اگر عنوان کنیم که سیاستهای دونالد
ترامپ، رئیسجمهور جدید ایالاتمتحد تا حد
زیادی در هالة ابهام قرار گرفته، آنقدرها
گزافه نگفتهایم. سخنرانیهای انتخاباتی
ترامپ بیشتر بر پایة عوامزدگی و و بذلهگوئی تنظیم شده بود، و پس
از محرز شدن حضور وی در رأس قوة مجریة ایالاتمتحد، شاهدیم
که در زمینة داخلی هنوز در بر پاشنة همان «بذلهگوئیها» میگردد. هر چند در زمینة سیاست خارجی، شاهد نوعی تغییر مشی هستیم؛ رئیسجمهور جدید عملاً به جنگ متحدان خود در
اروپا و خصوصاً سازمان آتلانتیک شمالی رفته! از آنجا
که سیاستهای ایالاتمتحد به صورت سنتی بر کشور ایران تأثیر سریع و غیرقابل تردید
بر جای میگذارد، جهت به دست دادن چشماندازی واقعبینانه از
آیندة سیاسی کشورمان، از بررسی سیاستهای واشنگتن گریزی نیست. در مطلب امروز نخست میپردازیم به «تغییرات»
سیاستهای داخلی و خارجی دونالد ترامپ یا بحران ترامپیسم، و در
ادامه نگاهی به پیامدهای این «تغییرات» در کشورمان میاندازیم. پس نخست بپردازیم به «بحران ترامپیسم» در ایالاتمتحد
و اروپا.
از آغاز، پیروزی انتخاباتی ترامپ از سوی بسیاری محافل
داخلی «غیرممکن» معرفی میشد؛ ولی نهایت
امر این غیرممکن تحقق یافت و شاهدیم که تبعات گستردهای نیز به همراه آورده. در عرصة داخلی، پیروزی
ترامپ زمینهساز بحثهای پوچ، اگر نگوئیم «مغرضانه» از سوی محافل مختلف شده؛ فهرست این مباحث گسترده است. از «تقلب» در انتخابات و وابستگی شخص ترامپ به
پوتین آغاز میشود، و نهایت امر به زندگی
خصوصی و شرکتهای متعدد وی امتداد مییابد. ولی در این میانه میباید قبول کرد که اگر
مخالفان وی آتشی برافروختهاند، رفتار
سیاسی ترامپ نیز آنقدرها کمکی به اطفاء حریق نمیکند. ترامپ در مصاحبههای پساانتخاباتیاش همان شیوة
برخورد با مسائل، یا بهتر بگوئیم کوبیدن بر طبل پوچگوئی و عوامزدگی
را دنبال کرده و اظهاراتاش در مسیری نیست که بتواند زمینة روشنگری در سیاستهای آیندة
ایالاتمتحد را فراهم کند. خلاصه اگر به شعارهای بیپایة انتخاباتی ترامپ، یعنی کشیدن دیوار در مرز جنوبی، کارآفرینی در حد «اعجابآور»، ثروتمند کردن آمریکائیها و ... موضعگیریهای
پساانتخاباتی داخلی وی را نیز اضافه کنیم در مییابیم که ترامپ در داخل مرزها، حداقل
در حال حاضر حرفی برای گفتن ندارد؛ در
بلاتکلیفی دستوپا میزند.
این «بلاتکلیفی» زمانی شدت گرفت که
نامزدهای احراز سه پست کلیدی در کابینة ایالاتمتحد، یعنی وزارتخانههای دفاع و امورخارجه، و
ریاست سازمان سیا، در برابر کمیسیونهای تحقیق سنا که نهایت امر تعیینکنندة
صلاحیت اینان خواهند بود، دست به تهدید روسیه
و گردنکشی برای چین و حتی متحدان آمریکا زدند.
اختلاف مواضعشان با ترامپ به این ترتیب «علنی» شد:
«[...] وزیران پیشنهادی ترامپ در جلسات
پرسش و پاسخ خود در سنای آمریکا سخنانی گفتهاند که با اظهارات دونالد ترامپ زاویه
دارد. حال مفسران میپرسند که آیا ترامپ
افراد درستی برای این پستها انتخاب کرده؟»
منبع:
دویچهوله، 13 ژانویه 2017
جالب اینجاست که «پاسخ» دونالد ترامپ
به این پرسش منطقی، عوامزدهتر از دیگر اظهارات وی از کار درآمد. رئیسجمهور
جدید اعلام داشت، وزرای پیشنهادی «نظرات خودشان را بازگو میکنند!»
این شیوة بیان در حد ریاستجمهوری آمریکا
نیست. کیست که نداند اعضای کابینه بازتابدهندة
سیاست کلی و کادر رهبری کاخسفیداند. مسلماً
هر فرد نظراتی در مورد مسائل دارد، ولی
افراد برای عقاید و «نظرات» شخصیشان به پستهای کلیدی منصوب نمیشوند. و
همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،
«زاویه» داشتن اظهارات این افراد با سرفصلهای سیاسی اعلام شده از سوی
ترامپ، نهایتامر به ناآرامی و تنش در فضای ابهامآلود
سیاست داخلی هر چه بیشتر دامن زده. در عمل،
برخورد ترامپ با اظهارات وزاری پیشنهادیاش نشان میدهد که وی چندان ارزشی برای
اعضای «کلیدی» کابینه و اظهاراتشان قائل نیست.
از بیانات رئیسجمهور جدید چنین
استنباط میشود که، وی به دنبال اهداف دیگری است. اهدافی که خطوط اصلیشان در حال حاضر، پیش از
تحلیف و ملاقات با پوتین و ارتباط مستقیم با دیگر مراکز قدرت جهانی ـ چین،
هند، و ... ـ به هیچ عنوان روشن نیست!
با این وجود، مصاحبة اخیر ترامپ با دو نشریة «بیلد و تایمز
لندن» تا حدودی از سیاستهای خارجی ایالاتمتحد پرده برداشته. ترامپ در این مصاحبه رسماً دو سرفصل
استراتژیک، یعنی ساختار کنونی سازمان
آتلانتیک شمالی و اتحادیة اروپا را به زیر سئوال برده. ولی به استنباط ما این موضعگیری جای تعجب ندارد. اظهارات
ترامپ در این مصاحبه بار دیگر نشان داده که برقراری رابطه و چگونگی این رابطه با
روسیه از سوی وی کلیدی تلقی میشود، و به
همین دلیل نیز به سیاست «چماق و شیرینی» روی آورده. در
راستای این سیاست، از یکسو، مقامهای کلیدی را در ید اختیار گروهی از
«بازها» ـ راستگرایان افراطی و ضدروسیة
حزب جمهوریخواه ـ قرار داده، تا به
روسیه و چین هشدار دهند که خوابشان آشفته خواهد شد، و از
سوی دیگر، با حمله به متحدان اصلی آمریکا ـ اعضای اتحادیة اروپا، و کشورهای عضو ناتو ـ به روسیه چشمک میزند و به صورت زیرجلکی «مژده»
میدهد که پروژههای توسعهطلبانة آتلانتیسم با وی به پایان رسیده، و مسکو
خواهد توانست «پیروزمندانه» به اروپای شرقی بازگردد:
«[...] این پیمان [ناتو] کهنه شده، چون خیلی
خیلی وقت پیش عقد شده و دوم اینکه کشورها حق عضویتی که قرار بوده بابتاش بپردازند
را دیگر نمیپردازند. [...] تصمیم بریتانیا برای خروج از اتحادیه اروپا
"هوشمندانه" بوده و اوضاع اینکشور بعد از برگزیت خیلی بهتر هم شده[...]»
منبع: بیبیسی، 16 ژانویه 2017
البته بیبیسی «مصلحت» دیده، یک
جمله را از مصاحبة ترامپ حذف کند، و آن اینکه،
«کشورهای دیگری نیز از اتحادیة اروپا خارج
خواهند شد!» خلاصه، اگر
تاریخچة گسترش سازمان ناتو به شرق اروپا و خصوصاً افزایش سرسامآور اعضای اتحادیة
اروپا را دنبال کنیم، به این نتیجه میرسیم
که هر دو تشکل «روسستیزند.» در عمل هیچ
دلیلی جز تحمیل سیاست آتلانتیسم بر مسکو نمیتوان یافت که توجیهگر اشغال برقآسای
فضای اروپای شرقی پس از فروپاشی اتحادشوروی باشد. و اگر این توسعهطلبی صورت گرفته فقط جهت
اعمال فشار بر مسکو بوده. امروز ترامپ
میگوید، «گروهی در ناتو حق عضویت نمیدهند!» میدانیم که این «گروه» از کشورهای فرودست و
ناتوان شرق اروپا تشکیل شده، همانها که
عضویتشان در سازمان ناتو و نامزدیشان در اتحادیة اروپا با فشار دولتهای پیاپی
در واشنگتن و لندن همراه بوده. در
واقع، سخنان ترامپ یک عقبنشینی تماشائی
و تام و تمام از مواضع پساشوروی آمریکاست،
هر چند وزرای پیشنهادیاش تلاش دارند با اظهارات تند در کمیتة تحقیق سنا تا
آنجا که امکان دارد عقبنشینی وی را با «شاخوشانه» کشیدن برای روسیه بزک کنند. پیش
از ادامة مطلب بهتر است در مورد اتحادیة اروپا یک پرانتز باز کنیم.
میدانیم که در این اتحادیه دو کشور
ـ انگلستان و آلمان ـ از جایگاه ویژهای برخوردارند. انگلستان به عنوان برندة اصلی جنگ دوم در
اروپای غربی و شریک «سیاسی ـ استراتژیک» دیرپای آمریکا، و
آلمان به عنوان موتور اقتصادی اتحادیه و غول صنعتی. «برکسیت» تکلیف انگلستان را روشن کرد؛ لندن با فروانداختن خود در باتلاق «برکیست» در
عمل تمامی درها را به روی سیاستهای نوین واشنگتن «باز» کرده، و با
اینکار به ترامپ اطمینان خاطر داده که آیندة انگلستان همان خواهد بود که واشنگتن
بطلبد! ولی در مورد آلمان کار ترامپ به سادگی انگلستان
نخواهد بود. به همین دلیل نیز طی روزهای گذشته، به دلیل اظهارات ترامپ در مورد اتحادیة اروپا و
ناتو، شاهد اصطکاک شدید بین آنجلا مرکل و
واشنگتن هستیم.
تاریخ پساجنگ دوم به صراحت نشان میدهد
که قدرت اقتصادی و صنعتی آلمان زائیدة چند عامل بوده؛ حمایت نظامی آتلانتیسم از آلمان غربی در برابر بلشویسم، سرمایهگزاری گستردة شرکتهای آمریکائی در
صنایع پساجنگ آلمان، و نهایت امر فراهم
آوردن بازار فروش تولیدات صنعتی آلمان در داخل و خارج از مرزهای ایالاتمتحد. اگر این سه عامل را که نهایت امر امروز در
مجموعة «اتحادیه اروپا و ناتو» متجلی شده،
از موجودیت امروزی آلمان جدا
کنیم، کشور آلمان در عمل پشیزی ارزش
سیاسی، صنعتی و علمی نخواهد داشت. در نتیجه، میتوان
دریافت که اظهارات اخیر ترامپ و به زیر سئوال بردن تشکلهای اخیر ـ اتحادیة اروپا و ناتو ـ تا چه حد میتواند سرنوشت آلمان فدرال را به
بازی بگیرد.
درگیریهای لفظی میان آنجلا مرکل و
ترامپ در این میانه کم نیست. چرا که
برخلاف انگلستان، آلمان از موقعیت ویژهای
در ارتباط با واشنگتن برخوردار نیست، و
حضور آلمان فدرال در قلب اروپای مرکزی با تمامی بحرانهای قومی، سیاسی و نظامیای که چنین حضوری به همراه
آورده، نهایت امر اینکشور را به مراتب
بیش از انگلستان به سیاستهای تعیینشده از سوی مسکو «وابسته» کرده. از سوی دیگر،
ترامپ نیز محذوراتی دارد. ترامپ
نمیتواند اهرم فشاری که آلمان در دست دارد نادیده بگیرد. خلاصه بگوئیم، سرنوشت کشورهای ترکیه و یونان ـ اعضای ثابتقدم
ناتو ـ و ارتباطات روبهرشدشان با مسکو به
واشنگتن گوشزد میکند که عواقب بازی با «دم شیر» ممکن است خطرناکتر از آن باشد که
میپندارد.
به هر تقدیر، در مقطع فعلی میتوان به صورت خلاصه سیاست
خارجی آمریکا را «سیاست انتظار» نامید. ترامپ
در این میانه به عنوان نمایندة جناح قدرتمندی از هیئتحاکمه ایالاتمتحد به مقام
ریاستجمهوری نائل آمده، ولی «همان» حامیان
واقعیاش حاضر نیستند وابستگیشان را به او و سیاستهایاش «علنی» کنند! و این تردید مسلماً بیدلیل نیست؛ نشانی است از احتمال شکست تاموتمام ترامپ در
سیاستهای نوین. همانطور که شاهدیم، تاکنون «مهمترین» دستاورد ترامپ به زیر سئوال
بردن مجموعه سیاستهای دوران جنگ سرد بوده؛
و این امر نشان میدهد که آمریکا در «انتظار» پاسخ مسکو روزشماری میکند. و از آنجا که سیاستهای داخلی آمریکا در این
مقطع زمانی وابستگی تاموتمام به سیاستهای جهانی پیدا کرده، سیاست داخلی نیز برای نخستین بار تماماً تحتالشعاع
سیاست خارجی قرار گرفته؛ در نتیجه «انتظار» بر صحنة سیاست داخلی نیز سایه
انداخته.
ولی در خارج از مرزها، «انتظار» کذا ظاهراً به طول انجامیده، چرا که روسیه در نشان دادن «درباغسبز»، خصوصاً در مواردی که توافق «واشنگتن ـ مسکو» امکانپذیر میشود، آنقدرها از خود شتاب به خرج نمیدهد. مسکو به صراحت میداند که اجبار ترامپ به
پیروی از سیاست «یک بام و دو هوا» در هر گام به تضعیف مواضع ایالاتمتحد و تقویت
سیاست مسکو منجر میشود. خلاصه، روسیه بجای آنکه مقهور و قربانی سیاست «تعلیق»
ترامپ شود، تلاش میکند تا حد امکان به همین
سیاست دامن نیز بزند. در این صحنه، نهایت امر همانها که با بیرون کشیدن ترامپ به
خیال خود دست به یک سیاستگزاری ذکاوتمندانه زده بودند، به این
نتیجه تلخ خواهند رسید که پیش کشیدن سیاست «تعلیق و انتظار» آنقدرها هم که فکر میکردهاند
«سازنده» نیست. چرا که پافشاری در این مسیر
میتواند به درگیریهای گسترده در درون طیف متحدان و همپالکیهای ایالاتمتحد منجر
شود؛ آمریکا را هر چه بیشتر در تضاد با متحداناش
قرار دهد، و زمینة گسترش سیاست روسیه را هموارتر سازد.
باید ببینیم روسیه تا کجا امکان خواهد
داشت تا به این استراتژی زیرکانه ادامه دهد،
و اینکه، در مقطع فعلی، آنها
که با بیرون کشیدن ترامپ قصد رودست زدن به مسکو را داشتهاند، تا چه
حد حاضر خواهند بود بجای به زیر سئوال بردن مجموعة سیاستهای حاکم جهانی، این واقعیت را بپذیرند که این روش «سازنده»
نیست، و میباید محاسبات خودشان را به
زیر سئوال برند.
حال که به «سازنده» رسیدیم، چه بهتر که در پایان مطلب نیمنگاهی نیز به
سرنوشت بز سرگلة «سازندگی» بیاندازیم.
همانطور که میدانیم هاشمی رفسنجانی،
یکی از سردمداران حکومت ولایتفقیه چند روز پیش به صورت «ناگهانی» چشم از
جهان فروبست. مطالب مختلفی پیرامون زندگی
و نقش رفسنجانی در ارتباط با منافع ملی و حکومتی و ... در دست است؛ ولی در همین حد عنوان کنیم که رفسنجانی آخوند بیمایهای
بود که توانست به دلائلی در باند کودتاچیان 22 بهمن 57، تحت عنوان عضو شورای انقلاب برای خود جائی باز کرده،
تبدیل شود به «مرد قدرتمند نظام!» رفسنجانی
یکی از مهمترین مهرههای سرکوب در ایران به شمار میرفت، و نشستن
علی خامنهای در جایگاه «ولی فقیه» در عمل یکی از شاهکارهای «سیاسی ـ تشکیلاتی»
همین فرد به شمار میرود. ولی آنچه در مورد رفسنجانی، خصوصاً در ارتباط با وبلاگ امروز قابل ارائه است،
به نقشی ارجاع میدهد که وی پس از فروپاشی اتحاد
شوروی، با حمایت سازمانهای اطلاعاتی غرب،
در بازسازی فضای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران ایفا کرد. رفسنجانی و باند «سرداران سازندگی» در عمل شبکهای
بودند که وظیفة اصلیشان رهبری تحولات جامعة ایران در مسیر مطالبات غرب و در
ارتباط با تحولات استراتژیک در جمهوریهای سابقاً شورائی بود.
و از قضای روزگار، دقیقاً در آستانة تغییرات گسترده در استراتژیهای
حاکم بر همین «فضای پساشوروی» است که شاهد مرگ ناگهانی هاشمی رفسنجانی نیز میشویم. به صراحت بگوئیم در جهان سیاست کم نیستند
سیاستبازانی که مرگشان بیش از زندگیشان حائز اهمیت میشود، و هاشمی رفسنجانی یکی از «همینها» بود. حال باید دید خروج ایالاتمتحد از دادههای
دوران جنگ سرد تا کجا به ساختار قدرت استعماری در ایران ضربه وارد خواهد
آورد. در مقطع فعلی اجبار آتلانتیسم در
بازنگری سیاستهای استعماری غیرقابل تردید مینماید، هر چند این نوع بازنگریها فینفسه نمیباید
«سازنده» تلقی شود، چه بسا که زمینهساز
بحران و فروپاشیهای گسترده نیز بشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر