طی سفر باراک اوباما به منطقة خاورمیانه، یکی دیگر از لایههای پنهان دکترین «اوباما» در سخنرانیهایش علنی شد. اوباما که سفر خاورمیانهای خود را با دیدار از شیخ عربستان آغاز کرد، در عمل نشان داد که «مرکزثقل» سیاست آمریکا در این منطقه در کدام حاکمیت استوار شده. به نوشتة روزنامة «آیریش تایمز»، اوباما پیش از آغاز این «سفر» در ارتباط با روابط گسترده و دیرینة شیخنشین سعودی و جمهوری ایالات متحد میگوید:
«این سفر جهت استفاده از نصایح و رهنمودهای پادشاه [شیخ] عربستان جهت سخنرانیای است که خطاب به جهان اسلام در قاهره ایراد خواهم کرد، و در اطراف آن تبلیغات بسیاری صورت گرفته.»
آیریش تایمز، 3 ژوئن 2009
البته در اینکه شیخ عربستان به آقای اوباما چه نصایح و رهنمودهائی ارائه دادهاند، خبری منتشر نشده! ولی مشکل میتوان قبول کرد که در عمل واشنگتن از شیخ عربستان در مقام دست نشاندة شرکت نفتی «آرامکو» رهنمود نیز دریافت کند. رفتار آقای اوباما جائی برای تردید باقی نمیگذارد، و واشنگتن علیرغم ادعاهای پرطمطراق درست در مسیری پای گذاشته که پیشتر جیمی کارتر به رهبری محفل برژینسکی در آن طی طریق کرده بود؛ پیش انداختن «اسلام» از طریق فوت کردن در آستین بنیادهای متحجر و واپسگرائی که بر محور «دینفروشی» و «دینپناهی» در این منطقه طی چند دهة گذشته از مردمان گوشت دم توپ در راه پیشبرد مقاصد سیاسی و استراتژیک کاخ سفید ساختهاند. و مسلماً در میان این بنیادها، ساختار «شیخکبازی» عربستان سعودی شاید مهمترین باشد.
به هر تقدیر در شرایطی که ایالات متحد مجبور شده جهت حفظ موجودیت استراتژیک خود در اقیانوس هند و آسیای مرکزی، در پاکستان میان جناحهای «متحد دیروز» و «دشمن امروز» جنگ داخلی به راه بیاندازد، «رهنمودهای» شیخ عربستان فقط میتواند به صورت بستههای دلار ظاهر شود. دلارهائی که از بانکهای غربی مسلماً به مقصد هر دو «حریف پاکستانی» ارسال خواهد شد!
دریافت کنندة این کمکهای سخاوتمندانه نخست دولت پاکستان است، در مقام «حامی» سیاستهای کاخسفید! ولی اوباش اسلامگرای پاکستان به عنوان گروههائی که چرخشهای سیاسیشان میتواند برای واشنگتن فاجعهآمیز شود نیز قسمت ویژهای از این «کمکها» را دریافت خواهند کرد. و بیجهت نیست که در آغاز سفر دیپلماتیک اوباما به عربستان، هم بنلادن و هم سخنگوی وی، الزرقاوی هر دو اوباما را در ویدئوهای کذایشان لعن و نفرین میکنند! هر دوی اینان در واقع خواستار افزایش مستمری هستند، و تهدید میکنند که اگر این مستمریها آنچنان که باید و شاید به دستشان نرسد، کاخ سفید امکان تغییر مواضع و همکاریشان در بارگاه کارفرمایان دیگر را نیز میباید مد نظر قرار دهد.
این فضای رعب و جنگ، باجگیری و اوباشپروری، و نهایت امر خون و خونکشی که طی سه دهة گذشته به دلیل جنگ محفل برژینسکی با اتحاد شوروی در منطقة خاورمیانه به راه افتاد، همانطور که میبینیم فقط برجهای دوقلو را در نیویورک ساقط نمیکند، این نوع درگیری به سرعت میتواند بنیاد استراتژیهای امنیتی ایالات متحد در خلیجفارس و خاورمیانه را نیز منهدم کرده، واشنگتن را با یکی از هولناکترین فروپاشیهای تاریخ سیاست خارجی خود روبرو سازد. در سایة تهدیدات استراتژیک و تغییرات گستردهای که مواضع نوین حامیان سیاست منطقهای کاخ سفید در خاورمیانه به وجود آورده، امروز دولت دمکرات اوباما وضعیت یک تانک جنگی را دارد که تمامی امکانات استتار و تهاجم را نیز از دست داده باشد، این نوع تانک دیگر تهدید به شمار نمیآید، یک هدف قابلتوجه است! «هدفی» در دسترس که هر گروه در راه انهدام آن، و به ارزش گذاشتن تاکتیکهای جنگی خود، قصد پیشی گرفتن بر گروههای دیگر را دارد.
خصوصاً که تانک کذا قرار است تحت نظارت سازمان پنتاگون در وضعیتی «نبرد» آمریکا را در منطقه راهبری کند که در رأس این سازمان یک هیئت از «جمهوریخواهان» نشستهاند! هیئتی که سعی دارد در هر بزنگاه پنتاگون را، جهت اجتناب از بحرانهای فزایندة استراتژیک، هر چه بیشتر به روسیه نزدیک کند و در همین راستا بالاجبار اروپای غربی و متحدان دیگر آمریکا را آشکارا از خود براند! عقل سلیم برای خروج از این بنبست راهحلی نخواهد یافت، چرا که با تکیه بر محورهائی که واشنگتن برای خود از پیش تعیین کرده، راه حلی وجود ندارد.
راهحل فقط میتواند با ارائة یک مسیر نوین استراتژیک در منطقه مورد بررسی قرار گیرد، و این مسیر مسلماً با بازنگری در استراتژیهای سه دهة گذشته میباید آغاز شود، ولی بر خلاف تمامی اظهارات اوباما، و ادعاهای وی مبنی بر «آغازی نوین»، در حال حاضر گویا کاخسفید برای این راهحل زمینهای باز نکرده باشد. چرا که درست پای در مسیر حمایت از متحجرترین محفل اسلامگرای منطقه، وهابیون شبهجزیره میگذارد، و به قول اوباما از رهنمودهای شیخعربستان «متمتع» میشود!
چند روز پیش از سفر اوباما به عربستان، شاهد دیدار بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل از واشنگتن نیز بودیم. طی این سفر کاخسفید سه درخواست کلیدی از نتانیاهو مطرح کرده بود، که نخست وزیر اسرائیل برخلاف روال معمول این سه درخواست را بدون فوت وقت مردود میشمارد! اینجاست که دو عامل همزمان میباید مورد توجه قرار گیرد، نخست اینکه سیاست خارجی اسرائیل دیگر نمیتواند به صورتی یکجانبه از طرف کاخسفید دیکته شود، و دیگر اینکه دولت اسرائیل جهت به چالش کشاندن مواضع کاخسفید مسلماً بر شبکة گستردهای تکیه داشته که فرماندهی پنتاگون از مهمترینشان به شمار میرود. در پی این «سفر» بینتیجه، وزیر امورخارجة جدید اسرائیل سریعاً به مسکو فراخوانده شد.
البته نمیباید در دام فریب «تیتر» روزنامهها پیرامون درخواستهای «انساندوستانة» اوباما از نتیانیاهو فرو افتاد. میدانیم که طی چند دهة گذشته، هر کدام از رؤسای جمهور ایالات متحد با طرحی «انساندوستانه» جهت فیصله دادن به درگیریهای خاورمیانه پای به کاخسفید گذاشتهاند، و نتیجة ملموس و نهائی تمامی این «طرحها» فقط گسترش هر چه بیشتر جنگ، درگیری و ناامنی در منطقه بوده. خلاصة کلام حتی پیش از آغاز سفر خاورمیانهای اوباما تانک جنگی وی در منطقه یکی از مهمترین سپرهای دفاعی خود یعنی سیاست نظامی اسرائیل را از دست داده بود، و واشنگتن مشکل میتواند این سپر «سرنوشتساز» را با عوامل دیگری جایگزین کند.
پس از دیدار از عربستان، اوباما راهی قاهره میشود تا در یک گردهمائی سه هزار نفره سخنرانی «مهم» خود را ایراد کند، و دقیقاً در همین مقطع است که شاخصهای اصلی سیاست کاخ سفید علنی میشود. به گزارش روزنامة فیگارو، مورخ 4 ژوئن 2009، پرزیدنت اوباما در دانشگاه قاهره و در برابر سه هزار مستمع سخنرانی خود را آغاز میکند و در آن از همزیستی مسالمتآمیز میان ادیان و خصوصاً تعلیم و آموزش زنان سخن به میان میآورد!
نخست میباید قبول کرد که سخنرانی در مورد «سرنوشت زنان» امروز خیلی «مدروز» شده. به باور ما حتی اگر چنگیزخان هم به عالم سیاست سالهای جاری پای میگذاشت، در نسخههای دیجیتال یاسای چنگیزی، «آزادی زنان» از جایگاه ویژهای برخوردار میشد! ولی میباید میان «آزادی زنان» و ادعای صرف در حمایت از «آزادی» زنان تفاوتهائی اساسی قائل شد. خصوصاً در شرایطی که آقای اوباما بجای سخن گفتن با ملتها، فرهنگها و کشورهای مختلف این منطقه، به خود اجازه میدهند در برابر مردم منطقهای که وارثان یکی از غنیترین مجموعههای تمدن بشری هستند، از ماهیگیر تونسی تا معمار و هنرمند مصری، و از آخوند قمی تا سوسیالیست تهرانی را در یک کاسة از پیش تعیین شده مغروق کنند، کاسهای به نام «جهان اسلام»!
این عمل در واقع یک توهین مستقیم به ملتهای منطقه است. اگر مشتی آخوندک و شیخک و بمبگزار و آدمکش و غیره، اسلام را دستمایة سرکوب و هیاهو و چپاول کردهاند، و هستی یک منطقه را به این ترتیب به باد فنا میدهند، رئیس جمهور ایالات متحد اگر هم پیشتر نمیدانسته، مسلماً از طرف مشاوران خود اطلاعات کافی در اختیار دارد. او میداند که منطقة خاورمیانه به هیچ عنوان «اسلام» نیست. اسلام قسمتی از فرهنگ دینی ملتهای این منطقه است، و این به اصطلاح «اسلام» در همین منطقه دچار آنچنان تشتت و چنددستگی و چند شاخگی شده که اصولاً صحیح نیست رئیس جمهور کشوری که به طور غیرمستقیم «مسیحی» تلقی میشود، رسماً خود را «ضامن اسلام» در این منطقه معرفی کند!
اگر مفتیها که عمری است نان مفت اسلام میجوند قبول نمیکنند، آقای اوباما میداند که، سه هزار سال پیش از ظهور اسلام در این منطقه تمدن وجود داشته، رگههائی آنچنان غنی از تمدن و انسانسازی، شهرسازی و نظریة دولت و حاکمیت، و ... که در هزارههای بعد الهامبخش تمدنهای یونان و روم باستان میشود. آقای اوباما در یک مزرعة پنبهکاری ویرجینا سخنرانی نمیکنند، ایشان در قاهره و در چند کیلومتری اهرام ثلاثه سخن گفتند، بدون اینکه در سخنانشان اشارهای قابل توجه بر تمدن کهن مصر داشته باشند! حداقل این اشاره اگر هم وجود داشته آنقدر نامرئی بوده که اکثر خبرگزاریهای جهان زحمت مخابرة آن را به خود ندادهاند. در همینجا بگوئیم، دانشجویان مصری تحت تأثیر حلالمسائل مفتیها و شیخکها میتوانند از هر گونه شخصیت تاریخی و اجتماعی جدا افتاده باشند، این یک فاجعة فرهنگی در کشور مصر به شمار میرود، ولی اینکه اوباما این غربزدگی و غربپرستی را که توسط دستگاههای خفیة سازمان سیا و دیگر تشکیلات امنیتی غرب در منطقه به وجود آمده، به عنوان «تمدن اسلامی» به خورد دانشجویان مصری بدهد مسئلة دیگری است.
دولت دمکراتهای کاخسفید به هیچ عنوان «نگران» اسلام و جنگ ملتها هم نیست. آمریکا طی سه دهة گذشته از اسلام جهت سرکوب ملتهای منطقه استفادة کامل کرده، و با در نظر گرفتن سخنرانی اوباما در قاهره به صراحت میتوان عنوان کرد که ایالات متحد حاضر نیست از لقمة چرب و نرم اسلام دست بردارد. اوباما میداند که با تکیه بر اسلام جنگ میان فرقههای مختلف همیشه یک گزینة «شیرین» خواهد بود؛ همانطور که در پاکستان امروز شاهدیم درگیریها فقط بستگی به این خواهد داشت که کدام گروه را به جان کدامین میاندازند. بقیة مسائل به سرعت به نفع کاخسفید و به ضرر ملتهای تحت ستم منطقه حل و فصل خواهد شد. از طرف دیگر اسلام همیشه کارت برندة سیاستهای منطقهای آمریکا بر علیه سیادت مسکو تلقی شده، و تهدید مسکو با استفاده از شبکههای تروریستی اسلامگرا همیشه گزینهای بسیار سرنوشت ساز است. با اینهمه همانطور که پیشتر نیز گفتیم، عقبنشینی تلآویو از سیاستهای جاری آمریکا در منطقه میباید زنگخطری در گوش کاخ سفید تلقی شود.
اسرائیل به صورت سنتی در منطقة خاورمیانه در مقام ماشین «جنگافروز» پنتاگون عمل میکرد. و شاهد بودیم که طی این دوره، دست ارتش و سازمانهای امنیتی اسرائیل در تمامی بحرانهای منطقهای دیده میشد. ولی امروز حمایت تلآویو دیگر از سیاستهای کلیدی واشنگتن قطعی نیست، و به احتمال زیاد حتی در مسیر عکس نیز پیش خواهد رفت، چرا که نفوذ روسیه در اسرائیل هر روز بیش از پیش گسترش یافته. نتانیاهو اگر مهرهای صد در صد آمریکائی است، در چنگال وزیر امور خارجة خود، و خصوصاً در برابر اوپوزیسیون قدرتمندی که حق نظارت کامل بر عملکرد او برای خود قائل است، تبدیل به موشی بیدندان شده، موشی که میباید به گربة براق کاخسفید هم حملهور شود! خلاصة مطلب این نتانیاهو، آن نتانیاهوی سابق نیست!
اگر در آغاز مطلب، دولت آمریکا را در منطقة خاورمیانه به تانکی بدون مهمات و استتار تشبیه کردیم دلیل داشت؛ دلیل نیز همان است که در بالا آوردیم. اوباما قصد دارد که بر مردهریگ سه دهه اسلامگرائی استعماری در این منطقه، کاخی نوین از همان اسلام بر پا کند! این «انتظارات» در شرایطی که روسیه و هند با فشار نظامی و استراتژیک شدید بر چین ـ مسئلة آزمایشات اتمی کرة شمالی دقیقاً با این تهدیدات در ارتباط است ـ با تمام قوا در برابر چنین سیاستی موضع گرفتهاند، و ملتهای منطقه، به تدریج با تکیه بر آگاهیهای ملی و قومی خود حیطة دخالت اسلام به عنوان یک کلیگوئی «گنگ و فراگیر» را بیش از پیش محدود خواهند کرد. خلاصه میگوئیم، تلاش اوباما در بازسازی فضای «اسلام حکومتی» محکوم به شکست است. در درجة نخست اسلام در مهمترین کشور منطقه، یعنی ایران از موضع تعرضی خارج شده، در وضعیت تدافعی قرار گرفته. و هر چند عمال حکومت اسلامی قبول نکنند، دیگر به هیچ عنوان نمیتوان شعلة این آتش استعماری را از نو مشتعل کرد.
با این وجود، طی دیدار نتانیاهو از واشنگتن، کاخسفید به این ریسمان پوسیده امید بسته بود که از طریق ایجاد یک اجماع منطقهای، اسرائیل را علناً و یا به صورتی پنهانی در کنار کشورهای عمدة عربی قرار داده، یکبار دیگر حکومت اسلامی جمکران را تبدیل به «لولوی دستآموز» منطقه کند! این قطبسازی «مجازی» میتوانست بار دیگر زمینة لازم جهت پیشبرد سیاست «انسداد» را فراهم آورد. در بطن چنین سیاستی حضور «اسرائیلستیزان» متخصص جمکران در مقام ریاست جمهوری میتوانست برای آمریکا سرنوشتساز باشد. و بیدلیل نبود که در «مبارزات» انتخاباتی جمکران، به دور از هر گونه برخورد منطقی و در تخالف کامل با قشرهائی که اصلاحطلبان به نفع خود به اصطلاح بسیج کرده بودند، هر دو نامزد «اصلاحطلب» صریحاً بر علیه اسرائیل موضعگیریهای شداد و غلاظ کرده، فریاد «مرگ بر اسرائیل» به هوا بردند! ولی خوب «گز نکرده جر داده بودند!»
همانطور که پیشتر نیز در ارتباط با انتخابات جمکران گفته بودیم، «نتایج» این نمایشات منوط به موضعگیریهای قطعی در سیاست جهانی خواهد بود. و امروز میبینیم که آمریکا در ماجراجوئی منطقهای خود دیگر نمیتواند به همکاریهای مستقیم اسرائیل تکیه داشته باشد، و اگر از مجموعة کشورهای منطقه، لبنان و سوریه را نیز به دلیل ارتباطات گستردة اینان با روسیه از جمع حواریون واشنگتن حذف کنیم، آمریکا فقط با تکیه بر نیروی نظامی خود توانسته تا خلیج فارس پیش براند، و به احتمال زیاد تا پایان کار اوباما نیز تنها «کارت برندة» آمریکا همان نیروی نظامی باقی میماند. در نتیجه عقل سلیم حکم میکند که بر خلاف وعدههای ریاست جمهوری آمریکا به این زودیها منتظر خروج سربازان ینگهدنیا از عراق و افغانستان نباشیم.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر