۷/۲۴/۱۳۸۹

سایه و فضله!



در مطلب امروز نخست نگاهی به موضع‌گیری‌های معمول حکومت اسلامی در مورد اهل قلم خواهیم داشت و به صورت خلاصه این روند شوم را در مسیر سیاست‌های جاری مطرح می‌کنیم. سپس در بخش دوم این وبلاگ به بررسی پیامدهای سفر محمود احمدی‌نژاد به لبنان می‌پردازیم. پس ابتدا نگاهی داشته باشیم به ارتباط حکومت اسلامی با «اهل قلم» و نگارش در مفهوم کلی.

روزی که سایة پلید دولت کودتای 22 بهمن 57 بر ایران سنگین شد، یک روزنامه‌نگار باسابقه در میان «متهمان» ردیف اول قرار گرفت؛ او را به همکاری با رژیم «طاغوت» و سرکوب «امت» متهم کردند. این روزنامه‌نگار کسی نبود جز علی‌اصغر امیرانی، مدیرمسئول و بنیانگزار نشریة خواندنی‌ها! در اینکه امیرانی از نزدیکان رژیم گذشته بود حداقل ما دچار توهم نمی‌شویم. وی هم در میان درباریان دوستان و آشنایانی داشت،‌ هم به دلیل حرفة‌ قلم‌زنی در یک حکومت استبدادی، حتی اگر مایل هم نمی‌بود بالاجبار می‌بایست با ساواک همکاری می‌کرد. همچنین شایعة عضویت وی در «لژهای» رژیم شاهنشاهی سالیان دراز بر سر زبان‌ها بود. خلاصه بگوئیم، امیرانی فرشتة طرفدار آزادی قلم به شمار نمی‌آمد و چه بسا طی سرکوب‌های مطبوعاتی سعی تمام در توجیه مواضع رژیم نیز کرده بود. با این وجود، همان‌ روزها هم گفتیم، بازداشت، محاکمه و احتمالاً اعدام یک نویسنده عملی است ضدانسانی. چرا که نه یک فرد بخصوص که «قلم» را در تمام ابعاد هدف قرار می‌دهد. اعدام امیرانی،‌ خصوصاً از جانب رژیمی که با «اهن‌وتلپ» فراوان خود را نمایندة 99 درصد مردم ایران جا زده بود، فقط می‌توانست نمایشی هولناک و سرکوبگرانه در مسیر تبلیغات «توده‌نوازی» تلقی شود.

امیرانی نهایت امر در بی‌دادگاهی که در شأن و حیثیت رژیم کودتای آخوندی بود به اعدام محکوم شد و حکم صادره نیز در دوران صدارت پرافتخار مهدی بازرگان «با خوشی و خرمی» به مورد اجراء گذاشته شد، نخست وزیر انسان‌دوست دولت موقت نیز هیچ اعتراضی به این جنایت نکرد. کم نبودند اوباش حزب‌الله، بچه‌ملایان و خصوصاً «چپ‌نمایانی» که از این حکم «الهی» قدردانی‌ها کردند. زمانیکه گفتیم، اگر افسار شتر مست «قلم‌شکنی» گسیخته شود، این جانور بر در خانة همگان خواهد نشست، در جواب‌مان فقط از سجایای «امام‌شان» ‌‌گفتند!

امروز در خبرها می‌شنویم، و در گزارشات می‌خوانیم که سریال وحشی‌گری‌های حکومت اسلامی در بازداشت و محکومیت وبلاگ‌نویسان همچنان ادامه دارد. پس از بازداشت و محکومیت حسین درخشان، اینک نوبت به چند نفر دیگر رسیده که در میان آنان حسین‌ رونقی‌ملکی و مهدی خزعلی نیز دیده می‌شوند. البته در همینجا بگوئیم که به هیچ عنوان خوانندة این «بلاگرها» نبوده‌ایم، و به احتمال زیاد هیچگاه در میان طرفداران‌ و خوانندگان‌شان قرار نخواهیم گرفت. مسئلة امروز ما «دفاع» از اینان، رفتار سیاسی و برداشت‌های اجتماعی و یا ایده‌ها و آرمان‌های‌شان نیست؛ مسئله فقط و فقط دفاع از «آزادی بیان» است و بس.

شاید این افراد، همانطور که برخی وبلاگ‌ها ادعا می‌کنند، ‌ صرفاً جهت فضاسازی‌های حکومتی به «زندان» افتاده باشند. و شاید به طور کلی تمامی این «هیاهو» نیز ساختگی و بی‌اساس باشد؛ باز هم هیچ فرقی نمی‌کند. در رژیمی که مطبوعات، خبرنگاری و قلم‌زنی یا در بی‌مسئولیتی مطلق فرو می‌رود، و یا در سرسپردگی بی‌قید و شرط به یک حاکمیت خلاصه شده، تبلیغات و هیاهوی رسانه‌ای نیز ابعادی به خود می‌گیردکه با انواع مشابه آن در یک جامعة انسانی تفاوت دارد. سخن اینجاست که رژیم‌های حاکم نمی‌باید به خود اجازه دهند که از نویسندگی، آفرینش‌های هنری، روزنامه‌نگاری و دیگر فعالیت‌های دماغی و علمی و احیاناً صنعتی، چماقی جهت توجیهات سیاسی و سیاستگزاری‌های اجتماعی‌شان بسازند. چه این «چماق» در مسیر حمایت از این افراد و گروه‌ها قرار گیرد، و چه در نفی آنان. حرف ما این است که دولت، حکومت، حاکمیت و دیگر «بنیادهای» اجتماعی پای خود را می‌باید از فعالیت‌های دماغی، هنری و قلمی در سطح جامعه بیرون نگاه دارند. خلاصه بگوئیم، ‌ حاکمیت با «به و به و چه وچه» و یا با «اه، اه» حق دخالت در امر نوشتار و آفرینش هنری در جامعه را ندارد. ورود به این میدان می‌باید برای حاکمیت و دولت ممنوع اعلام شود، در غیراینصورت اگر پای دولت در این میانه باز شد آرامش از اهل‌قلم، و ایمنی از کل جامعه رخت برخواهد بست. بهترین نمونة این ناامنی همان است که امروز در برابر ملت ایران قرار گرفته.

این وظیفة افراد، گروه‌های متشکل صنفی، هنری، اتحادیه‌های کارگری و جمعیت‌های حامی آزادی بیان است که دست دولت را از این میدان کوتاه کنند. می‌باید در برابر گستاخی‌های رژیمی که قصد تحدید منتقدان را دارد و همزمان تمامی تلاش خود را به کار می‌برد تا قلم «نوکران» را به چماق مطبوعاتی، هنری و «دولتی» تبدیل کند قد علم کرد. هر چند جامعة ایران هیچگاه فرصت نیافته تا با این زاویه از فعالیت مطبوعاتی ‌آشنائی پیدا کند، پر واضح است که جهت خروج از فضای غیرانسانی فعلی راهی جز مبارزه با سانسور در برابر نداریم. روزی از روزها می‌باید بر روند مفتضحانه و عصرحجری «سانسور» و «ممیزی» نقطة پایان گذاشت؛ چارة دیگری در میان نیست.

بارها در این وبلاگ گفته‌ایم و امروز هم تکرار می‌کنیم، صیانت از آزادی قلم، احترام به آزادی بیان، حمایت از آزادی خلاقیت‌های هنری، علمی و صنعتی وظیفة ملت‌هاست؛ هیچ دولتی و هیچ رژیمی طی تاریخ بشری از این نوآوری‌ها و آزادی‌ها حمایت نکرده و نخواهد کرد. رژیم‌ها به دلیل طبیعت «سوداگرانه‌ای» که در بطن خود به تدریج جاسازی می‌کنند از استخوانی شدن روابط و مراودات نهایت امر حمایت به عمل خواهند آورد. رژیم‌ها گسترش ارتباطات و آزادی بیان را مخالفان «فی‌نفسه» و «بالقوة» خود می‌بینند؛ آزادی بیان متعلق به ملت‌هاست، نه وسیله‌ای جهت ژست گرفتن و قمپز در کردن دولت‌ها. دیروز دیدیم، نسلی که برای اعدام امیرانی‌ها «جشن» گرفت، در کوتاه‌مدت و میانمدت چه تاوان سنگینی پرداخت. باید دید نسل حاضر نیز خود را برای پرداخت اینگونه تاوان‌ها آماده کرده، یا راه دیگری برمی‌گزیند؟ حال که به بررسی «تاوان‌ها» رسیدیم، بد نیست تاوانی را که محمود احمدی‌نژاد نیز برای تکیه زدن بر اریکة «ریاست» کودتای 22 خرداد 88 می‌بایست پرداخت کند مورد بررسی قرار دهیم.

این «تاوان» در سفر «نمایشی» اخیر وی به لبنان به صراحت پرداخته شد. می‌دانیم که طی نمایشات هولناک و ضدایرانی‌ای که در «انتخابات» خرداد 88 به وقوع پیوست، در عمل دو جناح قدرتمند و صاحب‌نفوذ حکومت اسلامی، هر یک جهت به دست آوردن امتیازاتی که قدرت‌های جهانی به معرض «فروش» گذاشته بودند، خیز برداشته به جان یکدیگر افتادند. یکی «اصولگرا» شد و خود را پیرو مقام ‌معظم «رهبری» جا زد، و آن دیگری سر از «جنبش سبز» به در آورده، «مردمی» و به قولی «دمکراسی‌خواه» شد! ولی در عمل هر دو گروه متشکل از فاشیست‌های شناخته شدة حکومت اسلامی بودند که برای مسائلی همچون «اعلامیة جهانی حقوق بشر»، «آزادی مطبوعات»، رسالت‌های یک حکومت مسئول و ... ذره‌ای اهمیت قائل نبوده و نیستند؛ اینان هر یک به طمع بهره‌وری هر چه بیشتر از «نعماتی» که محافل استعماری در دکه‌های‌شان به معرض نمایش گذاشتند به جان یکدیگر افتاده بودند. جالب اینجاست که احمدی‌نژاد، یعنی «برندة» این نمایش، که حتی خودش هم نمی‌خواست در این صحنه باقی بماند، امروز مجبور شده پای به میدان سیاستی بگذارد که به صراحت نقطة پایانی است بر انسداد 31 سالة محفل «کارتر ـ برژینسکی» در منطقة خاورمیانه!

در قصه‌های شاه‌پریان، «سلطنت» هنوز ودیعه‌ای است الهی. به همین دلیل تفویض مقام پادشاهی در این داستان‌ها به اختیار «همائی» گذاشته می‌شود که سایه‌اش بر سر یکی از نامزدهای «پادشاهی» می‌افتد! منوچهری می‌فرماید:

ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان، ملک به جای است تو را

ولی امروز در جهان غارت شدة «سوم»، که در کمال تأسف کشورمان ایران نیز در قلب آن جای گرفته، اثری از سایة «همای» سعادت‌گستر نمی‌بینیم. در این «جهان» کرکسان محافل‌اند که تصمیم می‌گیرند! نامزدها آنچنان متعفن و کریه‌المنظرند که حتی جانور منفوری چون کرکس حاضر نخواهد شد سایه بر سرشان بیاندازد. به همین دلیل روند گزینش «ریاست جمهور» و پادشاه و رهبر و دیگر مناصب در جهان غارت شدة سوم، از طریق سایه گستردن کرکس‌های کذا بر سر «نامزدها» صورت نمی‌پذیرد! این عمل با فرو انداختن فضلة کرکس بر سر این «نیک اقبالان» انجام می‌گیرد. و دیدیم که طی غوغاسالاری مهوعی که در 22 خرداد 88 به راه انداختند، «فضلة» ریاست جمهوری بر فرق کدامیک از اینان فرود آمد.

همای گو مفکن سایة شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

این «برگزیدة» امت و امام، امروز بالاجبار در مسیری گام برمی‌دارد که همان کرکس «ریاست‌گستر»، از روز نخست با فضله‌اش وی را به پیروی از آن فراخوانده بود. سفر احمدی‌نژاد به لبنان فقط یکی از این مسیرهاست، هر چند به استنباط ما شاید مهم‌ترین‌شان باشد. چرا که کرکس کذا حکومت اسلامی را نهایت امر به «نفی» مسیری فرا می‌خواند که پیشتر طی طریق در آن را «عصای دست» خود کرده بود: شرایط حاد لبنان و زمینه‌سازی برای سیاست جنگ‌طلبانة اسرائیل در خاورمیانه!

نخست کمی از وضعیت «حاد» لبنان بگوئیم. نمی‌باید فراموش کرد که حضور احمدی‌نژاد در این کشور از یک سو تأئیدی خواهد بود «رسمی» از جانب حکومت اسلامی بر مواضع دولت حریری، که خانواده‌اش صریحاً به سیاست‌های فرانسه، آمریکا و عربستان سعودی وابسته است. از طرف دیگر، دولت سعد حریری و شخص «میشل سلیمان»، ریاست جمهور لبنان که در عمل مقامی تشریفاتی و «نمادین» دارد، نمایندگان واقعی ساختاری قرون‌وسطائی‌اند که بر چارچوب «آپارتاید» فرقه‌ها و «اقوام» تکیه کرده. خلاصه بگوئیم، در سرزمینی که ارتباط و ازدواج و اختلاط میان اقوام و مذاهب مختلفی که ساکنان آن‌اند گاه از منظر «قانونی» نیز قدغن شده، نه می‌توان سخن از «انقلاب اسلامی» و ارزش‌های فرضی آن به میان آورد، و نه اصولاً می‌توان حرمتی برای چنین حاکمیتی قائل شد. امروز لبنان، نه دمکراتیک است و نه قابل احترام؛ سرزمینی است وامانده از سنت‌های دیرینة استعماری.

جای تعجب است که ارتش ملی در این سرزمین، طرفدار هنگ‌های مهاجم نیروهای اسرائیلی باشد، و جهت خلاصی از «شر» وجود شیعیان جنوب چشم امید به آتش توپخانة تل‌آویو ببندد. جای تأسف است که محلات مختلف لبنان شبانگاهان از طرف «نیروهای محلی» جهت عدم حضور «غیر» قرق شود و شرایط رژیم پرتوریا در کشوری برقرار باشد که از دوران باستان تا به امروز بشریت را گام به گام دنبال کرده. خارج از تمامی بن‌بست‌های استراتژیک و دقایق سیاست‌ بین‌الملل، از منظر اجتماعی و تاریخی این است لبنانی که امروز احمدی‌نژاد، سفیر «انقلاب اسلامی» در آن دست‌های رئیس جمهور و نخست‌وزیرش را می‌فشارد!

ولی آقای احمدی‌نژاد اگر به لبنان تشریف‌فرما شده‌اند نه برای حمایت از شیعیان سرکوب شدة جنوب بوده، و نه جهت گوشزد کردن پیام «جهان امروز» به دولتمدارانی که هنوز در قرون وسطی دست و پا می‌زنند. دولتمردانی که در پستوی قرون‌وسطائی‌شان همه روزه با تصمیمات خود بر تقابل‌های مضحک مارونی‌ها با یونانی‌ها، یا دروزها با شیعیان، و سنی‌ها با مسیحیان مهر تأئید می‌گذارند؛ احمدی‌نژاد کاری به این حرف‌ها ندارد، و علیرغم پیراهن دریدن برای شیعیان و مسلمین اینجا و آنجا،‌ با این سفر فقط یک هدف واحد را دنبال می‌کند: علنی نمودن ارتباط پنهانی‌ای که حکومت اسلامی از دیرباز با محافل دست‌نشاندة آمریکا در لبنان داشته. و این است نکتة بسیار مهم در این سفر؛ نوعی «نوشیدن جام زهر» نمادین. البته با هلهله و شادی و گل‌باران خیابانی و پشت‌بامی!

از نخستین روزهائی که ساواک و ارتش شاهنشاهی اوباش حوزه و بازار را بر مسند قدرت جای دادند، تبلیغات پایه‌ای در حکومت اسلامی بر چند ستون اصلی تکیه کرده بود. نخستین ستون تبلیغاتی این حکومت حمایت از جهان اسلام و مسلمانان بود. ستون دیگر این هیاهو، بر تقابل فرضی با آنچه «صهیونیسم» خوانده می‌شد تکیه داشت! هر چند پس از گذشت چند ماه، این حرکت بیشتر جنبة حمایت از محافل جنگ‌طلب در اسرائیل را به خود گرفت، و به ضدیت با صلح‌طلبان این کشور میدان داد. ستون بعدی در تبلیغات خررنگ‌کن حکومت اسلامی همان «نبرد با آمریکای جهانخوار» بود، و به قول «معین‌فر» مزدور، وزیر کابینة دولت موقت در هیچ مقطعی نمی‌بایست «مرگ بر آمریکا» را فراموش کرد! ستون‌های دیگری نیز در داخل بر پا شده بود که در مطلب امروز به آن‌ها نمی‌پردازیم.

ولی هیچگاه پایه‌های حکومت اسلامی بر تبلیغاتی که در بالا آوردیم استوار نبوده. این رژیم دست‌نشاندة ایالات متحد است، و مهم‌ترین وظیفه‌اش از روز نخست فراهم آوردن پشت‌جبهة مناسب جهت هنگ‌های سازمان سیا در افغانستان بود. مبارزه با آزادی‌های اجتماعی در ایران، سرکوب جنبش‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در کشور و تکیة بیمارگونه بر «اسلامیزه» کردن روابط و مسائل کشور فقط به این دلیل در دستورکار دولت آخوندها قرار گرفت تا واشنگتن بتواند زمینة مناسب جهت جلوگیری از نفوذ احتمالی کمونیست‌های طرفدار شوروی سابق را در منطقه فراهم آورد! نفوذی که می‌توانست داده‌های استراتژیک را برای ایالات متحد به طور کلی تغییر دهد. به همین دلیل نیز آمریکا خود را با سرعتی «حیرت‌انگیز» از شر حکومت شاه و محدودیت‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این حکومت خلاص کرد و کار را به دست مشتی لات‌واوباش سپرد که پیشتر در همین لبنان به آنان تعلیمات کافی داده شده بود.

در این میان لبنان به عنوان یکی از پایگاه‌های تعلیمات تروریستی به طرفداران «تز آمریکائی حکومت اسلامی» در ایران، از اهمیت زیادی برخوردار می‌شود. لبنان هم پایگاهی برای آموزش این «جانوران» درنده شده بود، هم میدانی جهت آشوب‌طلبی در مرزهای اسرائیل و توجیه تهاجمات نظامی «تساهال» به درون مرزهای همسایگان‌اش. و دیدیم که مهم‌ترین حملات و خونین‌ترین بمباران‌های تاریخ لبنان توسط اسرائیل در شرایطی صورت می‌گرفت که عربدة جغد جماران جهان اسلام را همه روزه به «جهاد» با کفار دعوت می‌کرد!

امروز در دیپلماسی منطقه‌ای، حکومت اسلامی دیگر جائی برای این هارت‌وپورت‌ها ندارد، به همین دلیل آقای احمدی‌نژاد به لبنان تشریف می‌برند و بجای سرزنش ساخت‌وپاخت‌های بیروت با محافل غرب، نه تنها حمایت از «جهان اسلام» را بکلی فراموش می‌کنند که دست میشل سلیمان، متحد علنی تل‌آویو را نیز در برابر دوربین‌ها صمیمانه می‌فشارند. البته علیرغم تمامی این «واقعیات» سیاسی، ایشان جهت ظاهرسازی هم که شده چند دقیقه‌ای در جنوب لبنان سخنرانی فرمودند؛ ولی چه کنیم که حنای حکومت اسلامی دیگر رنگی ندارد و حتی شیخ‌ حسن‌نصرالله نیز حاضر نشد در ملاءعام در کنار مهرورزی بایستد!

بازتاب شکست ارتش اسرائیل در جنگ 33 روزه، همانطور که طی این درگیری‌ها در این وبلاگ نوشتیم، فقط می‌توانست به عقب‌نشینی «توجیهات» سیاسی انقلاب اسلامی در منطقه منجر شود، ولی این عقب‌نشینی شامل سیاست‌های «سنتی» کاخ‌سفید نیز خواهد شد، و ما آن را ما به فال نیک می‌گیریم. با فروریختن دیواره‌های «سیاست انسداد» به احتمال زیاد اسرائیل نیز دیگر نمی‌تواند برای آشوب‌طلبی‌های خود بر سیاست‌های تهران «اسلام‌زده» تکیه داشته باشد. باید دید نتانیاهو، نخست وزیر فعلی اسرائیل چگونه خواهد توانست کولون‌های «آتشین‌مزاج» را از ادامة شهرک‌سازی منصرف کرده، راهی جهت خروج اسرائیل از بحران جاری بیابد. این نیز حکایتی است «شیرین» که فقط روند مسائل در آینده می‌تواند چند و چون آن را روشن کند.




هیچ نظری موجود نیست: