زمانیکه محمد خاتمی در «انتخابات» سال 1376 با شعار اصلاحات پای به میانة میدان سیاست در حکومت اسلامی گذاشت، مسئله روشن بود. حکومت به بنبست رسیده بود و حامیان داخلی و خارجی آن تلاش داشتند از پدیدة «اصلاحطلبی» به عنوان سپر بلا استفاده کنند. در اینمورد پیشتر فراوان سخن گفتهایم، ولی در همین مقطع میباید بار دیگر تأکید کرد که بنبست کذا فقط مربوط به عملکرد حکومت اسلامی در دوران سرداران سازندگی نمیشد؛ وقوع تغییرات استراتژیک عمده در منطقه و نقش کلیدی ایران در معادلات خاورمیانه نگرشی نوین به مسئلة سیاست جاری را در کشورمان الزامی کرده بود. به هر تقدیر در آغاز این نقشپذیری سیاسی شاهد ظهور چندین جبهة «نوین» در سیاستهای داخلی کشور هستیم.
به طور مثال در همین دوره است که پدیدهای به نام «مخالفنمائی» پای به منصةظهور میگذارد. این مخالفنمایان در واقع اعضای وابسته به جناحهای مختلف حکومت اسلامیاند که در روندی کاملاً حساب شده و پرشتاب به خارج از کشور «نشت» کرده، با کمک مالی و سازمانی سفارتخانههای حکومت اسلامی و محافل محلی وابسته به غرب مواضع تبلیغاتی و رسانهای را یکی پس از دیگری «فتح» میکنند. عملکرد اینان در سالهای پس از پدیدة خاتمی ارمغان «جالب توجهی» برای ملت ایران به همراه آورده؛ گروهها و افراد و شخصیتهائی که طی سه دهة گذشته به عناوین مختلف با حکومت اسلامی مخالفت و برخوردهای شدید داشتند، به تدریج در سایة اینان، تحت الهامات اینان و در مسیر اهداف اینان قرار میگیرند! مخالفان دیرپای حکومت اسلامی رنگ و بوی این جماعت را میگیرند و کار بجائی میرسد که برخی اوقات حتی به همکاری با اینان «مفتخر» نیز میشوند! البته گروههائی میتوان یافت که همچون حزبتوده عمداً تن به این «رنگباختگیها» دادهاند، اینان به خیال خود و در چارچوب همان «زرنگیهای» متداول و معمول خودشان میخواهند از آبگلآلود ماهی بگیرند! ولی کم نیستند جریانات و جماعاتی که واقعاً اسیر دست این هیاهوی تبلیغاتی شدهاند.
افرادی که طی اینمدت با هیاهو و تبلیغات فراوان از دیوارههای امنیتی و تشکیلاتی حکومت اسلامی جدا شده و به ایالات متحد و اروپای غربی ارسال شدند، با همیاری محافل مختلف دستاندرکار فعالیتی هستند که ما آن را در این مقطع بازسازی تئوری استعمار در ایران میخوانیم. در مورد این «بازسازی تئوریک» اگر فرصتی و عمری باقی بود مسلماً در مطالب آینده توضیحاتی خواهیم آورد. ولی تا آنجا که به دلائل این بازنگری تئوریک مربوط میشود میتوان به اختصار عنوان کرد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات عمدهای که این فروپاشی در سطح جهانی، خصوصاً در زمینة دیوارههای امنیتی و نظامی به همراه آورد، اروپای شرقی پای در جنگ و برادرکشی گذاشت؛ اروپای غربی به سرعت واحد پول مشترک خود را ـ پروژهای که سالها در بایگانیها خاک میخورد، اجرائی نمود؛ و ارتشهای غرب خاک کشورهای عراق و افغانستان را به بهانههای واهی به توبره کشیدند. بازسازی «تئوری استعمار» در ایران در چارچوب همین «تحولات» میباید مورد بررسی قرار گیرد. ارتشهای غربی، به دلیل همسایگی ایران با روسیه نتوانستند همچون افغانستان و عراق پای به خاک ایران گذاشته برنامة مورد نظر را در محل با توسل به نیروهای نظامی و سرکوب امنیتی «حلوفصل» کنند. به همین دلیل است که بازسازی «تئوری استعمار» در ایران از چنین ویژگیهائی برخوردار شده.
مهرههائی که فرضاً میبایست این «بازسازی تئوریک» را در چارچوب منافع درازمدت غرب به سر منزل مقصود برسانند، کار خود را نخست در داخل کشور آغاز کردند. ولی همانطور که میتوان حدس زد اینان مایة زیادی ندارند، و به دلیل خاستگاه استعماری و دستساز و مصنوعیشان شناگرانی ناشیاند که بیشتر از آنچه موجها را بشکنند، آب دریا نوشجان میکنند. این «مهرهها» قادر نیستند در یک گسترة قابلقبول دست به نظریهپردازی بزنند. خلاصه کنیم، اینان اصولاً مرد این میدان نیستند. شاهد بودیم که در نخستین روزهای حکومت اصلاحطلبان گروههائی از همین «نظریهپردازان» به سرعت پای به نشریات و محافل و سخنرانیها گذاشتند و سریعاً با الهام از متون چند کتاب و دفترچه شروع به تئوریسازی کردند. ولی اگر «تئوری» اینان زمانیکه فقط به بازگوئی از محفوظاتشان محدود میشد، به دلیل تکیه بر صاحبنظران بلندپایه از انسجام نسبی برخوردار بود، در مرحلة «کاربردی» و زمانیکه بحثها گستردهتر میشد به طور کلی پای به تناقضگوئی میگذاشت. بررسی گفتار و نوشتار بسیاری از این «تئوریسازان» را در مطالب همین وبلاگها آوردهایم؛ و مشت نمونة خروار است!
طی این دوره در عمل ثابت شد که استنباط قدرتهای استعماری از مسائل کشور ایران و نقش رهبری «محافل» در ساختار قدرت کاملاً خبط و اشتباه بوده. استعمار بر پایة این استنباط غلط میپنداشت که به دلیل «صاحبکلامی» فرضی نزد اربابان حوزهها، زمانیکه چند تریبون در اختیار گروه ویژهای از این ملایان قرار گیرد، تئوریهای مورد نظر همچون کبوتران سبکبال به اوج آسمان نیلگون نظریهپردازی کشور پر خواهند کشید؛ دیدیم که اصلاً چنین شد. سخنان ملایان، حتی فرهیختهترینشان از مرحلة خزعبلات و جفنگیات فراتر نرفت و برخلاف انتظار محافل استعماری سرسپردگی مورد نظر از طرف قشرهای مختلف شهری نیز به این «افاضات» آنقدرها بیقید و شرط نبود. معادلات به طور خودبهخود «حل و فصل» نمیشد، چرا که قشرهای فرهیخته، آنان که به زور سرنیزة سرکوب استعماری به «سکوت» محکوم شده بودند، در اطراف خود و در هر گام نظریهپردازیهای الکن و ناقص را، حداقل در میان اطرافیانشان «افشاء» میکردند.
به عبارت دیگر، دستگاهی که پایههای حاکمیت خود را پس از 22 بهمن 57، بر اساس عوامزدگی و لاتبازی و اوباشپروری مستقر کرده بود، طی دورة «اصلاحات» میکوشید که با تکیه بر همان مهرههای معمول، شیوههای حکومت را به مرحلة «نظریهپردازی» نیز برساند! انتظار «نظریهپردازی» از اوباش درست مثل این است که از یک شترجماز انتظار داشته باشیم برایمان بالة دریاچة قو برقصد! و یا به قول سعدی،
بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند
همچو خر در یخ بماند چون گه برهان بود
باید قبول کرد که انتظارات استعمار از بساط آخوندبازی در ایران غیرقابل قبول بود، و بازیگران صحنة یک حکومت استبدادی در هیچ کشور دنیا قادر به ایفای چنین نقشهائی نیستند. استعمار به دلیل همین بنبستها مجبور شد که در اولین ماههای حکومت خاتمی، به دلیل مقاومت ملت ایران در برابر خواستهای «نویناستعماری» عملاً حاکمیت را به تعطیل بکشاند؛ خاتمی شد همان بهرمانی، البته منهای «سازندگی»! چرا که طی 8 سال حکومت، علیرغم قیمت بالای نفتخام آقای خاتمی در مملکت ایران یک سنگ هم روی سنگ نگذاشتند.
در این مقطع بود که جریان «مخالفنماسازی» آغاز شد. و گروه، گروه وابستگان حکومت در خارج از کشور مستقر شدند. حتی گروههائی را به مراکز دانشگاهی فرستادند، و یا دانشگاهیان جمکرانی را با وعدهوعیدهائی به مکتبخانههای غرب کشاندند و تحت عنوان «مخالفت» با دولت استبدادی احمدینژاد، برای اینان تریبون و غیره درست کردند؛ هر چند در عمل تحت کارآموزی قرارشان دادند. هدف نیز کاملاً روشن بود. حال که زمینة «نظریهپردازی» در داخل نمیتوانست به نفع غرب متحول شود، غرب این زمینه را مستقیماً در خارج از کشور و تحتنظارت عوامل خود برای اوباش صادراتی حکومت جمکران فراهم میآورد! باشد که به مصداق حکایت همان الاغی که کودک کاهل و تنپروری را عمری به مکتبخانه برد، اینان نیز نهایتاً آیتالکرسی بیاموزند!
بررسی پدیدة «مخالفنمائی» در تاریخچة حکومت استعماری اسلامی حائز اهمیت بسیار زیادی است. دیدیم زمانیکه جناح خاتمی به دلیل نبود زمینة واقعی در طرحهای «اصلاحات» شکست خورد، جریانی به نام «مخالفنمائی» علم میشود تا بتواند چرخش سیاسی مورد نظر در حکومت اسلامی را با کمک نظریهپردازان غرب «تئوریزه» کند. ولی به انتظار روزی که این «تئوریها» در مکتبخانهها «تولید» شود، کشور ایران بار دیگر به دامان نظریة «دولت اوباش» بازگشت، و ریاست این دولت را هم به کسی محول کردند که به معنای واقعی کلمه شایستة رهبری این جریان بود: آقای احمدینژاد! دیدیم که ایشان در راستای همان برنامههای استعماری، با «اصرار» فراوان و جهت به نمایش گذاشتن پتانسیلهای «نظریهپردازی» در جمکران، به دانشگاه کلمبیا رفته سخنرانی معروفشان را هم ایراد فرمودند. ولی خارج از سازی که احمدینژاد در کلمبیا زد که هم کوکاش خراب بود و هم خارج از «دستگاه» زده شد، مخالفنمائی برای تئوریزه کردن «مخالفت ظاهری» با حکومت اسلامی به صورت کلی این تمایل را دارد که به تدریج خود را تبدیل به «تریبون» اصلی کند.
ولی تئوریهای مورد نیاز اصلاحطلبی را نمیتوان یکشبه از خم رنگریزی بیرون کشید، آنهم با توسل به افرادی که از نظر شناخت و درک و سواد اصولاً پتانسیل این قبیل کارها را ندارند. از طرف دیگر، تحمیل یک حکومت شترگاوپلنگ بر ملت ایران، حکومتی که دیگر حتی زمینة توجیهات عوامگرایانة رایج در دو دهة گذشته را نیز از دست داده، برای غرب و در رأس آن برای ایالات متحد در منطقة خلیجفارس و آسیای مرکزی بسیار گران تمام خواهد شد. فراموش نکنیم که تمامی این «تحولات» در مسیر شاهرگهای انتقال انرژی، و مرزهای مستقیم روسیه و حتی در زمینهای گستردهتر در منطقة نفوذ ارتش هند در جریان است. اینجاست که در جریان سازماندهی به مخالفنمائی، غرب تلاش میکند تا عوامل «احساسی» را نیز به میانة میدان بیاورد. این همان عواملی است که پس از «انتخابات» اخیر عملاً توسط محافل رسانهای غرب در بوق و کرنا گذاشته شد.
خلاصة کلام، آنچه را غرب به دلیل بنبستهای نظریهپردازی استعماری نتوانست با تکیه بر «فلسفة خشک» به میانة میدان سیاست کشور بیاندازد، اینک قصد دارد با «چشمتر» بر ملت ایران تحمیل کند. دولت ایران و احمدینژاد، همان احمدینژاد خبیثی که دانشجویان کلمبیا از نزدیک شناختهاند، با «تقلب» میرحسین موسوی «معصوم» و «بیگناه» را که هیچکس نمیشناسد شکست داده! و در این راه دانشجویانی کتک میخورند؛ معترضان جوانی در زندانها مورد تجاوز قرار میگیرند؛ ملتی رأیاش را میخواهد؛ نامزدهای انتخاباتی حقشان پامال شده؛ ندای جوان و زیبا نیز اینچنین وحشیانه در خیابان به قتل رسیده؛ و ... باید قبول کرد که اگر به این «موضوعات» چند فیلم و مقالة مناسب و عکسهائی «گویا» اضافه کنیم حتی اشک اصغر قاتل معروف را هم با آنهمه شقاوت میتوان در آورد! ملت ایران جای خود دارد، دیدیم که ملتهای دیگر، حتی آنان که نمیدانند اصلاً ایران کجاست، برای ما کم گریه نکردند!
ولی ما در همینجا باید عنوان کنیم که تکیة رسانهای غرب بر لایههای احساسی و میدان دادن به این زمینهها در عمل فقط برخاسته از یک واقعیت ملموس و تکاندهنده است: غرب اینبار نیز در فراهم آوردن زمینة مناسب جهت ایجاد چرخش مورد نظر خود یک شکست را پیشبینی میکند. این سئوال باقی میماند: با سوءاستفاده از «چشمتر» تا کی و تا کجا میتوان چوبین بودن پای استدلال غرب را در ایران پنهان نگاه داشت؟ چرا که فراگیر کردن لایههای احساسی در این میانه فقط به این معناست که غرب دستاوردهای تئوریک و نظریهپردازانه را هنوز جهت تحکیم مواضع خود در هنگامة «انتخابات» آینده کافی نمیبیند. خلاصة مطلب اگر غرب در 4 سال آینده خود را آمادة چرخش تئوریک مورد نظر نبیند به احتمال زیاد باز هم از پیروزی نامزد اصلاحطلب خود چشم پوشیده در یک شامورتیبازی تلاش خواهد کرد که فردی وابسته به جناحهای اقتدارطلب را از صندوقها بیرون بکشد. و در چنین بزنگاهی بار دیگر همین فجایع به صور و طرق مختلف در سطح جامعه تکرار میشود.
به هر تقدیر تجربة انتخاب دوبارة احمدینژاد نشان داد که استعمار قصد ندارد دفتر مضحک و بنبست دوران «سیدخندان» را بار دیگر بگشاید. دفتر و بنبستی که دولت حاکم در قلب آن به دلیل نبود زمینة کافی، مرتباً در میدان «قانونمداری» افاضات، و در میدان «قانونستیزی» عمل میکرد! البته «عملیات» قانونستیزی به حساب دیگران، یا افراد ناشناس و بدخواهان گذاشته شد. حال باید پرسید بنبست احمدینژاد کار را به کجا خواهد کشاند؟ و تا آنجا که به موضوع امروز ما مربوط میشود، نقش مخالفنمایان در این میانه چه خواهد بود؟
مخالفنمایان چند مأموریت اصلی دارند. نخستین نقش آنان میدان دادن به این «خلط مبحث» است که حکومت اسلامی، روحانیت شیعه و محافل آخوندی از پایگاهی مردمی و فراگیر برخوردار بوده، یا اینکه در صورت تجدید نظر در برخی مواضع، آخوندها میتوانند به چنین پایگاهی دست یابند. دومین نقش مخالفنمایان کلیدی جلوه دادن رأی ایالات متحد به عنوان «حامی اصلی دمکراسی» در ایران، با هدف تحریف نقش تاریخی آمریکا در استقرار استبداد در کشورمان است! و اما نقش سوم مخالفنمایان در اعمال سانسور بر دیگران خلاصه میشود! به عبارت دیگر حذف تمامی جریانات فکری، حتی فلسفی و تئوریک از صحنة جامعه به نفع مواضع «مطلوب». همانطور که دیدیم این سانسور نخست از طریق در بوق و کرنا گذاشتن خزعبلبافیهای خاتمی و کدیور و شمسالواعظین و ... آغاز شد، و آنزمان که این روش به بنبست نظری برخورد کرد، جای خود را آناً به هیاهوسالاری و «احساسات» داد؛ همان استراتژی «چشم تر» که امروز با تکیه بر آن قصد به عقب راندن دیگران را دارند، و پیشتر از آن سخن گفتهایم.
امروز این سه استراتژی در میانة میدان «مخالفنمائی» کاملاً علنی شده، و مخالفنمایان امکان پنهان کردن این سه شیوة مزورانه را ندارند. حال میباید این سه مبحث را هر چند با شتاب و به صورتی سطحی شکافت. نخست اینکه، روحانی جماعت در یک دمکراسی نمیتواند نقشی کلیدی ایفا کند، و به فرض محال حتی اگر ایالات متحد طرفدار استقرار دمکراسی سیاسی در ایران تلقی شود، تکیة بیشاز حد این دولت متجاوز بر قشر روحانی خود دلیلی است بر اینکه ادعای «دمکراسیدوستی» واشنگتن فقط یک دروغ بیشرمانه است. دمکراسی به عنوان یک حاکمیت دنیوی و انسانمحور از منظر شیعیمسلکان «اباحیگری» است، و به هیچ عنوان سنخیتی با «دنیای الهی» نمیتواند برقرار کند. و دقیقاً به دلیل برخورد با همین بنبستهای تئوریک بود که مخالفنمایان پای در میدان «احساسی» گذاشته و سعی در دمیدن در بوق «احساسات» رقیق مردمان دارند. ولی به استنباط ما نه دمیدن در بوق احساسات رقیق مردمان میتواند استراتژیهای ایالات متحد را نجات دهد، و نه تلاش اینان جهت توجیه مواضع روحانیجماعت!
آیندة آقای احمدینژاد نیز در همین راستا مسلماً آنقدرها درخشان نخواهد بود؛ و هر چند آمریکا به دلیل نامناسب بودن وضعیت اصلاحطلبان، به صورت تلویحی در تحکیم مواضع اصولگرایان در ایران بکوشد، امکان گشوده شدن جبهههای دیگری در فضای سیاست کشور در آیندهای بسیار نزدیک به مراتب از احتمال پیروزی جدید اصولگرائی محتملتر مینماید.
...