۱/۲۹/۱۳۸۸

مجازی و اخاذی!


با انتخاب اوباما به ریاست جمهوری آمریکا ظاهراً محفل ویژه‌ای نیز قدرت رسانه‌ای را در دست گرفته. و این محفل در نخستین مانورهای رسانه‌ای خود، حداقل در اروپای غربی، شمشیری دو دم بر علیه اینترنت از نیام بیرون کشیده است. همانطور که می‌دانیم مسئلة اینترنت و آنچه «فضای مجازی» عنوان می‌شود، از مدت‌ها پیش مشکل‌آفرین شده. مشکل‌آفرین از این نظر که قوانین جامعة «واقعی» را نمی‌توان در ترادفی «خودکار» و فی‌نفسه با شبکة مجازی قرار داد. به طور مثال یک دیسک‌ فشردة موسیقی که فردی آنرا ابتیاع می‌کند، یک «کالا» معرفی می‌شود. این «کالا» موجودیتی کاملاً مادی دارد؛ در ساخت آن از مواد و عناصری کاملاً شناخته شده استفاده به عمل آمده و از قابلیت انتقال برخوردار است. فردی که «صاحب» آن به شمار می‌رود می‌تواند آنرا به فروش برساند؛ و از آن استفاده‌‌هائی که در چارچوب قوانین مجاز شمرده شده صورت دهد.

ولی می‌دانیم که این «کالا» و اقسام دیگر از این نوع «کالاها» در ارتباطات اجتماعی موارد استفاده‌هائی دارد که شاید از روز نخست مورد نظر نبوده. به طور مثال افراد می‌توانند این «کالا» را به یکدیگر قرض بدهند. و در مواردی بسیار گسترده از روی این «کالا» کپی‌برداری‌های کلی و یا جزئی صورت می‌گیرد! چرا راه دور برویم، در کشورهائی که خود را «متمدن» معرفی می‌کنند، صدها میلیون جلد کتاب در کتابخانه‌ها به طور رایگان در اختیار مردم قرار گرفته. اگر قرار باشد برای مطالعة این کتاب‌ها قوانین «حق مؤلف» اجراء شود، حتماً از هر خواننده می‌باید مبلغی جهت مطالعة کتاب گرفته شده به «مؤلف» پرداخت شود! به هر تقدیر نمی‌توان ادعا کرد که یک مؤلف قصد داشته کتابی را که شیرة سال‌ها تلاش و کوشش اوست به صورت رایگان و صرفاً برای پیشبرد «اهدافی» فرهنگی در اختیار خوانندگان قرار دهد! حال این مسئله پیش می‌آید که «حق مؤلف» چگونه و در چه شرایطی محفوظ خواهد ماند؟

امروز با نمونه‌های فراوانی از مشکلات در سازماندهی کتابخانه‌های «عمومی»، خصوصاً در اروپای غربی که متوسط مطالعه در سال بسیار بالاست روبرو هستیم. به طور مثال، هزینة نگاهداری، اداره و حفظ کتب، اسناد و مدارکی که در این کتابخانه‌ها انبار شده، در اکثر مواقع از قیمت اصلی کتاب‌ها و مجلاتی که به خوانندگان ارائه می‌شود، به مراتب بیشتر است. اینکه دولت‌ها در سال میلیاردها یورو برای نگاهداری و اداره ورق‌پاره‌هائی که بوی نا و نم هم گرفته‌اند هزینه می‌کنند، یک مسئله است؛ اینکه این عمل در چارچوب اهداف «عالیة» فرهنگی‌ای که ادعا می‌شود به همان نتایجی خواهد رسید که تبلیغات رسانه‌ای اعلام می‌دارد مطلب دیگری است. می‌دانیم که مطالعه کار خوبی است، ولی اینکه هزینة سنگین کتابخانه‌داری در اروپا لزوماً می‌باید قدمی مثبت در راه عروج فرهنگی تلقی شود، بیشتر از آنچه پدیده‌ای اثبات شده باشد، ریشه در باورها و عادات اجتماعی دارد.

جامعة بشری عادت کرده که به پدیدة کتابخانه با «احترام» بنگرد! هر چند اکثر «کتابداران» خود از جمله کسانی‌اند که کمتر کتاب می‌خوانند! این «احترام» بیشتر به دلیل یک عادت تاریخی و اجتماعی بازتولید می‌شود، نه بر اساس تجربیات بر پایة نتایجی ملموس و قابل‌اعتنا. امروز، تحت عنوان حمایت از «مؤلفان»، و به دلیل «دیجیتالی» شدن بسیاری کتاب‌ها، سر و صدای فراوانی به راه افتاده!‌ ولی نمی‌باید فراموش کرد که متون دیجیتالی به هیچ صورت به عنوان کتاب قابل استفاده نیست، کسی نمی‌تواند «جنگ و صلح» را روی صفحة مانیتور خود «مطالعه» کند! پس می‌باید قبول کرد که سروصدا دلائل دیگری دارد.

روزی که در دوران حکومت بیل کلینتن هیئت حاکمة ایالات متحد از پروژة «شاهراه اطلاعاتی» که بعدها اینترنت 1 و اینترنت 2 و ... نام گرفت پرده برداشت، شاید مسائل پیچیده‌ای که گسترش ارتباطات میان ملت‌ها، افراد، گروه‌ها و ... ایجاد می‌کرد تا این حد واضح و روشن نشده بود. می‌دانیم که پروژة «شاهراه اطلاعاتی» تکیه بر صنایع نظامی دوران «جنگ ‌سرد» داشت. قسمت مهمی از این صنایع پس از فروپاشی اتحاد شوروی عملاً روی دست هیئت حاکمة آمریکا باد کرده بود، و دولت تلاش داشت که «پروژه‌های متفاوت» در بطن این صنایع را در دست نورچشمان خود در صنایع غیرنظامی قرار داده، به قولی این پروژه‌ها را به پول نزدیک کند! و از آنجا که پول در ایالات متحد همیشه حرف آخر را می‌زند، دیگر ملاحظات به طور کلی به رده‌های پائین‌تر سوق داده شد.

اوج‌گیری آنچه «صنایع» اینترنت معرفی می‌شد کاری کرد که در عرض چند سال نمودار بورس اوراق بهادار «نزدک» در نیویورک که به صنایع «نوین» اختصاص دارد چندین و چند برابر شود و از این راه هزاران میلیارد دلار به جیب محافل مشخصی در ایالات متحد سرازیر شد! و به این ترتیب بود که ماه ‌عسل محافل سرمایه‌داری آمریکا و پدیدة اینترنت آغاز شد، و سال‌های دراز نیز به طول انجامید. طی این دوره همانطور که به یاد داریم امپراتوری شوروی سابق در کشاکش بحران‌های داخلی دست و پا می‌زد، جهان سوم در آتش طالبانیسم و توسعه‌طلبی‌های اسرائیل و عراق و اسلام و مسیحیت می‌سوخت، و اروپای غربی به دلیل فروریختن دیوار برلن شب و روز خود را در کابوسی هولناک می‌گذراند. اینترنت در این شرایط تبدیل به پدیده‌ای صددرصد آمریکائی شد، که نهایت امر فرهنگ اجتماعی آمریکا ـ اگر بتوان بر این پدیده نام فرهنگ گذاشت ـ با تکیه بر حضور فراگیر خدمات آمریکائی در جهان مجازی به عنوان «تنها فرهنگ» اینترنت به ثبت رسید. تا اینجای کار «پدیدة اینترنت» با آنچه پیشتر در ذهن «پدران یانکی آن» به تصویر کشیده شده بود کاملاً هماهنگی داشت. آمریکا جهان مجازی را نیز از آن خود کرده بود و بدون رقیب در این صحنه به پیش می‌تاخت.

ولی این صحنه به سرعت تغییر کرد. نخست اینکه با تأمین آرامشی نسبی در روسیه یک شبکة اینترنت مستقل در این کشور پای به منصة ظهور گذاشت!‌ شبکه‌ای که تبعات بسیار گسترده‌ای در ارتباطات جهانی پیدا کرده. چین به سرعت تبدیل به بزرگ‌ترین مشتری دنیای مجازی شد، و از این طریق اهمیت زبان و فرهنگ انگلیسی را به چالش کشاند. سپس شاهد گسترش خیرة کنندة باندهای پهن در اروپا و سرمایه‌گذاری‌های فوق‌کلان در این زمینه می‌شویم؛ ساختار ارتباطی در اروپای غربی به این ترتیب در زمینة اینترنت به سرعت از آمریکای شمالی پیشی گرفت! فراموش نکرده‌ایم که یکی از «وعده‌های» انتخاباتی آقای اوباما گسترش باندهای پهن برای کاربران آمریکا بود!‌ فناوری‌ای که امروز در اروپای غربی حتی در دورافتاده‌ترین شهرها تأمین شده است. از طرف دیگر صنایع رسانه‌ای، روزنامه‌ها، مجلات، رادیو‌ها و کانال‌های تلویزیونی به سرعت با تکیه بر همین باندهای پهن به خانة اروپائی‌ها و بعضی آمریکائیان پای گذاشتند. ارتباطات در این مرحله دیگر از زمینه‌های سنتی خود خارج می‌شد؛ این ارتباطات در اطراف خود جهان نوینی از «قدرت» و «مشروعیت» و «موفقیت» می‌ساخت. و این ساختار نوین در عمل ساختارهای کهنه و سنتی را به چالش می‌کشید.

به طور مثال، در کشورهائی چون فرانسه و آلمان که عملاً تحت شرایط بسیار منضبط، اگر نگوئیم سرکوبگرانه اداره می‌شوند، فضای آزاد اینترنتی داده‌های پایه‌ای جامعه را به شدت منقلب کرد. دانشجویان دیگر نیازمند تأئیدات استادان اغلب بی‌سواد نیستند؛ با تکیه بر مدارک و اسناد و شواهد علمی و تحقیقی که از مجموعة کشورهای جهان و از طریق اینترنت در سطح جهان مجازی در حال حرکت است، هر گونه موضع «مشروع» و بی‌قید و شرط دانشگاهی، بنیادین، حقوقی و حقیقی می‌تواند همه روزه به چالش کشیده شود. و این مسائل در کشورهائی که تئوری «قشرهای مجزای» اجتماعی هنوز ساختار قدرت سیاسی را تعیین می‌کند بسیار سرنوشت‌ساز می‌شود. به طور مثال، می‌دانیم که هندوستان از جمله کشورهای سانسور کنندة اینترنت معرفی ‌شده، ولی بحرانی که امروز کشور هندوستان را در تقابل با ارتباطات اینترنتی قرار می‌دهد، ریشه در سانسور مطبوعاتی ندارد. این فروشکنی انزوای «کاست‌ها» و «قشرها» است که برای حاکمیت هند مشکل‌آفرین شده!‌ «انزوای» این کاست‌ها و قشرها، طی صدها سال به بنیاد قدرت در هند شکل داده.

البته آمریکائی‌ها به عادت معمول در «ژست» طرفداری از «نوآوری‌ها» جا خوش کرده بودند و ادعا داشتند، آمریکا در هر حال طرفدار نوآوری است، و هر چه در این زمینه بیشتر پیش برویم به نفع آقائی واشنگتن خواهد شد!‌ ولی در عمل اگر ساختار اجتماعی آمریکا از پدیدة فروپاشی «قشرها» به دور است ـ این جامعه اصولاً قشر ندارد ـ نیازهای متحدان آمریکا مشخص بود. اینکه فرزند یک کارگر ایتالیائی بتواند همزمان با یک استاد «عالی‌مقام» آکسفورد یک اثر کلیدی جدید در علوم سیاسی را مطالعه کند، برای مشروعیت ساختار قدرت در ایتالیا مشکل‌آفرین می‌شود. و قدرت کاخ‌سفید در گرو مشروعیت حکومت‌ متحدان‌اش نزد شهروندان این کشورهاست!

با این وجود برای ما ایرانیان درک این شرایط بسیار ساده‌تر از دیگر ملت‌هاست. ما از صدقة سر حاکمیت‌های مستبد که طی 80 سال گذشته توسط استعمار بر جامعة ایران حاکم شده، از «ارزش» کاربردی سانسور و محدودیت اطلاع‌رسانی‌ها تا آنجا که به موجودیت رژیم‌های سیاسی مربوط می‌شود بخوبی آگاه‌ایم. سانسورهای اعمال شده در کشور ایران در زمینه‌های دانش اجتماعی، فلسفی، روابط جنسی، و ... از مرحلة هیاهوی تبلیغاتی خارج است؛ این سانسورها عملاً حاکمیت‌ساز شده! موجودیت رژیم‌های سیاسی در کشور ایران طی 80 سال گذشته پیوسته همزاد و همگام با پدیدة سانسور بوده. به طور نمونه، اگر سانسور بر ارتباطات اجتماعی، مطبوعات، اینترنت و ... در ایران از میان برداشته شود، رژیم فعلی برای حفظ مواضع خود با موانعی غیرقابل عبور روبرو خواهد شد. این رژیم فرزند سانسور است و همچون قارچ بر بدنة سانسور رشد می‌کند؛ بدون سانسور موجودیت نخواهد داشت. در نتیجه ما بخوبی می‌دانیم که ارزش سانسور در حاکمیت‌سازی چیست!

البته ویراست «رسمی» این است که آمریکائی‌ها فکر نمی‌کردند این روابط تا به این حد کلیدی باشد! برای آنان دیگران «غیرمتمدن» هستند، و اروپای غربی و آمریکای شمالی متمدن! با این وجود، بسیاری صاحب‌نظران، عقب‌نشینی‌های محافل آمریکائی در زمینة عمومی کردن کاربرد باندهای پهن را در ایالات متحد که از سال 2000 میلادی آغاز شد، نه به دلیل درگیری‌های نظامی در افغانستان و عراق، که نمایه‌ای از تزلزل هیئت حاکمه در برابر رشد پدیدة ارتباطات تحلیل می‌کنند. ظاهراً از همان سال‌ها هیئت حاکمة آمریکا به اینکه بتواند از اسب اینترنت که خود زین کرده سواری بگیرد مشکوک شده بود.

با این وجود اروپای غربی به دلیل حضور فعال سیاسی روسیه، که نهایت امر مسیر حرکت‌اش در تخالف با آمریکا شکل گرفت، به سرعت پای در میدانی گذاشت که محافظه‌کاری آمریکائی دیگر از آن رویگردان شده بود. اینترنت در اروپای غربی شکافی عظیم میان طبقات اجتماعی و حاکمیت‌ها ایجاد کرد. «اخلاقیات» نوین، فضاسازی‌های فرهنگی، گویش‌های جدید، وبلاگ‌نویسی، و ... تحت حمایت لوژیستیک روسیه کار را بجائی کشاند که در کشورهائی چون هلند و سوئد و دانمارک تقریباً تمامی قشرهای اجتماعی حضوری دائمی بر روی شبکة اینترنت پیدا کردند!

دیروز شاهد بودیم که دادگاهی در کشور سوئد چهار نفر را به اتهام فراهم آوردن زمینة «تبادل» فایل‌های دیجیتال به جریمه و زندان محکوم کرد! البته این برنامه بیشتر «نمایشی» است، چرا که افراد محکوم شده اصولاً مقیم کشور سوئد نیستند، و معلوم نیست که این محکومیت چه ابعادی از نظر حقوقی و جزائی می‌تواند داشته باشد. در ثانی بر اساس نظرسنجی‌های گسترده بیش از 80 درصد مردم در سوئد و بسیاری از کشورهای همسایه این محکومیت را بی‌جا و بیمورد تلقی می‌کنند! در چنین شرایطی قضاوت در مورد استینافی که محکومین سریعاً به قوة قضائیة سوئد ارائه داده‌اند کار بسیار شاقی خواهد بود؛ قضات در کشوری چون سوئد نمی‌توانند با اکثریت مطلق افکار عمومی به جنگ برخیزند، چنین کاری هم نخواهند کرد!

ولی تا آنجا که مسئله به کنترل گسترش ارتباطات میان مردم، ملت‌ها و گروه‌ها و به طور کلی پدیدة اینترنت مربوط می‌شود، این محکومیت «نمایشی» پیام خود را منتقل کرد. چرا که همزمان با این خیمه‌شب‌بازی، در کشورهای آلمان، فرانسه و انگلستان شرکت‌های خدماتی اینترنت ارتباطات کاربران فعال خود را که دست به بارگیری فایل‌های دیجیتال می‌زنند قطع می‌کنند! گاهی اوقات حتی برای این کاربران ایمیل‌های ساختگی از طرف «مقامات» می‌فرستند، و یا اینکه «مجرمان» را به فروشگاه‌های اینترنتی‌ای رهنمون می‌شوند که خود با استفاده از فایل‌های غیرقانونی به راه انداخته‌اند، و ... البته هیچ قانونی بر علیه بارگیری فایل‌های دیجیتال هنوز در کشورهای اروپای غربی وجود ندارد، و شرکت‌های خدمات اینترنت با این عملیات مضحک در واقع خود از خطوط قرمز پیش‌بینی شده در مجموعه قوانین اروپا پای بیرون می‌گذارند! خلاصه چنان مغلطه و مسخره‌ای بر روی شبکة اینترنت طی چند روز گذشته به راه افتاده که معمار اصلی آن کسی جز شخص اوباما نمی‌تواند باشد.

نمی‌باید فراموش کرد که اگر این هیاهو تحت عنوان «حمایت از حقوق مؤلفان» به راه افتاده، مشکل اصلی همان است که پیشتر گفتیم: حمایت لوژیستیک روسیه از ارتباطات اینترنتی در اروپای غربی، ارتباطاتی که شکافی عظیم بین توده‌ها، جوانان و روشنفکران با هیئت‌های حاکمه ایجاد کرده، آمریکا را به شدت نگران می‌کند. آمریکا که تا دیروز در خواب‌وخیال‌های خوش، خود را حاکم بلامنازع بر اروپای شرقی می‌دید، امروز جهت حفظ موقعیت سیاسی خود بر اروپای غربی به صورتی که می‌بینیم به دست و پا افتاده. اوباما از یک سو طرح مانورهای نظامی ناتو با «ارتش» گرجستان را در مرز روسیه توشیح می‌کند ـ این ارتش همان است که از 5 هزار نظامی تشکیل شده که هم در عراق و افغانستان «می‌جنگد» و هم قرار شده به ارتش روسیه «گوشمالی» بدهد ـ و هم برای حفظ ساختار قدرت در اروپای غربی اینگونه به جان مردم این مناطق افتاده!

ولی مطلبی که در این میان بی‌جواب باقی می‌ماند این است که با چنین رفتار و سلوکی چگونه هیئت حاکمة «دمکرات» آمریکا قصد دارد مواضع از دست رفته را در قلب قارة اروپای غربی بار دیگر «تسخیر» کند؟ ارتباط اندام‌وار سرکوب‌های اینترنتی با سیاست‌های کلان کاخ‌سفید از چشم ناظران اروپائی به دور نمی‌ماند. دو روز پیش اوباما با تأئید ضمنی «شکنجه» و تشویق تلویحی «شکنجه‌گران» موضع خود را در بطن ساختارهای حامی حقوق بشر در اروپا متزلزل کرد، امروز با حمایت از سرکوب اینترنتی می‌رود تا توده‌ها و جوانان را در برابر خود قرار دهد. این سیاست در چارچوبی که ارائه شده فقط ره به ترکستان خواهد برد!






...

۱/۲۸/۱۳۸۸

اسلام‌ساز و اسلام‌باز!



بازی سیاسی درازمدت و خطرناک آمریکا با دین اسلام، بازی‌ای که شکست نظامی اتحاد شوروی در افغانستان و به قدرت رسیدن ملایان در ایران نهایت امر مهم‌ترین دستاورد تاریخی آن برای ینگه‌دنیا بوده، می‌رود تا به تدریج تبدیل به ماری در آستین ایالات متحد و همکاران غربی‌اش شود. همانطور که می‌توان حدس زد مسئلة «دین» و ارتباط آن با توده‌ها، خصوصاً توده‌های محروم و منزوی که از نظر فرهنگی عروج و تعالی به خود ندیده‌اند به سرعت می‌تواند تبدیل به شمشیری دو لبه شود. تیغی که «در کف زنگی مست» می‌تواند دوست و دشمن را به یکسان مورد تهدید قرار دهد. ولی سرمایه‌داری غرب که تحت عناوین دهان‌پرکنی از قماش «آزادی»، «حقوق‌بشر»، و ... دهه‌هاست میلیون‌ها انسان را به زنجیر بردگی در بارگاه شیوة تولید ضدبشری خود فروانداخته، پیش از آغاز بازی «اسلام‌سازی» از کاربرد «دین» در هیاهوسالاری‌های سیاسی به صراحت آگاه بود.

اگر مورخان دولتی و نانخورهای دستگاه تبلیغات سرمایه‌سالاری در «تحقیقات» خود سخنی به میان نمی‌آورند، صاحب‌نظران به صراحت می‌دانند که بساط دین‌پروری و «الهیت» تا چه حد از جانب محافل سرمایه‌داری در بطن فاشیسم رو به رشد آلمان نازی و ایتالیای موسولینی محوری تلقی می‌شد. تشکیلات پیراهن مشکی‌ها و فدائیان «سیدالشهداء» که امروز شهرهای بزرگ ایران را قرق کرده‌اند، ریشه در همان تشکیلاتی دارد که روتچیلدها، «جبهة ملی فرانسه» و دربار انگلستان در اوائل سال‌های 1930 در قلب اروپا سازمان داده بودند. این اصل را نمی‌باید فراموش کرد که فاشیسم یک پدیدة جهانی است، و این ساختار ضدبشری بیش از آنچه وابسته به شعارهای پوچ، توخالی و منطق‌ستیزی باشد که تبلیغات‌چی‌های آن در بوق و کرنا می‌گذارند، بازتابی است از منویات ارباب و صاحب‌اختیارش یعنی نظام سرمایه‌داری جهانی.

طی روند جریانات در جنگ دوم جهانی، سرمایه‌داری توانست با زدن نعل‌وارونه ارتباط اندام‌وار و تاریخی خود با تشکیلات فاشیست‌ها را در قلب اروپا واژگونه بنمایاند، و نهایت امر سرمایه‌داری را نظامی ضدفاشیست معرفی کند! این تبلیغات که فیلم‌های عامه‌پسند و توخالی هولیوود مسلماً در زمینه‌سازی برای آن کم مؤثر نبوده به تدریج به این توهم ساده‌لوحانه در اذهان جهانیان دامن زد که سیاست خارجی آمریکا بر پایة طرفداری از آزادی ملت‌ها و حمایت از حقوق‌بشر استوار شده. و آنجا که این به اصطلاح «سیاست خارجی» ملاحظات را کنار می‌گذاشت و همچون نمونه‌های هولناک کودتای 28 مرداد، کودتا و کشتار صدها هزار تن از شهروندان در اندونزی، سلاخی ‌شیلیائی‌ها، و ... ماهیت واقعی خود را به جهانیان می‌نمایاند، مبارزه با استالینیسم وحشی و ضدبشری توجیه‌گر عملکردهای سرمایه‌سالاران ‌شده بود.

خوشبختانه با فروپاشی دژ استالینیسم که در همکاری کامل با تبلیغات 80 سالة سرمایه‌داری خود را به غلط به عنوان سمبل «سوسیالیسم» جهانی نیز جا زده بود، بسیاری از داده‌ها در این ساختار استعماری از هم فروپاشید. غرب دیگر نمی‌توانست برای سرکوب‌های خود در سطح جهان بهانه‌ای در کرملین پیدا کند، ولی از آنجا که روند سرمایه‌داری طی سالیان دراز با گسترش و تداوم همین سرکوب‌ها عجین شده بود، نیاز آمریکا جهت ثروت‌اندوزی وجود دشمن را ضروری می‌کرد؛ دشمن این‌بار تروریسم معرفی شد، و برای توجیه عملیات «ضدتروریستی» آینده، یک خیمه‌شب‌بازی نیز به دست عوامل سازمان سیا در شهر نیویورک در روز 11 سپتامبر به روی صحنه بردند. بر اساس این سناریوی احمق‌پسند دو ساختمان «بتن‌آرمه»، با استحکامی بی‌نظیر فقط با استفاده از سوخت دو هواپیمای مسافربری تا چندین طبقه در زیر زمین بکلی نابود شدند! باید اذعان داشت که «عظمت» این عملیات در حد ابهت برنامه‌ریزی‌ای بود که بر محور جنگ با تروریسم، حداقل در ساختار تبلیغاتی واشنگتن قرار بود بر مناطق وابسته به سیاست غرب حاکم شود. اینک با توجه به آنچه در کشورهای حوزة سیاست آمریکا شاهدیم، حکومت ایالات متحد ارابة چهاراسبة خود را در میدان «مبارزه با تروریسم» با تمام سرعت به پیش می‌راند، هر چند که دیگر دم‌خروس از زیر عبای عموسام بیرون زده و قسم حضرت عباس‌اش از سکه افتاده!

در این باره، و در چارچوب پرده ‌برداشتن از سیاست‌های آمریکا در ایران، مطالب فراوانی در مورد حکومت جمکران نوشته شده. به عقیدة ما حکومت اسلامی وابسته به امپریالیسم آمریکاست، و در اینمورد شواهد و مدارک آنقدر فراوان و گویا است که دیگر مفری برای بحث و گفتگو نگذاشته. ولی از آنجا که کشور ایران در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی از محوریت بسیار مهمی برخوردار است، نمی‌باید انتظار داشته باشیم که سقوط و یا تزلزل سیاست‌های «اسلام‌سازی» آمریکا در مرحلة نخست و ابتدائی از کشور ایران آغاز شود.

در عمل هر حکومتی که بر کشور ایران چنگ‌ بیاندازد، در زمینة اشراف بر شاهرگ‌های ارتباطی نفت و گازطبیعی، و بهره برداری از مرکزیت حوزة «نوروز» و زبان بسیار مهم فارسی حرف آخر را خواهد زد. از طرف دیگر به این «مرکزیت» و این «اشراف» می‌باید نکات دیگری را نیز افزود. ایران از یک سو محوری بسیار مهم در ارتباط با شبکة قدیمی‌ای است که از دوران «هندوستان بریتانیا»، بلوچستان را به آذربایجان «متصل» می‌کرد؛ همان «ارتباطی» که بعدها پیمان سنتو و یا همکاری‌های منطقه‌ای نام گرفت، و در واقع امتدادی «طبیعی» بر خط ناتو در شرق ترکیه به شمار می‌رود. هر چند امروز، تحت نظارت عالیة امپراتوری بریتانیا این «ارتباط» بیشتر وسیله‌ای جهت تجارت موادمخدر، قاچاق اسلحه و انسان فراهم آورده، اهمیت استراتژیک این شاهرگ همچنان پابرجاست!

از سوی دیگر در کنار تمامی این مسائل «سنتی»، ارتباطات نوینی نیز طی سال‌های اخیر در منطقه پای به منصة ظهور گذاشته. ارتباطاتی که بر اساس اصل همجواری‌های جغرافیائی میان ملت‌های مختلف حوزة خزر در حال شکل‌گیری است، و در این میان خصوصاً حضور کشور روسیه به عنوان یک قدرت جهانی در همسایگی ایران از اهمیت استراتژیک بسیار برخوردار است. زمانیکه تمامی این داده‌ها را بر روی صفحة شطرنج دیپلماسی منطقه در کنار یکدیگر قرار دهیم به صراحت در می‌یابیم که مقصود از مرکزیت و محوریت جغرافیای سیاسی ایران چیست؟

به دلیل همین مرکزیت است که فروپاشی‌ها در جهان اسلام یا بهتر بگوئیم، آشفتگی در ساختار «اسلام‌سازی‌های» غرب در منطقه، عملاً از پاکستان، افغانستان و عراق آغاز شده. در دنبالة این آشفتگی‌ها شاهد چند تحرک اساسی هستیم. نخست اینکه در نشریه‌ای به نام «سان» در کشور انگلستان ـ این نشریه معمولاً به مطالب «جنجالی» و «رسوائی‌آور» می‌پردازد ـ اشاره‌ای مستقیم و بسیار موهن به دخالت اتباع انگلیسی در بمبگذاری‌های افغانستان شده. بمب‌هائی که هم افغان‌ها را می‌کشد و هم نظامیان انگلیسی را هدف قرار داده. این مطلب در رسانه سان، مورخ 15 آوریل 2009 تحت عنوان «انگلیسی‌ها علیه انگلیسی‌ها» صریحاً عنوان می‌کند که شهروندان بریتانیا‌ در برنامه‌های بمب‌گذاری در افغانستان فعال‌اند!‌ «سان» برای این ادعا نیز دلائل بسیار «محکمه‌پسندی» از جمله «دی‌ان‌ای» و اثر انگشت بمب‌گزاران را ارائه ‌داده!‌

البته به نوع خبرها می‌باید در ابعاد واقعی آن نگریست. اینکه «دی‌ان‌ای» یک بمبگذار را «انگلیسی» معرفی می‌کنند، خود جای حرف و سخن خواهد داشت! ولی می‌دانیم که بسیاری از اتباع عرب‌تبار، مسلمان‌تبار و حتی پاکستانی و هندی‌الاصل طی سال‌های جنگ «مقدس» ناتو در افغانستان در کشور انگلیس به استخدام «ام. آی. 6» و سازمان‌های وابسته در آمده، برخی حتی در گردان‌های عرب به رهبری بن‌لادن رسماً پای به میدان جنگ در افغانستان بر علیه ارتش سرخ گذاشتند. اینکه امروز بر اساس گزارشات یک نشریة «عوام‌پسند» که معمولاً طرفداران تیم‌های فوتبال و مشتری‌های «پاب‌ها» مخاطبان‌اش به شمار می‌روند، «اتباع» بریتانیای کبیر برای سربازان انگلیسی در افغانستان بمب بگذارند، در چارچوب همان «طالبان‌گیری‌های» نمایشی می‌تواند زمینة مناسبی برای سرکوب مسلمانان، عرب‌تبارها و دیگر مهاجران مسلمان در انگلستان فراهم آورد.

ولی چنین برخوردی نشان از فروپاشی یک ساختار استراتژیک نیز می‌تواند داشته باشد. انگلستان طی سالیان متمادی با «قبول» رفتار موهن و مرتجعانة اوباشی که به دست وزارت کشور انگلیس و دفاتر مهاجرت در این کشور، تعمداً در میان خیل مهاجران مسلمان‌ سازماندهی شده بودند، در داخل مرزهای خود نوعی «اسلام راستین» را در چارچوب نیازهای استراتژیک خود در جهان اسلام فراهم آورده بود. اینکه نشریات توده‌پسند امروز انگشت اتهام به سوی «انگلیسی‌هائی» می‌گیرند که بر علیه انگلیسی‌ها بمب می‌گذارند، معمولاً نوع ویژه‌ای از «انگلیسی»‌ را هدف قرار می‌دهد: مسلمان، رنگین‌پوست، با ظاهری کاملاً «کلیشه‌ای»! یعنی همان ظاهری که سیاست‌های استعماری سالیان دراز در ایران، افغانستان، پاکستان و دیگر مناطق جهان آن را «اسلام‌گرا» معرفی می‌کرده‌اند!

حال می‌باید دلیل چرخش سریع و صریح انگلستان را ـ این چرخش را می‌باید بیشتر یک عقب‌نشینی توصیف کرد ـ از مواضع «اسلام‌پروری‌های» استعماری‌اش بررسی نمود. البته این «بررسی» برای جلوگیری از اطالة کلام به تحلیل یک مطلب واحد اکتفا خواهد کرد. ولی مسلماً خوانندگان عزیز زوایا و مسائل بسیاری در اخبار و تحلیل‌های متفاوت خواهند دید که به صراحت تأئیدی باشد بر مطالب مطرح شده در این وبلاگ.

همانطور که می‌دانیم چند روزی است «افتضاح» دیگری به نام حکومت طالبان در درة سوات علنی شده. بر اساس گزارشات ارسالی توسط خبرگزاری‌های مختلف، پرزیدنت «زرداری»، رئیس جمهور پاکستان با امضاء فرمانی اجازه داده‌اند که افرادی در منطقة «درة سوات» که خبرگزاری‌ها آن را یکی از «قلاع مهم» طالبان معرفی می‌کنند، یک حکومت «طالبانی» بر پا دارند! اینکه ارتش آمریکا و انگلستان با تحمل میلیاردها دلار هزینه، تحت عنوان مبارزه با مسببین جنایات 11 سپتامبر پای به جنگ با طالبان در افغانستان بگذارند، و بعد از گذشت هشت سال، زیر دماغ همین ارتش‌ها آقای «زرداری» که با تکیه بر تأئیدات کاخ‌سفید به ریاست دولت پاکستان دست یافته، فرمان تشکیل دولت طالبانی صادر بفرمایند، حتی در اوج تخیلات و اوهام نیز غیرقابل قبول می‌نماید. ولی از آنجا که دنیای سیاست در منطقه عملاً از درون آتش گرفته، اینگونه صحنه‌های «سور رئالیستی» نمی‌باید باعث تعجب و تحیر ما شود.

همانطور که بارها در این وبلاگ عنوان کرده‌ایم، پدیدة «اسلام‌گرائی» اگر روزی و روزگاری عصای دست کاخ‌سفید جهت مبارزه با امپراتوری کارگری شوروی شده بود، امروز هیچ دلیلی ندارد که منطقه از «انواع» مختلف طالبان با تمایلات متفاوت برخوردار نشود. از طرف دیگر دولت پاکستان خود یک حاکمیت تماماً «طالبانی» است؛ این حکومت بر اساس شرع و توهمات دینی قانون می‌گذراند، قضاوت می‌کند، و ... و به هیچ عنوان دلیلی ندارد که در «درة سوات» نوع ویژه‌ای از طالبانیسم حاکم شود! فقط در صورتی می‌توان حضور این طالبانیسم را از نظر سیاسی «توجیه» کرد که میان اینان با آنچه غرب طالبان می‌خواند تفاوت‌های اساسی وجود داشته باشد. و در همینجاست که به دلائل واقعی چاپ مطلب نشریة «سان» پی‌ می‌بریم.

حاکمیت انگلستان از حضور طالبانی که افسارشان در دست باکینگهام پالاس نباشد، نمی‌تواند استقبال ‌کند. و از آنجا که تمیز فرقه‌های سیاسی متفاوت طالبان کار ساده‌ای به نظر نمی‌آید، انگلستان عملاً قصد دارد در زمینة طالبان‌نوازی دست به یک عقب‌نشینی کامل بزند. دلیل دعوت از ولیعهد ایران، رضا پهلوی به مجلس عوام و سخنرانی «روشنفکرانه» و بسیار «داهیانة» وی نیز همین بوده. انگلیس می‌ترسد که تمامی زمینه‌های استعماری خود را در ایران، و نتیجتاً در منطقه از دست بدهد. و با عقب‌نشینی از مواضع «اسلام‌پروری» قصد نوعی بازبینی کرده!

ولی عصر معاصر الزامات خود را نیز دارد. و انگلستان در شرایطی که به سرعت قدرت عمل در زمینه‌های مالی، اقتصادی و حتی نظامی را از دست می‌دهد نمی‌تواند در یک سیاست ضدایرانی که طی سه دهه خاک مملکت‌مان را به توبره کشیده، به این سادگی‌ها «تجدید نظر» کرده، مواضع از دست رفته را بازیابد! اگر امکان «بازیافت» برخی مواضع از دست رفته برای انگلستان اصولاً وجود داشته باشد، سخنرانی‌های داهیانه و وعده‌های سرخرمن مسلماً برای بازیابی آن‌ها کفایت نخواهد کرد. انگلیس می‌باید به صورتی فعال از تشکیل سازمان‌ها، اتحادیه‌ها و احزاب غیرمذهبی حمایت کرده، قدرت عمل ملایان را، که نانخورهای دیرینه‌اش به شمار می‌روند به شدت محدود کند. و اینهمه اگر سیاست‌های مخالف راه بر او نبندند!‌






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

...

۱/۲۵/۱۳۸۸

اوباش از هر قماش!



می‌دانیم که در نخستین ماه‌‌های آغاز به کار دولت «مهرورزی»، طرحی تحت عنوان «ارتقاء امنیت اجتماعی» به مرحلة اجراء گذاشته شد. طی این به اصطلاح «طرح»، گروه‌های گسترده‌ای از اوباش شهری که عموماً توسط نیروهای انتظامی سازماندهی شده بودند، و جهت سرکوب غیرمسئولانة مردم در مقاطع مختلف مورد استفاده قرار می‌گرفتند ظاهراً از سطح‌ شهرها جمع‌آوری شدند. فقط چند روز پس از این دستگیری‌ها، بر اساس ادعاهای مراجع قضائی، گروهی از این اوباش نیز به شیوه‌های معمول در حکومت «عدل‌الهی»، یعنی بدون محاکمه و تفهیم اتهام و یا حق استفاده از وکیل مدافع به دار آویخته می‌شوند! اسامی به دار آویخته‌شدگان نیز منتشر نشد! و اصولاً معلوم نیست این رفتار وحشیانه و غیرمسئولانه را یک دولت که خود را «قانونی» معرفی می‌کند چگونه «توجیه» خواهد کرد.

البته دستگیری، شکنجه و اعدام گستردة گروه‌هائی که در هیاهوی تبلیغاتی یک رژیم استعماری و سرکوبگر «اوباش» معرفی شده بودند، مدتی تیتر اول بسیاری روزی‌نامه‌ها در داخل و سایت‌های «مخالف‌نما» در خارج از کشور شد، ولی کمتر کسی به شیوه‌های عمل اشاره‌ای داشت. شیوه‌هائی که نهایت امر خود نوعی گسترش «اوباش‌گری» از طرف دولت و قوة قضائیه به شمار می‌رفت.

در مطالب مختلفی که در این وبلاگ از آغاز طرح «اوباش‌گیری» نوشتیم، سعی بر آن بود که ریشه‌های مختلف حضور اوباش در سطح جامعه به طور اعم، و این «طرح» ویژه به طور اخص مورد بررسی قرار گیرد. در اینجا صرفاً به صورت خلاصه می‌گوئیم که عملیات دولت احمدی‌نژاد در چارچوب آنچه «اوباش‌گیری» عنوان شده از نظر ما فقط می‌تواند بازتابی از تغییرات سیاست‌های جهانی در شیوه‌های رایج سرکوب مردم در حکومت اسلامی تلقی شود. در اینجا تکرار می‌کنیم، علوم سیاسی به ما می‌گوید که «حاکمیت» بر خلاف آنچه گروهی تصور کرده‌اند، فقط مجموعة «علنی» و «آشکار» دستگاه حکومت نیست؛ اوباش شهری، قاچاقچیان مواد مخدر، سوء‌استفاده‌کنندگان از بودجة دولت، و ... همگی قسمتی از همین حاکمیت‌اند. و شاخة ظاهر‌الصلاح حاکمیت بدون همکاری و همراهی شاخه‌های دیگر قادر به حفظ «قدرت» نخواهد بود.

با در نظر گرفتن‌ آنچه در بالا آمد، شاهدیم که بار دیگر طی مبارزات انتخاباتی ریاست جمهور جمکران، از طرف نامزدهای «مخالف دولت» مسئلة «گشت‌های» پروژة ارتقاء امنیت ملی مطرح ‌شده، و اینان به این گمانه دامن می‌زنند که بحث «اوباش‌گیری» و یا عملیات «ارشادی» بیشتر تبدیل به نوعی جنگ قدرت در بطن حاکمیت شده است. خلاصة کلام محافل حکومتی، چه موافقان احمدی‌نژاد و چه مخالفان وی، مردم و روزمرة مردمان را در این مملکت وسیلة پیشبرد سیاست‌های داخلی و خارجی خود کرده‌اند، مسئله‌ای که در کمال تأسف از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن در مملکت شاهد بودیم. ولی پیش از ادامة مطلب بهتر است نگاهی گسترده‌تر، هر چند تئوریک به پدیدة اوباش و نقش آنان در حاکمیت‌ها داشته باشیم.

بررسی این پدیده به این دلیل از اهمیت برخوردار می‌شود که استفادة سیاسی و انتظامی از «اوباش» در تمامی رژیم‌های سرمایه‌سالاری در جهان اینک تبدیل به امری رایج شده. و تاریخچة توسعه و رشد حکومت‌های سرمایه‌داری نشان می‌دهد که دولت‌ها چگونه طی دهه‌‌های اخیر با تکیه بر فقر عمیق مالی و فرهنگی که نزد قشر‌های ویژه‌ای در سطح جامعه گسترده شده، و با استفاده از محرک‌های مالی، اقتصادی، جنسی و حتی تجارت موادمخدر و روسپی و ... این گروه‌ها را عملاً تبدیل به نیروهای پلیس بدون یونیفورم کرده‌اند، و در چارچوب نیازهای حاکمیت بدون هیچ‌گونه مسئولیت حقوقی اینان را به جان مردم می‌اندازند.

این شیوة حکومت که اینک حتی در پیشرفته‌ترین نظام‌های سرمایه‌داری اروپای غربی سکة ‌رایج شده، فواید فراوانی دارد. نخست اینکه سرکوب مردم را خارج از مسئولیت دادگاه‌ها و مراجع قضائی صورت می‌دهد. و به این ترتیب سرکوب شدگان نمی‌توانند از افراد حقیقی و حقوقی شاکی شده، تعدیات حکومت را با در نظر گرفتن محدودیت‌های قوة مجریه در چارچوب قوانین محکوم کنند. روزنامه‌ها نیز در مقام نانخورهای واقعی حاکمیت‌ها، از افشای عملیات این گروه‌ها و بازتاب‌های گستردة اجتماعی و فرهنگی بسیار مخرب این فعالیت‌ها روی بر می‌گردانند. بازتاب این نوع برخورد حاکمیت‌های سرمایه‌داری با پدیده‌های اجتماعی اینک کار را بجائی رسانده که حتی در دمکراسی‌های استقرار یافته‌ای چون سوئیس و سوئد نیز صدائی از کسی در محکومیت این محافل شنیده نمی‌شود. امروز به جرأت می‌توان گفت که حضور روزافزون گروه‌های «فالانژ» و استفاده‌های مختلفی که حاکمیت‌ها از اینان صورت می‌دهند به تدریج حتی عملیات پلیس را نیز تحت‌الشعاع قرار می‌دهد! البته در شرایط فعلی، امیدی به تضعیف این شیوه‌های حکومتی نمی‌توان داشت، چرا که به دلیل بروز بحران‌های مالی شدید در کشورهای سرمایه‌داری فقط چشم‌انداز تشدید روزافزون فعالیت این گروه‌ها می‌تواند قابل پیش‌بینی باشد.

ولی استفادة گسترده از اوباش در کشورهای سرمایه‌داری، خارج از فراهم آوردن زمینة فعالیت‌های فراقانونی توسط حاکمیت بر علیه شهروندان، به تدریج گسترش نفوذ این گروه‌ها را نیز طی سال‌های اخیر در صورتبندی‌های «قدرت» نشان می‌دهد. اینان به تدریج تبدیل به مهره‌هائی تعیین کننده در «جنگ قدرت» در بطن حاکمیت‌ها شده‌اند؛ هم عملکرد بنیادهای دمکراتیک را در مقام ضامن‌ دمکراسی کمرنگ کرده‌اند، و هم حاکمیت‌ها بیش از آنچه به نیروهای پلیس وابسته باشند، به صورتی گسترده هر روز بیش از پیش وامدار حضور و نقش‌ همین اوباش در سطح جامعه‌ شده‌اند!‌ اگر روند حضور اوباش به این صورت گسترش یابد، چه بسا که تا چند صباح دیگر شاهد حضور رسمی «اوباش» تحت عنوان مقامات «حاکم» در بسیاری مناطق جهان باشیم!

حال که مسئلة اوباش را در نظام‌های سرمایه‌داری تا حدودی شکافتیم. نگاهی به این سرفصل در رابطه با فعالیت‌های انتخاباتی جمکران خواهیم داشت. با اظهارات میرحسین موسوی و کروبی مبنی بر جلوگیری از عملیات گشت‌های «ارشاد»، مسئلة «جاودان» اوباش اینک به سطح برخوردهای انتخاباتی وارد شده. البته در مورد گشت‌های «ارشاد»، از منظر مسئولیت‌های انتظامی، فرهنگی و ... هیچگونه کارشناسی صورت نگرفته. از نظر کارورزی، در دستگاه دولت نهم این گشت‌ها در عمل جایگزین همان اوباشی هستند که توسط پلیس گویا از بین رفته‌اند! مسئولیت‌های تشکیلاتی این «گشت‌ها» اصولاً مشخص نیست؛ به طور مثال هنوز معلوم نشده که اینان در برخورد با آنچه «ناهنجاری‌های» فرهنگی و اجتماعی خوانده می‌شود حق چه نوع برخوردهائی خواهند داشت، و در صورت تخلف چه مسئولیت‌هائی در برابر قوة قضائیه دارند؟ و فهرست نبود «مسئولیت‌ها» مسلماً بسیار طولانی‌تر از آن است که در یک وبلاگ بگنجد. ولی در همینجا عنوان کنیم که نبود محدودة قانونی یکی از ویژگی‌های نیروهای سرکوبگر در کشورهای جهان سوم است، در نتیجه انتظار اینکه این گشت‌ها در چارچوب قوانین محدود شوند یک «یوتوپیا» است. این «گشت‌ها» می‌باید خارج از قانون قرار گیرند تا حکومت بتواند همان استفاده‌ای را از اینان داشته باشد که از «اوباش سابق» در راه سرکوب ملت داشت.

در اینکه «نیات» واقعی میرحسین موسوی و کروبی در رد فعالیت‌های «سازندة» گشت‌های ارشاد چیست جای بحث وجود دارد. میرحسین موسوی در دورانی نخست وزیر روح‌الله خمینی بود که شاهد حضور روزافزون و فراگیر «اوباش‌الله» در سطح جامعه‌ بودیم. مسلماً ایشان به عنوان صدراعظم جمکران از فعالیت‌ این گروه‌های فراقانونی اطلاع کامل داشتند. حال می‌باید پرسید، آقای میرحسین موسوی که امروز نسبت به گشت‌های ارشاد اینچنین «حساسیت» انتخاباتی از خود نشان می‌دهند، چرا زمانیکه طی دوران حکومت‌شان همه روزه اوباش موتورسوار خیابان‌ها را به اشغال خود در می‌آوردند نیروهای انتظامی را در برابر اینان قرار ندادند؟ و اگر کارگزاران سازندگی امروز در شخص «میرحسین» روح قانون و اصلاح‌طلبی رؤیت کرده‌اند، چرا طی 8 سال دولت سردار اکبر بهرمانی که رئیس «معنوی» و استاد اعظم‌شان به شمار می‌آید، جلوی فعالیت‌های گروه «انصارحزب‌الله» را نگرفتند؟ چرا حضرت موسوی و کارگزاران که امنیت شهرنشینان را طی سالیان دراز با استفاده از حضور اوباش و اراذل همه روزه مورد تهدید قرار دادند، امروز در برابر صندوق‌های رأی اینچنین طرفدار «قانون‌مداری» شده‌اند؟ و این مطلب امروز باز هم مطرح خواهد شد که مقصود اینان اصولاً از «قوانین» چیست؟ تا آنجا که ما می‌دانیم حاکمیت استعماری اسلامی که توسط ارتش آمریکائی شاه و ساواک و شهربانی در 22 بهمن «تضمین» شد از همان روزها اوباش و لات‌های بازار و حوزه را بر سر مردم این مملکت خراب کرده. اگر این «کاندیداها» طرحی برای تغییرات در دست دارند بهتر است ارائه دهند، در غیراینصورت خفقان به مراتب از دروغگوئی و جفنگ‌بافی عاقلانه‌تر است.

از طرف دیگر، این آقای کروبی که به اصطلاح رئیس مجلس قانونگذاری بودند، زمانیکه اوباش در اطراف مجلس تجمع کردند و از تصویب قانون مطبوعات جلوگیری نمودند، در مقام ریاست مجلس بجای قبول مسئولیت در برابر مردم این مملکت، یک نامة «فرضی» از مقام معظم رهبری از جیب بیرون کشیده، تعطیل روند تصویب قانون مطبوعات را یک «فرمان حکومتی» معرفی کردند!‌ اگر قرار باشد که هر گاه مجلس قانونی بر خلاف مصالح برخی محافل در دست تهیه دارد، مشتی چاقوکش و حتی یک شخص واحد به نام مقام‌معظم در امر قانونگذاری دخالت مستقیم کنند دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. به این «روند»، قانونگذاری نمی‌گویند، و بر این محفل نیز نمی‌توان نام مجلس قانونگذاری نهاد. افرادی که با بودجة ملت بر روی صندلی‌های گرم و نرم این به اصطلاح مجلس «چاق و چله» می‌شوند، حداقل می‌باید مسئولیتی هم بر عهده گیرند. رعایت نظریات عالیة «مقام معظم» نمی‌تواند مسئولیت یک مجلس قانونگذاری معرفی شود. و در صورت تأئید چنین «مسئولیتی»، اصولاً انتخابات نمی‌باید در کار آید. «مقام‌معظم» می‌توانند شخصاً دوستان و رفقای‌شان را به نمایندگی منصوب کنند و با اینکار سنگینی صدها میلیون تومان هزینة انتخابات و نقل و انتقالات را از بودجة مملکت برداشته به درد و بدبختی مردم بزنند. خلاصه می‌گوئیم، گروهی در این مملکت از انتخابات و مجلس قانونگذاری برای خود و رفقای‌شان نان‌دانی درست کرده‌اند.

به طور مثال تجربة ناکام «قانون مطبوعات» در دورة ریاست آقای کروبی بر مجلس قانونگذاری نشان داد که قانونگذاران واقعی همان اوباشی هستند که خارج از مجلس با چوب و چماق عربده می‌کشند. بعد هم آقای کروبی مسئولیت این بی‌آبروئی‌ها را نه به گردن اوباش‌پروری در بطن یک رژیم استعماری که به گردن گروه موهومی به نام «اصلاح‌طلبان تندرو» انداختند!

با در نظر گرفتن این «تاریخچة» شرم‌آور، از امثال میرحسین موسوی و کروبی نمی‌توان انتظار داشت که برخوردی واقعی را با مسئلة حقوق مردم در دولت خود تبدیل به یک اصل اساسی کنند. و همانطور که می‌بینیم «مسابقات» انتخابات ریاست جمهوری جمکران نیز همزمان با تشدید اعمال سانسور بر مطبوعات و اینترنت آغاز شده! معلوم نیست اگر ملت در مورد مسائل کشور حق اظهار نظر ندارند، اصولاً چه اصراری به رأی‌گیری و انتخابات وجود دارد؟

در همین راستا ما «حساسیت» این آقایان را نسبت به گشت‌های ارشاد صرفاً نشانه‌ای از تمایل‌ اینان برای بازگشت به دوران «موتورسوارها» و لباس‌شخصی‌ها تلقی می‌کنیم. دورانی که طی آن ایندو فرد به تناوب در رأس قوة مجریه و قوة مقننه قرار داشتند.

با این وجود این امر هنوز مورد بحث قرار نگرفته، و به احتمال زیاد هیچگاه مورد بحث قرار نخواهد گرفت که یک حکومت آیا اصولاً حق دارد برای پوشش، خوراک، فرهنگ، ادبیات، سینما، مطبوعات، کتاب، مجله، میهمانی، جشن عروسی، رفت‌وآمد، موسیقی و ... تعیین تکلیف کند یا خیر؟ و اینکه این تعیین تکلیف تا کجا می‌باید اعمال شود و مراجع قانونی تا کجا می‌توانند به خود حق بدهند که بر زندگی خصوصی و اجتماعی افراد «نظارت» دولتی اعمال کنند؟ آنچه امروز در ترهات این حکومت، «اسلام» و وظایف اسلامی معرفی می‌شود از نظر ساختاری همان فاشیسم است که سال‌ها پیش در اروپای فاشیست ناظر شکل‌گیری آن بودیم. هیتلر و موسولینی نیز در این موارد خود را محق می‌دیدند که برای مردم تعیین تکلیف کنند، هر چند «بهانه» در آن دوران اسلام نبود، بهانه‌های دیگری پیدا کرده بودند!

با این وجود فاشیسم هیتلری سه دهه به طول نیانجامید، ولی از قبل همکاری‌های محافل چپاولگر غرب، فاشیسم اسلامی اینک پای به دهة سوم از حیات منفور و ضدبشری‌اش گذاشته. و می‌بینیم که پس از سه دهه برقراری آنچه حکومت اسلامی عنوان می‌شد، و از روز اول بسیاری اوباش و چاقوکشان از ماهیت آن کاملاً «آگاه» بودند! و برخی حتی سر زن و بچه‌اشان را هم برای همین حکومت «می‌دادند»، هنوز به «ب» بسم‌الله نرسیده‌ایم. این حکومت در ابهام کامل گام برمی‌دارد؛ ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... در این ساختار شترگاوپلنگ در ابهام قرار دارد، ابهامی که کارساز محافل استعماری شده. چرا که طی اینمدت، حکومت فقط یک مسئولیت واقعی داشته: سرکوب و غارت مردم و سرازیر کردن دلارهای نفتی به بانک‌های غرب.

بله، همانطور که می‌توان حدس زد این بحث‌ها از حد و حدود اختیارات حکومت اسلامی فراتر می‌رود؛ برگزاری انتخابات جمکران نیز برای شرکت فعال مردم در سرنوشت کشور نیست. این انتخابات یک دکوراسیون مهوع شده که بر فراز همین مخروبه در خلاء کامل آویزان کرده‌اند. حکومت جمکران و تمامی بازیگران آن قبول دارند که دولت حق سرکوب مردم را دارد، با این وجود هر محفلی این سرکوب را در چارچوب اعتقادات و منافع‌ محفلی خود «ارزشی» کرده! بقیة مسائل مربوط به این می‌شود که کدام محفل این سرکوب‌ها را اعمال می‌کند و می‌تواند منافع مالی، اجتماعی و تشکیلاتی منتج از این سرکوب را که مسلماً به زمینة چپاول مالی نیز کشیده خواهد شد از آن خود کند. در همینجا باید گفت، «مشکل» آقایان میرحسین موسوی و کروبی مشکل مردم این مملکت نیست. همانطور که فعالیت‌های «گشت ارشاد» نیز نمی‌تواند مشوق حفظ شعائر اسلامی و برقراری روابط «سالم» و «صالح» میان مردمان در جامعه تلقی شود.

با این وجود می‌باید نگاهی در آخر مطلب به جفنگیات جدید شیخ کروبی نیز داشته باشیم. این فرد با سابقه‌ای که در بالا به آن اشاره شد، امروز سخنانی ایراد کرده و طی آن حتی خواستار «تغییر» در قانون اساسی، از بین بردن استصواب در گزینش نامزدهای انتخاباتی، رعایت حقوق بشر، و بسیاری شعارهای دهان‌پرکن دیگر در کشور شده! اینهمه در شرایطی که ترهات ایشان در مورد توقف گشت‌های ارشاد از طرف نمایندة نیروهای انتظامی در مجلس به شدت مورد حمله قرار گرفت، و یار و همکار عزیز‌شان حضرت آقای «ابطحی» نیز در وبلاگ‌شان آورده‌اند که بهتر است هنگام سخنرانی‌های انتخاباتی به حیطة مسائلی وارد نشویم که رئیس‌جمهور در مورد آنان اختیارات ندارد!

بله، به این می‌گویند «انتخابات»، و به این افراد خواهند گفت «رئیس جمهور»! فردی که قصد دارد در رأس قوة مجریة کشور بنشیند و امروز به خود اجازه می‌دهد که وعدة تغییر در قانون اساسی و بسیاری مسائل دیگر را به ملت ایران حقنه کند، جرأت ندارد دهان یک «سردار» شپشو را ببندد. و همکار همین «رئیس‌جمهور آینده»، در مرکز انتخاباتی «شیخ‌کروبی» بجای آنکه به نمایندة نیروهای انتظامی تفهیم کند که این نیروها از دولت دستور می‌گیرند، و حق ندارند برای دولت تعیین سیاست کنند، «توی دهان» حضرت ریاست جمهوری آینده می‌زند و به ایشان می‌گوید، «شکر زیادی میل نکنید»! می‌باید پرسید این دولت اسلامی چه تحفه‌ای است که در دورة «مهرورزی»، احمدی‌نژاد مسئول مستقیم نیروهای انتظامی معرفی می‌شود، و زمانیکه نوبت به دیگران می‌رسد حق دخالت در امور انتظامی ندارند؟

از طرف دیگر، می‌دانیم دکانی که امروز تحت عنوان «مجلس اسلامی» فعال شده، تحت نظر به اصطلاح «اصولگرایان» قرار دارد! در نتیجه، اگر نام یک اصلاح‌طلب را هم از صندوق‌های مارگیری بیرون بکشند، دو سال وقت لازم خواهد داشت تا «برنامه‌های» اصلاحی خود را به تصویب مجلس جدید برساند؛ اینهمه در صورتیکه مجلس اصلاح‌طلب اصولاً سر کار بیاید! و در شرایطی که تمامی امکانات نیز فراهم با‌شد، همچون نمونة مجلس اصلاح‌طلب سابق، به عنوان آخرین سلاح کاری، حکومت می‌تواند یکی از همان «فرمان‌های حکومتی» را از خلای مسجد شاه بیرون ‌کشیده،‌ زیر دماغ نمایندگان مجلس بگذارد!‌ مسلماً با پیروی از این خط حماقت‌پرور ملت ایران نمی‌تواند انتظار تغییرات چشم‌گیر در سرنوشت خود داشته باشد.

«دکانی» که طی سه دهه توسط حکومت اسلامی تحت عنوان انتخابات ریاست جمهوری و مجلس به راه افتاده عملاً تبدیل به یک روند «کلاهبرداری» گسترده شده. ملت ایران فریب این مزخرفات را نمی‌خورد، و در مراسمی که ذبح منافع ملی اولین و اساسی‌‌ترین هدف آن به شمار می‌رود شرکت نخواهد کرد. با عدم شرکت در خیمه‌شب‌بازی مهوع حکومت اسلامی می‌باید پیامی بسیار مشخص به حامیان این دستگاه در داخل و خارج از مرزها داد. این حکومت حتی ورق‌پاره‌ای را که سه دهة پیش تحت عنوان «قانون اساسی» به تصویب رسانده به مورد اجرا نمی‌گذارد. شرکت در انتخاباتی که سراسر تقلب و کلاهبرداری است به معنای زیر پا گذاشتن حیثیت و شرافت ملی خواهد بود. ملتی که در مراسم انتخاباتی چنین رژیمی شرکت می‌کند، در فردای انتخابات و در برابر تعدی و جور و ستم عمال این حکومت صدایش در عرصة جهانی بجائی نخواهد رسید.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

...

۱/۲۳/۱۳۸۸

«سازمان» و برنامه!




امروز به بررسی قسمتی از مطالب عنوان شده در اطلاعیه‌ای می‌پردازیم که روی خطوط اینترنت تحت عنوان «طرح برنامة پیشنهادی به کنگرة یازدهم سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)» منتشر شده. البته پر واضح است که در یک وبلاگ نمی‌توان به بررسی تمامی زوایای موجود در این «طرح پیشنهادی» پرداخت. با این وجود از آنجا که این طرح در زمرة نخستین «ادبیات سیاسی‌ای» است که طی سال‌های اخیر تحت عنوان «طرح» از طرف یک تشکیلات شناخته شده ارائه می‌شود بررسی آن هر چند به صورت شتابزده خالی از لطف نیست.

در نخستین جملات این «طرح» خواننده به صراحت با موضع‌گیری این سازمان در برابر طرفداران خودی و یا غیرخودی روبرو می‌شود. نویسندگان عنوان می‌کنند که «تلاشی ناپخته» در سال 1361 جهت تدوین یک «طرح» صورت گرفت که متأسفانه به سرانجام نرسید چرا که:

«اين تلاش ناپخته به ترسيم کاريکاتوری از برنامة حزب توده منجر شد. آن هم نه برای اعتلای جنبش کارگری و حرکت به سوی جامعه‌ای دمکراتيک با سمت‌گيري‌های سوسياليستی، بلکه برای شکوفائی جمهوری اسلامی.»


البته ما به عنوان یک خوانندة «ناخودی» برداشت‌مان از جملات فوق این است که در گام نخست این «سازمان» خواستار جدائی از خط «حزب‌تودة ایران» شده. در ثانی، نویسندگان مذکور اعتلای جمهوری اسلامی را گویا دیگر «هدفی» قابل اعتنا نمی‌بینند. از طرف دیگر در ادامة همین مطلب می‌خوانیم که نویسندگان اطلاعیه از حضور گستردة طیف‌های مختلف سیاسی در بطن این «سازمان»، رضایت خاطر ندارند. حضور افراد وابسته به طیف‌های مختلف سیاسی از نظر اینان نوعی «پلورالیسم عاریتی» ایجاد کرده و پر واضح است که چنین «پلورالیسمی» محکوم خواهد بود! در نتیجه باز هم به عنوان یک خوانندة «ناخودی» چنین نتیجه خواهیم گرفت که گروه‌هائی در درون «سازمان» کذا قصد انشعاب دارند، تا به این وسیله سازمان را از شر «پلورالیسم عاریتی»، که به زعم نویسندگان مسبب تمام دردسرها بوده و «دوست و دشمن را در کنار یکدیگر» قرار داده خلاص کنند. و در ادامه می‌خوانیم:

«برای دوری جستن از چنين انحطاطی [حضور غیرخودی‌ها در بطن سازمان] و برای اجتناب از اشتباه جامعه و احزاب سياسی در مورد ما تدوين برنامه ضرورتی غيرقابل انکار و عاجل مي‌باشد.»

البته تا این نقطه، مطلب فقط به تکرار مکررات و زدوخوردهای ابدی درون‌ سازمانی چپ‌گرایان محدود می‌شود. می‌دانیم که اینان در ساختار عقیدتی خود معتقدند که برخورد و تشت‌آراء در بطن «حزب»، و انشعابات منتج از آن یکی از موفقیت‌های بزرگ جنبش کارگری می‌باید به شمار آید. چرا که از این انشعابات آنچه به نظر اینان مثبت و بسیار سازنده است، یعنی ساختار یک دیکتاتوری گروهی، می‌تواند بر آنچه «جنبش کارگری» تعریف شده در سراسر کشور سایة خود را سنگین کند. و این «محفل پیروز» در باور اینان همان است که سوسیالیسم را نیز برای ملت «هدیه» خواهد آورد. از اینرو چپ‌های وطنی از جنگ و گریز «درون‌گروهی» و انشعابات بسیار «حمایت» می‌کنند و خیلی خرسنداند! این نیز برداشتی است «ویژه» از «کارورزی» لنینیستی!

پس از این «مقدمه» نویسندگان پای به مبحث «هویت‌ ما»‌ می‌گذارند! و در شرح حال «هویت ما» خواننده درمی‌یابد که این «سازمان»، حداقل در تصور نویسندگان اطلاعیه، با الهام از جنبش‌های کوبا و ویتنام و در مصاف با دیکتاتوری شاه پایه‌ریزی شده! این سازمان در ادامه از هویت خود باز هم بیشتر پرده بر می‌دارد و ادعا می‌کند که «سوسیالیسم» آرمان این سازمان است، و چنین سوسیالیسمی فقط می‌تواند با بهره‌گیری از علم و دانش‌بشری در دسترس انسان‌ها قرار گیرد. و از اینروست که سازمان کذا «سوسیالیسم علمی» را برگزیده!

«از اينرو سوسياليسم علمی، تئوری راهنمای عمل سازمان مي‌باشد. سازمان ما نظريه‌های مارکس، انگلس، لنين و ديگر تئوريسين‌های کمونيست را ارج نهاده و از کاربست پويای اين نظريات و تلاش برای تکوين و تکامل آن مدافعه مي‌نمايد.»

نخست می‌باید گفت که نویسندگان گویا تا حدودی در این مرحله دچار سوءتفاهم شده‌اند، چرا که آنچه در علوم سیاسی «سوسیالیسم علمی» معرفی می‌شود، ارتباط زیادی با علوم در معنای متعارف کلمه ندارد. این «تعریف ویژه» نتیجة یک اشتباه لفظی است که در سال‌های نخست شکل‌گیری محافل مارکسیست در لندن، سوسیالیسم عملی، یا آنچه بعدها «سوسیال ـ دمکراسی» نام گرفت را از نوع برخورد نظری یا «مارکسیست ـ ‌لنینیست» آن جدا می‌کرد. «علمی» معرفی کردن مارکسیسم، آنهم در شرایطی که علوم در تعاریف تحقیقی و واقعی خود امروز درگیر «اجرام بدون جرم»، و «منطق مبهم» شده‌اند، بیشتر نشان خامی نویسندگان می‌باید تلقی شود تا تعهد و سرسپردگی‌شان به «علوم».

می‌دانیم که امروز، پس از گذشت یکصد سال از پایه‌ریزی نظریة مارکسیسم، «تئوری‌ها» و یا ارزش‌های تئوریک از ریشه تغییر کرده‌اند. امروز مشکل می‌توان ادعا کرد که یک تئوری‌ همان ‌ارزش و اعتباری را می‌تواند داشته باشد که مارکسیسم در دوران حیات مارکس از آن برخوردار بوده. در شرایط فعلی علم در «ابهام» قرار گرفته، هر چند که این «ابهام» در مفاهیم آزمایشگاهی خود و نه در مفاهیم علوم‌انسانی می‌تواند به پرسش‌هائی پاسخ دهد! خلاصه بگوئیم، امروزه حدفاصل میان «علم» و «غیرعلم» آنقدرها که در دوران مارکس واضح و روشن می‌نمود صریح نیست. ولی نویسندگان اطلاعیه با تکیه بر همین سوءتفاهم در ادامه می‌ا‌فزایند:

«در عين حال سازمان ما در تدوين و تنظيم برنامه، خط مشی سياسی و امور تشکيلاتی خود، از مجموعه انديشه و دانش پيشرو و معاصر بهره مي‌برد.»

امیدواریم چنین باشد! ولی اگر زمانی آنچه در این اطلاعیه «مجموعه اندیشه» و «دانش پیشرو» معرفی شده، به هر دلیل با بنیادهای فکری مارکس در تضاد قرار گیرد، حتماً می‌باید برخورد نویسندگان را در همین مرحله «حدس» زد!‌ می‌دانیم که بسیاری از داده‌های اقتصادی و اجتماعی امروز، نظریه‌پردازی‌ها در مارکسیسم را به طور کلی به زیر سئوال می‌برد. از آنجمله می‌توان از مهم‌ترین‌شان، «سقوط ارزش اضافی» و ارتباط سرمایة «مرده» و سرمایة «پویا»‌ نام برد. در یک وبلاگ نمی‌توان پای به تحلیل گستردة امور اقتصادی گذاشت، ولی به صورت سربسته می‌گوئیم که بسیاری از نظریه‌پردازی‌های مارکس و مارکسیست‌ها امروز متعلق به «موزة آثار قدیمه» است؛ محلی از اعراب در یک بحث «علمی» نمی‌تواند داشته باشد. حال این سئوال مطرح می‌شود که تکلیف «آرمان» این سازمان با مسائل علمی چیست، و اینکه این مسئله در چه مرحله‌ای می‌باید مطرح شده و حل شود؟

با این وجود، مشکل «سازمان» به سوء‌تفاهم در برداشت از مفاهیم «علمی» محدود نمی‌ماند. چرا که در ادامة همین سطور خواهیم خواند که «سازمان» از حقوق‌بشر و محیط‌زیست نیز «حمایت» می‌کند. البته از نظر بسیاری «مارکسیست‌های» وطنی این مسائل آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست، ولی شاید لازم به یادآوری باشد که حمایت از حقوق‌بشر و محیط‌زیست نمی‌تواند در چارچوب «ارزشی» مارکسیسم، خصوصاً باورهای مارکس، انگلس و لنین توجیه شود. با این وجود نویسندگان اطلاعیه چنین می‌گویند:

«سازمان مدافع حقوق بشر [است] و بر همين پايه عليه هرگونه ستم ملی، طبقاتی، جنسی، نژادی، مذهبی و عقيدتی مبارزه مي‌کند. در شرايط جهان امروز حفظ محيط زيست و ممانعت از مداخلات زيانبار در طبيعت زيست يکی از هدف‌های بزرگ بشريت است.»

همانطور که در بالا آوردیم حقوق‌بشر در معنای معاصر تکیه بر مفاد «اعلامیة جهانی حقوق ‌بشر» دارد و نمی‌تواند هیچ ارتباطی با مارکسیسم داشته باشد. در بررسی تاریخی «اعلامیة جهانی حقوق بشر» همین بس که سال‌های سال تبلیغات سیاسی در نظام‌های مارکسیست، حتی همان کوبا و ویتنامی که گویا «سازمان» با الهام از آن‌ها پایه گرفته، این «اعلامیه» و تلاش آمریکا برای رأی‌گیری جهت تثبیت آنرا در مجمع عمومی سازمان ملل توطئة بورژوازی علیه کمونیسم می‌دانستند!‌ اگر «سازمان» نوع بخصوصی از «حقوق‌بشر» را به رسمیت می‌شناسد بهتر است بجای «شعارهای» دهان‌پرکن، همانطور که اسلام و مسلمین «حقوق‌بشر اسلامی» برای‌ ما ملت علم کردند، از هم اکنون پیش از آنکه باز هم به قول خودشان «مردم» و «جامعه» از آن‌ها تصویری مغایر با واقعیت بسازند، حقوق‌بشر مورد نظر را نیز برای ملت ایران «تعریف» کند.

از طرف دیگر، حمایت «عقیدتی و مذهبی سازمان» دیگر چه معنائی دارد؟ امیدواریم موضوع این «حمایت عقیدتی» توهمات مذهبی اقوام غیرشیعه در ایران نباشد! چرا که در اینصورت نخست «سازمان» می‌باید مرز «توهم» و «عقیده» را نیز برای ما روشن کند. ولی اگر این «حمایت عقیدتی» فراتر از توهمات و باورهای دینی و مذهبی خلق‌الله می‌رود آنوقت همین «سازمان» می‌باید توضیح دهد که چگونه مخالفان خود را که چند سطر بالاتر به باد ناسزا گرفته، در اینجا «عقایدشان» را مورد حمایت قرار می‌دهد!

با اینهمه، به دلیل حمایت «سازمان» از محیط‌زیست، ضدیت اصولی با مارکسیسم دیگر از ابعاد سیاسی پای فراتر گذاشته، کاملاً فلسفی می‌شود. مارکس انسان را مرکز جهان تعریف کرده، و جنبش‌های حامی محیط‌زیست با برداشتی کاملاً ضدمارکسیست «محیط‌زیست» را مرکز جهان می‌دانند. این نوع ضدونقیض‌گوئی را دیگر چگونه می‌توان پاسخ داد؟

این «شاخه» از این به اصطلاح «سازمان»، که به قول خود می‌خواهد از «شر» دشمنان مارکسیسم در بطن تشکیلات خلاص شود، و تحت تأثیر همین «خودباوری‌ها» عملاً پای به شیوة لجن‌پراکنی و فاشیسم سرکوبگر گذاشته، و سوسیال‌دمکرات‌ها را به دریوزگی از بارگاه سرمایه‌داری متهم می‌کند، به چه حقی در این مقطع به خود اجازه می‌دهد که از ادبیات همان سوسیال‌دمکراسی و «سبزهای اروپا» جهت توجیه مواضع عوام‌پسندانه‌اش، آنهم با چنین وقاحتی «طرفداری» کند؟ مارکسیسم در ویراست مارکس، لنین و بوخارین کاری با محیط‌زیست نمی‌تواند داشته باشد. مسائل محیط‌زیست نیز بیش از آنچه واقعی باشد، بازتابی شده از منافع سرمایه‌داری جهانی. در مفهوم واقعی، سرمایه‌داری این پیام را به جهانیان ابلاغ می‌کند: «غرب مصرف می‌کند نوش جانش! ولی اگر شرق هم بخواهد مصرف کند محیط‌زیست صدمه خواهد خورد!» این است پیام واقعی «سبزگرائی» در اروپای غربی!‌ حال مشتی «مارکسیست‌نما» در کوچه و خیابان‌های تهران با بلعیدن استفراغ‌ سبزهای اروپای غربی طرفدار محیط‌زیست هم شده‌اند؟

در کمال تأسف وقت کافی برای نشان دادن تمامی ضدونقیض‌گوئی‌هائی که سراسر این اعلامیة چند ده صفحه‌ای را پوشانده نداریم. و در بررسی این «اطلاعیه» که بر روی اکران کامپیوتر نویسندة این وبلاگ 36 صفحة کامل را اشغال کرده، هنوز به صفحة 4 هم نرسیده‌ایم!‌ ولی همانطور که می‌گویند، «مشت نمونة‌ خروار!» به هر تقدیر ما برداشت خود را از «تاریخچة» نهضت‌های سوسیالیست ایران در مطالب مفصلی در این وبلاگ مطرح کرده‌ایم که شاید مهم‌ترین آن‌ها مطلبی باشد تحت عنوان «چکمه و منطق» که در ماه ژانویة 2008 میلادی نوشته شده!

به عقیدة ما در ایران دو نوع «تفکر» سوسیالیستی طی دوران کودتای 28 مرداد و کودتای 22 بهمن رشد و نمو کرده. یک نوع «تفکر» متعلق به روسوفیل‌های بلشویک‌ و «کت‌وشلواری» است که منبع‌ الهام‌شان هم مسکو است! نوع دیگر «تفکر» خلقی‌های «خاکی» است، که به دلائلی همگی ساخته و پرداختة سازمان‌های اطلاعاتی غرب‌اند!‌ در کمال تأسف شرایط استراتژیک ویژة ایران به مردم این کشور و صاحب‌نظران این مملکت امکان نداد تا فرهنگ سوسیالیسم و برداشت‌های «سوسیالیستی» را در بطن روابط اجتماعی کشور گسترش دهند.

به عقیدة ما سوسیالیسم در ایران بیش از آنچه نیازمند یک هیئت حاکمة سرکوبگر و «دیکتاتور» باشد، نیازمند تولیدات فرهنگی، ادبی و هنری سوسیالیست، گسترش نگرش فلسفی سوسیالیست و میدان دادن به بحث‌های سازنده در زمینة سوسیالیسم و روابط اجتماعی‌ای است که می‌باید سوسیالیسم مبلغ آنان باشد و از طریق راه‌کارهای مختلف در صحنة اجتماعی آنان را به ارزش گذارد. این روند به دلیل استبداد راستگرایان، و خصوصاً شرایط استراتژیک کشور که اتحاد شوروی سابق را نیز به همکاری کامل با فاشیسم حاکم بر ایران متمایل می‌کرد، هیچگاه در ایران حتی آغاز نشده. نتیجة این قرنطینة نفرت‌انگیز همین ادبیات «استیجاری» است که امروز تحت عنوان «اطلاعیة» گروهی سوسیالیست در سطح شبکة جهانی منتشر می‌شود.

از طرف دیگر به دلیل فروپاشی اردوگاه شرق، اردوگاهی که می‌توانست در مقام مأوائی مالی، اقتصادی و نظامی جنبش‌های مارکسیست را در خود پناه دهد، مارکسیسم در محتوای «دیکتاتوری کارگری» دیگر در تاریخ بشر مرده. امروز این نظریه را با هیچ نوشداروئی نمی‌توان از نو زنده کرد. با این وجود آرمان‌های انسانی سوسیالیسم هنوز زنده است، و تا دنیا دنیاست زنده باقی خواهد ماند. ولی در شرایط استراتژیک امروز، تبدیل این آرمان‌ها به «شعارهای» پوچ، فراگیر، بی‌سروته و خصوصاً ایجاد آمیزه‌های مضحک میان این شعارها و تبلیغات غرب را نمی‌توان یک تحرک مارکسیست معرفی کرد؛ این نوع تبلیغات‌چی‌گری در حیطه‌ای قرار می‌گیرد که به عقیدة ما «خط واشنگتن» است. می‌دانیم که اگر مأوای بلشویسم وجود نداشته باشد، برای کاخ‌سفید مارکسیست بودن و نبودن افراد آنقدرها هم اهمیت نخواهد داشت.

ما در وبلاگ‌های خود یک اصل کلی را مورد نظر قرار داده‌ایم و از آن نیز عدول نخواهیم کرد. هدف اصلی این وبلاگ ارائة نظریه‌هائی در تخالف با موج تبلیغاتی‌ است که محافل غرب و آخوندیسم خودفروخته بر علیه ملت ایران به راه انداخته‌اند. و در کمال تأسف امروز شاهدیم که سوءاستفاده از آرمان‌های سوسیالیست خود تبدیل به یکی از همین شاهرگ‌های تبلیغاتی شده. و گروه‌هائی پس از سه دهه همکاری مستمر با فاشیسم دینی اینک تحت عنوان جنبش مارکسیست پای در مسیر عوامگرائی، مردمفریبی و پراکندن شعارهای پوچ و بی‌معنا گذاشته‌اند. به این گروه‌ها صریحاً می‌گوئیم که شرایط امروز کشور با اوضاع 28 مرداد و 22 بهمن بسیار متفاوت است؛ امروز فریب دادن توده‌ها و کشاندن‌شان به چاه کودتاها و تحمیل حاکمیت‌های ضدبشری بر آنان، دقیقاً به این دلیل که قرنطینة نفرت‌انگیز «جنگ‌سرد» فروپاشیده دیگر آنقدرها که اینان و اربابان آمریکائی‌شان می‌پندارند کار سهل و ساده‌ای نیست.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

...