانسانی زمینهساز حضور گرجستان و اوکرائین در نشست بعدی سازمان ناتو به عنوان اعضای رسمی این تشکیلات باشند. ورود این دو کشور به جرگة ناتو به صراحت روسیه را از هر گونه اعمال قدرت در شرق اروپا و منطقة قفقاز باز میداشت؛ این عملیات مسلماً از طرف قدرتهای حاکم سرمایهسالاری مورد حمایت قرار گرفته بود. ولی در اینکه چرا این حمایت سراسری و همهجانبه نیست، جای بحث و گفتگو فراوان است.
بارها در این وبلاگ مطالبی در مورد استراتژیهای مختلف در دورة «جنگسرد» آوردهایم؛ تکرار مکررات نمیکنیم ولی این نکتة بسیار مهم را میباید بار دیگر گوشزد کرد که قدرت سرمایهداری غرب و توانائیهای رهبری آن یعنی ایالات متحد در سطح جهان، قدرتی که پس از سالهای 1950 دیگر بیرقیب مینمود، بیشتر از آنچه نتیجة هوشمندیهای فوقالعادة این شیوة تولید باشد، مدیون قبول این ایدة کلی در سطح جهان بود که اگر نمیخواهید کمونیست و وابسته به شوروی باشید، از آمریکا حمایت کنید! البته در مورد برخی کشورهای نفتخیز این «صورتبندی» تفاوتهائی کرد؛ در کشورهائی چون لیبی، عراق و نمونهای جدید که آنرا حکومت اسلامی خواندند، این صورتبندی به دلیل نیازهای متفاوت غرب متحول شد. در نمونة لیبی و عراق نوعی سیاست وابسته به شرق، و اقتصاد ملهم از غرب بر فضای این کشورها حاکم شد، و در مورد پاکستان، ایران و سپس افغانستان، حکومتهای اسلامی در عمل با زدن نعلوارونه، کشورهایشان را به جبهة جهادیون آمریکائی در برابر شوروی تبدیل کردند. عملی که نتیجتاً حمایت اصولی غرب را از این حکومتها در پی داشت، و همزمان زمینهساز قدرتنمائیهای طالبان شیعه و سنیمسلک در این کشورها شد. ولی به هر تقدیر آنچه باعث قدرتگیری غرب بود، ریشه در بنیادهای فکری، فلسفی، مالی و اقتصادیای داشت که تماماً میباید نتیجة عملکردهای «جنگ سرد» عنوان شود. و اگر بارها گفتهایم که «جنگسرد» به پایان رسیده، مقصود این است که «سازوکارهائی» از قبیل آنچه در بالا آوردیم دیگر نمیتواند آب به آسیاب غربیها بریزد. و بهترین شاهد بر این مدعا، حضور ارتشهای غربی در مناطق نفتخیز و مسلماننشین است. در این مناطق، چپاولی که طی جنگ سرد با چند پیام تلفنی از طریق تهدیدات نظامی، جنگافروزی، بحرانسازی، و ... عملی میشد، در ساختارهای استراتژیک فعلی میباید از طریق درگیری صدها هزار نظامی غربی با مردم در کوچه و خیابانها تأمین شود. این نیست مگر فروپاشی امپراتوری غرب!
در بازگشت به موضوع وبلاگ امروز میباید مطالبی را که در مورد فروپاشی دیوارههای امنیتی جنگ سرد در بالا آوریم مد نظر قرار داد. اگر «اجماع» در میان بسیاری ملل، خصوصاً سران کشورهای صنعتی، یکی از کلیدیترین اصول در به قدرت رساندن ایالات متحد در رأس سرمایهداری جهانی بوده، امروز که سرمایهداری دشمن «مقدس» خود، کمونیسم را از دست داده، آیا این «اجماع» همچنان امکانپذیر خواهد بود؟ مسلماً خیر. هر چند آمریکا تلاش خواهد داشت که از طرق مختلف ـ اشغال عراق و افغانستان در واقع تحرکی در همین مسیر بوده ـ این اجماع را «زنده و پویا» نگاه دارد، میباید قبول کرد که تلاش همیشه معنای دستیابی به اهداف ندارد. بهترین نمونه از این «تفرق» را امروز در بحران گرجستان مشاهده میکنیم. انگلستان همانطور که بارها گفتیم گویا در شرایط فعلی، حاضر به قبول هیچگونه نقشی در اروپا نیست! شکافی در این وسعت مسلماً نخستین نمونه در سالهای پساشوروی است، ولی میباید انتظار نمونههای چشمگیرتر آن را نیز داشت؛ متلاشی شدن «اجماع» جهانی که جهت حمایت از ایالات متحد شکل گرفته بود یکی از مهمترین اصول کلیدی در بررسی تغییرات استراتژیک پساشوروی است.
ریشة بحران گرجستان را به عقیدة نویسندة این وبلاگ میباید در بنبستهای هیئت حاکمة ایالات متحد جستجو کرد؛ از نظر آمریکا دستیابی به صورتبندیهای قابل قبول در آخرین روزهای ریاست جمهوری جرج بوش از اهمیتی حیاتی و تعیینکننده برخوردار شده. اگر در انتخابات آینده «مککین» به کاخسفید راه یابد، به این معنا خواهد بود که آمریکا میباید خود را برای دورهای طولانی در بطن «پانآمریکنایسم» و نتیجتاً انزوای گستردة جهانی آماده کند. در افکار عمومی جهانیان، اگر رأیدهندگان آمریکائی حمایت خود را در مسیر امتداد سیاستهای جرج بوش، خصوصاً پس از 8 سال افتضاحات گستردة جهانی تمدید کنند، حیثیت جهانی آمریکا به شدت لطمه خواهد خورد. این لطمات میتواند پایان کار آمریکا را در مقام یک داور بزرگ در مسائل جهانی به همراه آورد. آمریکا در چنین شرایطی به دوران «پیش ویلسونی» خود پای خواهد گذاشت، و در چنبرة اقتصادی گرفتار میآید که هر روز بیش از پیش ارتباطات جهانیاش تضعیف خواهد شد.
از طرف دیگر در شرایط فعلی به قدرت رسیدن باراک اوباما بسیار دور از انتظار مینماید. نخست اینکه، محافل حزب دمکرات با انتخاب یک رنگین پوست به نامزدی ریاست کاخسفید، دستیابی این حزب به مسند ریاست جمهوری را عملاً بسیار مشکل کردهاند! اینهمه در شرایطی که احتراز از چنین مشکلاتی به سادگی امکانپذیر بود. میباید پرسید این «انتخاب» آیا خود بهترین نشانه از عدم تمایل حزب دمکرات به پیروزی در این انتخابات نیست؟ در مسیر انتخابات کاخ سفید در کمال تأسف مسائل «نژادی» نقشی بسیار حساس بازی میکند، و در مملکتی که فقط 16 درصد ساکناناش سیاهپوست هستند، نامزدی یک سیاهپوست برای احراز مقام ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا چه معنائی میتواند داشته باشد؟
خارج از مسائل داخلی، پیروزی اوباما در ارتباط با استراتژیهای بینالمللی نیز بسیار مشکل مینماید. نزدیکی حزب دمکرات به محافل اروپائی ـ این نزدیکی سیاسی طی مسافرت اخیر اوباما به فرانسه و خصوصاً آلمان کاملاً علنی شد ـ در حال حاضر نگرانیهائی در آسیا و شرق اروپا ایجاد کرده. از طرف دیگر، برنامة همکاری هستهای میان آمریکا و هند به احتمال زیاد حساسیت شدیدی در چین به همراه میآورد، و حمایتهای «بیدلیل» اوباما از اسرائیل در منطقة آشوبزدة خاورمیانه، این احتمال را مطرح میکند که در صورت حضور وی در کاخسفید، در جهت پیشبرد «سیاست انسداد»، که از دورة جیمی کارتر بر منطقه حاکم شده گامهای بلندتری برداشته خواهد شد. خارج از تمامی این مسائل میباید به «نفت و گازطبیعی» نیز اشاره داشته باشیم. حزب دمکرات از دیرباز با محافل نفتفروشان فاصلهای سیاسی داشته، و حمایت این حزب از قیمتهای بالای نفت در عمل غیرممکن است. ولی میدانیم که قیمت بالای نفت امروز آب به آسیاب اقتصاد روسیه میریزد، و این درآمد سرشار را کرملین به هیچ قیمت حاضر نیست از دست بدهد.
اگر گزینة تشکیل یک «دولت آشتی ملی» را در انتخابات آیندة ایالات متحد کنار بگذاریم، مطالب بالا این اصل را به ما یادآوری میکند که بر پایة این مفروضات، اوباما منطقاً نمیباید پای به کاخسفید بگذارد، ولی از آنجا که تحمیل یک «پانآمریکنایسم» بر فضای ایالات متحد از نظر محافل متعددی در جهان گزینهای بینهایت هولناک تلقی میشود، عکسالعملهای تند و حتی جنونآمیز از طرف این محافل، جهت به ارزش گذاشتن «گزینة» اوباما را نمیباید از نظر دور داشت. بحران گرجستان به احتمال زیاد ریشه در همین عکسالعملها دارد؛ و در ماههای آینده، ریشة بحرانهائی را که در اطراف مسئلة گرجستان و یا در ارتباط با ایران، خلیجفارس و بهای نفت خام ایجاد خواهد شد، میباید در همین بنبستهای آمریکا جستجو کرد. با این وجود میباید اذعان داشت که چه اوباما به کاخسفید برود و چه حریف وی، یک اصل در شرایط فعلی غیرقابل اجتناب باقی میماند؛ بنبست امروز آمریکا نهایت امر مرگ یک ابرقدرت، و تولد یک کشور جدید را به همراه خواهد آورد.
نسخة پیدیاف ـ اسکریبد
نسخة پیدیاف ـ اسپیس
...