۲/۲۹/۱۴۰۳

استعمار، بهشت، پهلوی!

 

 

تجربۀ هولناک «انقلاب اسلامی» هر چند تلخ و دردناک،   نتایج تاریخی و اجتماعی جالبی به همراه آورد.   طی آنچه «انقلاب» خوانده شد،   تحولات و غائله‌ای در ایران به راه اوفتاد که از بسیاری زوایای تاریک اجتماعی،  اخلاقی و خصوصاً سیاسی کشورمان پرده برداشت.   طی این غائله،  در عمل به اثبات رسید که ایرانیان در چارچوب تشکیلات اداری و انتظامی موجود کشور قادر به برنامه‌ریزی جهت یک زندگی صلح‌آمیز نیستند.   روشن شد که اگر جامعه‌ای خواهان تغییرات اساسی است،  با تکیه بر چنین تشکیلات تمامیت‌طلب و مستبدنواز،  فقط دست به یک خودکشی اجتماعی خواهد زد.   نشان داد که کار بجائی خواهد رسید که‌ هر آنکه بیشتر بر سر مردمان بکوبد،  بیشتر تهدید‌ و تحقیرشان کند و جان و مال‌شان را بگیرد،  از موقعیت بالاتری در مراحل ادارۀ کشور برخوردار خواهد بود.   

 

اگر از دیرباز سیاست‌ استعمار در تعیین سرنوشت ایرانیان کم یا بیش دست بالا را داشته،  این امر نیز واقعیت دارد که ایرانیان در هنگامۀ «انقلاب‌شان» از «حق انتخاب» برخوردار شدند؛   انتخاب میان زندگی و بندگی!  ولی مسیری که عوام‌الناس در آن روزگار برگزید،   بازتابی بود از نزدیک‌بینی‌های‌اش در میدان سیاست،  جامعه و نقش انسان.   و این نزدیک‌بینی نهایتاً بازتاب تجربیات تلخ تاریخی ایرانیان نیز بود.    بله،  ایرانیان در هیاهوی این به اصطلاح «انقلاب»،  بندگی را در بارگاه آنچه «حق مسلم» ‌پنداشتند به جان خریدند؛   زندگی انسانی را هم به دست  فراموشی سپردند.  جالب اینکه،   علیرغم تجربۀ اسف‌بار «انقلاب اسلامی»،  هنوز جامعه حاضر نیست جهت ادارۀ کشور در مسیر مسئولیت‌پذیری گام بردارد.   و چشم‌انداز سیاسی نشان می‌دهد که شرایطی به وجود آمده که در صورت هر گونه تغییر سیاسی،   جز تکرار همان تجربۀ هولناک «انقلاب اسلامی» چیزی نصیب مُلک و ملت نخواهد شد.

 

در چارچوب ارتباطات و رفتار و کنش ایرانیان در میدان سیاست کشور،  خبرهای نگران کننده‌ای در دست است.   نمونه‌ها کم نیست؛‌  تهاجم،  تعرض،  تحکم و توهین به مخالفان سیاسی؛   بازی کردن در زمین سیاست‌بازان آمریکائی؛   نقش‌پذیری در برنامه‌های رنگارنگ تبلیغاتی و پروسه‌های «جایزه‌بگیری»؛  سانسور و تحریم غیرخودی‌ها؛   خوشرقصی برای محافل مختلف جهانی از چپ افراطی تا فاشیست‌ها،  و ... و این عملیات ضدایرانی را  گروه‌های سیاسی متفاوت در مسیر به ارزش گذاردن نقطه‌نظرهای‌شان به کار می‌گیرند و نهایتاً  تلاش دارند امیال‌ خود و همراهان‌شان را در افق دید «اجنبی» و تحت عنوان «ایرانیت محض» به افکار عمومی حقنه کنند!   ایرانیتی به دور از هرگونه انسانیت،  خرد،  شناخت و خصوصاً در تضاد آشکار با دمکراسی.   ایندسته ایرانیان در عمل فراموش کرده‌اند که ایران ملک طلق احدی نیست؛  متعلق به همۀ ایرانیان است و آنان که اینکشور را فقط برای خود،  همپالکی‌ها،  متحدان و همفکران‌شان می‌خواهند،   مستبدانی‌اند که این سرزمین را به دفعات به خون و آتش کشیده‌اند.

 

با نیم‌نگاهی به شرایط فعلی کشور چنین به نظر می رسد که محافل سرمایه‌داری غرب،  که طی چند دهۀ «انقلاب اسلامی» چپاول پیروزمندانه‌ای از دارائی‌های ملت ایران صورت داده‌اند،   به این صرافت اوفتاده‌اند که دیگر ملایان دردشان را دوا نخواهند کرد؛   تلاشی نوین آغاز شده تا باد مفصلی در بادبان «بازگشت پهلوی‌» بدمند!   از قدیم‌الایام گفته‌اند:  «چه علی خواجه،  چه خواجه علی!»  بله،  هر چند سلطنت‌چی‌های امروز،  با تکیه بر انتشار «سقوط بهشت» ـ محصول پروپاگاند غرب ـ  دوران شاهنشاهان‌شان را «بهشت پهلوی» معرفی می‌کنند،  فراموش نکرده‌ایم که آن روزها کشورمان توسط اوباش وابسته به غرب چپاول می‌شد؛  در این امر جای هیچ شک و تردیدی نیست.   

 

البته در دنیای سیاست،   طمع استعماری پایانی ندارد،   ولی به‌ هیچ عنوان «خواستن، توانستن» نیست.   منطقۀ خاورمیانه از «الف تا یا» زیروزبر شده،   نه خوروپف «زایش زدورس تاریخ» بلشویک‌ها گوش فلک را کر می‌کند،  و نه آمریکا می‌تواند پرچم حقوق‌بشر را هوا کرده و یکه‌تاز «بشردوستی» در سطح جهان شود.   با این وجود،  حرص و طمع،   به کوری و کری عوامل استعمار و نوکران ایرانی‌نمای‌شان منجر شده؛   استعمار سر در پی «بهشت پهلوی» گذارده!  

 

برخورد ما با جزئیات سیاسی و اقتصادی در دوران پهلوی از نخستین مطالب این وبلاگ کاملاً روشن بوده.   به صراحت بگوئیم،  اگر مخالفتی با بازگشت سلطنت نداریم،  دوران پهلوی را معیار مناسبی جهت ارزیابی آیندۀ سیاسی نمی‌دانیم.   چرا که آمریکا و رعایای اروپای غربی‌اش «شریک» و متحد نمی‌شناسند؛   خادم و چاکر و غلام حلقه به‌گوش می‌خواهند،   و در این راستا ادعاهای سلطنت‌چی‌ها که پیوسته رژیم شاهنشاهی مطلوب‌‌شان را «متحد غرب» می‌خوانند،   فقط در باور «هالو‌ها» بازتاب مناسب خواهد یافت؛  رژیم پهلوی کارگزار غرب بود،   نه متحد غرب!   در نتیجه اگر امروز این رژیم بار دیگر چشم به جهان بگشاید،   نتیجه همان است که پیشتر بود.   یعنی وابستگی تام و تمام به سیاست‌های غرب،  حتی در صورت فرمان غرب به نابودی شخص اول مملکت!   آنچه سرنوشت پهلوی اول و آریامهر را رقم زد؛  هر دو اینان به فرمان غرب سلطنت را رها کرده،  و گریختند.

 

ولی جهت روشن شدن مواضع‌مان در مورد گزینۀ «بازگشت سلطنت» در همینجا بگوئیم،   «سلطنت پهلوی» به هیچ عنوان نمونه‌ای از «سلطنت» در تاریخ ایران نیز به شمار نمی‌آید.   پهلوی‌ها پادشاه نبودند،  حاکمان نظامی و کارگزاران غرب‌ بودند.   اینان انقلاب مشروطۀ ایران،  و همان ورق‌پاره‌ای که قانون اساسی مشروطیت خوانده می‌شد را به نفع منافع محافلی در غرب لگدمال کردند.   کار بجائی رسید که حاکمیت نظامی پهلوی‌ها از منظر جهانیان نمادی شد در راستای وابستگی و خوشخدمتی به مطامع و منافع غرب!  امروز هر قدر سلطنت‌چی‌ها جهت توجیه حکومت‌ گذشتۀ ایران شرایط اسف‌باری را که جمکرانیان به ارمغان آورده‌اند ملاک قرار دهند،   بررسی تاریخی و ریشه‌یابی حکومت فعلی،  فقط می‌تواند در سایۀ تحقیق پیرامون ارتباط اندام‌وار «شیخ‌وشاه» با استعمار صورت گیرد.   فقط با تکیه بر تحلیل‌های عینی از شرایط سیاسی کشور است که می‌توان به پیوند ناگسستنی «شیخ‌باشاه» و سرسپردگی هر دوی اینان به استعمار پی برد.   و دقیقاً جهت «پرده پوشی» و به حاشیه بردن کشف رمز از رابطۀ مرموز اینان با استعمار است که در داخل و خارج مرزها یک دوقطبی کاذب سازمان یافته؛   سلطنت‌چی‌ها،  همه با هم و یک‌پارچه غرب را ستایش می‌کنند؛   ملایان هم یک‌پارچه آن را نکوهش می‌نمایند.   ستایش و نکوهشی مردم‌فریبانه با هدف پرده‌پوشی!     

 

در این مرحله،   به دور از هر گونه پیش‌داوری پیرامون آرایش فعلی جریان سلطنت‌طلب‌ ـ  هر چند این آرایش بسیار سئوال برانگیز است ـ   می‌باید یادآور شویم که سخنرانی‌ و قول‌وقرار و اظهارات سردمداران جریانات سیاسی را به هیچ عنوان نمی‌توان بارقه‌ای هر چند ناچیز از یک «برنامۀ» سیاسی برای آیندۀ کشور تلقی کرد.   تجربۀ تاریخی به ما یادآوری می‌کند که وعده و وعید سیاست‌بازان را نمی‌باید آنقدرها جدی گرفت.   به طور مثال شاهد بودیم که در دوران غائلۀ خمینی،   وی و هم‌پالکی‌های‌اش پیوسته از آزادی ملت،  آراء مردم،  مجلس قانونگزاری و ... دم می‌زدند.   اینان هیچگاه نگفتند که احدی حق نخواهد داشت با خمینی و جانشینان‌اش «مخالفت» کند؛   قوانین به اصطلاح اسلامی را به زیر سئوال برد، و ...  و شاهدیم که امروز شرایط اجتماعی،  سیاسی و اقتصادی‌ای که این حکومت بر جامعه حاکم کرده با آنچه 45 سال پیش اظهار می‌شده است صدها سال نوری فاصله دارد.  

 

به صراحت بگوئیم،  تجربۀ تاریخی در ایران نشان داده،  سخنان آنان که «رهبران خودخواندۀ» ملت معرفی می‌شوند به هیچ عنوان از ارزش کارورزانه و سیاسی برخوردار نیست.   به عبارت ساده‌تر،  اینان ـ  چه شیخ و چه شاه ـ   در شرایط معاصر کشور،  مهره‌هائی کم‌ارزش،  اگر نگوئیم کاملاً بی‌ارزش‌اند.  و حتی اگر در اظهارات‌شان حسن‌نیت هم داشته باشند ـ  این حسن‌نیت نیز قابل بررسی و اثبات عینی نیست ـ   تصمیم‌گیرندگان صحنۀ سیاست کشور نیستند و نخواهند بود.  

 

به سیاق مثال نیم‌نگاهی به بساط حکومت ملایان بیاندازیم.   بسیاری از انقلابیون دهۀ 1978 خمینی را به تمامیت‌طلبی و خیانت به آرمان‌های انقلاب‌شان متهم ‌کرده‌اند!   ولی بی‌رودربایستی بگوئیم،   خمینی پتانسیل و درک‌ سیاسی و اجتماعی‌ای نداشت که بتواند یک فریب گسترده و سازمان‌یافته بر علیه این به اصطلاح «انقلاب» به راه بیاندازد.  خمینی فردی عامی بود که خود نیز زیر دست‌وپای اوباش و اراذل به قدرت رسید.  و با بررسی سرنوشت «اعلامیۀ 8 ماده‌ای امام» به صراحت درمی‌یابیم که اگر وی نیز بر علیه اراذل سخنی بر زبان می‌راند،  یا به قتل می‌رسید،   یا بی‌آبرو شده و باز هم فراری نجف و کربلا می‌شد!   خلاصه بگوئیم،  خمینی را اوباش به قدرت رساندند،   هر چند شخصاً به یاد ندارم که خمینی چماقداران و اوباش را به عنوان طرفداران‌اش معرفی کرده باشد!   البته پر واضح است که بدون چماقدار،  حکومت اسلامی خمینی فقط خشت خامی بود بر آب؛   اینان لازم و ملزوم یکدیگر بودند.   از سوی دیگر،   حدود 14 ماه پیش از فرار اعلیحضرت،   زمانی که ساواک اوباش را جهت بر هم زدن نشست سران جبهۀ ملی بسیج کرد و در همین عملیات دست شاپور بختیار هم شکست،  دربار پهلوی اوباش را طرفداران آریامهر معرفی نکرد!   ولی هیچ تردیدی نبود که آریامهر و این اوباش در جبهۀ‌ واحدی نشسته‌اند. 

 

ساده‌تر بگوئیم،  در بررسی شرایط سیاسی،  اداری و تشکیلاتی ایران محافل مشخصی در شبکۀ نظامی و انتظامی،  ساختار اداری و خصوصاً محافل بازاری برای آیندۀ این مملکت تصمیم‌گیری می‌کنند.   اینان مستقیماً از محافل غرب دستور می‌گیرند و طرف صحبت  مستقیم سفارتخانه‌ها هستند.  این حضرات با بهره‌گیری از شبکه‌های اوباش و لات‌ولوت صحنۀ اجتماعی را به نفع جناح‌های مشخصی اشغال می‌کنند.  و در چنین شرایطی خمینی و آریامهر که سهل است،   لشکر چنگیزخان هم قادر نخواهد بود این شبکۀ هماهنگ و گسترده و کارکشته را به حاشیه براند.  آنان که این نوع شبکه‌ها را از جملۀ «تصورات» نویسندۀ این وبلاگ می‌پندارند می‌توانند با مطالعۀ دقیق‌تر در احوال کودتاهای ترکیه،  یونان،  و ... خصوصاً مطالعۀ رمان «زد» ـ  البته ویراست سانسور نشدۀ آن ـ  با شیوه‌های عملیاتی این نوع گروه‌های فشار آشنا شوند.  

 

از اینرو اگر امروز سخن از بازسازی فضای سیاست کشور به میان می‌آوریم،   به هیچ عنوان موضوع جایگزینی «حسن» با «حسین» نیست؛  ما خواستار‌ فروپاشی این شبکۀ استعماری و پایه‌ریزی تشکیلاتی ایرانی برای ادارۀ بهینۀ کشور هستیم.  مسلماً مدافعان بازسازی تشکیلاتی کشور از جنبشی طرفداری خواهند کرد که قادر باشد جهت انتقال مرکزیت تصمیم‌گیری سیاسی،  اجتماعی،  اقتصادی و مالی به درون مرزها برنامه‌ای مشخص و متقن ارائه دهد.   بازسازی‌ای که بتواند با کوتاه کردن دست سفارتخانه‌ها و محافل و بانک‌های غربی،   تصمیم‌گیری را به درون مرزها و ساختارهائی برخاسته از منافع ملی واگزار کند.   

 

پر واضح است که جریاناتی با هدف حفظ شبکۀ جنایتکار فوق،  قصد دارند صرفاً از طریق فروپاشی،  ظاهر رژیم حاکم را تغییر دهند.  و طرفداران فروپاشی نیک می‌دانند که پروسۀ فوق مشکل ایران را حل نخواهد کرد،  به صراحت بگوئیم اصراری هم به حل مشکلات کشور ندارند.   ولی تحقق نسخه‌هائی که اینان می‌پیچند مشکلاتی به مراتب پیچیده‌تر خلق خواهد کرد،   مشکلاتی که ابعاد گستردۀ آن را مدعیان «رهبری» این نوع سناریوها حتی نمی‌توانند تصور کنند.  

 

همانطور که بالاتر عنوان کردیم،   اگر امروز کار کشور بجائی کشیده که زورپرستی،  چماق‌دوستی،  مستبدستائی و استعمارپرستی و... و خصوصاً فساد تشکیلاتی و اداری تبدیل به ملزومات صحنۀ سیاست کشور شده است،  نتیجۀ عملکرد همین شبکۀ استعماری است.   این یک الزام تاریخی است که این برگ از تاریخ کشور به هر طریق ممکن ورق بخورد.   در غیراینصورت نه ایرانی روی آرامش خواهد دید و نه سنگ روی سنگ بند خواهد شد.  

 

امروز در رأس جنبش سلطنت‌چی شخص رضاپهلوی را می‌بینیم؛   اینجا و آنجا کم از دمکراسی،   حقوق بشر و لائیسیته نمی‌گوید.   ولی هیچگاه از برخوردی جدی با این شبکۀ ضدایرانی سخنی به میان نمی‌آید.  ورای آن،   نزد هم‌دلان‌ وی گویا این توهم ایجاد شده که این «شبکه»  ـ  شبکه‌ای متشکل از محافل وابسته به غرب و عواملی از واپس‌گراترین قشرهای اجتماعی ـ   دوستان ملت ایران‌اند!  رضا پهلوی وانمود می‌کند که خواهد توانست دمکراسی ـ   آزادی بیان،  آزادی مطبوعات،  آزادی‌های اجتماعی و سیاسی و ... ـ  را با حفظ این شبکۀ فاسد،  در جامعه نهادینه کرده و گسترش دهد!   باید پرسید جهت این عملیات محیرالعقول،  تکیه‌گاه وی و حواریون‌اش چیست؟  پاسخ وی مشخص است؛  «مردم و آمریکا!»  نوع آپدیت‌شدۀ «مردم و اسلام» در خزعبلات روح‌الله خمینی.    

 

بله،  در دوران ملابازی‌های خمینی،   زمانی که وی در برابر این سئوال قرار می‌گرفت که تکیه‌گاه وی جهت تحقق برنامه‌های «مشعشعانه‌اش» چیست،  سخن از «امت مسلمان» به میان می‌آورد.  وی بر این طبل می‌کوبید که گویا «امت» حامی این برنامه‌هاست،  از وی حمایت خواهد کرد، ‌ اسلام نیز اگر حاکم شد،  مملکت «بهشت» خواهد بود.   ولی این پاسخ احمقانه کار خمینی را به افتضاح کشید؛  کشور را نیز به منجلاب کشاند.  

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که رضاپهلوی اگر با حمایت رسانه‌های آمریکائی تبدیل به «سوپراستار» سیاست ایران شده،   برنامه‌های‌اش چیست،  و با تکیه بر چه اهرم‌هائی می‌تواند آن‌ها را عملی کند؟  در همینجا بی‌رودربایستی بگوئیم،  سخنان رضاپهلوی فقط در ظاهر از ابعاد حقوقی و سیاسی «پیچیده‌» برخوردار است،   مفهوم و ریشه‌ای بی‌نهایت ساده‌ و عامیانه دارد!   وی در پاسخ به این سئوال که «با تکیه بر کدام جناح‌ می‌توان قدرت را قبضه کرد»،  نهایتاً خواهد گفت:  «با کمک آمریکا و مردم،  مخالفان را سرکوب می‌کنیم؛   سرمایه‌ها را مورد حمایت قرار می‌دهیم؛  کشور آباد خواهد شد!»   به عبارت ساده‌تر،  بر اساس نقشۀ راه رضا پهلوی،  قرار شده دولت آمریکا برای ایرانیان دمکراسی بیاورد؛‌   سرمایه‌ها را مورد حمایت قرار دهد؛  و «مردم» مورد نظر رضاپهلوی نیز که جملگی از عشاق آمریکای‌اند،  این جریان را با آغوش باز می‌پذیرند و از آن پیروی می‌کنند!   به صراحت بگوئیم،  پروژۀ رضا پهلوی همان برنامۀ «بهشت فروشی» روح‌الله خمینی است و در این دوران،  ایرانیان که سهل است،   اتباع هیچ کشوری،  حتی کشورهای تازه استقلال یافتۀ قارۀ آفریقا را نیز نمی‌توان با این شعارهای پوچ به میدان مبارزۀ سیاسی دعوت کرد.  

 

رضاپهلوی اگر واقعاً خواستار هماهنگی ملی است،   چه بهتر که بجای نشستن در کنار اوباش و لات‌ها،  و بازتولید لاطائلات روح‌الله خمینی،  در پی ایجاد رابطه با جریانات،  شخصیت‌ها و احزاب شناخته شدۀ سیاسی کشور باشد،   شاید که با اینکار ماسک از چهرۀ همگان بردارد.   مگر نه این است که وی خواستار دمکراسی است؛  دمکراسی نیز معنائی جز حضور گروه‌ها،  دستجات و احزاب سیاسی در صحنه کشور ندارد.  حال می‌باید پرسید چگونه فردی می‌تواند خواستار برقراری دمکراسی شود،  در شرایطی که هیچ محفل شناخته شدۀ سیاسی حاضر به همکاری با وی نیست؟!   به اعلیحضرت اطمینان می‌دهیم که تمامی این گروه‌ها از چپ افراطی گرفته تا فاشیست‌هائی که «رضاشاه روحت شاد می‌خوانند» جملگی با شخص ایشان در یک سنگر نشسته‌اند.   همگی تولیدات شرکت «سهامی» سازمان آتلانتیک شمالی‌اند،  که  همچون شرکت‌های تولیدکنندۀ خمیردندان جهت اشباع بازار،  یک محصول واحد را در صدها بسته‌بندی رنگارنگ به بازار می‌آورند.

 

ولی اگر رضا پهلوی خواستار ایجاد تحرکی سرنوشت‌ساز برای خروج از این منجلاب سیاسی استعماری است،  می‌باید جهت تأمین زمینۀ مساعد الزاماً چند اصل کلی را نیز بپذیرد.   نخست اینکه،   دست از به‌به‌وچه‌چه کردن برای باباجان و بابابزرگ‌جان‌اش بردارد؛   قبول کند که سیاست‌های استبدادی طی سدۀ گذشته را نمی‌توان مبنای مناسبی جهت استقرار دمکراسی در ایران تلقی کرد.   قبول کند،  آنان که در خیابان‌ها «رضاشاه روحت شاد» فریاد می‌کنند،‌   طرفداران سلطنت نیستند؛  حامیان استبدادند.  از طرفداران‌اش بخواهد تا دوران سلطنت پهلوی‌ها را در آینۀ شرایط امروزی کشور مورد بررسی تاریخی ـ  غیرجانبدار ـ و دقت‌نظر قرار دهند؛   مواضع سیاسی سلطنت‌طلبان و نگرش‌های اقتصادی و ارتباطات‌شان با مراکز تصمیم‌گیری جهانی را به صورتی مشخص،  علناً ابراز کند.   در این شرایط است که می‌توان از گروه‌های سیاسی برای همکاری دعوت به عمل آورد.   اگر رضا پهلوی بتواند چنین مواضعی اتخاذ کند و از چهرۀ ظاهراً پنهان جریانات مختلف سیاسی پرده‌برداری نماید،  می‌توان به آیندۀ رژیم پادشاهی مشروطه در ایران تا حدودی امیدوار بود.   در غیراینصورت حکومت اسلامی همچنان به موجودیت‌اش ادامه خواهد داد،  و حمایت‌های زبانی و نمایشی از دمکراسی پهلوی‌ها به نوبۀ خود لبیکی خواهد شد به نمایشات تبلیغاتی دولت آمریکا که ردای حمایت از دمکراسی در جهان بر دوش انداخته.