۱۲/۰۱/۱۴۰۳

رولت روسی و هوش مصنوعی!

 

 

ملاقات وزرای امور خارجۀ ایالات‌متحد و روسیه در ریاض،  جهت نهائی کردن موارد مورد توافق دو کشور پیرامون جنگ اوکراین،   خصوصاً پس از اظهارات تند معاون رئیس‌جمهور آمریکا در نشست امنیتی مونیخ،   ابعاد جدیدی از ژئواستراتژی‌های واقعی و یا نمایشی دستگاه ترامپ را علنی کرده است.   چنین می‌نماید که اگر روسیه دو دهۀ پیش،   نقش پدرخواندۀ سوسیالیسم علمی را رها کرد،   امروز نوبت به آمریکا رسیده تا نقشی جدید بر عهده گیرد.   آمریکا که سال‌ها پس از فروپاشی شوروی به ایفای نقش له‌لۀ دمکراسی‌های اروپای غربی مشغول بوده،  امروز بالاجبار خود نیز پای در نوعی «گلاسنوست» گذارده.  در مطلب امروز نخست به صورت شتابزده مواضع جدید واشنگتن در صحنۀ بین‌المللی؛  روابط با اروپای غربی و چین،  تعرفه‌های نوین گمرکی،  نقش هوش مصنوعی در کنترل اهرم‌های جهانی،  و نهایت امر تلاش واشنگتن جهت تکمیل پروژه‌های خاورمیانه‌ای‌اش را بررسی می‌کنیم.  سپس فهرست‌وار به بن‌بست‌هائی اشاره خواهیم کرد که این ژئواستراتژی می‌تواند در مقاطع اجرائی با آن رودرو شود.   پس نخست برویم به اروپای غربی.

 

شیوۀ برخورد باند ترامپ با دولت‌های اروپای غربی در ظاهر به این معناست که امنیت اروپا منبعد می‌‌باید توسط دولت‌های همین قاره تأمین شود!   به عبارت دیگر،  لندن، ‌ پاریس،   برلین و ... دیگر نمی‌توانند روی چتر حمایت نظامی آمریکا حسابی باز کنند.   با این وجود،  اعضای اتحادیۀ اروپا و دیگر دول اروپای غربی،  خصوصاً انگلستان و نروژ که عضو اتحادیه  نیستند،  در سازمان آتلانتیک شمالی عضویت دارند!   به همین دلیل مشکل بتوان شیوۀ‌ برخورد واشنگتن با اینان را تا آنجا که داده‌های ژئواستراتژیک نشان می‌دهد،‌  مورد بررسی «منطقی» قرار داد.   هنوز اطلاعی از پایان کار سازمان ناتو در دست نیست،   و شبکۀ «نظامی ـ اطلاعاتی» آن در سطوح مختلف اروپا همچنان عملیاتی باقی مانده است.   به عبارت دیگر،  این سئوال مطرح می‌شود که با فعال ماندن سازمان آتلانتیک شمالی،   نقشی که آمریکا در این میانه برای خود در قلب اروپا در نظر گرفته چیست،  و به چه صورتی می‌تواند اجرائی شود؟  

 

خلاصه بگوئیم،   طی چند روزی که از موضع‌گیری‌های نوین آمریکا می‌گذرد،‌  اظهارات مقامات آمریکائی و بیانات دولت‌مردان «آمریکنوفیل» در اروپا پیرامون شرایط فعلی،  گنگ،  مبهم و خالی از هر گونه منطق و استدلال می‌نماید.  به استنباط ما دولت ترامپ جهت حفظ جایگاه خود در سطوح بین‌المللی به یک «شریک» قدرتمند نیاز داشته.   شریکی که ارتباطات گسترده‌ای  ـ  مالی،  اطلاعاتی و اقتصادی ـ   با آمریکا نداشته باشد،   و بتواند به سرعت بر سر چند مورد مشخص ژئواستراتژیک با واشنگتن به توافق برسد.   به همین دلیل نیز خط «استقلال نظامی» اروپا از آمریکا تبدیل شده به نوعی نقشۀ راه «نمایشی!»   باشد تا از طریق سازش با مواضع روسیه در اوکراین،   ترامپ بتواند گلیم خود را هر چه زودتر از باتلاق جنگ در این‌کشور بیرون کشیده،  به رأی‌دهندگان ینگه‌دنیائی‌اش «حالی» کند که رئیس‌جمهوری است «خوش‌قول!»  این «خوش‌قولی» خواهد توانست در میعاد انتخابات میاندوره‌ای خطر از دست دادن اکثریت پارلمانی را نیز از سر ترامپ بگذراند.   

 

ورای این مسائل،   برخورد ترامپ با مسائل امنیتی و نظامی اروپا بیشتر به نوعی باج‌گیری مالی و اقتصادی می‌نماید تا یک استراتژی منطقی.  ترامپ بهتر از هر کس دیگری می‌داند که اروپای غربی قادر به تولید تجهیزات نظامی مورد نیازش نخواهد بود.   از اینرو ژئواستراتژی «نیروی نظامی اروپائی» بیش از آنچه استقلال نظامی برای اروپا به ارمغان آورد،  ابزاری است جهت اعمال فشار بر اقتصاد اروپائی‌ها جهت خرید جنگ‌افزار بیشتر از آمریکا!   خلاصه بگوئیم،  این سخنوری‌های مردم‌پسندانه نوعی چشمک شیطنت‌بار و عشوه‌شتری ترامپ است برای صاحبان صنایع نظامی که به دلیل پایان احتمالی جنگ در اوکراین نگران از دست رفتن بازارهای‌شان شده‌اند.  حال اروپا را با تهدید‌های ترامپ تنها می‌گذاریم  و می‌رویم به سراغ چین و روابط آمریکا با اینکشور.   

 

پس از سقوط اتحادشوروی و رفع «خطر کمونیسم» از بیخ‌گوش واشنگتن،  دولت مائوئیست پکن فقط طی چند دهه توانست از طریق ارائۀ نیروی کار «کم‌جیره و مواجب» به سرمایه‌داری آمریکا،  زمینۀ گسترده‌‌ای جهت صنعتی کردن کشور فراهم آورد.   طی این دوره سرمایه‌داران آمریکائی و انگلیسی،  مست از پیروزی بر دیکتاتوری کارگری،   به طمع کسب درآمدهای کلان و نجومی در تمامی زمینه‌های تولیدی،  صنایع مختلف را از کشورهای متبوع‌شان به چین منتقل کردند.   اینچنین بود که چین به نخستین قدرت تجاری و دومین قدرت اقتصادی جهان تبدیل شد.  و ظاهراً‌ باند ترامپ از این تغییر و تحولات آنقدرها رضایت ندارد،   و با شعار «عظمت آمریکا را دوباره باز گردانیم»،   می‌خواهد پای در روندی معکوس بگذارد.   به عبارت دیگر،  این صنایع را از چین به آمریکا بازگرداند!  و همانطور که می‌دانیم معکوس کردن روند مذکور،  طی مسابقات انتخاباتی ترامپ از جمله قول‌وقرارهای آبدار حزب ‌جمهوریخواه به رأی‌دهندگان ینگه‌دنیائی بود!

 

ولی می‌باید اذعان داشت که شعارهای ترامپ ابعاد واقعی این روند را به دست فراموشی سپرده و نوعی پوپولیسم و مردم‌فریبی به راه انداخته.  چرا که انتقال سرمایه از کشور مادر به کشور ثانی،  آن طور که در دوران «جهانی شدن اقتصاد» رخ داده تبعات درازمدت به همراه می‌آورد.   به صورتی که پای گذاردن در مسیر معکوس عملاً یا غیرممکن می‌شود،  و یا بسیار پرهزینه و درازمدت.  به عنوان نمونه،   انتقال صنعت از آمریکا به چین،  طی چندین دهه تبعات غیرقابل تردیدی در داخل آمریکا به بار آورده؛  فروپاشی مهارت‌ها و تخصص‌های صنعتی،  تغییر مسیر در کارآموزی‌ها و تخصص‌های صنعتی، علمی و دانشگاهی،   استخوانی شدن بسیاری روندهای مالی،  بانکی و اقتصادی به صورتی دیرپای و بسیار ریشه‌دار،   و ...  خلاصه امروز کار بجائی رسیده که تولید ناخالص ملی آمریکا عملاً نتیجۀ عملکرد شبکۀ «خدمات» است،  نه صنایع!    ایجاد یک تغییر آنی در چنین روندی فقط به معنای فروپاشی اقتصادی و مالی در آمریکا خواهد بود.   مطلبی که اگر ترامپ هم بر آن اشراف نداشته باشد،  مسلماً از طریق «اتاق‌های فکر» به اطلاع وی می‌رسد.  پس سئوال اینجاست؛  ترامپ در ارتباط با چین به دنبال چیست؟! 

 

پاسخ به این سئوال را شاید بتوان تا حدودی در تلاش‌های ترامپ جهت ایجاد روابط دوستانه و هول‌هولکی با مسکو جستجو کرد.   همانطور که می‌دانیم مسکو از طریق شبکۀ بریکس و پیمان شانگهای مستقیماً با پکن در ارتباط است.   و به استنباط ما ترامپ با ارائۀ دست‌ودل‌بازانۀ امتیازات سیاسی و نظامی به مسکو در بحران اوکراین،   قصد دارد پوتین را به عامل فشار بر چین تبدیل نماید!   و خلاصه این امکان را داشته باشد تا از طریق روسیه،  در پروسۀ تولید و توزیع کالا امتیازات بیشتری از چین کسب کرده،   حق و ‌حساب کلان‌تری بستاند.  البته این پروسه نیز در صورت تحقق بن‌بست‌هائی از آن خود خواهد داشت که شاید بعدها مورد بررسی قرار دهیم.   ولی پیش از ادامۀ مطلب یادآور شویم اگر مسکو پای در روند مطلوب گذارده،   تبدیل به ابزار فشار به پکن شود،  در واقع تیر خلاص را بر روسیه شلیک کرده!       

 

باری در رابطه با روند تهدید چین،   شاهد تبلیغات گستردۀ ترامپ جهت حمایت از صنایع در آمریکا و خصوصاً تعیین تعرفه‌های جدید و کلان کمرگی بر کالاهای وارداتی نیز هستیم.  حداقل در ظاهر امر،  در استنباطی،   کلی دولت ترامپ بر این متکی شده که با بالا بردن تعرفه‌های گمرکی،‌  تولیدات خارجی گران‌تر تمام خواهد شد،   و زمینه جهت افزایش تولید در داخل فراهم می‌آید.  تو گوئی آدام اسمیت،  اینبار قرار شده کتاب «ثروت ملل» را در واشنگتن به رشتۀ تحریر درآورد!   بله،  هیچ اغراقی در کار نیست،   این نوع ایدئولوژی اقتصادی،  متعلق به قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم است.  در دوران معاصر این قماش برخورد با پروسۀ تولیدات صنعتی به دلائلی که صرفاً تعداد معدودی از آن‌ها را بالاتر عنوان کردیم،  تلاشی است محکوم به شکست.   «کم اهمیت‌ترین» پیامد این روند چیزی نخواهد بود جز افزایش چشمگیر تورم و فروپاشی قدرت خرید عمومی.  و کیست که نداند،   «قدرت خرید عمومی»،  یا آنچه پروسۀ مصرف می‌خوانند،  یکی از پایه‌های اساسی در اقتصاد آمریکاست. 

 

خلاصه بگوئیم،   خارج از تبلیغات و پروپاگاند مردم‌فریبانۀ دولت ترامپ،   تنها علت منطقی‌ای که بتوان برای سروصدای دولت فعلی آمریکا یافت،  همان تلاش جهت باج‌گیری هر چه بیشتر از متحدان،‌  مشتریان و تولیدکنندگان خارجی‌ است‌.   به عبارت ساده‌تر،  ترامپ آن‌ها را تهدید می‌کند،  باشد تا شبکه‌های وابسته به آمریکا در درون این کشورها و شرکت‌ها،   بتوانند نرخ بهره‌وری از روند تولید،  توزیع و فروش را تا حد امکان برای واشنگتن بهینه‌تر نمایند،   و درآمد سرمایه‌گزاری‌های آمریکا هر چه بیشتر افزایش یابد.   جالب اینکه،    شیوۀ برخورد ترامپ با تعرفه‌های کمرگی،  اصولی را که آمریکا خود در ارتباط با «سازمان تجارت جهانی» برنامه‌‌ریزی کرده،  به طور کلی به زیر سئوال می‌برد؛  نهایتاً زمینه‌ای خواهد شد جهت فروپاشی این سازمان که آمریکا بیش از هر کشور دیگری جهت برپائی‌اش پافشاری می‌کرده است!            

 

از سوی دیگر،  همزمان با این «تحولات» شاهد قدرت‌گیری پدیدۀ تازه‌واردی به نام «هوش مصنوعی» در داده‌های اطلاعاتی و اینترنت نیز هستیم.   هوش کذا گویا در میان اطرافیان ترامپ،  خصوصاً باند تکنوفاشیست‌ها فدائیان فراوانی دارد!   این «هوش» در زمینه‌های متفاوت،   از ترجمۀ مطالب اینترنت گرفته،  تا حل مسائل جبر و مقابله و حتی پیش‌بینی هواشناسی و ... حضور به هم می‌رساند،  ولی می‌باید اذعان داشت که به هیچ عنوان خلاقیتی صنعتی به شمار نمی‌رود.   

 

آنچه هوش مصنوعی می‌خوانند ابزاری است جهت جمع‌آوری کلیۀ اطلاعاتی که بر خطوط اینترنت در جریان است،  و انبار کردن آن‌ها در سِروِرهای قدرتمندی که با استفاده از الگوریتم‌هائی که «ژنراتیو» خوانده می‌شود،  تمامی اطلاعات کذا را طبقه‌بندی کرده و در دسترس کاربر قرار می‌دهد.   خلاصه بگوئیم،  نوعی بایگانی دیجیتال است،  با عملکردهائی متفاوت که در اختیار کاربران اینترنتی هم قرار گرفته.  حال این سئوال مطرح می‌شود که کاربرد این بساط چیست و ورای چند ترجمۀ تحت‌الفظی و عکس‌ها و کلیپ‌های «دستکاری» شده،  چه بازدهی می‌تواند داشته باشد؟

 

اگر هوش‌مصنوی برای برخی کاربران اینترنت نوعی تفریح و بازی به شمار می‌رود،  و اگر چند شرکت با استفاده از آن خواهند توانست اطلاعاتی جهت تولید و توزیع و حل مشکلات مالی‌شان کسب کنند،  برای دولت‌های قدرتمند جهان،  خصوصاً ایالات‌متحد می‌تواند به نوعی سلاح استراتژیک تبدیل شود.   سلاحی که با سرعت نور خواهد توانست کلیۀ اطلاعات پیرامون مسائل امنیتی،  نظامی و خصوصاً سیر و تحولات در «افکارعمومی» را در کشورهای مورد نظر،   و مناطق مختلف جهان در اختیار مراکز تصمیم‌گیرنده قرار دهد. 

 

به این ترتیب ابزار فوق تصمیم‌گیرندگان را از اتاق‌های فکر و شیوه‌های پرهزینه و طولانی «برین‌استورمینگ» تا حدود زیادی بی‌نیاز کرده،   سرعت بیشتری به برنامه‌ریزی‌های سیاسی،  نظامی و امنیتی اعطاء می‌کند.  خلاصه بگوئیم،  هوش مصنوعی در دوران دونالد ترامپ،   از اینترنتی که قرار بود ابزاری باشد جهت آزادی شهروندان،  نهایت امر چماقی ساخته جهت سرکوب ملت‌ها!   مطمئن باشیم،  در صورت ادامۀ این وضعیت،‌  چماق دیجیتال کذا در سال‌های آینده تصمیم‌گیرندۀ اصلی در ارتباط دولت آمریکا با ملت‌های جهان خواهد شد.            

 

حال که به پدیدۀ «چماق دیجیتال» رسیدیم چه بهتر که نیم‌نگاهی به سیاست ترامپ در خاورمیانه نیز بیاندازیم،  سیاستی که سبُعیت و خشونتی غیرقابل تصور پیدا کرده.   ترامپ پس از حمایت همه‌جانبه از جنایات باند نتانیاهو،   و تأئید و حتی قبول شرکت ارتش آمریکا در قتل عام بیش از 40 هزار غیرنظامی فلسطینی،   اینک به دنبال خرید نوار غزه اوفتاده!   بله،  تعجب نکنیم،   اگر ایلان ماسک می‌خواهد شرکت‌های هوش‌مصنوعی رقیب را بخرد و مالک‌الرقاب هوش مصنوعی باشد،  ترامپ هم می‌خواهد ملت فلسطین را اخراج کرده،  نوار غزه را بخرد!    نتانیاهو از هم‌اکنون رسماً اعلام می‌کند که ساکنان غزه می‌توانند جهت کوچ به مناطق دیگر به دولت اسرائیل مراجعه کرده،   «کمک‌های لازم» را دریافت دارند! 

 

مسلماً در قفای این سیاست منطقه‌ای که با توحش و سبُعیتی بی‌سابقه در خاورمیانه اعمال می‌شود،  دست دولت روسیه نیز قابل تشخیص است.   خصوصاً‌ که طی ماه‌ها عملیات «قهرمانانۀ» نتانیاهو در غزه،  مسکو نه فقط مُهر سکوت بر لب زد،   که همزمان در راه به قدرت رساندن اوباش آدمکش داعش در سوریه نیز تسهیلات لازم را فراهم آورد.   به عبارت ساده‌تر خاورمیانه‌ای که مسکو و واشنگتن می‌پسندند،  چیزی نیست جز همان اُم‌القراء ملائی.   سناریوی منحوس و استعماری‌ای که ملت‌های منطقه،  خصوصاً ایرانیان سال‌های درازی است جهت خروج از آن به هر ترتیب ممکن تلاش می‌کنند.         

 

مسلماً طی ماه‌های آینده شاهد شکل‌گیری گستردۀ تشکل‌های به اصطلاح «آینده‌ساز»،   در افق ایدئولوژی‌های جدید ابرقدرتی در منطقۀ خاورمیانه خواهیم بود.   خواهیم دید که چگونه دولت‌هائی خلق‌الساعه جهت لبیک به نیازهای ژئواستراتژیک مسکو و واشنگتن،  یک‌شبه سر از تخم به در می‌آورند و ملت‌ها را به اعماق «چاه نیستی» رهنمون می‌شوند.   ولی از آنجا که حاکمیت بر خاورمیانه،   بدون تأمین حاکمیت بر ایران غیرممکن می‌نماید،‌   این تحولات به صورتی غیرقابل تردید در گام نخست شامل حال ایران خواهد شد.   فعال شدن گروه‌های سیاسی اسلام‌گرا و شخصیت‌های «رسانه‌ای» همچون رضاپهلوی که گویا قرار شده تصمیمات بسیار سرنوشت‌سازی در مورد ایران اتخاذ کند،‌  از جمله همین مطالبات و نیازهای استعماری است.

 

در این مرحله،   بررسی ژئواستراتژی نوین آمریکا را متوقف کرده،   چشم‌اندازی شتابزده از معضلات و مشکلاتی ارائه می‌کنیم که در مراحل اجرائی می‌تواند دولت ترامپ و دنباله‌روهای غربی و شرقی‌اش را با مشکلاتی اساسی رودرو کند.    از مشکلات در اروپا آغاز کنیم،  منطقه‌ای که به شدت مورد بی‌مهری مسکو و واشنگتن قرار گرفته.  کشاکش آمریکا و روسیه بر سر اروپا می‌تواند این خطر را به وجود آورد که برخی کشورها با نزدیک‌تر شدن به یکی از این دو قطب‌،   وزنۀ ترازوی استراتژیک را به ضرر قطب دیگر تقویت نمایند.  عملی که همچون گلولۀ‌ برف می‌تواند در سراشیب تحولات هر دم از وسعت و حجم بیشتری برخوردار ‌‌شود.   این پروسه به سهولت روسیه و آمریکا را در قلب اروپا در برابر یکدیگر قرار خواهد داد.  در ثانی،   این تئوری نیز که کشورهای کلیدی این منطقه با حذف دولت‌مردان «آمریکنوفیل» بتوانند به یکدیگر نزدیک‌‌تر شده،   محوری قدرتمند در برابر زیاده‌خواهی‌های غرب و شرق بر پا کنند آنقدرها دور از ذهن نمی‌نماید. 

 

از سوی دیگر معضل چین،  حتی در صورت هماهنگی‌های روسیه با آمریکا،‌  آنقدرها که ترامپ می‌پندارد قضیۀ «هلو برو تو گلو» نخواهد بود.  چرا که روسیه در عمل به دلیل جنگ در اوکراین به شدت به حمایت‌های مالی،  اقتصادی و صنعتی چین وابسته شده است.  درجۀ بالای این وابستگی بسیاری از اهرم‌های فشار مسکو بر چین را ناکارآمد می‌سازد،‌   و علیرغم محاسبات باند ترامپ،   اهرم‌های کذا آنقدرها قدرتمند عمل نخواهد کرد.   در ثانی،  پدیدۀ رشد سرسام‌آور صنعتی و تولیدی را در چین نمی‌توان متوقف نمود،   چرا که چین قادر است بازارهای آمریکا را از طریق دیگر مناطق «دور» زده،  پروسۀ تعرفه‌های گمرکی را که ترامپ عشق‌وعلاقۀ وافری به آن‌ها دارد در نطفه خفه کند.     

 

ولی شاید مهم‌ترین معضلی که ترامپ در پروسۀ کلان سیاسی خود با آن روبرو خواهد شد در درون مرزهای آمریکا ریشه دارد.   فراموش نکنیم که آمریکا علیرغم تمامی معایب و معضلات‌اش هنوز یک دمکراسی است؛   این اصل تا به امروز به زیر سئوال نرفته،  و شاید هیچگاه نیز به زیر سئوال نرود.  در نتیجه کوچک‌ترین اشتباه محاسبه از سوی ترامپ،   یا  قدرت اجرائی را از وی و باند مطلوب‌اش سلب ‌می‌کند،   و یا حداقل زمینه‌ساز کاهش قدرت اجرائی و سازمانی وی می‌شود.  در این مقطع می‌باید اضافه کنیم که پروژه‌های خاورمیانه‌ای ترامپ نیز  می‌تواند برخلاف پیش‌فرض‌ها،  نه تنها به کاهش کنترل آمریکا بر این منطقه منجر شودکه خطر آشوب را افزایش دهد.  آشوبی که به دلیل مداخلۀ دولت‌های متفاوت به سرعت به کل منطقه سرایت کرده،‌   بسیاری از پیش‌فرض‌ها را به خاکستر تبدیل نماید. 

 

ولی نهایتاً یک اصل را نیز هیچگاه نمی‌باید فراموش کرد،‌   و آن اینکه تجربۀ تاریخی نشان داده،   همدلی قدرت‌های بزرگ در یک مقطع زمانی مشخص بیش از آنچه زمینه‌ساز همراهی‌هائی در آینده باشد،   ابزاری خواهد بود جهت تقابل‌هائی تندتر و به مراتب مخرب‌تر میان آنان.