۳/۱۰/۱۳۸۷

نفت و موسی!



امروز نگاهی خواهیم داشت به مسئلة مصدق و نفت از دیدگاه «بی‌بی‌سی»! البته همانطور که شاهدیم مدتی است این رسانه به بهانة «صدسالگی نفت»، قسمت اعظم تبلیغات سیاسی و استراتژیک خود را تحت عنوان «تاریخنگاری» به خورد خوانندگان می‌دهد. بررسی این استراتژی در تمامیت‌اش مسلماً کار یک وبلاگ نیست، و علاقمندان می‌توانند جهت دستیابی به یک تحلیل فراگیر از مسئلة نفت و تاریخچة آن در ایران، تاریخچه‌ای که به طور مستقیم حاکمیت انگلستان و آمریکا را نیز به چالش خواهد کشید، به متون و منابع مختلفی که در دست است مراجعه کنند. هر چند قبول داریم که تحلیلی غیرمغرضانه از مسئلة نفت فقط در مطالعة خطوط تحریر شده در این نوع کتب خلاصه نخواهد شد. در عمل، نانوشته‌ها در این منابع، در این راه کمک مؤثرتری خواهد کرد، با این وجود از آنجا که امروز سایت «بی‌بی‌سی»، یکی از عمله‌های حکومت اسلامی را تحت عنوان «اقتصاددان» به میدان آورده، و آنچه تا به امروز فقط «تاریخ‌سازی» و «جعل‌اسناد» بوده، از این پس در چارچوب نظریه‌پردازی اقتصادی مطرح می‌شود، فرصت را جهت بررسی کوتاهی از سخنان این «اقتصاددان»‌ جمکرانی مغتنم می‌شماریم.

«اقتصاددان» بی‌بی‌سی، فردی است به نام «موسی‌ غنی‌نژاد»! آگاهان مسائل سیاسی در کشور با غنی‌نژاد آشنائی‌هائی دارند؛ وی یکی از سخنگویان «جریان» اصلاح‌طلبی در حکومت اسلامی است، و آخرین «افاضات‌شان» در سایت «باران»، که وظیفة اصلی خود را بازتاب ترهات «سیدخندان» و همفکران‌اش معرفی می‌کند، انتشار یافته. البته بررسی افاضات غنی‌نژاد در این مقطع شامل نقش وی در هیاهوی استعماری اصلاح‌طلبی نخواهد بود. ایشان شاید به دلائلی که جای مطرح کردن آن نیست به «پیش‌فرض» اصلاح‌طلبی «معتقد» شده باشند! ولی اظهارات‌شان در سایت «بی‌بی‌سی» نشان می‌دهد که این نوع «اعتقادات» به خط سیر سیاسی، آنقدرها که بعضی‌ها فکر می‌کنند، معصومانه و خارج از دغدغه‌های محفلی نمی‌تواند باشد. مصاحبة «بی‌بی‌سی» با غنی‌نژاد تحت عنوان «ملی کردن نفت خوب بود یا بد؟» در تاریخ 28 ماه مه 2008 منتشر شده. سعی خواهیم کرد نگاهی به رئوس این مصاحبه داشته باشیم.

از تیتر مصاحبه آغاز می‌کنیم. این نوع «تیترگذاری» مسلماً از طرف بنگاه «بی‌بی‌سی» یک «نوآوری» به شمار می‌آید. چرا که تا همین چند سال پیش، چنین تیتری غیرقابل تصور بود. در آن دوران که هنوز آمریکا مطمئن بود کنترل نفت و گاز ایران، ‌ علیرغم تحولات گستردة استراتژیک در منطقة خاورمیانه، در ید اختیار چندملیتی‌های غربی محفوظ خواهد ‌ماند، کسی با مصدق «مقدس» برخورد تاریخی نمی‌کرد. اگر از زندگانی و عقاید و برداشت‌های «مصدق» کسی عملاً خبر نداشت، «اصل تقدس» ایشان پا بر جا بود!‌ و حتی آقای کلینتن جهت دلداری ملت چپاول‌شده و سرکوب شدة‌ ایران، از مقام والای مصدق تجلیل‌ها به عمل می‌آوردند، و از انجام عملیات کودتای 28 مرداد بر علیه ایشان، و نه بر علیه ملت ایران، «عذرخواهی» می‌فرمودند! در راستای تبلیغاتی که استعمار به صورتی بسیار گسترده در میان طیف‌های مختلف جامعة ایران به راه انداخته بود، مصدق بتی بود که شکستن‌‌اش گناهی کبیره به شمار می‌رفت! مصدق نه خواهرزادة فرمانفرما، نوکر سفارت انگلستان بود، نه داماد خانوادة کودتاچیان بازار در 28 مرداد؛ نه عضو فراموشخانه‌های انگلیسی بود، و نه مسبب اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ!‌ مصدق هیچ ارتباطی با آدمکشان «فدائیان اسلام» هم نداشت، و قتل رزم‌آرا نیز بدون برنامه‌ریزی بت عیار ما صورت گرفته بود!‌ خلاصه بگوئیم، قرار بر این بود که اگر در 22 بهمن، مقعد شیعة اثنی‌عشری یک‌شبه پاره شد و روح‌الله خمینی از درون آن به دامان ملت ایران افتاد، مصدق هم می‌بایست به صورتی کاملاً «تصادفی» از مقعد محترم «ملی‌گرائی»‌ تشریف آورده باشند! این بود اصل کلی در خوراک تبلیغاتی‌ای که استعمار برای ملت ایران فراهم آورده بود.

در نتیجه، این «تیتر» را فی‌نفسه می‌باید به فال نیک گرفت!‌ ولی از آنجا که مصاحبه شونده، فرضاً یک «اقتصاددان» است، سریعاً به جانب ابعاد «اقتصادی» بحث‌ ملی کردن نفت خیز بر می‌دارد! و طبیعی است که فردی چون غنی‌نژاد، که محصول یک فاشیسم راستگرا و خونریز مذهبی است، در نخستین گام سعی بر بی‌اعتبار جلوه دادن نظریة اقتصادی مارکسیستی داشته باشد!‌ ایشان ضمن اشاره به پدیدة‌ «ارزش‌اضافه»، می‌گویند «این تئوری را قبول ندارند»! و ادامه می‌دهند:

«من همیشه یک بحثی با دوستان چپ، بر سر تئوری ارزش اضافی مارکس - تئوری استثمار - دارم كه می‌گوید ارزش اقتصادی كالاها برابر است با کاری که در آن‌ها صورت گرفته.»

البته اقتصاددان جمکرانی ما می‌تواند هر چه می‌خواهد قبول کند و یا قبول نداشته باشد، ولی جهت اطلاع ایشان باید بگوئیم تئوری «ارزش اضافی» به هیچ عنوان مارکسیستی نیست!‌ و در تمامی انواع نظریه‌های اقتصادی این «تئوری» وجود دارد. ولی مارکسیسم از برخورد با این تئوری مشخص استفاده‌ای کاملاً ویژه صورت داده. و شاید مقصود «استاد» رد همین استفادة ویژه باشد!‌ تئوری ارزش اضافی به زبان ساده می‌گوید که، در ساخت یک محصول مقادیر مشخصی مواد خام، ماشین‌آلات، فناوری، سرمایه، و ... به کار گرفته می‌شود، و در کنار تمامی این «عوامل» تولید، نیروی کار انسانی نیز حضور دارد. ولی در انتهای کار، زمانیکه محصول به بازار می‌رسد، عامل «قیمت» نه به عنوان مجموعه‌ای از تمامی عوامل تولید که در حدی بالاتر از «صورتحساب» تولید قرار می‌گیرد. خلاصه‌تر می‌گوئیم، یک محصول اگر یکصدتومان خرج تولید دارد، به مبلغی بالاتر از این در بازار به فروش می‌رسد! و این تفاوت همان «ارزش اضافی» است. مارکسیست‌ها معتقدند که این ارزش اضافی نتیجة عامل «کار» انسانی بر مواد خام و ماشین‌آلات است! از اینرو در نگرش مارکسیستی «کار» انسانی می‌باید بیش از یک عامل تولیدی صرف مورد توجه و احترام قرار گیرد؛ البته سرمایه‌سالاری این ارزش اضافی را متعلق به سرمایه‌گذار معرفی می‌کند، و معتقد است که اگر سرمایه‌گذار وجود نداشته باشد، این محصول تولید نخواهد شد! ولی در برابر این دو موضع‌گیری می‌باید قبول کرد که هیچکدام از دو طرف دعوا در موضع خود صددرصد محق نیستند؛ این «تولید» همانقدر مدیون سرمایه‌گذاری است که مدیون حضور نیروی‌کار و دیگر عوامل تولید! حداقل تجربة اتحادجماهیر شوروی به ما نشان داد که «تئوری‌» ارزش اضافه آنقدرها نمی‌تواند یک‌سویه و فراگیر باشد. بگذریم!

همانطور که گفتیم «ارزش اضافی» فقط یک تئوری است، و چون دیگر تئوری‌ها قادر نیست بر ابعاد گستردة زندگی روزمرة بشر سایة خود را مستقر کند. چرا که حداقل امروز می‌دانیم وجود «موادخام»، در اختیار داشتن «سرمایة» لازم جهت آغاز فعالیت اقتصادی، برخورداری از «فناوری‌ها» در روند تولید، حضور نیروی کارآمد انسانی جهت تولید، اگر محصولاتی را به وجود می‌آورد، چرخة «تولید» را همیشه «مصرف» کامل کرده، در نتیجه اگر بازاری برای فروش نداریم، درست مثل این است که «تولیدی» هم صورت نگرفته. این همان «بازاری» است که امروز شاهدیم ارتش آمریکا با اعزام هزاران تفنگچی سعی در حفظ آن در چهارگوشة جهان دارد. ولی «استاد» ما که در سنگر نفرت‌انگیز «مک‌کارتیسم» جمکرانی به «نبرد» مشغول‌اند، با این حرف‌ها کار زیادی ندارند و در ادامه می‌فرمایند:

«چون این تئوری در بحث قيمت كالا تنها طرف عرضه را می‌بیند و طرف تقاضا را ناديده می‌گيرد.»


می‌باید خدمت ایشان بگوئیم که در نظریة سوسیالیسم اقتصادی به هیچ عنوان طرف «تقاضا» نادیده گرفته نشده. و اگر دوستان «چپ‌گرای» ایشان‌ طرف «تقاضا» را نادیده می‌گیرند شاید به دلیل برخی وابستگی‌ها باشد، و شاید گذران روزگار در خدمت حکومت جمکران این نوع کوری‌ها را برای «صاحب‌نظران» به ارمغان می‌آورد. همانطور که گفتیم، طرف «متقاضی» را ارتش آمریکا مجاب خواهد کرد که «مصرف» کند! حال اگر آقای غنی‌نژاد حضور ارتش آمریکا در بسیاری مناطق جهان را پدیده‌ای کاملاً «غیراقتصادی» معرفی می‌کنند، مشکل از نوع «اقتصادی‌» است که ایشان به دامانش متوسل شده‌اند. علم اقتصاد، «حسابداری» نیست که جمع و تفریق‌ها را بدون هیچ بررسی «فلسفی» و بنیادین در کنار هم ردیف کند و آخر سر هم یک «نتیجة»‌ احمقانه به عنوان «محصول» کار روشنفکرانه تحویل رادیوها و سایت‌های استعماری بدهد. مسلم است که پیچیدگی‌های ویژة تولید سرمایه‌داری در هزارة سوم را نمی‌توان در یک اتاق و با تکیه بر یک اصل کلی مورد بحث قرار داد، ولی یک امر مسلم است، و آن اینکه اگر چرخة تولید را مصرف کامل می‌کند، هم برای تولید، و هم برای مصرف می‌باید چاره‌ای اندیشید! اما ایشان در ادامة «ترهات» حوزوی می‌فرمایند:

«به این دوستان می‌گویم اگر شما به این تئوری اعتقاد دارید باید بپذیرید از زمانی که ما نفت را صادر می‌کنیم در حال استثمار کشورهای صنعتی پیشرفته هستیم. چون کالائی صادر می‌کنیم که روی آن هیچ کاری انجام نشده، از زیر زمین در می‌آوریم و در مقابل آن کالاهای سرمایه‌ای و مصرفی وارد می‌کنیم و از اين طريق توانسته‌ایم سطح رفاه را در کشور خودمان بالا ببریم.»


بله، این نوع «استدلال» به شیوة حمارالله، ثابت می‌کند که به قول امام سیزدهم «اقتصاد مال خر است!» و چنین استدلالی در واقع بازتاب زندگی «دانشگاهی» در کشوری است که دانشگاهش محل تاخت‌وتاز مشتی اوباش و بیسواد شده!‌ کسی که در این دانشگاه به قول خود اقتصاد «تدریس» می‌کند، و برای خود آنچنان «احترام» و شناخت آکادمیک قائل است که 7 کتاب نیز در زمینه‌های مختلف اقتصادی به چاپ رسانده، نمی‌داند که در درجة اول نفت را ایرانی «استخراج» نمی‌کند؛ در درجة دوم همین نفت را ایرانی «صادر» نمی‌کند؛ و اینکه از زیرزمین در آوردن همین نفت نیازمند فناوری‌ها و سرمایه‌هائی است که ایرانی فاقد آن است!

در همان نظریة «ارزش‌اضافی» که از نظر اقتصاددان جمکرانی‌ها گویا مارکسیستی بود، می‌باید دید که «عوامل تولید» در این راستا چگونه شکل گرفته‌؟ نفتی که توسط کارشناس خارجی «اکتشاف» می‌شود، به دست کارشناس خارجی و با سرمایة خارجی «استخراج»‌ می‌شود، با فناوری خارجی به بنادر فرستاده می‌شود، تا بار کشتی‌های خارجی شده، به بازارهای «خارجی» ارسال گردد؛ این نفت کجایش ایرانی است؟ و نهایت امر بازده این «روند»‌ تولید و فروش که هیچکدام‌اش ایرانی نیست، برای ما ایرانی‌ها جز فروپاشی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی چه بازتابی داشته که «استاد» غنی‌نژاد ادعا می‌کنند، با این «شامورتی‌بازی‌ها» توانسته‌اند «سطح زندگی را بالا ببرند»!

حتماً جهت ملاحظة هزاران هزار ایرانی که در حلبی‌آبادهای حاشیة شهرها در فقر، فساد، اعتیاد، برده‌فروشی و هزاران نکبت دیگر دست و پا می‌زنند، آقای «استاد‌»‌ نیازمند عینک ته استکانی‌اند. ولی باید خدمت ایشان عرض کنیم که، کوری مادرزاد را با عینک ته‌استکانی هم نمی‌توان علاج کرد. این «بالابردن سطح» زندگی که در کلام ایشان خیلی هم «معصومانه»‌ جای گرفته به قیمت فروپاشی ساختارهای قومی، اقتصادی، فرهنگی و بافت‌های حامی ملت ایران، و نابودی پشتیبانان واقعی استقلال و تمامیت ارضی کشور صورت می‌گیرد. این سیاست تولید «اوباش شهری»، که ایشان در مقام استاد دانشگاه عملاً‌ در رأس یکی از مراکز اصلی «تولید» آن نشسته‌اند، در واقع کامل کنندة چرخة «استعماری» در اقتصاد کشور ایران شده. ایران با بیش از دوهزارسال تاریخ در راستای این نوع «اقتصاد» نفتی عملاً تبدیل به کشورهائی از قماش آرژانتین و شیلی شده! ولی جهت دیدن و تمیز دادن این نوع «اقتصاد»، سواد و معلوماتی باید که در سوراخ‌های نمور و در مکتب‌خانه‌های فروهشته نمی‌توان یافت.

از ترهات آقای «دکتر» پیرامون مسائل دیگر می‌گذریم، چرا که از نظر ما مصدق همان است که ایشان می‌گویند، با یک تفاوت؛ این برخوردها با دو هدف کاملاً متفاوت صورت می‌گیرد. اگر ما مصدق را به زیر سئوال می‌بریم، برای محکوم کردن «تورم» و «تمرکز» نظامی و پلیسی دستگاه کودتا است که زیر نظر آمریکا پس از 28 مرداد بر ملت ایران تحمیل شد. از طرف دیگر، بر خلاف استدلالات «استاد» غنی‌نژاد ما معتقد نیستیم که مصدق «آدم خوبی» بود! به عقیدة ما، برنامة «ملی کردن نفت» در ایران را نیز می‌باید همزمان با فعالیت‌های دیگری در سطح منطقه، از جمله بازتاب‌های جنبش «ناسیونالیسم»‌ عرب، شکل‌گیری کشور پاکستان، بحران فلسطین، و ... مورد بررسی قرار داد. تحلیل بحران مصدق بدون قرار دادن ایران در بطن سیاست‌های استراتژیک منطقه‌ای فقط وراجی است؛ ولی «استاد» در وراجی ید طولائی دارند، و در سخنانش، عملاً تمامی این مسائل «غایبان» اصلی‌اند!

در سال‌هائی که بحران‌های غیرقابل کنترل بر سرزمین‌های گسترده‌ای در خاورمیانه و آسیای مرکزی منافع سرمایه‌داری ایالات متحد را به خطر انداخته بود، کودتای 28 مرداد جهت فراهم آوردن زمینة سرکوب فراگیرتر سیاسی و پلیسی در ایران مد نظر غرب قرار گرفت و نقش «مصدق‌السطنه» در همین راستا شکل می‌گیرد!‌ در غیر اینصورت ایشان از جای‌شان بلند نمی‌شدند تا برای آمریکا نفت ملی کنند! این بحثی است که هم از حد و حدود «ترهات»‌ دانشگاهای جمکران فراتر می‌رود و هم کار را به درازا خواهد کشاند. ولی ما اگر کودتای 28 مرداد را محکوم می‌کنیم، بالاجبار حمایتی هم نمی‌توانیم از کودتای 22 بهمن صورت دهیم؛ ایندو مکمل یکدیگر بوده‌اند!

ولی شاهدیم همین آقای «استاد» دانشگاه، طی سالیان دراز از «تورم» دستگاه دولتی که خواست مستقیم استعمار بود در حکومت اسلامی «حمایت» ‌کرده، و امروز که استعمار به دست و پا افتاده، چون کنترل این «دستگاه اهریمنی» از دست‌اش خارج شده، استاد نیز خواستار ملی شدن و کوچک کردن ساختارهای دولتی هستند!‌ می‌باید از حضرت‌شان پرسید چرا زمانیکه سرداراکبر بهرمانی پول این مملکت را در تشکیلات عریض و طویل سرکوب اداری هزینه می‌کرد، نظریة «مینی‌مالیست‌شان» را ارائه نمی‌دادند؟ جوابی به این سئوال نخواهیم داشت، چرا که شاید خود «استاد» هم اصلاً نمی‌دانند چه شکری میل می‌فرمایند! با این وجود در انتهای بیانات غنی‌نژاد عملاً به دلائل واقعی جوسازی‌های «بی‌بی‌سی»‌ پی‌ می‌بریم. مصاحبه شونده رسماً اعلام می‌دارد که، بر اساس «اصل 44» می‌باید 80 درصد صنعت نفت را خصوصی کرد!

بله، این «اصل 44» که سر و ته‌اش اصولاً‌ معلوم نیست، و نمی‌دانیم از کجا آمده و به کجا می‌رود، در عمل همان کاری را قرار است انجام دهد که مصدق‌السطنه صورت داد: فراهم آوردن زمینة گسترش چپاول ملت ایران توسط سرمایه‌داری غرب! بر اساس «اصل» کذا، که فقط پس از فروپاشی اتحاد شوروی و متزلزل شدن نظارت‌های فراگیر سرمایه‌داری غرب بر اقتصاد ایران، یک باره «آفتابی» شده، گویا صنایع بزرگ، دولتی، و تشکیلات گسترده‌ای که سابقاً دولت‌های استعماری در ایران با هزینة میلیاردها دلار در سال می‌بایست از موجودیت‌شان «دفاع» می‌کردند، دیگر به کار نمی‌آید!‌ یادمان نرفته که در روزهای نخستین کودتای 22 بهمن، زمانیکه آیت‌الله شریعتمداری از آزاد کردن صنایع نفت ایران سخن می‌گفت با چه حملات تندی از جانب همین عمله و نانخورهای استعمار روبرو شد! ولی امروز ورق برگشته، و همان‌ها که دشمن «ملی‌شدن» صنایع بزرگ بودند، همه چیز را می‌خواهند خرد کرده، تکه، تکه کنند، تا اگر تعدادی از آنان به دست «رقبای» منطقه‌ای عموسام افتاد، چند تکه هم نصیب جمبول و «عموسام» شود!‌ بله، این اصل «جادوئی» همچون بسیاری اصول جادوئی دیگر، بی‌دلیل نیست که در سایت «بی‌بی‌سی» یک باره سروکله‌اش پیدا شده. در همینجا به بانیان «بی‌بی‌سی» و استاد محترم «اقتصاد» جمکرانی می‌باید تسلیت گفت، چرا که در شرایط فعلی جای زیادی برای جفتک انداختن جمبول و عموسام، حتی در سرطویلة اصل 44 نمی‌توان دید!



...

۳/۰۸/۱۳۸۷

بدیل، بی‌بدیل!



با بیرون کشیده شدن نام علی لاریجانی از صندوق «مسجدشوربا»، به عنوان ریاست مجلس قانونگذاری، سنگرسازی‌های سیاسی بر محور «آینده‌نگری‌های» داخلی آناً آغاز شد. همانطور که گفتیم انتخاب «نابهنگام» علی لاریجانی به این «مقام»، آنهم در برابر حذف کامل و بی‌قید و شرط حداد عادل مسئلة بی‌اهمیتی نیست؛ لاریجانی مهره‌ای است به تمام معنا سوخته و از میان رفته. و در واقع، بر خلاف آنچه برخی می‌نمایانند، جایگزینی حداد عادل با وی به هیچ عنوان نقطة آغاز سیاستی جدید در مسائل داخلی و یا خارجی کشور نمی‌تواند تحلیل شود. با «انتصاب» علی‌لاریجانی به مقام ریاست مجلس، این اصل کلی علنی شده که حکومت اسلامی در دور باطل افتاده. این «انتصاب»، در عمل پیامی است روشن از جانب حاکمیت به جامعه: هیچ نوع سیاست و یا برخورد اجتماعی و اقتصادی‌ای که بتواند در این مقطع از نظر افکار عمومی در ایران، «نوین»‌ و نوآورانه تلقی شود، در برنامة حکومت اسلامی قرار ندارد! این است پیام واقعی حکومت اسلامی با انتصاب یک مهرة سوخته و نابود شده به مقام ریاست مجلس قانونگذاری! در این راستا، روزهای آینده برای حکومت اسلامی حکایت واپسین لحظات بیمار محتضری است که خود نیز انتظار مرگ می‌کشد.

ولی همانطور که می‌دانیم این نوع حکومت‌ها به دلیل دست‌نشاندگی، وابستگی و برخوردهائی مستبدانه که طی سالیان دراز‌ با ملت داشته‌اند، در ساختار خود به نوعی مالیخولیای قدرت‌نمائی دچار می‌شوند. این «بیماری» سیاسی ابعاد مختلفی دارد ولی مهم‌ترین بعد آن قبول این پیش‌فرض احمقانه است که در ادارة امور کشور، بازگشت به سیاست‌های گذشتة رژیم همیشه امکانپذیر خواهد بود! و در همین راستاست که خروج از بحران فعلی را حکومت اسلامی در نوعی بازگشت به گذشته جستجو می‌کند. همانطور که دیدیم، به دلیل فروپاشی در ساختار قدرت، دست‌هائی در بطن حاکمیت جهت «افشاگری» باز گذاشته شده. و در این میان پس از «اوباش‌گیری»، با پایان گرفتن برنامة «هسته‌ای»، و عزل و نصب‌های روزانه در مقام‌های امنیتی و اقتصادی، که در واقع نشانة شتاب در فروپاشی این حاکمیت استعماری است، برخی وابستگان به این دستگاه حکومتی دست به افشاگری‌های «امنیتی» نیز می‌زنند!‌ اینکه تا چه حد این «افشاگری‌ها»‌ منعکس کنندة‌ واقعیت رخدادهاست، آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست؛ مهم این است که چنین «افشاگری‌هائی» در سطح جامعه پخش می‌‌شود.

در همین راستا شاهدیم که در پاسخ به اینگونه «افشاگری‌ها»، گروه‌هائی که خود را «اصلاح‌طلب» می‌نامند، از نو میدان‌داری در سطح جامعه را آغاز کرده‌اند. اینان از یک سو به دلیل انتخاب یک فرد «بی‌وجهه» به مقام ریاست مجلس، فردی که فاقد هر گونه «خط‌ سیاسی‌» مشخص است، شدیداً به آیندة تشکیلاتی خود امیدوار شده‌اند، و از سوی دیگر به دلیل دست و پا زدن در همان «مالیخولیای» قدرت استعماری، بر این پیش‌فرض پای می‌فشارند که هر گاه بخواهند شرایط گذشته در اختیارشان قرار خواهد گرفت! به عبارت ساده‌تر، اگر اینان در ذهن پوسیده و بیمار خود جامعه را از تحرک باز داشته‌اند تا حاکمیت‌ وابستة اسلامی را محفوظ نگاه دارند، تا به آن حد به عملکرد خود و اربابان‌شان اطمینان دارند که حتی جبر زمان و نتایج سیاسی و اجتماعی برخاسته از چنین جبری را نیز حاضر نیستند در محاسبات خود منظور کنند! از طرف دیگر، کل‌ این حاکمیت ـ در این مقطع دیگر اصلاح‌طلب و غیره مطرح نیست ـ از شرایط نوین به شدت به وحشت افتاده، و سعی تمام دارد که به نقطة «امن» گذشته‌ها پناه ببرد. به یاد داریم که این «وحشت» در بطن دستگاه فاشیسم، در دوران «وانفسای» حکومت خاتمی چگونه به فضائی جان داد که آنروزها «اصولگرائی» می‌خواندند! هر چند که هنوز، پس از گذشت سه سال از حاکمیت همین به اصطلاح «اصولگرایان»، «پایه‌های» این نظریة من‌درآوردی و بی‌سروته، جز «چند دهان» روضه، هیچ نبوده! راستش را بگوئیم، این «برچسب‌سازی‌های» سیاسی از پایه و اساس فقط مردمفریبی است؛ فرصت‌سوزی است و وقت‌گرفتن، در راه فراهم آوردن زمینة چپاول منابع ملی ما ایرانیان توسط بنیادهای سرمایه‌سالاری بین‌المللی. همان‌ها که «زبان‌مان لال»، در شرایط دیگری ممکن است امکان چپاول منابع نفت و گاز، سرمایه‌ها و مغزها و نابودی این مملکت را از دست بدهند! ملالی جز این نیست.

بهترین نمونه از اینگونه اوباش «برچسب‌دار»، که در فضای اختناق حاکم بر کشور، ردای سیاست‌مداری بر تن کرده‌اند، در بطن سازمان فاشیستی «مجاهدین انقلاب اسلامی»‌ و «جبهة مشارکت» یافت می‌شود. در این میان نخست به مصاحبة «سرنوشت‌ساز» بهزاد نبوی، پادوی نفت‌فروشان غرب، و نوچة میرحسین موسوی نگاهی می‌اندازیم. بهزاد نبوی، از جمله «فرهیختگان» سیاسی این حاکمیت است که در چرندگوئی، بیسوادی و جهل شاید در نوع خود بی‌نظیر باشد؛ این «مقام» شامخ، مسلماً در حاکمیتی که حماقت یکی از اصلی‌ترین «ویژگی‌های» شخصیت‌های سیاسی‌ آن است، مشکل به دست می‌آید، با این وجود می‌باید اذعان داشت که، «حاج‌ بهزاد» واقعاً شایستة اسکار «حمار اسلامی» هستند!

مصاحبة ایشان که در تاریخ 3 خردادماه 1387 در سایت «نوروز» منتشر شده؛ مصاحبه‌ای است بسیار کسالت‌بار که همچون دیگر «افاضات‌شان» مشکل می‌توان مطلب قابل توجهی در آن یافت. این مصاحبه با تیتر « نه تنها بين اصلاح طلبان، بلکه بين بسياري از گروه‌هاي مستقل هم آقاي خاتمي بي بديل است»، آغاز شده، و در اصل گویا جهت «تجلیل‌» از مقام والای «سیدخندان» صورت گرفته! ولی جهل مرکب مصاحبه شونده، نهایت امر کار را بجائی می‌رساند که همین مصاحبه در آخر کار تبدیل به چماقی برای نابودی سیداردکانی می‌شود؛ اینهمه از قبل فرهیختگی «حاج‌ بهزاد»!

خلاصة امر، «برادر» نبوی توضیح می‌دهند که ایشان عضوی از جریان «چپ‌اسلامی» هستند. یادآور شویم که، این جریان همان است که تخم لق «نبرد با آمریکا» را، همزمان با موضع‌گیری‌های حزب‌ توده، توی لپ اوباش، چاقوکشان و روح‌الله خمینی ترکاند ـ و از 7 سازمان و گروه تشکیل می‌شود! البته جهت آشنائی با این 7 گروه «برادر»، که با 7 خواهران نفتی هم حتماً ارتباطی ندارند، راه درازی نمی‌باید پیمود! گروه‌های اوباشی هستند که پس از کودتای 22 بهمن توسط فالانژهای ساواک در حوزه‌ها، بازار، و خصوصاً مراکز آموزش «بسیارعالی» کشور، و تحت حمایت نانخورهای محافل آمریکائی همچون قارچ در ایران از زمین روئیدند. البته نوع «راستگرا» و اصولگرای این «قارچ‌های» سمی هم وجود دارد، که فعلاً به آنان نمی‌پردازیم.

بله، این جریان «چپ‌اسلامی» که از 7 گروه تشکیل می‌شود، شامل تشکیلات «مجاهدین انقلاب» نیز خواهد شد!‌ و به نقل از جناب وزیر صنایع سنگین «سابق»، چپ‌اسلامی به این نتیجه رسیده بود که «مهندس» میرحسین موسوی، جلاد اوین، نخست‌وزیر جنگ فرسایشی «امام‌خمینی»، و وصلة ناجوری که به قول خودش طی دوران نخست‌وزیری هر روز با استعفائی در دست به دیدار خمینی ‌رفته، می‌باید «نامزد» انتخابات ریاست جمهوری جمکران در دور هفتم می‌شد! ولی پس از رفت و آمد فراوان، گویا جناب «مهندس» به قول و قرارهای‌شان عمل نمی‌کنند و از نامزدی کنار می‌روند، و «حاج بهزاد» در این مصاحبه عنوان می‌کنند:

« اين براي جريان چپ و شوراي هماهنگي گروه‌هاي خط امام شوک عظيمي بود.»

خلاصة مطلب بهزاد نبوی بند را حسابی آب می‌دهد، و صریحاً می‌گوید، از آنجا که کس دیگری را نداشتیم و «جناب» مهندس هم پای پیش نگذاشت، به سراغ آقای خاتمی رفتیم!‌ بله، این است جریان برگزیده شدن فردی به نام محمد خاتمی، در چارچوب سیاست‌های جاری کشور ایران! مسلماً اگر «مهندس» تشریف می‌آوردند، به دلیل سوابق درخشان‌شان حمایت کمتری صورت می‌گرفت و بساط «قهرمان‌سازی» استعمار در ایران به نتیجة مطلوب نمی‌رسید. در واقع نبوی و «چپ‌گرایان» اسلامی به صورتی کاملاً تصادفی گویا استعداد بسیار خوبی کشف کرده بودند، چرا که در ادامه می‌فرمایند:

«ما تصور نمي‌کرديم آقاي خاتمي بتواند چنين رائي به دست آورد»!


اتفاقاً ما اطمینان داشتیم که چنین «حادثه‌ای» رخ خواهد داد! چون آن‌ها که سیدخندان لعنتی را از صندوق‌های مارگیری امام‌زمان بیرون کشیدند، احتیاجی به «شمارش» آ‌راء ندارند!‌ و دیدیم که بعدها در دوران مهرورزی نیز «شمارش» واقعی آراء چگونه صورت گرفت! حاج‌بهزاد که گویا خود متوجه به آب دادن بند شده، در ادامه به قصد درست کردن «قضیه» به صراحت می‌گوید:

«آنچه در بدو امر براي آقاي خاتمي مطرح بود، اين بود که به عنوان يک نامزد انتخابات مطرح باشد نه به عنوان يک رئيس جمهور.»

بله، ایشان قرار نبود «رئیس جمهور» بشوند، قصد نقش آفرینی بر صحنة نمایشات «دمکراسی جمکران» را داشتند، که پروژة «کودتای» طراحی شده در غرب، محکم روی کمرشان خورد و چاردست‌وپا مثل قورباغه‌ای که زیر چرخ ماشین له شده، از توی صندوق‌ها بیرون‌ کشیده شدند!‌ می‌بینیم که حماسة «دوم خرداد» ریشه در چه فاضلابی دارد. فردی که حقانیت «فرضی» او از سوی بوق‌های تبلیغاتی، طی یازده سال گذشته گوش ملت ایران را کر کرده، و امروز نیز از جمله «عزیزان» حزب توده، برخی اوباش سلطنت‌طلب، اوباش تحکیم وحدت، مجاهدین‌انقلاب، و هزار و یک تشکیلات خلق‌الساعة دیگر است، گویا فقط تصادفاً از محلی عبور می‌کرده‌اند، که همای سعادت بر شانه‌اشان نشسته؛ و نامزد «تشریفاتی» انتخابات جمکرانی‌ها شده‌اند! واقعیت همین است! و اینرا بارها گفته‌ایم که این حکومت نه تنها متشکل از مشتی اوباش و اراذل دستگاه استعمار است که نمی‌تواند پدیده‌ای به نام «انتخابات» داشته باشد؛ حال این امکان فراهم آمده که همین واقعیت را از زبان دست‌اندرکاران حاکمیت شترگاوپلنگ جمکران بشنویم! جناب نبوی بالاخره تیر خلاص را هم در چلة‌کمان گذاشته، ارزانی کلة کچل سیدخندان عزیزتر از جان‌اشان می‌کنند و می‌فرمایند:

«کارگزاران هم چون به نامزد مطلوب ديگري نرسيدند نهايتاً به سراغ آقاي خاتمي آمدند و از ايشان حمايت کردند.»


ای‌بابا!‌ آیا به غیر از ملت ایران، کسی بود که از آقای خاتمی حمایت نمی‌کرد؟ اگر کارگزاران هم از آقای خاتمی حمایت می‌کردند، پس دیگر بلبل‌زبانی‌های حضرت خاتمی در مخالفت با بساط رفسنجانی چه بود؟ حال که خاتمی به صورتی کاملاً «اتفاقی» رئیس جمهور شده، و کاملاً اتفاقی بر علیه کارگزاران سخنرانی می‌کرده، حتماً به صورتی کاملاً اتفاقی هم «چپ‌گرا»‌ از کار در آمده! نظر حاج بهزاد را در این مورد می‌باید پرسید. ولی می‌بینیم که همه چیز دست خداست! بی‌خود نیست که ملایان مرتب زیر ریش و پشم‌شان ورد می‌خوانند و هی می‌گویند «الله‌اکبر!» و بی‌دلیل نیست که از قدیم گفته‌اند، «دشمن دانا بلندت می‌کند، بر زمین‌ات می‌زند نادان دوست!» البته در شناخت دوست و دشمن حاج‌خاتمی نمی‌باید شتاب به خرج داد. چرا که اگر عمال این حاکمیت از بیخ همگی اوباش و ارذل‌اند، این مصاحبه‌ها بی‌دلیل پخش نمی‌‌شود. حال که سخن از نادانی به میان آمد شاید بهتر باشد به بررسی اطلاعیة «جبهة مشارکت» در مورد قتل‌های زنجیره‌ای و آشوب دانشگاه‌ها در اوائل حکومت خاتمی بپردازیم، چرا که ریشة انتشار «مصاحبة» بهزاد نبوی را می‌باید در «افشاگری‌هائی» جستجو کرد که از طرف برخی مقامات وابسته به محافل امنیتی اخیراً در مورد قتل‌های زنجیره‌ای و آشوب‌های دانشگاهی مطرح شده!

همانطور که می‌دانیم حسینیان، یکی از اوباش ساواک پهلوی که پس از کودتای 22 بهمن، در وزارت اطلاعات حکومت اسلامی جا خوش کرده، ادعاهائی بر علیه خاتمی و جریان «دوم خرداد»‌ مطرح نموده. البته با مختصری که در بالا آمد خوانندگان با «ریشه‌های»‌ حماسة دوم خرداد آشنائی بیشتری پیدا کرده‌اند، آنهم نه از زبان یک کافر حربی و ضربی چون نویسندة این وبلاگ، که از زبان یک مسلمان دوآتشه و نمازخوان و امام‌پرست به نام بهزاد نبوی! ولی در هر حال حسینیان گویا می‌خواهد برخی مقامات وزارت کشور حضرت «سیدخندان» را به جرم توطئه و اقدام جهت براندازی به دادگاه بکشاند!‌ در اینکه چنین کاری شدنی است یا خیر، جای حرف باقی است، چرا که می‌دانیم در جهان سیاست هر کاری، هم شدنی است و هم غیرممکن! بستگی دارد که «باد از چه طرف بوزد!» ولی از آنجا که جبهة مشارکت قسمت اصلی اطلاعیة خود را از روی سایت مشارکت‌چی‌ها «سانسور»‌ کرده، ما مجبور شدیم این قسمت را، از روی سایت‌ها و خبرگزاری‌های دیگر برای خوانندگان نقل ‌کنیم. این «جبهه» پس از مظلوم‌نمائی و حق‌طلبی «اصلاح‌طلبان»‌ که در حکومت اسلامی آخرین «مد‌روز» است، جهت توجیه وضعیت مبهم پروندة قتل‌های زنجیره‌ای و اوباش‌بازی‌های متداول طی حکومت خاتمی که اوج آن بحران دانشگاه بود، چنین استدلال می‌کند:

«اگر پرده پوشی‌ها و مصلحت اندیشی‌های بی‌دلیل نبود، ابعاد وسیع‌تری از شبکه به هم پیوسته این دو جنایت افشا می‌شد و طبعا بسیاری از بحران آفرینی‌ها و دسیسه چینی‌ها که علیه دولت اصلاحات در سال‌های بعد صورت گرفت اتفاق نمی‌افتاد.»

می‌باید به «اصلاح‌طلبان» تبریک بگوئیم چرا که با انتشار چنین اطلاعیه‌ای عملاً برای خودشان «پاپوش» درست کرده‌اند. می‌باید از این «جریان»، که چگونگی شکل‌گیری‌اش را بالاتر از زبان یکی از مؤسسان‌اش شنیدیم، بپرسیم، مگر یک دولت می‌تواند به دلیل پرده‌پوشی و مصلحت‌جوئی جنایاتی چون قتل‌های زنجیره‌ای، و یا یک آشوب اجتماعی که نتایجی بی‌نهایت مخرب بر جامعه داشته زیر سبیل در کند؟ هیچ دولتی در هیچ کشور دنیا چنین ادعای محکوم‌کننده‌ای، آنهم از زبان «طرفداران» خود مطرح نکرده که مشارکت‌چی‌ها چنین کاری می‌کنند. اگر مصلحت‌جوئی‌هائی در چنین مواردی صورت می‌گیرد، پس از تحمیل‌شان بر شرایط، دیگر کسی حرفی از آن‌ها به میان نمی‌آورد. خلاصه بگوئیم این «کودکستان» سیاسی که تحت عنوان جبهة مشارکت باز کرده‌اید، فقط یک خانم ناظم با «چوب‌خط» کم دارد!

ولی همانطور که در بالا گفتیم این میدانداری‌ها به دلیل احساس وحشت است. حاکمیت می‌خواهد در گذشته جا خوش کند، در دورانی که احساس آرامش بیشتری می‌کرده، و حال که اوضاع آشفته شده هر کدام از این کرکس‌ها به اجسادی که بر زمین افتاده‌اند حمله‌ور شده‌اند. یکی مچ «دری‌نجف‌آبادی» را می‌گیرد، یکی حسینیان را محکوم می‌کند، و آخری رفته سراغ خاتمی! ولی مهم این است که در اعلامیة جبهة مشارکت به صراحت اعلام شده که مسئولان می‌دانند کدام محافل در این قتل‌ها دست داشته‌اند. ولی ما نمی‌دانیم چرا حرفی از محافل حامی دولت احمدی‌نژاد در هیچ یک از این بحث‌ها پیش نمی‌آید؟ شاید اینهمه جار و جنجال فقط برای قراردادن مهرورزی خارج از دایرة «بحران» باشد!‌ حتماً در سال‌های آینده باز هم بهزاد نبوی در مصاحبه‌ای خواهد گفت: به صورتی کاملاً اتفاقی، سیدخندان کاری کرد که احمدی‌نژاد دوباره انتخاب شود! می‌بینیم که حق با بهزاد نبوی است، خاتمی در جهان «بدیل»‌ ندارد!



...

۳/۰۶/۱۳۸۷

پیروزی دروغین!



امروز طی اولین جلسة رسمی مجلس شورای اسلامی در دورة هشتم، علی لاریجانی با اکثریتی چشم‌گیر بر حداد عادل پیروز شد، و ریاست مجلس هشتم را از آن خود کرد!‌ این رزمایش تماماً سیاسی، نشانة تغییرات بسیار عمیقی در ساختار حکومت اسلامی در چند ماه‌ آینده خواهد بود. شکست نابهنگام حداد عادل، که در صدر «اصولگرائی» حکومت اسلامی برای خود جایگاهی تأمین کرده بود به این معناست که احمدی‌نژاد، حتی اگر باز هم به مقام ریاست جمهوری کشور دست یابد، تحت تأثیر محافل دیگری می‌باید حکومت کند؛ و این گزینه نیز از هم اکنون مورد نظر قرار می‌گیرد که با «اکثریت» چشم‌گیری که لاریجانی به دست آورده، عملاً انتخاب دوبارة احمدی‌نژاد در انتخابات سال آینده دور از انتظار خواهد بود. مأموریت «مهرورزی» همانطور که شواهد نشان می‌دهد رو به پایان است، و تحلیلی بر آنچه طی دوران احمدی‌نژاد بر کشور گذشت، هر چند در این مقطع می‌تواند «زودرس» تلقی شود، شاید لازم ‌آید؛ ارائة سرفصل‌هائی از تحولات این دوره می‌تواند از اهمیت برخوردار باشد. در ادامه، کلامی نیز در بررسی تحولات سیاسی منطقه خواهیم داشت.

محمود احمدی‌نژاد، که اینک به صراحت به پایان دورة قدرت‌نمائی خود نزدیک می‌شود، در اوج تحولاتی پای به سیاست کشور گذاشت که جایگزینی «اصلاح‌طلبی» در ساختار حکومت اسلامی، و در چارچوب سیاست‌های سنتی استعماری در ایران، عملاً به معنای «کودتای» نظامی بود. شاهد بودیم که،‌ مخالفان «خانگی» ـ همان اصلاح‌طلبان و طرفداران سیاست‌های سنتی و ملائی ـ از نخستین روزها، احمدی‌نژاد را به اعمال حکومت نظامی بر کشور متهم کردند. این اتهام هر چند بارها و بارها از سوی شخص وی مردود دانسته شد، حمایت محافل «نظامی ـ امنیتی» از روند مسائل کشور طی دوران حکومت او از طرف مخالفان «خانگی» مرتب زیر زره‌بین قرار گرفت، و بر این شبهه بیش از پیش دامن زده شد که، اعمال یک سیاست «نظامی» و به صورت کلی پیشبرد نوعی «نظامی‌گری» از خطوط اصلی و اساسی سیاست احمدی‌نژاد است!‌ البته در این مقطع می‌باید گفت که چنین تحلیلی از پایه و اساس پوچ بود؛ حکومت اسلامی در هر حال یک مجموعة سرکوبگر «نظامی ـ امنیتی» است، و جدا کردن این سیاست‌باز از آن یک، در بطن این حکومت، و قرار دادن آن‌ها در خاستگاه‌های متفاوت، خود نوعی بازی با افکار عمومی است. نمایاندن خاتمی در مقام یک «دمکرات» و احمدی‌نژاد در موضع یک «دیکتاتور نظامی» همانقدر مسخره و پوچ است که امروز برخی سعی دارند با بزک کردن چهرة علی لاریجانی، از هم اکنون، وی را تبدیل به نوعی «حضرت» ریاست جمهور منتخب و بسیار آگاه و آزادیخواه کنند!

آنچه در سه سال گذشته از نظر سیاسی در کشور ایران رخداد، حائز اهمیت فراوان است. نخست اینکه ساختار «امنیتی» حکومت اسلامی با پروژة «اوباش‌گیری» عملاً علنی شد! در مطالب پیشین در مورد بساط «اوباش‌گیری» توضیحاتی داده‌ایم، ولی نمی‌باید فراموش کرد که این «اوباش» همانطور که بارها گفته‌ایم، خود پایه و اساس حکومت اسلامی‌اند. دستگیری گروه‌هائی شناخته شده از این اوباش و روانه کردن آنان به سلول‌های زندان و گاه به پای چوبة‌دار سرآغاز تحولی بسیار سرنوشت‌ساز در روند مسائل اجتماعی، اقتصادی و مالی در کشور ایران خواهد بود. همانطور که می‌توان حدس زد، حکومت اسلامی در چارچوب سنتی خود بدون حمایت و کارورزی‌های این اوباش نمی‌تواند حتی یک روز در قدرت بماند. «اوباش» حامی این حکومت امروز عملاً تبدیل به اوباش «یونیفورم‌پوش» شده‌اند، و در قوالب «بسیج»، «نیروهای انتظامی»، «اعضای وزارت اطلاعات»، و ... بالاجبار، هر چند به صورتی ظاهری، تحت نظارت قانون و مقررات قرار دارند. و این خود تحولی است در روند مسائل اجتماعی و سیاسی ایران.

یکی از سیاست‌هائی که استعمار غرب پس از کودتای ننگین 22 بهمن بر جامعة ایران حاکم کرد، فراقانونی نمودن اعمال «اوباش» وابسته به استعمار در سطح جامعه بود. نمی‌باید از اهمیت این «اوباش» غافل باشیم؛ بارها طی دوران حکومت روح‌الله خمینی، این پیرمرد سفیه که حکومت کردن را با روضه‌خوانی اشتباه گرفته بود، در مقاطعی از این «اوباش» به قول خودش، «تودهنی» بسیار محکمی دریافت کرد، و مهم‌ترین آن در هنگام ارائة طرح «8 ماده‌ای» حضرت امام بود، که نهایت امر با «غلط کردم» علنی ایشان به پایان رسید! در همینجا می‌باید عنوان کنیم که این «اوباش» کار زیادی با حضرات آیات عظام و یا حکومت ندارند، اینان همچون نمونه‌های «اوباش»‌ در آمریکای لاتین و آفریقای سیاه گوش به فرمان مستقیم محافل سرمایه‌سالاری غرب‌اند. به صورت مستقیم از ایادی غرب در ایران دستور می‌گیرند و با حمایت تشکیلات نظامی و امنیتی، فضای مطلوب سرمایه‌سالاری‌ها را بر جوامع استعمارزدة جهان سوم تحمیل می‌کنند!

در واقع یکی از نکاتی که مخالفان «خانگی» دولت احمدی‌نژاد را بسیار «نگران» کرده بود، و از آن تحت عنوان «نظامیگری» داستان و حکایت سر هم می‌کردند، همین حذف «اوباش» از روند مسائل جاری اجتماعی بود؛ نگرانی این «دل‌سوزان» به حال ملت و کشور و «حقوق‌بشر» در این خلاصه می‌شد که پایه‌های اساسی حکومت «دین‌مبین» از سایه‌ها بیرون افتد و نقش اوباش در تنظیم روابط سیاسی در جامعه علنی ‌شود. و دیدیم که عملاً همین هم شد.

در گام‌های بعدی دولت احمدی‌نژاد، شاهد عقب‌نشینی سریع‌تر محافل استعماری در ساختار آنچه «حکومت» اسلامی عنوان می‌شد، بودیم. عقب‌نشستن بسیاری از «محافل» در این دولت و اخراج فله‌ای بسیاری از «مدیران» از مناصب اشغالی، که اینبار نیز از طرف مخالفان احمدی‌نژاد در مقام «حذف مدیران با تجربه» در بوق و کرنا گذاشته شد، نشان داد که پس از فروپاشی «اوباش»، به عنوان محافل اصلی حامیان استعمار در ساختار حکومت اسلامی، اینبار نوبت به دانه‌های درشت‌تر رسیده بود؛ وزراء، بسیاری از مدیران وزارتخانه‌ها، جمع کثیری از مقامات نظامی حکومت اسلامی، همگی در عمل نانخورهای مستقیم اوباش استعمار بودند و می‌بایست جایگزین می‌شدند!‌ در این میان حتی گروهی از سران پاسداران در دو حادثة هوائی قتل‌عام شدند! کنار گذاشتن اینان از مناصب اشغالی همانطور که دیدیم از طرف «مخالفان خانگی» با تندی فراوان روبرو شد، ولی در اینجا اگر توجیهات به صورت علنی ارائه شد، و مانند نمونة اوباش در پس پرده باقی نماند، دلائل دقیقاً همان بود که در مورد اوباش مطرح کردیم. کادرهای وابسته به سرمایه‌داری‌ها غربی، که طی سه دهه تمامی ثروت‌های ملی را به تاراج غربی‌ها داده بودند، یکی پس از دیگری از مناصب خود حذف می‌شدند.

امروز شاهدیم که دولت عملاً فاقد کادر مدیریت در وزارتخانه‌ها است. و حتی مسئولان وزارتخانه‌ها معمولاً تحت عنوان «سرپرست» به کار گمارده شده‌اند! ولی در این میان، آنچه مخالفان احمدی‌نژاد در بوق و کرنا می‌گذارند، باز هم یک بازی احمقانة سیاسی بیش نیست؛ به زعم اینان، مشکلات اقتصادی و مالی در کشور ایران به دلیل برکناری همین «اوباش»‌ از جایگاه‌های اشغالی در وزارتخانه‌ها بر جامعه حاکم شده!‌ در حالیکه این بحران به هیچ عنوان ارتباطی با برکناری این «مفتخورهای» وابسته و انگل‌صفت ندارد. بحران اقتصادی در جامعة ایران امروز بازتاب گذار کشور از مرحلة اقتصاد استعماری به نوعی اقتصاد پویا و منطقه‌ای است؛ و دلیل برخوردهای شدید آمریکا و انگلستان با سیاست‌های اعمال شده در کشور فقط همین اصل کلی است. البته تزریق بی‌رویة ارز حاصله از چپاول منابع نفتی در اقتصاد بیمار و رنجور کشور نیز در این میان نقش مهمی دارد.

در چند روز گذشته شاهد بودیم که سیاست‌های احمدی‌نژاد که بیشتر به عمل «رفتگری» در ساختار مفتضح حکومت اسلامی می‌ماند، به تدریج به مناصب «امنیتی» نیز کشیده شده!‌ افشاگری‌هائی که در سایت‌های وابسته به حکومت ـ به طور مثال سایت عبدالله شهبازی‌ ـ در مورد مقامات امنیتی و موضع‌گیری‌های اینان صورت می‌گیرد، بدون حمایت قدرت‌های تعیین کنندة‌ منطقه‌ای نمی‌توانست ادامه یابد. این «افشاگری‌ها» همچنان ادامه دارد و مقامات بالای «امنیتی» حکومت اسلامی را که مسلماً از وابستگان به سازمان سیا هستند، در معرض حملات شدید قرار داده. انفجار حسینیه‌ای در شهر شیراز نقطة اوج بی‌آبروئی عمال حکومت اسلامی شد. همانطور که دیدیم، این انفجار یک «صحنه‌سازی» از جانب سازمان اطلاعات حکومت اسلامی جهت «سیاستگذاری» در کشور بود. و در «افشاگری‌ها»، عمال این سازمان مخوف و ضدایرانی که ریشه‌هایش را می‌باید در ساواک پهلوی‌ها جستجو کرد، تلویحاً متهمان ردیف اول فاجعه معرفی می‌شوند. طی چند روز آینده افرادی از قماش حسینیان، دری‌نجف‌آبادی، پورمحمدی، و بسیاری مهره‌های دیگر که حتی اسامی‌شان در روزی‌نامه‌های حکومتی قید نخواهد شد، به عنوان مقصرین اصلی این صحنه‌سازی در پیشگاه حکومت اسلامی به صور مختلف «قربانی» خواهند شد.

مطلب دیگری که از نقطه‌نظر سیاست داخلی بسیار با اهمیت است، و طی دوران وانفسای دولت احمدی‌نژاد به آن دست یافتیم، روشن شدن مسئلة «هسته‌ای» ایران در چارچوب منطقه‌ای و جهانی بود. ایران در این چارچوب در ساختار هسته‌ای روسیه جای گرفت و تمامی تلاش‌های غرب جهت نفوذ به درون سیاست‌های هسته‌ای ایران عملاً با شکست قاطع مواجه شد. این مسئله در سال‌های آینده نقش بسیار تعیین کننده‌ای در سیاست کشور بازی خواهد کرد. نقشی که به معنای پایان یافتن ترک‌تازی‌های محافل مالی و اقتصادی غرب در کشور ایران خواهد بود.

ولی نکاتی که به صورت کلی در برخورد با سیاست‌های احمدی‌نژاد عنوان کردیم، مسلماً نتیجة برنامه‌ریزی‌های شخص وی و یا «گروه» وابسته به او نیست!‌ این مطلب را به صراحت عنوان کنیم که احمدی‌نژاد شخصاً با امثال پورمحمدی و دری‌نجف‌آبادی تفاوتی ندارد. در دورة دولت احمدی‌نژاد جایگزینی سیاست‌های غرب در ایران با سیاست‌های برخاسته از قدرت‌های منطقه‌ای به صورتی کاملاً اتفاقی بر این ساختار پوسیده و استعماری تحمیل شد، هر کس دیگری که در این مقطع مشخص، در رأس دولت اسلامی قرار می‌گرفت می‌بایست خواه ناخواه همین راه را طی کند. البته در چنین مقطعی سیاست‌های منطقه‌ای مهره‌های شناخته شدة غرب چون رفسنجانی و یا خاتمی را به قدرت نمی‌رساندند، ولی امثال احمدی‌نژاد در هیئت حاکمة استعماری اسلامی نایاب نیست!‌

حال نگاهی داشته باشیم به سیاست‌های کلان منطقه‌ای. «بحران»‌ دست‌ساز لبنان که غرب سعی داشت از طریق آن حاکمیت خود را بر بنادر دریای مدیترانه «ابدیت» بخشد، عملاً‌ به نقطة پایانی خود نزدیک می‌شود،‌ و جناح‌های وابسته به غرب در عمل از حاکمیت عقب رانده شده‌اند. در شرق ایران، بر خلاف تمایلات چندملیتی‌های غربی، مذاکرات احداث خط لولة گاز از ایران به پاکستان و هند عملاً در جریان است. در مطالبی بسیار مفصل و تحلیلی اهمیت این خط لوله را پیشتر توضیح داده‌ایم؛ امروز حتی چین، که پیوسته در سیاست‌های مرزی روسیه نقش حامی نقطه‌نظرهای غرب را بر عهده می‌گیرد، خواستار پیوستن به این خط لولة گاز شده!‌ از طرف دیگر، علیرغم تلاش‌های پاکستان که از ابتدای انتخاب احمدی‌نژاد تمامی سعی خود را به خرج داد تا با حفظ مواضع غرب، «بحران» پاکستان و اسلام را در منطقه در اوج خود نگاه دارد، شاهد آرامش نسبی سیاسی در این کشور هستیم؛ و با سفر چند روز پیش رئیس جمهور هند به منطقة «مسلمان» نشین کشمیر، که طی سال‌های دراز موضوع «اختلافات» دهلی‌نو و اسلام‌آباد به شمار می‌رفت، مشاهده می‌کنیم که برداشت ما از استقرار صلح در منطقه، به دلیل گذشتن این خط لوله کاملاً درست بوده. ارتباطات اقتصادی و مالی، علیرغم تمایل غرب بر این منطقه حاکم می‌شود، و ارمغان آن جز صلح برای ملت‌ها نخواهد بود.

در همین راستا، طی سه سال گذشته، شاهد تلاش آمریکا برای داغ ‌نگاه داشتن تنور اسلام در مناطق اشغالی عراق، افغانستان و ترکیه بودیم. این تلاش‌ها امروز کاملاً علنی شده، و به صراحت می‌توان گفت که حداقل در ترکیه و عراق با شکست کامل روبرو خواهد شد. آمریکا هنوز تکلیف خود را در برخورد با پدیدة اشغال «عراق» نمی‌داند، و این مسئله عملاً تبدیل به گزینه‌ای در سیاست داخلی و انتخابات آیندة ایالات متحد شده! در واقع یکی از دلائلی که غرب مجبور شد دست از دامان نوکران و نانخورهای سنتی خود در ایران بردارد، ضعفی بود که سیاست ایالات متحد به دلیل افتضاح اشغال عراق و افغانستان در منطقه به آن دچار شده بود. آمریکا امروز در موضعی کاملاً تدافعی قرار گرفته و احداث دیوار میان کشورهای عربستان و عراق، به صراحت نشان می‌دهد که آمریکا استقرار درازمدت در سرزمین عراق را شاید از گزینه‌های خود به طور کلی حذف کرده.

ولی با این وجود بازگشت یکی از مهره‌های شناخته شدة انگلستان، علی لاریجانی را به قدرت سیاسی در مجلس ملایان چگونه می‌توان توجیه کرد؟ آیا لاریجانی در مقام یک پادوی سیاست‌های غربی بار دیگر نقش‌آفرینی خواهد کرد، و یا اینکه دستیابی وی به ریاست مجلس شوربای امام زمان فقط یک مقام «صوری» است و از اهمیت زیادی برخوردار نخواهد بود؟ مسلماً همانطور که در بالا گفتیم به قدرت رسیدن فردی چون لاریجانی را در مجلس شوربا می‌باید به معنای پایان کار احمدی‌نژاد تلقی کنیم، ولی بر خلاف «تحلیل‌های» محافل نانخور غربی، پایان کار احمدی‌نژاد به معنای قدرت‌یابی لاریجانی نخواهد بود. امروز احمدی‌نژاد به تمامی اهدافی که سیاست‌های منطقه‌ای در سایة «دولتمداری» او طراحی کرده بودند دست یافته، و از این پس می‌باید به دوران پس از احمدی‌نژاد فکر کرد. مسلماً در شرایطی که ستون‌های حامی سیاست‌های استعماری در ایران در حال فروپاشی است احتمال اینکه یکی از مهم‌ترین پادوهای استعمار غرب، علی لاریجانی، به قدرت دست یابد بسیار ضعیف است. به یاد داریم که لاریجانی، در مقام «وزیر امورخارجة انتصابی مقام معظم رهبری»، جهت حفظ بحران تهاجم نظامی «فرضی» آمریکا، تمامی سعی خود را به کار بست. اگر امروز سخن از پایان کار احمدی‌نژاد به میان می‌آوریم، پایان کار لاریجانی، از مدت‌ها پیش آغاز شده.







...

۳/۰۵/۱۳۸۷

«فی‌فی‌» و فتوی!


امروز خبردار شدیم که همسر آقای رابرت لوینسون، همان مأمور سازمان «اف.‌بی.آی»، که گویا مدتی است در کشور «گل‌وبلبل» گم و گور شده‌اند، برای یافتن ایشان «جایزه» تعیین کرده‌اند. خیلی خوشحال شدم! با خودم گفتم همین روزهاست که یکی از سرداران خبری از ایشان می‌رساند و «جایزه» را هم دریافت می‌فرمایند. هر چه باشد، دلار از آن سردار است و ملا؛ دست کس دیگری دلار نمی‌بینیم. اصلاً در صدر اسلام هم می‌گفتند، «دلار نجس است!» و برای همین آنحضرت به درهم معامله می‌فرمودند. بگذریم، که در وبلاگ جای تاریخ اسلام نیست.

این آقای لوینسون 60 بهار را پشت سر گذاشته، و بر اساس گزارشات «بی‌بی‌سی»، 14 ماه پیش در سفر به جزیرة کیش زمانیکه از هتل خود خارج شدند، دیگر بازگشت نفرمودند! البته همسر ایشان خیلی نگران‌اند، ولی فقط 5 هزار دلار «جایزه» پیشنهاد کرده‌اند!‌ اول فکر کردم مقصودشان 5 میلیون دلار است، دیدم خیر!‌ ولی پس از نگاهی به عکس آقای لوینسون به نظرم رسید که «طبیعت بهوت افسرده»!‌ و دلیلی ندارد که خانم برای پس گرفتن ایشان بیشتر از 5 هزار دلار حرام کنند.

اتفاقاً یکی از همسایگان ما همین چند روز پیش سگ محبوب‌شان را گم کردند! و خلاصه
رفتند ادارة پلیس و دفتر و دستک باز کردند، و برای بازگشت سگ محترم به کانون گرم خانواده 2 هزار یورو هم جایزه گذاشتند. البته سگ ایشان در مجموع شاید 300 گرم بیشتر وزن نداشته باشد. خیلی هم از خود راضی و «وق‌وقو» و پدرسوخته است! با در نظر گرفتن گوشت و کله‌پاچه و دنبه و سیرابی آقای لوینسون می‌توان حدس زد که ایشان حداقل 80 کیلو وزن داشته باشند. در نتیجه خانم حداقل جایزة 10 سگ را می‌توانستند به ایشان اختصاص دهند. در ضمن لوینسون حرف می‌زند، خرید می‌کند، و اگر آبی از او گرم نمی‌شود، با توجه به لبخند شیرین‌اش حداقل مثل «فی‌فی» وق‌وقو و غرغرو و بدخلق نیست. یعنی در عکسی که «بی‌بی‌سی» از ایشان چاپ کرده به نظر خیلی «خوش‌اخلاق» می‌آیند. ما که فکر می‌کنیم، 5 هزار دلار برای ایشان خیلی کم است.

البته «بانو لوینسون»، فرموده‌اند که امیدوارند با کمک‌های «مردمی» این مبلغ را افزایش دهند! می‌بینیم که «کمک‌های» مردمی که یکی از ابداعات حکومت اسلامی بود یواش یواش جای خود را در دل مردم جهان باز می‌کند. اینهم یکی از خواسته‌های امام راحل بود که همه با کمک‌های مردمی همراهی کنند، و این اسلام را به سر منزل مقصود برسانند. امروز در کمال افتخار شاهدیم که ندای حق به سازمان «اف‌.بی‌.آی» رسیده، و کارمندان این سازمان شریف سعی تمام و تلاش وافر در این مسیر به خرج می‌دهند. ما هم امیدواریم آقای لوینسون هر چه زودتر به آغوش پرمهر همسر محترم‌شان بازگردند و ملتی را دعاگوی خود کنند. البته 5 هزار دلار کذا را هم می‌توانند به کمیتة امداد امام خمینی بدهند که خرج ازدواج جوانان بشود!

می‌دانیم که در حکومت اسلامی «ازدواج» جوانان از امور استراتژیک شده؛ خصوصاً که همه بی‌پول‌اند، بی‌کارند، مسکن ندارند، سروسامان ندارند؛ خلاصه بگوئیم از نظر مسائل اخلاقی ـ اخلاق زیر شکم ـ وضع خراب است! و آخوندها از ترس اینکه مردم در خیابان‌ها به خشتک یکدیگر بند شوند، و اسلام را خدشه‌دار کنند، مرتباً دستور ازدواج می‌دهند! اینکارها هم خرج دارد. اصلاً من فکر می‌کنم این لوینسون را دزدیدند تا همین 5 هزار دلار را از خانمش بگیرند و خرج ازدواج جوانان ایران بکنند.

ولی امروز خبر مهم‌تری هم داشتیم. آیت‌الله سیستانی که معلوم نیست چرا سیستان و بلوچستان را ول کرده‌اند، و رفته‌اند نجف و کربلا، امروز در «فارس‌نیوز» فرموده‌اند:

«فروش مواد غذائی به نیروهای اشغالگر جایز نیست!»

بله، مبارزه دیگر شروع شده! قبلاً هم کیهان در یک تیتر «تهاجمی» گفته بود، آیت‌الله سیستانی فتوای «خصوصی» جهاد داده‌اند! بعد هم تیتر را پس گرفت، ولی فکر می‌کنم عدم فروش مواد غذائی به اشغالگران زیر نظر کیهان سازماندهی شده! فکر کنید که این «نیروهای» اشغالگر برای خرید چند قرص نان و چند بطر ویسکی، چقدر تحقیر می‌شوند! و به این ترتیب از این «کفار» چه انتقامی می‌گیریم! سیستانی حتی گفته، به این‌ها که «دمکراسی» می‌خواهند آب هم ندهید، نان که جای خود دارد! اصلاً این سرزمین از روز اول همینطور بود. امام حسین هم از دست همین‌ها دق کرد. بی‌خود می‌گویند «شمر» آمد و چنین و چنان کرد، همین آیت‌الله سیستانی بود که آب و نان به امام حسین نمی‌فروخت. آل‌محمد هی فریاد می‌زد، «سیستانی! مرده‌شور اون ریختت را ببرند، یک قطره آب!» و سیستانی می‌گفت، «لا!» و در ادامه می‌گفت «لااله الاالله!» یعنی «نه آب می‌دهیم نه نان»! به دنبالش هم به شمر دستور داد، «یا اخی! جمیع‌الله!» یعنی که سر همه‌شان را ببر، تا دیگر از ما نان و آب نخواهند. این بود رفتار ‌ال‌سیستانی در صدر اسلام. حالا هم برای ما ژست گرفته و با آن چشم‌ها که مثل راجیوگاندی دورش حلقة سیاه زده، بر و بر به دوربین‌ نگاه می‌کند. اصلاً هر که در این سرزمین می‌ماند، خنده را فراموش می‌کند. معلوم نیست برای چه اینهمه اخم کرده. آدم را بی‌اختیار به یاد «فی‌فی‌» می‌اندازد! بجای «فی‌فی» کمی از لوینسون‌ یاد بگیرید.

امام راحل‌ هم تا وقتی نجف بودند، نمی‌خندیدند! بعداً که آمدند ایران یواش یواش خنده‌شان گرفت! دیگر نمی‌توانستند جلوی خندة مبارک‌شان را بگیرند، بی‌خود نبود که هی می‌خواستند برگردند عراق! آنجا دوباره می‌توانستند مثل «ال‌سیستانی» اخم بکنند و عکس یادگاری بیاندازند. ولی صدام حسین گفت، «التصویر، لاتصور!» یعنی عکس؟ فکرش را هم نکنید! همه مجبور بودند از صدام حسین عکس بگیرند. اصلاً ارتش آمریکا یکی از پایه‌های دمکراسی عراق را بر پایة «عکس» استوار کرده. قبلاً همة مردم عراق شبیه صدام حسین بودند؛ حتی زن‌های حامله! بعد از «دمکراسی» مردها همه شبیه شمر شده‌اند؛ زن‌ها را هم دیگر کسی نمی‌بیند، مشکل‌شان بر طرف شده.

حالا اگر یک «فی‌فی» در عراق گم بشود، بیائید و درست‌اش کنید. عکس که نمی‌گیرند! باید عکس شمر را بجای «فی‌فی» به دیوار بچسبانیم، و جایزه برایش تعیین کنیم. اگر «فی‌فی‌» خانم باشد که هیچ!‌ یک چشم‌اش را نگه می‌داریم بقیه‌اش را سیاه می‌کنیم!‌ به نشانی همان یک چشم باید «فی‌فی‌» عزیز ما را پیدا کنند!‌ و این جستجو می‌تواند سال‌ها و سال‌ها به طول بیانجامد، «فی‌فی» در تنهائی به مدرسه می‌رود و مثل احمدی‌نژاد دکترا می‌گیرد، ولی هنوز پیدایش نکرده‌ایم. چقدر تأسف‌بار است!‌ این داستان آنقدر حزن‌انگیز بود که سینیوره هم در «فارس‌نیوز» به حال «فی‌فی» گریه ‌کرد!

بله، امروز سینیوره گریه کرد!‌ چه گریه‌ای، بیا و بیین! سابق بر این، بر خلاف عراق
،‌ در لبنان همه می‌خندیدند!‌ یعنی هر وقت عکس سیاست‌بازان لبنان را دیدیم، حتی وقتی که بمب‌های اسرائیل روی سرشان می‌افتاد، می‌خندیدند و زیر لب می‌گفتند، «خراب کنید ما را، لبنان زنده می‌شه!» تا اینکه دیگر کار به دست حزب‌الله افتاد، و اینجا بود که گریه‌ و ضجه برایشان «وارد» کردند! اول هم یک بستة پیشنهادی گریة «آک‌بند» دادند خدمت سینیوره! ایشان هم تا بسته را باز کردند قضیه آمد به دست‌شان! زدند زیر گریه، حالا گریه نکن کی گریه بکن. بله درست حدس زدید، در این بستة «پیشنهادی» عکس «فی‌فی» را گذاشته بودند، و شمه‌ای از داستان غم‌انگیز سرگشتگی‌های او!‌ و واقعاً سینیوره حق داشت گریه کند، چون منهم قبل از اینکه به گریه بیافتم و مجبور بشوم عین سیستانی «بق» بکنم و به دوربین زل بزنم، باید این وبلاگ را در همینجا به پایان برسانم.



...