امروز نگاهی خواهیم داشت به مسئلة مصدق و نفت از دیدگاه «بیبیسی»! البته همانطور که شاهدیم مدتی است این رسانه به بهانة «صدسالگی نفت»، قسمت اعظم تبلیغات سیاسی و استراتژیک خود را تحت عنوان «تاریخنگاری» به خورد خوانندگان میدهد. بررسی این استراتژی در تمامیتاش مسلماً کار یک وبلاگ نیست، و علاقمندان میتوانند جهت دستیابی به یک تحلیل فراگیر از مسئلة نفت و تاریخچة آن در ایران، تاریخچهای که به طور مستقیم حاکمیت انگلستان و آمریکا را نیز به چالش خواهد کشید، به متون و منابع مختلفی که در دست است مراجعه کنند. هر چند قبول داریم که تحلیلی غیرمغرضانه از مسئلة نفت فقط در مطالعة خطوط تحریر شده در این نوع کتب خلاصه نخواهد شد. در عمل، نانوشتهها در این منابع، در این راه کمک مؤثرتری خواهد کرد، با این وجود از آنجا که امروز سایت «بیبیسی»، یکی از عملههای حکومت اسلامی را تحت عنوان «اقتصاددان» به میدان آورده، و آنچه تا به امروز فقط «تاریخسازی» و «جعلاسناد» بوده، از این پس در چارچوب نظریهپردازی اقتصادی مطرح میشود، فرصت را جهت بررسی کوتاهی از سخنان این «اقتصاددان» جمکرانی مغتنم میشماریم.
«اقتصاددان» بیبیسی، فردی است به نام «موسی غنینژاد»! آگاهان مسائل سیاسی در کشور با غنینژاد آشنائیهائی دارند؛ وی یکی از سخنگویان «جریان» اصلاحطلبی در حکومت اسلامی است، و آخرین «افاضاتشان» در سایت «باران»، که وظیفة اصلی خود را بازتاب ترهات «سیدخندان» و همفکراناش معرفی میکند، انتشار یافته. البته بررسی افاضات غنینژاد در این مقطع شامل نقش وی در هیاهوی استعماری اصلاحطلبی نخواهد بود. ایشان شاید به دلائلی که جای مطرح کردن آن نیست به «پیشفرض» اصلاحطلبی «معتقد» شده باشند! ولی اظهاراتشان در سایت «بیبیسی» نشان میدهد که این نوع «اعتقادات» به خط سیر سیاسی، آنقدرها که بعضیها فکر میکنند، معصومانه و خارج از دغدغههای محفلی نمیتواند باشد. مصاحبة «بیبیسی» با غنینژاد تحت عنوان «ملی کردن نفت خوب بود یا بد؟» در تاریخ 28 ماه مه 2008 منتشر شده. سعی خواهیم کرد نگاهی به رئوس این مصاحبه داشته باشیم.
از تیتر مصاحبه آغاز میکنیم. این نوع «تیترگذاری» مسلماً از طرف بنگاه «بیبیسی» یک «نوآوری» به شمار میآید. چرا که تا همین چند سال پیش، چنین تیتری غیرقابل تصور بود. در آن دوران که هنوز آمریکا مطمئن بود کنترل نفت و گاز ایران، علیرغم تحولات گستردة استراتژیک در منطقة خاورمیانه، در ید اختیار چندملیتیهای غربی محفوظ خواهد ماند، کسی با مصدق «مقدس» برخورد تاریخی نمیکرد. اگر از زندگانی و عقاید و برداشتهای «مصدق» کسی عملاً خبر نداشت، «اصل تقدس» ایشان پا بر جا بود! و حتی آقای کلینتن جهت دلداری ملت چپاولشده و سرکوب شدة ایران، از مقام والای مصدق تجلیلها به عمل میآوردند، و از انجام عملیات کودتای 28 مرداد بر علیه ایشان، و نه بر علیه ملت ایران، «عذرخواهی» میفرمودند! در راستای تبلیغاتی که استعمار به صورتی بسیار گسترده در میان طیفهای مختلف جامعة ایران به راه انداخته بود، مصدق بتی بود که شکستناش گناهی کبیره به شمار میرفت! مصدق نه خواهرزادة فرمانفرما، نوکر سفارت انگلستان بود، نه داماد خانوادة کودتاچیان بازار در 28 مرداد؛ نه عضو فراموشخانههای انگلیسی بود، و نه مسبب اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ! مصدق هیچ ارتباطی با آدمکشان «فدائیان اسلام» هم نداشت، و قتل رزمآرا نیز بدون برنامهریزی بت عیار ما صورت گرفته بود! خلاصه بگوئیم، قرار بر این بود که اگر در 22 بهمن، مقعد شیعة اثنیعشری یکشبه پاره شد و روحالله خمینی از درون آن به دامان ملت ایران افتاد، مصدق هم میبایست به صورتی کاملاً «تصادفی» از مقعد محترم «ملیگرائی» تشریف آورده باشند! این بود اصل کلی در خوراک تبلیغاتیای که استعمار برای ملت ایران فراهم آورده بود.
در نتیجه، این «تیتر» را فینفسه میباید به فال نیک گرفت! ولی از آنجا که مصاحبه شونده، فرضاً یک «اقتصاددان» است، سریعاً به جانب ابعاد «اقتصادی» بحث ملی کردن نفت خیز بر میدارد! و طبیعی است که فردی چون غنینژاد، که محصول یک فاشیسم راستگرا و خونریز مذهبی است، در نخستین گام سعی بر بیاعتبار جلوه دادن نظریة اقتصادی مارکسیستی داشته باشد! ایشان ضمن اشاره به پدیدة «ارزشاضافه»، میگویند «این تئوری را قبول ندارند»! و ادامه میدهند:
«من همیشه یک بحثی با دوستان چپ، بر سر تئوری ارزش اضافی مارکس - تئوری استثمار - دارم كه میگوید ارزش اقتصادی كالاها برابر است با کاری که در آنها صورت گرفته.»
البته اقتصاددان جمکرانی ما میتواند هر چه میخواهد قبول کند و یا قبول نداشته باشد، ولی جهت اطلاع ایشان باید بگوئیم تئوری «ارزش اضافی» به هیچ عنوان مارکسیستی نیست! و در تمامی انواع نظریههای اقتصادی این «تئوری» وجود دارد. ولی مارکسیسم از برخورد با این تئوری مشخص استفادهای کاملاً ویژه صورت داده. و شاید مقصود «استاد» رد همین استفادة ویژه باشد! تئوری ارزش اضافی به زبان ساده میگوید که، در ساخت یک محصول مقادیر مشخصی مواد خام، ماشینآلات، فناوری، سرمایه، و ... به کار گرفته میشود، و در کنار تمامی این «عوامل» تولید، نیروی کار انسانی نیز حضور دارد. ولی در انتهای کار، زمانیکه محصول به بازار میرسد، عامل «قیمت» نه به عنوان مجموعهای از تمامی عوامل تولید که در حدی بالاتر از «صورتحساب» تولید قرار میگیرد. خلاصهتر میگوئیم، یک محصول اگر یکصدتومان خرج تولید دارد، به مبلغی بالاتر از این در بازار به فروش میرسد! و این تفاوت همان «ارزش اضافی» است. مارکسیستها معتقدند که این ارزش اضافی نتیجة عامل «کار» انسانی بر مواد خام و ماشینآلات است! از اینرو در نگرش مارکسیستی «کار» انسانی میباید بیش از یک عامل تولیدی صرف مورد توجه و احترام قرار گیرد؛ البته سرمایهسالاری این ارزش اضافی را متعلق به سرمایهگذار معرفی میکند، و معتقد است که اگر سرمایهگذار وجود نداشته باشد، این محصول تولید نخواهد شد! ولی در برابر این دو موضعگیری میباید قبول کرد که هیچکدام از دو طرف دعوا در موضع خود صددرصد محق نیستند؛ این «تولید» همانقدر مدیون سرمایهگذاری است که مدیون حضور نیرویکار و دیگر عوامل تولید! حداقل تجربة اتحادجماهیر شوروی به ما نشان داد که «تئوری» ارزش اضافه آنقدرها نمیتواند یکسویه و فراگیر باشد. بگذریم!
همانطور که گفتیم «ارزش اضافی» فقط یک تئوری است، و چون دیگر تئوریها قادر نیست بر ابعاد گستردة زندگی روزمرة بشر سایة خود را مستقر کند. چرا که حداقل امروز میدانیم وجود «موادخام»، در اختیار داشتن «سرمایة» لازم جهت آغاز فعالیت اقتصادی، برخورداری از «فناوریها» در روند تولید، حضور نیروی کارآمد انسانی جهت تولید، اگر محصولاتی را به وجود میآورد، چرخة «تولید» را همیشه «مصرف» کامل کرده، در نتیجه اگر بازاری برای فروش نداریم، درست مثل این است که «تولیدی» هم صورت نگرفته. این همان «بازاری» است که امروز شاهدیم ارتش آمریکا با اعزام هزاران تفنگچی سعی در حفظ آن در چهارگوشة جهان دارد. ولی «استاد» ما که در سنگر نفرتانگیز «مککارتیسم» جمکرانی به «نبرد» مشغولاند، با این حرفها کار زیادی ندارند و در ادامه میفرمایند:
«چون این تئوری در بحث قيمت كالا تنها طرف عرضه را میبیند و طرف تقاضا را ناديده میگيرد.»
میباید خدمت ایشان بگوئیم که در نظریة سوسیالیسم اقتصادی به هیچ عنوان طرف «تقاضا» نادیده گرفته نشده. و اگر دوستان «چپگرای» ایشان طرف «تقاضا» را نادیده میگیرند شاید به دلیل برخی وابستگیها باشد، و شاید گذران روزگار در خدمت حکومت جمکران این نوع کوریها را برای «صاحبنظران» به ارمغان میآورد. همانطور که گفتیم، طرف «متقاضی» را ارتش آمریکا مجاب خواهد کرد که «مصرف» کند! حال اگر آقای غنینژاد حضور ارتش آمریکا در بسیاری مناطق جهان را پدیدهای کاملاً «غیراقتصادی» معرفی میکنند، مشکل از نوع «اقتصادی» است که ایشان به دامانش متوسل شدهاند. علم اقتصاد، «حسابداری» نیست که جمع و تفریقها را بدون هیچ بررسی «فلسفی» و بنیادین در کنار هم ردیف کند و آخر سر هم یک «نتیجة» احمقانه به عنوان «محصول» کار روشنفکرانه تحویل رادیوها و سایتهای استعماری بدهد. مسلم است که پیچیدگیهای ویژة تولید سرمایهداری در هزارة سوم را نمیتوان در یک اتاق و با تکیه بر یک اصل کلی مورد بحث قرار داد، ولی یک امر مسلم است، و آن اینکه اگر چرخة تولید را مصرف کامل میکند، هم برای تولید، و هم برای مصرف میباید چارهای اندیشید! اما ایشان در ادامة «ترهات» حوزوی میفرمایند:
«به این دوستان میگویم اگر شما به این تئوری اعتقاد دارید باید بپذیرید از زمانی که ما نفت را صادر میکنیم در حال استثمار کشورهای صنعتی پیشرفته هستیم. چون کالائی صادر میکنیم که روی آن هیچ کاری انجام نشده، از زیر زمین در میآوریم و در مقابل آن کالاهای سرمایهای و مصرفی وارد میکنیم و از اين طريق توانستهایم سطح رفاه را در کشور خودمان بالا ببریم.»
بله، این نوع «استدلال» به شیوة حمارالله، ثابت میکند که به قول امام سیزدهم «اقتصاد مال خر است!» و چنین استدلالی در واقع بازتاب زندگی «دانشگاهی» در کشوری است که دانشگاهش محل تاختوتاز مشتی اوباش و بیسواد شده! کسی که در این دانشگاه به قول خود اقتصاد «تدریس» میکند، و برای خود آنچنان «احترام» و شناخت آکادمیک قائل است که 7 کتاب نیز در زمینههای مختلف اقتصادی به چاپ رسانده، نمیداند که در درجة اول نفت را ایرانی «استخراج» نمیکند؛ در درجة دوم همین نفت را ایرانی «صادر» نمیکند؛ و اینکه از زیرزمین در آوردن همین نفت نیازمند فناوریها و سرمایههائی است که ایرانی فاقد آن است!
در همان نظریة «ارزشاضافی» که از نظر اقتصاددان جمکرانیها گویا مارکسیستی بود، میباید دید که «عوامل تولید» در این راستا چگونه شکل گرفته؟ نفتی که توسط کارشناس خارجی «اکتشاف» میشود، به دست کارشناس خارجی و با سرمایة خارجی «استخراج» میشود، با فناوری خارجی به بنادر فرستاده میشود، تا بار کشتیهای خارجی شده، به بازارهای «خارجی» ارسال گردد؛ این نفت کجایش ایرانی است؟ و نهایت امر بازده این «روند» تولید و فروش که هیچکداماش ایرانی نیست، برای ما ایرانیها جز فروپاشی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی چه بازتابی داشته که «استاد» غنینژاد ادعا میکنند، با این «شامورتیبازیها» توانستهاند «سطح زندگی را بالا ببرند»!
حتماً جهت ملاحظة هزاران هزار ایرانی که در حلبیآبادهای حاشیة شهرها در فقر، فساد، اعتیاد، بردهفروشی و هزاران نکبت دیگر دست و پا میزنند، آقای «استاد» نیازمند عینک ته استکانیاند. ولی باید خدمت ایشان عرض کنیم که، کوری مادرزاد را با عینک تهاستکانی هم نمیتوان علاج کرد. این «بالابردن سطح» زندگی که در کلام ایشان خیلی هم «معصومانه» جای گرفته به قیمت فروپاشی ساختارهای قومی، اقتصادی، فرهنگی و بافتهای حامی ملت ایران، و نابودی پشتیبانان واقعی استقلال و تمامیت ارضی کشور صورت میگیرد. این سیاست تولید «اوباش شهری»، که ایشان در مقام استاد دانشگاه عملاً در رأس یکی از مراکز اصلی «تولید» آن نشستهاند، در واقع کامل کنندة چرخة «استعماری» در اقتصاد کشور ایران شده. ایران با بیش از دوهزارسال تاریخ در راستای این نوع «اقتصاد» نفتی عملاً تبدیل به کشورهائی از قماش آرژانتین و شیلی شده! ولی جهت دیدن و تمیز دادن این نوع «اقتصاد»، سواد و معلوماتی باید که در سوراخهای نمور و در مکتبخانههای فروهشته نمیتوان یافت.
از ترهات آقای «دکتر» پیرامون مسائل دیگر میگذریم، چرا که از نظر ما مصدق همان است که ایشان میگویند، با یک تفاوت؛ این برخوردها با دو هدف کاملاً متفاوت صورت میگیرد. اگر ما مصدق را به زیر سئوال میبریم، برای محکوم کردن «تورم» و «تمرکز» نظامی و پلیسی دستگاه کودتا است که زیر نظر آمریکا پس از 28 مرداد بر ملت ایران تحمیل شد. از طرف دیگر، بر خلاف استدلالات «استاد» غنینژاد ما معتقد نیستیم که مصدق «آدم خوبی» بود! به عقیدة ما، برنامة «ملی کردن نفت» در ایران را نیز میباید همزمان با فعالیتهای دیگری در سطح منطقه، از جمله بازتابهای جنبش «ناسیونالیسم» عرب، شکلگیری کشور پاکستان، بحران فلسطین، و ... مورد بررسی قرار داد. تحلیل بحران مصدق بدون قرار دادن ایران در بطن سیاستهای استراتژیک منطقهای فقط وراجی است؛ ولی «استاد» در وراجی ید طولائی دارند، و در سخنانش، عملاً تمامی این مسائل «غایبان» اصلیاند!
در سالهائی که بحرانهای غیرقابل کنترل بر سرزمینهای گستردهای در خاورمیانه و آسیای مرکزی منافع سرمایهداری ایالات متحد را به خطر انداخته بود، کودتای 28 مرداد جهت فراهم آوردن زمینة سرکوب فراگیرتر سیاسی و پلیسی در ایران مد نظر غرب قرار گرفت و نقش «مصدقالسطنه» در همین راستا شکل میگیرد! در غیر اینصورت ایشان از جایشان بلند نمیشدند تا برای آمریکا نفت ملی کنند! این بحثی است که هم از حد و حدود «ترهات» دانشگاهای جمکران فراتر میرود و هم کار را به درازا خواهد کشاند. ولی ما اگر کودتای 28 مرداد را محکوم میکنیم، بالاجبار حمایتی هم نمیتوانیم از کودتای 22 بهمن صورت دهیم؛ ایندو مکمل یکدیگر بودهاند!
ولی شاهدیم همین آقای «استاد» دانشگاه، طی سالیان دراز از «تورم» دستگاه دولتی که خواست مستقیم استعمار بود در حکومت اسلامی «حمایت» کرده، و امروز که استعمار به دست و پا افتاده، چون کنترل این «دستگاه اهریمنی» از دستاش خارج شده، استاد نیز خواستار ملی شدن و کوچک کردن ساختارهای دولتی هستند! میباید از حضرتشان پرسید چرا زمانیکه سرداراکبر بهرمانی پول این مملکت را در تشکیلات عریض و طویل سرکوب اداری هزینه میکرد، نظریة «مینیمالیستشان» را ارائه نمیدادند؟ جوابی به این سئوال نخواهیم داشت، چرا که شاید خود «استاد» هم اصلاً نمیدانند چه شکری میل میفرمایند! با این وجود در انتهای بیانات غنینژاد عملاً به دلائل واقعی جوسازیهای «بیبیسی» پی میبریم. مصاحبه شونده رسماً اعلام میدارد که، بر اساس «اصل 44» میباید 80 درصد صنعت نفت را خصوصی کرد!
بله، این «اصل 44» که سر و تهاش اصولاً معلوم نیست، و نمیدانیم از کجا آمده و به کجا میرود، در عمل همان کاری را قرار است انجام دهد که مصدقالسطنه صورت داد: فراهم آوردن زمینة گسترش چپاول ملت ایران توسط سرمایهداری غرب! بر اساس «اصل» کذا، که فقط پس از فروپاشی اتحاد شوروی و متزلزل شدن نظارتهای فراگیر سرمایهداری غرب بر اقتصاد ایران، یک باره «آفتابی» شده، گویا صنایع بزرگ، دولتی، و تشکیلات گستردهای که سابقاً دولتهای استعماری در ایران با هزینة میلیاردها دلار در سال میبایست از موجودیتشان «دفاع» میکردند، دیگر به کار نمیآید! یادمان نرفته که در روزهای نخستین کودتای 22 بهمن، زمانیکه آیتالله شریعتمداری از آزاد کردن صنایع نفت ایران سخن میگفت با چه حملات تندی از جانب همین عمله و نانخورهای استعمار روبرو شد! ولی امروز ورق برگشته، و همانها که دشمن «ملیشدن» صنایع بزرگ بودند، همه چیز را میخواهند خرد کرده، تکه، تکه کنند، تا اگر تعدادی از آنان به دست «رقبای» منطقهای عموسام افتاد، چند تکه هم نصیب جمبول و «عموسام» شود! بله، این اصل «جادوئی» همچون بسیاری اصول جادوئی دیگر، بیدلیل نیست که در سایت «بیبیسی» یک باره سروکلهاش پیدا شده. در همینجا به بانیان «بیبیسی» و استاد محترم «اقتصاد» جمکرانی میباید تسلیت گفت، چرا که در شرایط فعلی جای زیادی برای جفتک انداختن جمبول و عموسام، حتی در سرطویلة اصل 44 نمیتوان دید!
...