از اوّل شاید اصلاً نمیبایست آغاز مىشد. اگر دست و پا بسته و اسیرِ این لحظات شدیم، دیگر آخر خط خواهد بود. یکى از آخرخطها همین لحظه است. دست و پا بستة احمقآباد فرنگستان شدهایم. این ملتها که برای خود آیندهای نمىبینند و برای آیندگان هم پیامى ندارند؛ ملتىهائى که برای فرزندانشان جز خفت، خواری و سرافکندگى نمىخواهند، ملتهائى که در غم گذشتهای بىمعنا نشستهاند و چشم به آیندهای مبهم دوختهاند، برای ما چه خواهند داشت؟ اگر شریک اوهام و خرافههایشان نشویم، اگر حماقتهایشان را ستایش نکنیم، آخرالامر حتماً مىگویند، شما خارجى هستید. چه بهتر! در دوزخ نوینِ مرد چارپایِ غرب حداقل ما خارجى باقی میمانیم.
ولی خوب زیاد هم نباید تند رفت! اصولاً ما از همان نخستین روز زندگی خارجى بودیم! هر جا رفتیم خارجى و بىپناه شدیم، هیچکس هم نمىتواند بگوید: «از پدیدهای خروج کردهاید»! خارجى حتماً باید از محل بومى خود خارج شود، ولى تنها محل بومىِ ما شاید رحم مادر بود. وقتى در آستانة در خروجى ایستاده بودیم یادمان نمىآید ... دنباله در نسخة چاپی!
نسخة پیدیاف ـ گوگل
نسخة پیدیاف ـ گوگل(بارگیری)
نسخة پیدیاف ـ لایو
نسخة پیدیاف ـ آدردرایو
نسخة پیدیاف ـ داکستاک
نسخة پیدیاف ـ ایشیو
نسخة پیدیاف ـ باکسنت
نسخة پیدیاف ـ کلمهئو
نسخة پیدیاف ـ زیدو
نسخة پیدیاف ـ مدیافایر
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر