در شرایطی که دولت احمدینژاد در گرمای طاقتفرسای تابستان امسال به بهانة صرفهجوئی در مصرف برق با صدور یک اطلاعیه عملاً ایران را برای مدت 5 روز به تعطیل کشاند، شاهد تغییرات چشمگیری در روند مسائل منطقه نیز هستیم. مسلماً فروپاشی محور نظامیای که فرانسه به عنوان شاخة دوم سیاست غرب در خلیجفارس با عربستان سعودی و نهایت امر با شیخکنشینهای خلیجفارس به راه انداخته بود یکی از مهمترین رخدادهای هفتة گذشته میباید تلقی شود، هر چند «جاسوسگیری» اخیر در روسیه و آمریکا، سفر مدیرعامل «بی. پی» به مسکو و آذربایجان جهت عقد قرارداد صدور گاز، و نهایت امر تغییراتی که در افغانستان آغاز شده نیز نمیباید از نظر دور نگاه داشته شود.
پس نخست نگاهی داشته باشیم به تحولات داخلی. اینکه یک کشور را برای صرفهجوئی در مصرف برق تعطیل کنند از آن بهانههاست که واقعاً در دکان کمتر دستفروشی میتوان یافت. دولت اگر میبیند که در شرایطی قادر به تأمین برق مورد نیاز کشور نیست میباید برای تولید برق برنامهریزی و سرمایهگزاری کند. عملی که دولتهای پیاپی در حکومت اسلامی، سالهاست با پنهان شدن در قفای جنگ و سپس «بدقولی روسها» در مورد نیروگاه هستهای بوشهر، هم تقصیرش را به گردن سیاستهای مبهمی در سطح جهانی انداخته و هم از خود سلب مسئولیت کردهاند. بر اساس آمار رسمی سازمان سیا در سال 2005 ، تولید سرانة برق در کشور ایران یک سوم تولید سرانه در کشور عربستان سعودی برآورده شده! و با در نظر گرفتن سطح بسیار پائین «شهرنشینی» در عربستان، میتوان نتیجه گرفت که یک سعودی متوسطالحال به مراتب بیش از سه برابر یک ایرانی برق مصرف میکند! براساس همین آمار کشورهای آفریقای جنوبی و اسپانیا، که نمونههای پیشرفتة صنعت و خدمات هم به شمار نمیآیند هر کدام فقط با 50 میلیون جمعیت، هر سال تقریباً 30 درصد بیش از ایران برق تولید میکنند. خلاصه بگوئیم این آمار روشنتر از آن است که دولتها بتوانند در پس پردة برخی «شبهات» مسئولیتهای خود را پنهان دارند؛ حکومت اسلامی در زمینة تولید انرژی، همچون بسیاری دیگر از زمینهها قادر به ایفای وظایف خود نیست.
گزارشات سازمانهای حامی محیط زیست به صراحت نشان میدهد که در مناطقی همچون فلات بلند ایران از نور خورشید میتوان به صورت دائمی و کاملاً «رایگان» همه ساله صدها میلیون مگاوات برق تولید کرد. ولی دولتهای پیاپی در ایران هیچکدام تلاشی جهت گسترش شبکة تولید خاذنهای خانگی و استقلال مناطق گرمسیری کشور در زمینة تولید برق نکردهاند. در کشوری که دولتها به بهانة حفظ منافع «نظام» هر گونه فعالیت صنعتی و تولیدی را عملاً متوقف میکنند و خود نیز نه از کیاست کافی جهت برنامهریزی برخوردارند و نه اصولاً در این موارد احساس مسئولیتی در کار است، کار به همینجا کشیده خواهد شد. یادآور شویم که حکومتهای ایران طی 40 سال گذشته قادر به تولید برق مورد نیاز کشور نبودهاند! طی اینمدت دولتهای بسیار آمده و رفتهاند و حتی حکومتها هم عوض شدهاند؛ مسئلة تولید برق مورد نیاز کشور هنوز حل نشده!
ولی نمیباید فراموش کرد که طی اینمدت همین حکومتها بیش از 7 میلیون ایرانی متعلق به طبقات متوسط و یا مرفه شهری، یعنی مصرف کنندگان واقعی انرژی را، از کشور به غرب کوچاندهاند و تمامی تلاش خود را نیز به خرج دادهاند تا در برابر تحولات گستردة خدمات شهری، رشد صنایع، و ... سنگاندازی کرده کشور ایران را تا حد امکان در مرحلة وابستگی صنعتی و خدماتی به غرب «متوقف» نگاه دارند. نتیجة این «خدمات ملی و میهنی» در برابرمان قرار گرفته: آنچه امروز شرایط زندگی شهری در ایران تعریف میشود در عمل زندگی در «زبالهدانی» است که شرکتهای غرب برای ما ملت سر هم کردهاند! جالب اینجاست که علیرغم تحمیل این «توقف» ساختاری، اجباری و استعماری در خدمات و صنایع، همین حکومتها هنوز نتوانستهاند به حد نصاب تولید مورد نیاز برق کشور دست یابند! اگر مغولها را همچون دورة چنگیز بر ایران حاکم کرده بودند مسئلة تولید برق در شرایط بسیار بهتری از امروز قرار گرفته بود. و آنها که با قمپزهای توخالی از صنعتگران به قول خودشان «قدردانی» میکنند و یا در محافل جهانی افتخارات «انقلاب اسلامی» را غرغره میفرمایند بهتر است بدانند که کارنامهشان آنطور که باید و شاید در اختیار ملت ایران قرار گرفته.
ولی خارج از بیمسئولیتی دولتها در امر خدمات صنعتی و اجتماعی، مسئلة تعطیلی کشور به بهانة صرفهجوئی در مصرف برق زمانی پیش آمده که بحرانی فراگیر دولت را گرفتار کرده است. همانطور که در مطالب پیشین عنوان کردیم با چرخش صریح محافظهکاران در انگلستان، چرخشی که سیاست حزب کارگر را در ایران دچار فروپاشی کامل کرد، زمینة فعالیتهای دولت احمدینژاد نیز به شدت محدود شد. این دولت که قصد داشت از طریق تکیه بر مشروعیتی که فرضاً علی خامنهای با اعمال حق شرعی «ولایت بر امور کشور» برایش تأمین کرده بود دست به میدانداری بزند امروز گرفتار شده، چرا که با تغییر سیاستهای لندن، افسار علی خامنهای به سوی دیگری کشیده شده.
در همین راستا نخست شاهد موضعگیری «ضددولتی» خامنهای در مورد دانشگاه آزاد بودیم، سپس بازارها به صورتی تهدیدآمیزتر از گذشته به مخالفت با مالیاتبندیهای جدید دولتی برخاستند، و نهایت امر روز یکشنبه 20 تیرماه سالجاری، خامنهای در جمع مسئولان و معاونان دفاتر نهاد نمایندگی ولیفقیه در دانشگاهها، با اظهار رضایت از «فضای کنونی محیطهای دانشگاهی»، عملاً شکرخوریهای سابق خود در مورد وضعیت «غیراسلامی» دانشگاهها را پس گرفت، و فاصلة مقاممعظم را یک گام دیگر با دولت «خدمتگزار» بیشتر کرد:
«برخی افراد متأسفانه فقط بر روی برخی نکات منفی متمرکز میشوند و آنها را بزرگنمائی میکنند و هنگامی هم که از وضعیت دانشجویان و جوانان اظهار رضایت میشود، آن را نشانة بیاطلاعی از وضع دانشگاهها تفسیر میکنند.»
منبع: سخنان علی خامنهای، بیبیسی. 11 ژوئیه 2010
البته آقای خامنهای گویا فراموش کردهاند که چند ماه پیش خودشان «باب» این مسائل را گشودند، و سخن از علوم «غیراسلامی» به میان آوردند که جوانان را «فاسد» کرده! در هر حال اینکه علی خامنهای تا کجا بتواند به این بازی «موشوگربه» با دولت احمدینژاد ادامه دهد جای سئوال باقی است، هر چند باید قبول کرد که این «بازی» به تدریج باری گران و گرانتر بر دوش دولت احمدینژاد میگذارد. اگر بر این روند «نامرادیها» عقبنشینی سیاست ثانویة غرب در منطقه را که به صورت سنتی توسط پاریس اعمال میشود اضافه کنیم دلیل مسافرت شتابزدة منوچهر متکی به اسپانیا نیز بیش از پیش روشن خواهد شد.
برای تحلیل مسافرت «متکی» به اسپانیا نیازمند توضیحاتی هستیم که شاید خارج از موضوع بنماید ولی جهت تشریح مطلب از آن گریزی نیست. به صورتی فشرده و بسیار «خلاصه شده» باید گفت که سیاست سنتی پاریس در خاورمیانه خوردن همزمان از «آخور و توبره» بوده. به طور مثال، در خاورمیانة عربی، فرانسه از دیرباز خود را «حامی» جهان عرب جا زده، حال آنکه در میانة میدان درگیریهای خونین منطقهای همیشه پشتیبان بیقید و شرط اسرائیل بوده! از طرف دیگر، طی جنگ «ایران ـ عراق»، فرانسه فروشندة عمدة سلاحهای جنگی به عراق بود، در حالیکه فرانسوا میتران، رئیس جمهور وقت این کشور به عنوان تنها رئیس یک دولت غربی برنامة مسافرت رسمی به تهران، مرکز «انقلاب اسلامی» را در پروژههای سیاسی خود گنجاند! پروژهای که با قتل فجیع بختیار در پاریس معلق ماند. خلاصة کلام برنامة فرانسه در منطقه روشن است: همکاری با همة طرفها، بازگذاشتن تمامی درها، به امید چپاول تمامی جناحها!
در دورة جنگهای «خلیجفارس» نیز شاهد بودیم که دولتهای پیاپی در فرانسه، حتی از شرکت در «جنگ اول» خلیجفارس نیز عملاً سر باز زدند، و در جنگ دوم که به اشغال کشور عراق توسط ارتشهای انگلیس و آمریکا انجامید ظاهراً شرکت نکردند! ولی زمانیکه روزنامة فیگارو سخنان منسوب به شیخ سعودیها در مورد «عدم حق موجودیت» ایران و اسرائیل در منطقه را منتشر کرد، و در پی آن سفر رسمی پادشاه سعودی به پاریس «لغو» شد، میباید از فروپاشی سیاست «سنتی» فرانسه در منطقه سخن به میان آوریم. امروز فرانسه میباید بالاجبار خود را در چارچوب یک سیاست مشخص و معین منطقهای قرار داده از آن حمایت «رسمی» صورت دهد و به احتمال زیاد پیروی از این «خط نوین» بازتاب تمامی منافع پاریس نیز نخواهد بود. به همین دلیل است که دولت سوسیالیستنمای اسپانیا که با حمایت راستگرایان فرانسه توانست «راستگرایان» اسپانیا را که از حامیان همکاری علنی با نیروهای نظامی آمریکا و انگلستان در عراق بودند به عقب بنشاند، در این «خط نوین» از نقشی کلیدی برخوردار میشود، و سفر هولهولکی متکی به اسپانیا میباید تلاشی جهت یافتن پناهگاهی در قلب سیاستهای نوین جهانی برای دولت احمدینژاد تلقی گردد.
البته بحثهای استراتژیک را در منطقه همچنان میتوان ادامه داد، ولی در شرایط فعلی شاید بهتر باشد به بررسی تبعات چرخش «آنگلوساکسونها» در سیاست خاورمیانهایشان، خصوصاً در باب مسائل مربوط به ایران بازگردیم. همانطور که پیشتر نیز گفتیم نخستین بازتاب چرخش سیاسی لندن، همان حذف حمایت فرضی و مادامالعمر «مقاممعظم» از دولت احمدینژاد میباید تلقی شود. خامنهای هر چند هنوز به صراحت در برابر احمدینژاد موضع نگرفته، طی چند روز گذشته به هر بهانهای مرتباً پاچة دولت خدمتگزار را به دندان گزیده، و اگر وضع به همین منوال ادامه یابد، دیری نخواهد گذشت که تضاد بین رهبر و احمدینژاد علنی شود. با این وجود میباید قبول کرد که علنی شدن این تضاد بیش از آنچه به نفع جناحهای درونی حکومت اسلامی تمام شود، ضربهای خواهد بود هولناک بر اندام آنچه «جنبش سبز» معرفی شده.
اگر فراموش نکرده باشیم، مغلطهای بیمعنا و بیهدف به نام «جنبش سبز» که از تمامی جناحهای منتفع از حکومت اسلامی تشکیل شده، با تکیه بر گربهرقصانیهای کودتای ناکام 22 خرداد سال گذشته، مخالفت با «مقام معظم» و ولایت استبدادی فقیه را پلپیروزی «جنبش» معرفی میکرد! البته میدانیم که این موضعگیریها همانطور که در مورد تمامی مواضع «جنبش سبز» به صراحت نشان دادهایم، فقط بر پایة نوعی ارتجاع سیاسی استوار شده. ارتجاعی که همزمان از ارائة اهداف واقعی طفره میرود، و ابهام حاکم بر مسیر سیاسی مطلوب این به اصطلاح «جنبش» را نیز به خودی خود دلیلی اساسی بر «دمکراتیک» بودن آن معرفی میکند! باید اذعان داشت که ارتجاع نمیتواند بیش از این در نظریهسازیهای «جعلی» به پیش بتازد.
در مراحل ابتدائی شکلگیری این به اصطلاح «جنبش» شاهد بودیم که آقایان موسوی و کروبی خیلی «اسلام، اسلام» کردند! خلاصة کلام دردشان «اسلام» بود و جز اسلام نمیجستند. از همان نوع نمایشنامههائی به روی صحنه برده بودند که امام دینفروششان در 22 بهمن 57 به مورد اجرا گذاشت. استنباط اینان و اربابانشان کاملاً روشن بود. از آنجا که طی سه دهة گذشته حملة بلاانقطاع بر علیه ملت ایران پیوسته از سوی مطبوعات و رسانههای غرب به صورتی سازماندهی شده بود که ایران را ملک طلق «جهان اسلام» و ایرانی را محکوم به «مسلمانی» معرفی کنند، برداشت شبکههای تبلیغاتی غرب نیز این بود که با تکیه بر همان چند کتابدعا و چند رأس شیخ و شیخک مسئله به نفع اسلام و مسلمین حل خواهد شد. خلاصه شیخهای «جدید» انواع «قدیم» را جایگزین میشوند، و قضیه فیصله خواهد یافت و دوباره مسیر حرکت حکومت اسلامی در سیلان سرمایهداری غرب در منطقه «بهینه» میشود! ولی علیرغم همکاری جانانة جناحهای غیراسلامی از قماش مککارتیستهای سلطنتطلب، چپنمایان ملهم از حزب توده، و حتی برخی وابستگان به سازمان مجاهدین خلق دیدیم که به هیچ عنوان چنین نشد.
ایرانیان در اکثریتی چشمگیر نسبت به مسئلة اسلام سیاسی حساسیت شدیدی پیدا کردهاند و همانطور که بارها در مطالب همین وبلاگها گفتهایم ایرانی دیگر حاضر نخواهد بود برای به ارزش گذاشتن «اسلام» پای به میدان فعالیتهای سیاسی بگذارد. این «ممه» را واقعاً دیگر لولو برده. به همین دلیل بود که عمال «جنبش سبز» در جریان تبلیغاتی خود بالاجبار دست به تغییراتی زدند. گروههائی که سابقاً با «ریش و پشم» اسلامی و برخورداری از حمایت سفارتخانهها در خارج از کشور «محفل» برپا کرده بودند، و از طریق «خاصه خرجی» با دستودلبازی دلارهای حاصل از چپاول نفتخام کشور را در خارج به پای «لاتولوتها» میریختند و اینان را به استخدام حکومت اسلامی در میآوردند، اینک برای جلوگیری از فروپاشی منافعشان، پای به مسیر جدیدی گذاشتند. مسیری که هموزن و همسنگ «سیاست درهای باز» در دوران آریامهری و رستاخیزی میباید تلقی شود.
ارتجاع پرستان حکومت اسلامی که در شرایط جدید موجودیت و منافع خود را در خطر میدیدند دو خط مشی ظاهراً متفاوت برگزیدند. گروهی همچون کدیور مزدور و مهاجرانی دزد و حرمسرادار رسماً شمشیر خود را بر علیه آنهائی از رو بستند که «غیراسلامی» تلقی میشدند و گویا آرزوی «ذوب» در جنبش سبز سخت به دلشان افتاده بود! کدیور و مهاجرانی هر کدام به صورت جداگانه و با پدرسوختگیهای ویژة خود بر علیه غیراسلامیهای حاضر در این «جنبش» موضعگیری کرده آنها را «غیرخودی» خواندند. کدیور از طریق قلب شعارهای تظاهرات «مردم» در مصاحبه با رادیو آمریکا، و شوهر خواهرش از طریق «مقالاتی» که در سایتهای وابسته به سبزها انتشار یافت. البته در مورد اهداف کدیور و مهاجرانی به هیچ عنوان نمیباید دچار ابهام شد، موضعگیری این خودفروختگان روشنتر از آن است که بتواند پنهان ماند. محافل بینالمللی حامی اسلامگرائی در ایران مسیر مشخصی در برابر این دو عنصر بیآبرو گذاشتهاند تا در صورت بروز تغییر و تحولات پیشبینی نشده در شرایط سیاسی، کنترل جناحهای اسلامگرا در درون ساختار حکومت جمکران از دست غرب خارج نشود. خلاصه شرایطی به وجود نیاید که میرحسین و لاتولوتهایش «بیکس و کار» بمانند!
ولی همانطور که گفتیم یک گروه دیگر نیز در قلب «اوباش سبز» به وجود آمد که به نوبة خود دست به عملیات جالبتری زد! وابستگان به این گروه دوم که تا همین چند ماه پیش بر علیه واژگانی از قبیل سکولار، سکولاریسم، سوسیالیسم، دمکراسی و ... قیامی حسینی کرده و در تمامی سایتهای حامی «اوباش سبز» که تحت نظارت عالیة «بی. بی. سی» اداره میشود از به کارگیری این واژگان «غیردینی» به شدت اجتناب میکردند، همگی به یکباره «منقلب» شده سیاست «درهای باز» در پیش گرفتند! در همان مقطع گفتیم، امروز هم تکرار میکنیم، این حضرات همان ریشوپشمیهای حکومت اسلامیاند که به دستور اربابان صورت منحوسشان را دوتیغه کرده، دست اندر کار «سکولاریسم» شدهاند! در واقع، با نیم نگاهی به «جفنگیات» این جماعت به صراحت میبینیم که اینان از این «مسائل» اصولاً سررشتهای هم ندارند و خلاصة کلام این کلاه برای کلهشان خیلی گشاد است.
اگر آنروزها بعضی خوانندگان این وبلاگ، نویسنده را به «بدبینی» متهم نمودند، امروز که سایت «روزآنلاین» به عنوان سخنگوی برونمرزی سردار اکبر سازندگی مصاحبهای آتشین و «اختصاصی» با زهرا رهنورد صورت داده، میباید «شبهاتشان» برطرف شده باشد. این سایت بیآبرو که در واقع یکی از سخنگویان استعمار غرب به زبان فارسی است در مصاحبهاش با این «زن فرهیخته» از زبان ایشان مینویسد:
«همة کسانی که به تغییر و تحول به سوی آزادی، دموکراسی، انتخابات آزاد، عدم دخالت نظام و حکومت در زندگی شخصی مردم اعتقاد دارند، سبز هستند.»
روزآنلاین، 21 تیرماه 1389
بسیار جالب است! اولاً دمکراسی نه به مفهوم «عدم دخالت در زندگی شخصی» که به معنای محترم شمردن «حریم خصوصی انسانها» است. در ثانی، براساس اظهارات خانم رهنورد، ایشان و آقای میرحسین موسوی نمیتوانند «سبز» باشند! چرا که ایندو در کارنامهای که طی سه دهه از خود بجای گذاشتهاند، دقیقاً و در عمل مخالف تمامی این شعارها و اهداف حرکت کردهاند! نمونهها نیز کم نیست. سخنرانیهائی که طی آن بارها و بارها موسوی چه در مقام نخستوزیر خمینی و چه غیر، «دمکراسی» را به عنوان یک شیوة حکومت غیراسلامی و غیرشرعی شدیداً محکوم نموده هنوز در دسترس است. از طرف دیگر، موسوی که به عنوان نخستوزیر طی 8 سال تحت نظارت خود چندین و چند «انتخابات» برگزار کرده بهتر است در برابر افکار عمومی ایرانیان به عیان بگوید که این «انتخابات» و نتایج اعلام شدهشان در چه ابعادی میتواند با آنچه از زبان همسرشان «انتخابات آزاد» معرفی میشود همخوانی داشته باشد؟ آیا زمانیکه در دوران صدارت میرحسین موسوی، دوبار علی خامنهای با بیش از 90 درصد آراء به ریاست جمهوری جمکران «انتخاب» میشود، این «انتخابات» از همان نوع است که ایشان امروز معرفی میکنند، یا میباید آن را انتخاباتی «متفاوت» تلقی کرد؟
نهایتاً زهرا رهنورد که حتی عمال حکومت اسلامی نیز او را یکی از حامیان اصلی «حجاب اجباری» معرفی میکنند بهتر است در زمینة ایدهآلهای اجتماعی این «جنبش»، خصوصاً حمایت فرضی از «عدم دخالت حکومت در زندگی خصوصی افراد» بیش از اینها احتیاط به خرج دهد. «احتیاط» حکم میکند که ایشان به عنوان «مدیر» همان مدرسه مخروبهای که در آن بارها و بارها سخنرانی کردند و در توجیه «حجاب اجباری»، زنان این سرزمین را «فاطمه» و «زینب» خطاب نمودند، «قاطرچموش بلندپروازیها» را بیش از اینها به جفتک نیاندازند. ملت ایران که به مرض فراموشی دچار نشده، این شما هستید که از حرص قدرت فراموشکار شدهاید، و به طمع این دنیا کور و کر.
در آخر میباید اضافه کرد که آنچه زهرا رهنورد «قرار گرفتن موسوی و کروبی در کنار جنبش» معرفی میکند در واقع از همان استراتژیهای قدیمیای ناشی شده که فاشیستها در آلمان نازی و ایتالیای موسولینی «باب» کرده بودند.
«[...] خود آقای موسوی و آقای کروبی همیشه میگویند در کنار جنبش و در کنار مردم هستند»
بله، در آغاز غائلة «انقلاب» اسلامی، یا همان کودتای 22 بهمن 57 نیز از این نمونه استراتژیها کم ندیدیم. یادمان نرفته که خمینی مستبد و آدمکش و خونخوار خود را «خدمتگزار» مردم معرفی میکرد، و مرتباً به دولت مستبد و خودکامة میرحسین موسوی سرکوفت میزد که اگر این «کوخنشینان» نبودند شما هنوز در زندان «آن پدر و آن پسر» بودید! ایشان سپس چنین نتیجه میگرفتند که، «دولت خدمتگزار مردم باشد!» ولی مسائل سیاسی نیازمند فوران واژگان مبهم و بیمعنای «خدمتگزار»، «مردم»، «کوخنشین»، «ظلم»، «حق»، «عدالت»، «ستم» و غیره نیست.
حرکت سیاسی میباید افق متقن خود را به صراحت روشن کرده، آنزمان که حامیان «فرضی» آن همچون میرحسین موسوی و کروبی عضوی فعال در ساختار قدرت حاکم نیز به شمار میروند با بهرهگیری از امکانات حقوقی، ابزاری و تشکیلاتی اهداف خود را در قالب طرحهای اجرائی به دولت، مراجع تصمیمگیری، نمایندگان طرفدار «جنبش» و نهادهای مختلف ابلاغ کند. این مزخرفات و جفنگگوئیها و کوبیدن دائم بر طبل «مردم، مردم» و «حق مردم» و غیره فقط مردمفریبی است، خلاصة کلام این ترهات «برای فاطی تنبان نخواهد شد.»
مسئله روشنتر از آن است که نیازمند تشریح و توضیح باشد. تحرکات فاشیستی همگی «مردمگرا» و «تودهپرست» هستند، و در چارچوب همین مردمفریبیها همیشه افرادی که به عنوان «رهبران» این نوع تحرکات «انتخاب» میشوند بجای ارائة برنامة مشخص سیاسی، حقوقی و کارورزانه، فقط دست به «عوامستائی» زده، در مسیر گسترش «ابهامات سیاسی» در جامعه گام برمیدارند. آقای موسوی نیز اگر شرایط سیاسی حاکم بر کشور را، در چارچوب اهداف «جنبش سبز» غیرقابل بهرهبرداری تخمین میزند، راهی جز به زیر سئوال بردن کل رژیم اسلامی نخواهد داشت. در غیر اینصورت، راهکارهای ارائه شده از طرف ایشان میباید به نتایجی ملموس در زمینة تبیین اهداف جنبش سبز در چارچوب همین حکومت اسلامی بیانجامد. امروز شاهدیم که هیچکدام از این حضرات نه حکومت اسلامی را نفی میکنند و نه دست از روی دست برمیدارند و عملی در جهت تحقق شعارهای پوچ و توخالی و مبهم خود صورت میدهند! در نتیجه، باید اذعان کرد که اینان فقط دست به مردمفریبی و «وقتکشی» زدهاند، نوعی استراتژی که فقط برای حفظ «حکومت اسلامی فعلی» جوابگوی نیازهای بینالمللی شده. این همان صحنهگردانیای است که سیدخندان شیاد طی 8 سال ریاست جمهوری بر ملت ایران حاکم کرده بود، و نتیجهاش نیز امروز در برابرمان قرار گرفته.
خلاصة کلام با تکیه بر همین مردمفریبی نوعی گربهرقصانی توسط نانخورهایشان در سایت «ارباب اکبر» نیز به راه انداختهاند، باشد که چند صباحی دیگر موسوی و رهنورد و دیگر جنایتکاران این رژیم در کنف حمایت لاتها و چاقوکشهای وزارت اطلاعات بتوانند در خانههای امن خیابان پاستور لانه کنند. ولی در همینجا بگوئیم که شرایط سیاسی ایران دیگر شرایط دوران خمینی دجال نیست، و این قماش خودفروختگان دیر یا زود دستهایشان در برابر ملت ایران باز خواهد شد. این افراد نمیتوانند همچنان با توسل به ابزار مردمفریبی هم از تحولات اجتماعی و سیاسی کشور در تخالف با استبداد دینی جلوگیری کنند، و هم به خیال خام خود، «رهبری بلافصل» بر تمامی تحرکات سیاسی کشور را در چنگ «جنبش سبز» اسیر محافل دستنشاندة استعمار کنند. این خواب خوشی است که اینان برای آیندة سیاسیشان دیدهاند، غافل از آنکه دیر یا زود میباید با کابوس هولناکی چهره به چهره شوند. کابوسی که واقعیات غیرقابل تردید اجتماعی و سیاسی کشور را بازتاب میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر