در بررسی جریاناتی که به سقوط ناگهانی زینالعابدین بنعلی منجر شد، فروپاشی غیرمترقبه دولت تونس، به تدریج در چارچوب مشکلات دولت اسرائیل در منطقه معنا و مفهوم میگیرد! جهت دریافت این رابطه در نظر داشته باشیم که روند مسائل استراتژیک در خاورمیانه نشان داده که با ورود هر رئیس جمهور جدید به کاخسفید موضوعی تحت عنوان «صلح در خاورمیانه» در دستورکار وی قرار خواهد گرفت! پیشتر گفتیم که مفهوم این عناوین فریبنده الزاماً این نیست که برقراری «صلح» مورد نظر باشد؛ «صلح در خاورمیانه» به تدریج معنای دیگری پیدا کرده: چگونه میتوان با حفظ منافع منطقهای آمریکا و دولتهای دستنشاندهاش در خاورمیانه از «مسئلة فلسطین و اسرائیل»، تنوری جهت چسباندن نان آمریکائیها ساخت؟
بدیهی است که اینبار نیز با ورود رئیس جمهور جدید و «رنگینپوست» آمریکا به کاخسفید برنامة صلح کذا زیر دماغ دولت گذاشته شود، ولی این عمل به دلیل افزایش تزلزل مواضع حاکمیت آمریکا در شرایط متفاوتی صورت گرفت. از اینرو جهت بررسی مسائل تونس بالاجبار میباید سری به لبنان بزنیم. کشوری که از سال 1987، پس از امضاء قرارداد صلح کمپدیوید توسط اسرائیل و مصر، در عمل به میدان «جنگهای منطقهای» اسرائیل تبدیل شده.
دولت «اتحاد ملی» که پس از جنگ 33 روزه قدرت را در لبنان به دست گرفت از ویژگی خاصی برخوردار بود. سه سال پیش، خبرگزاری رویترز، مورخ 7 بهمنماه 1385، از قول مقامات سوریه چنین اعلام داشت:
«سوريه خواهان اتحاد ميان گروههاي مختلف لبناني است و اين مهم فقط با تشکيل دولت اتحاد ملي در اين کشور امکانپذير است.»
از طرف دیگر در همین گزارش خبری میخوانیم که سوریه، «فواد سینوره»، رئیس دولت وقت لبنان را به اطاعت از آمریکا متهم نموده و رسماً ابراز امیدواری میکرد که دستگاه جرج بوش دوم دست از مخالفت با تشکیل «دولت اتحاد ملی» در لبنان بردارد!
ولی این دولت «اتحاد ملی» ویژگیای داشت که آن روزها همچون دیگر زوایایاش در بوق و کرنا نیفتاد؛ در رأس این ویژگیها میباید از حضور گستردة وزرای «حزبالله» نام برد. این تشکیلات، حداقل در میدان تبلیغاتی و رسانهای، وابسته به «انقلاب اسلامی» جمکرانیها معرفی میشود! به یاد داریم که دولت «اتحاد ملی» نهایت امر تحت ریاست سعد حریری، فرزند رفیق حریری قرار گرفت. ولی روند مسائل نشان داد که نه این «حزبالله» سازمانی است که رسانهها ادعا میکنند، و نه این «دولت اتحاد ملی» جهت تأمین اتحاد میان اجزاء جامعة لبنان گام برخواهد داشت. در چنین شرایطی، «حزبالله» بیش از پیش از حکومت اسلامی فاصله گرفته به سیاستهای منطقهای روسیه و هند نزدیک میشد، و فرزند رفیق حریری بیشتر از آنچه مینمایاند، در مسیر سیاستهای منطقهای واشنگتن و تلآویو قرار میگرفت.
در همین گیرودار است که با ورود اوباما به کاخسفید بار دیگر پروندة تکراری و کسالتآور «صلح در خاورمیانه» بر روی خطوط خبرگزاریها «فعال» میشود! ولی آمریکا، خصوصاً در گیرودار دو جنگ استعماری در عراق و افغانستان، و پس از تحمل شکست سختی که در جنگ 33 روزه متحمل شده بود، دیگر نمیتوانست پروندة این «صلح» را همچون گذشتهها وسیلة بازارگرمی برای سیاستگزاریهای استعماری خود در منطقه کند. هم حامیان نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل در لندن تضعیف شده بودند و هم دست آمریکا از حمایت اسرائیل در پروژة تکراری «صلح در خاورمیانه» کوتاه شده بود، به همین دلیل ابزار فشار بر لبنان، بار دیگر به عنوان تنها اهرم مناسب جهت سیاستگزاریهای منطقهای دولت اسرائیل از اهمیت برخوردار شد. با به تعویق افتادن مداوم «مذاکرات صلح» کذا، هم اسرائیل اعتبار خود را از دست میداد و هم آمریکا به عنوان مهمترین حامی تلآویو دستاش جهت مانورهای منطقهای بسته میشد. جهت خروج از این بنبست، راه مناسب همچون دهههای پیشین برای تلآویو روشن بود: جنگافروزی در لبنان! به همین دلیل رسانهها با استفاده از معضلاتی که دادگاه بینالمللی جهت رسیدگی به ترور رفیق حریری با آن روبرو شده بود، این مشکلات را در بوقهای خود جهت زهرآگین نمودن فضای منطقهای گذاشتند و چندی پس از این هیاهوی تبلیغاتی سعد حریری، رئیس دولت لبنان همزمان با سرکوزی، رئیس جمهور فرانسه عازم واشنگتن میشود.
تا این مرحله، مسئله کاملاً روشن بود. جناحهائی که در لندن، واشنگتن و تلآویو خود را ناچار میدیدند که نهایت امر پروندة «صلح در خاورمیانه» را نه در راستای سیاستگزاریهای جنگافروزانة جدید آمریکا، که در مسیر «صلح» و پیشگیری از درگیریهای نظامی متحول کنند، سعی داشتند با فشار بر لبنان و فروپاشاندن دولت «اتحاد ملی» که محبوب سوریه «معرفی» میشد، زمینة جنگافروزی را در منطقه فراهم آورند. گویا جهت پیشبرد اهداف خود نیز تا حدودی موفق بودهاند، چرا که جنجال پیرامون نقش حکومت جمکران در ترور رفیق حریری با «استقبال» فراوان روبرو شد! و در شرایطی که ترکیه از طریق تهدید نظامی همسایة جنوبی خود یعنی سوریه، در برابر عملیات ایذائی احتمالی ارتش اینکشور بنبستهای مناسب را فراهم میآورد و شایعة کودتای «حزبالله» برای «اسلامی» کردن لبنان بر سر زبانها افتاده بود، برنامه برای ایجاد درگیری جدید بین حزبالله و ارتش لبنان در دست تهیه قرار گرفته بود که ناگهان «دولنگ» بنعلی در تونس به هوا رفت!
انتخاب تونس برای اعمال این مجموعه سیاستها از طرف مخالفان طرح جنگافروزی در لبنان کاملاً مشخص است. حکومت بنعلی یکی از سرکوبگرترین دولتهای استعماری در شمال آفریقا بود و سقوط این دولت به دلیل عدم برخورداری از درآمدهای نفتی، برخلاف الجزایر و لیبی هم سریعتر به نتیجه میرسید، و هم از پیامدهای محدودتری برخوردار میشد. از طرف دیگر، از آنجا که 65 درصد مبادلات تجاری تونس با فرانسه صورت میپذیرفت، فشار سیاسی و نظامی ناشی از سقوط دولت تونس بر پاریس متمرکز میشد که در عمل حامی مستقیم خاندان «جلیل» حریری به شمار میرود! ولی میباید اذعان داشت که توافق نفتی اخیر بین بریتیش پترلیوم و شرکت «روسنفت» جهت استخراج نفت «آرکتیک» در فروپاشاندن دولت بنعلی نقش سرنوشتسازی ایفا کرد؛ بدون این توافق، فرو پاشاندن مجسمة بنعلی به این سادگیها میسر نمیشد.
علیرغم تمایل «بی. پی» و مسکو برای خلاصی از شر حکومت بنعلی، در وبلاگهای پیشین در مورد فروپاشی ناگهانی دولت تونس نوشته بودیم که به چه دلیل پاریس سریعاً خود را از شر بنعلی خلاص کرد. به هر تقدیر با در نظر گرفتن مطالبی که در بالا آوردیم، امروز دو گزینه در برابر خیمة «جنگطلبان سنتی» در لبنان قرار گرفته: ادامة سیاست جنگافروزی و یا عقبنشینی از مواضع کذا!
گزینة نخست با فوت کردن در آستین «حزبالله» و حمایت محافل لندن و واشنگتن از «اسلامی» کردن لبنان میتواند تحقق یابد. در اینصورت جز پیش انداختن ارتش اسرائیل و حمایت از جنگ در لبنان راهی وجود نخواهد داشت. و «بهانة» قابل قبول برای چنین جنگی جلوگیری از پیروزی اسلامگرایان در بیروت، یا «پاریس خاورمیانه» میتواند باشد! ولی در شرایط فعلی پای گذاشتن در این گزینه برای محافل کذا تبعاتی به همراه میآورد که خود را در تونس به نمایش خواهد گذاشت. به عبارت سادهتر جنگ در لبنان، به معنای قبول حضور همین اسلامگرایان در حکومت تونس است!
بیدلیل نیست که رسانههای کشوری که طی بیش از یک سده تونس را چپاول کرده، امروز مرتباً از «دمکراسی» در این کشور دم میزنند! احدی از حضور و قدرت روزافزون اسلامگرایان سخن به میان نمیآورد، ولی میدانیم که این محافل حضور بسیار وسیع دارند و به دلائلی که در این مقال نمیگنجد استقبال عمومی از اهدافشان به سرعت میتواند تبدیل به تحرکات گسترده و تودهای شود. اما همین رسانهها، که از دمکراسی در تونس دفاع جانانه به عمل میآورند، در مورد حضور ناوهای هواپیمابر ایالات متحد در سواحل اسرائیل، ناوهائی که بیش از 70 جنگندة نظامی آماده به نبرد را بر عرشههایشان حمل میکنند سخنی به میان نمیآورند! کسی نمیگوید که بخشی از نیروهای دریائی فرانسه نیز برای دفاع از اهداف مشابه در مرزهای آبی لبنان و اسرائیل مستقر شده. بمباران شهرهای لبنان و اسرائیل میتواند از سوی هر کدام از این «نیروها» به پروندة هر گروه و تشکیلاتی در منطقه «سنجاق» شود؛ خلاصة کلام بمب «شناسنامه» ندارد. میتوان بمباران کرد و گفت این و یا آن تشکیلات مسئولاند. بله، گزینة نخست همانطور که میبینیم جهت فراهم آوردن مقدمات خروج اسرائیل و دولت اوباما از بنبست «مذاکرات صلح»، در عمل به معنای قبول جنگ در لبنان است، جنگی که دامنة اسلامگرائی را در تونس، الجزایر و احتمالاً در مصر گسترش خواهد داد!
دومین گزینه همان عقبنشینی از مواضع جنگطلبانه و قبول برقراری اصل حسن همجواری در منطقة خاورمیانه خواهد بود. در این چارچوب تلآویو دیگر نمیتواند برای حفظ منافع واشنگتن با بهرهگیری از بهانههای مندرآوردی «آتشبیاری» کند. در چنین شرایطی اسرائیل مجبور خواهد شد که به مذاکرات مسکوت «صلح» بازگردد و بساط لاتبازیاش را برای همیشه تعطیل کند. مسلم است که جریانات صلحطلب در اسرائیل از این شرایط تأثیر فوری خواهند گرفت و جریانات وابسته به لندن و واشنگتن که طی 50 سال گذشته مرتباً در این منطقه زمینة جنگ فراهم آوردهاند به انزوا کشیده خواهند شد. به این ترتیب آقای نتانیاهو که فقط جهت ریاست کابینة جنگ از کشور متبوعشان، یعنی آمریکا به اسرائیل «مهاجرت» میفرمایند برای همیشه به ویلای مجلل خود در «یو. اس» باز میگردند.
اما جالب اینجاست که در چنین هیهاتی، سکوت کامل بر سرزمین فلسطین حاکم است! این سکوت فقط نشان از آن دارد که تحولات تونس و لبنان سرنوشت فلسطین را رقم خواهد زد. اگر گزینة «جنگ» پیش کشیده شود، همزمان با عملیات ارتشهای آمریکا و فرانسه، حماس دست به تحرکات گسترده جهت به انزوا کشاندن دولت «خودگردان» خواهد زد، و در صورت تقدم گزینة «صلح»، این دولت «خودگردان» است که حماس را به طور کلی از دادههای منطقهای حذف میکند. ترکیه نیز در این میان بیکار ننشسته. آنکارا که در مقام مهمترین پایگاه نظامی ناتو در منطقه، در گزینة «جنگ» میتواند با تهدید سوریه زمینة مناسب را برای سیاستهای آمریکا فراهم آورد، در صورت بازگشت به مواضع «صلحطلبانه» به شدت تضعیف شده، اعتبار و کارآئی «نظامی ـ سیاسیاش» به زیر سئوال خواهد رفت. بیدلیل نیست که «العربیه»، مورخ 20 ژانویه سالجاری مینویسد:
«قطر و ترکیه نیز مانند سعودی از تلاش برای حل مسئله لبنان دست کشیدند!»
به استنباط ما روند بیاعتباری دولت اسلامگرای ترکیه از هم اکنون آغاز شده، و مذاکراتی که تحت عنوان نشست «استانبول» بین حکومت جمکران با گروه «5+1» برگزار میشود، در عمل برای دستیابی به طرح نهائی «صلح خاورمیانه» صورت میگیرد؛ حکومت اسلامی در این نشست حرفی برای گفتن ندارد، حضور این حکومت در استانبول صرفاً یک صورتک بر واقعیات است. مسائل «هستهای»، به صورتی که در بوق و کرنا کردهاند، در این مذاکرات وجود خارجی نخواهد داشت. ترکیه که از طریق تهدید نظامی سوریه، پیوسته نقش حامی پشتپردة عملیات نظامی اسرائیل را ایفا کرده امروز در بنبست سیاسی دستوپا میزند، و به هیچ عنوان امکان اتخاذ مواضع جدید ندارد. اگر به دادههای بالا شکاف در حزب «انگلیسی» کارگر در اسرائیل، بازنشستگی سناتور جو لیبرمن، حامی بیقید و شرط سیاستهای اسرائیلی در واشنگتن، و خصوصاً سفر دیمیتری مدودف به فلسطین و اردن را اضافه کنیم، خواهیم دید که فروپاشی بنعلی، همچون فروریختن دیگر مجسمههای حماقت و دیکتاتوری و استبداد بیش از آنچه در تونس بازتاب داشته باشد، منطقه را متحول کرده.
امروز طرح جنگ در لبنان با مشکلات جدی روبروست، و این مشکلات میرود تا به مجموعه مشکلاتی که پیش از سقوط بنعلی، دولت اوباما در خاورمیانه با آنها روبرو بوده افزوده شود. اینک به صراحت میتوان گفت که کاهش اعتبار دولت ترکیه را نیز میباید به همین فهرست طویل افزود، و اینهمه در شرایطی که آمریکا و انگلستان به عملیات «مشروعیتبخش» دولت اسلامگرای ترکیه، نه فقط در زمینة اعتبار بخشیدن به «اسلام سیاسی»، که در زمینههای نظامی و امنیتی، خصوصاً در سرزمینهای ترکزبان سابقاً شورائی دلبستگی بسیار زیادی نشان میدادند. به نظر میرسد که سرنوشت دولت اسلامگرای ترکیه با سرنوشت بنعلی و سعد حریری ارتباطی به مراتب مستقیمتر از آنچه مینمود داشته باشد.