رخدادهائی که به رویاروئی گروههای
حکومتی پیرامون نتایج «شبهانتخابات» سال 88 منجر شد، از سوی طرفین «درگیر» به صور مختلف و
جانبدارانه مورد «بررسی و تحلیل» قرار گرفته.
در درونمرزها گروهی که خود را اصلاحطلب میخواند، بر طبل «تقلب» در انتخابات کوبیده مدعی میشود
که میرحسین موسوی با اکثریت مطلق آراء برندة این مسابقات است، و اگر شورای نگهبان احمدینژاد را به عنوان
برندة گربهرقصانی کذا معرفی کرده، در
شمارش آراء تقلب شده. این گروه در ادامه مدعی میشود که حکومت اسلامی
بر اساس «آراء مردم» استقرار یافته، و بیتوجهی به این «آراء» به معنای خروج از
«انقلاب» و خیانت به آرمانهای روحالله خمینی است! گروه
دیگری نیز تحت عنوان اصولگرا اعلام میکند،
تقلبی در کار نبوده، و شمارش آراء احمدینژاد را برندة این انتخابات
نشان میدهد. گروه اخیر سپس به این نتیجة کلی میرسد که آشوبهای
خیابانی و درگیریهائی که متعاقب اعلام نتایج به وقوع پیوست، کار آمریکاست! چرا که
آمریکا میخواست حکومت اسلامی را منقرض کرده، «انقلاب»
را از بین ببرد!
با بررسی آنچه به صورت مختصر در بالا
آوردیم، به صراحت میتوان دید که هر دو گروه
خواستار ادامة سیاستهائی هستند که از منظر اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی به «آرمانهای انقلاب
اسلامی» معروف شده. به عبارت دیگر،
هیچیک از دو گروه اصلاحطلب و اصولگرا، حکومت اسلامی را به زیر سئوال نمیبرد. فراتر از آن، هیچیک حاضر به تجدیدنظر کلی در سیاستهای پایهای
این حکومت نیز نخواهد بود. به همین دلیل
تا آنجا که به درگیری اصلاحطلب و اصولگرا مربوط میشود، قضیه
کاملاً روشن است: هر دو گروه ـ اصلاحطلب و اصولگرا ـ وابسته به محافل صاحب نفوذ در حکومت ملایاناند، و در عمل برای گسترش نفوذ و منافع محفلیشان
به جان یکدیگر افتادهاند. اگر بر اساس این تحلیل، آشوبهای پس از انتخابات سال 88 را یک درگیری
درونحکومتی به شمار آوریم، منطقاً نمیباید
ارتباط زیادی بین این آشوبها و الهامات و مطالبات ملت ایران وجود داشته باشد.
روشن است که برخلاف جوامع دمکراتیک، شرایط
حاکم بر کشور ـ استبداد، فساد اداری فراگیر، سرکوب فرهنگی، فشار
خردکنندة مالی و ... ـ به ملت ایران این
امکان را نداده و نمیدهد تا در قلب حکومت اسلامی به دنبال «آلترناتیو» برود. در عمل،
روحالله خمینی از آغاز کار به دلیل اتخاذ شیوههای سرکوبگرانه و آمرانه، به دست
خود آلترناتیو دولتی را از میان برده بود.
فقط چند هفته پس از پیروزی روحالله
خمینی، «آلترناتیو» دولتی به صورتی پایدار
خارج از مرزهای طیف سیاسی کشور قرار گرفت، و این شرایط تا به امروز همچنان برقرار
است. به همین دلیل،
همچون نمونة رژیمهای میرپنج و آریامهر، حکومت
اسلامی نیز بالاجبار هر گونه تحرک سیاسی را تلاشی جهت براندازی تحلیل خواهد کرد.
تحمیل شرایط فوق، دو نظریة پایدار و ریشهای را بر عرصة سیاست
ایران حاکم کرده: نظریة نبود آلترناتیو از سوی مخالفان، و نظریة تحرک براندازانه از سوی حکومتیها! پر واضح است،
ایندو نظریه مدام یکدیگر را تقویت
کنند. به این معنا که دولت به دلیل نبود آلترناتیو، هر گونه تحولی را براندازانه ارزیابی میکند، و ملت
نیز به دلیل واکنش تند حاکمیت در برابر مطالباتاش، بالاجبار آلترناتیوها را به طیف سیاسی خارج از
مرزها منتقل مینماید. نتیجة نهائی عملکرد این روند روشن است؛ به این
چشمانداز خواهیم رسید که حکومت هر روز کمبارتر شده، شرایط
نامساعدتری مییابد، و ملت هر روز بیش از
پیش پای را ورای فضای رژیم حاکم میگذارد. با این
وجود، از آنچه در ایران میگذرد «متعجب»
نمیشویم؛ این روند در تمامی رژیمهای دستنشاندة استعماری
شناخته شده است و آنقدر ادامه خواهد یافت تا وزنة حکومت به صفر نزدیک شود، و همانطور که در مورد رژیم آریامهر نیز دیدیم، در یک
آن، حکومت قدرقدرت چون کاخی از پوشال بر
سر حاکمان فرو خواهد ریخت. از قضای روزگار، جنگ
زرگری دو گروه اصلاح طلب و اصولگرا پیرامون «آراء مردم»، در
راستای همین روند سازمان یافته.
پس چه بهتر که ببینیم ایندو گروه به
اصطلاح «متخاصم» نظرشان در مورد «آراء» چیست. در گام نخست بگوئیم، اگر اصلاحطلبان
ادعای صیانت از «آراء عمومی» میکنند، ادعایشان گزافه است. چرا که،
در این حکومت «آراء عمومی» وجود خارجی
ندارد. حکومت اسلامی، یک پوپولیسم
مذهبمدار است و در آن «آراء مردم» فقط در صورتی قابل اعتناست که در چارچوب عنایات
حاکمیت ارباب دین، آنهم شاخة شیعی قرار
گیرد. حتی در فصلهای متفاوت قانون اساسی
ولایتفقیه نیز این امر بارها و بارها مورد تأکید قرار گرفته که، «رأی»
میباید بر اساس اسلام باشد! و از آنجا
که چندوچون اسلام هم توسط ملایان مشخص میشود،
«رأی» زمانی معتبر خواهد بود که ملایان آن را تأئید کنند، در
غیراینصورت «رأی» مخدوش است! در نتیجه در
حکومت جمکران، منطقاً نمیتوان سخن از
صیانت از «آراء عمومی» به میان آورد.
به عبارت سادهتر، حکومت اسلامی از آغاز کار، «آراء عمومی» را در چارچوب رأی مساعد به حاکمیت ملایان
شیعی قرار داده؛ کارش را با نوعی استبداد اکثریت شروع کرده. البته اینک، رژیم حاکم «اکثریت» قابل اعتنای 38 سال پیش را
نیز از دست داده، تبدیل شده به یک رژیم استبدادی! در نتیجه، اگر
بخواهیم «مطالبات» واقعی اصلاحطلبان را زیر ذرهبینی تحلیلی و اجتماعی قرار دهیم،
از آنجا که اصلاحطلبان هیچگاه اصل ولایتفقیه
را به زیر سئوال نبردهاند، به صراحت میتوان
گفت که بر اساس ادعایشان، در انتخابات
سال 88 پروسة تحمیل «استبداد اکثریت» بر جامعه مخدوش شده! خلاصة کلام،
از منظر اینان «استبداد اکثریت» که مد نظر قانون اساسی ولایتفقیه بوده
اینک به تعطیل درآمده، و تبدیل شده به
استبداد علی خامنهای! در نتیجه،
خواست اصلاحطلبان تحرک اجتماعی
لازم جهت بازگرداندن «استبداد اکثریت» به مرکزیت تصمیمگیری رژیم است.
از سوی دیگر، اصولگرایان با شعارهای نخنما از قماش ادامة
«نبرد با آمریکا» در عمل نشان دادهاند که خواستار گذار از «استبداد اکثریت» و
پوپولیسم صدرانقلاب و نهایت امر ورود به استبداد محفلی و ولایتاند. میباید
اذعان داشت که در برخوردی صرفاً کارورزانه،
و به دور از هر گونه پیشداوری،
اصولگرایان از منظر روند تاریخی،
حداقل در چارچوب حکومت شیعیمسلکان جمکران، به مراتب از اصلاحطلبان «مترقیتر» به شمار
میآیند، چرا که عارضة هولناک پوپولیسم
صدرانقلابی را از گزینههای سیاسیشان حذف نمودهاند. اصولگرا حداقل خواهان بازگشت به استبداد
پوپولیستی خمینی نیست؛ استبداد کلاسیک میطلبد!
حال که تا حدودی ابعاد ظاهراً «متفاوت»
ایندو جریان را بررسی کردیم، بپردازیم به
دیگر مسائلی که در کنار آنها شروع به رشد کرده.
در گام نخست بگوئیم، اگر تضادهای اصلاحطلبی و اصولگرائی را «ظاهراً
متفاوت» عنوان میکنیم، دلیل دارد.
از منظر نگرش انسانمحورانه و متکی بر مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر، هر دو جریان ـ
اصلاحطلبی و اصولگرائی ـ خارج از چارچوب
یک رژیم «حقوقی» قابل احترام قرار میگیرند.
و در صورت موفقیت ملت ایران در دستیابی به گزینههای دمکراتیک و انسانمحور،
حذف هر دو گروه از فضای سیاست کشور
الزامی خواهد شد. چرا که هیچیک اعتنائی
به حقوق انسانی در مفاهیم معاصر آن ندارند. با این
وجود، پیرامون ایندو جریان فاشیست، ضدحقوقی و خصوصاً وابسته، شاهد
شکلگیری طیفهای انحرافی نیز هستیم. طیفهائی
که یا فاقد درک درست از مفاهیم انسانی معاصرند،
و یا دانسته و مغرضانه جهت حفظ
منافع فردی و گروهیشان در جبهة «جنگ زرگری» اصلاحطلب و اصولگرا خیمه زده، به قول معروف با گرگها زوزه میکشند و به این
هیاهوی پوچ و بیهوده میدان میدهند.
نامهنگاریها، و مصاحبههای داغ و آتشین، چه از سوی آن «30 تن»، و چه از سوی دیگر عوامل جنبش سبز که توسط شبکة تبلیغاتی
وابسته به سازمان سیا بازتاب و انعکاس مییابد، به صراحت نشان میدهد که هر دو جبهه ـ اصولگرا و اصلاحطلب ـ از جمله «نمکردههای» استعماریاند. آتلانتیسم تلاش دارد از چوب «دوسرطلای» جبههبندیهای
درونحکومتی جمکران، آتیه و
آیندة خود را در سرزمین ایران تضمین کند. و طی تاریخ معاصر بارها، چه در ایران و چه در دیگر کشورهای وابسته به
غرب شاهد بودهایم که چگونه جبههبندیهای ظاهراً «متخالف»، عصای دست یک سیاست واحد استعماری شده.
با این وجود، شاخهای وابسته به جریانات استعماری، خصوصاً در داخل مرزهای ایران وجود دارد که تلاش
میکند با توسل به زبان توجیه، هم نقش
استعمار را در تحولات تندوشتابزدة سیاسی ایران پنهان دارد، و هم نهایت امر از فضای فعلی سیاست کشور تصویری
قابل قبول ارائه دهد. در دنبالة مطلب امروز سعی میکنیم تا حد امکان این
شاخة تبلیغاتی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
یکی از سخنگویان این جریان موذی و
ضدایرانی، فردی است به نام صادق زیباکلام که از وی به عنوان
«استاد علوم سیاسی» یاد میشود. البته، استاد
علوم سیاسی به هیچ عنوان از منظر یک برخورد سیستمیک با تحولات سیاسی کشور ویژگی
بخصوصی ندارد. چه بسا استادان دانشگاههای پرآوازه جهان که نانخور
محافلاند و حرفة واقعیشان در عمل جز «کارچاقکنی» نیست. ولی از
آنجا که ردة علمی دانشگاههای جمکران نیز بر احدی پوشیده نمانده، به صراحت بگوئیم که استادی آقای زیباکلام، حتی آنقدرها از کیفیت دانش آکادمیک ایشان نیز نمایهای
به دست نمیدهد. به هر تقدیر، ایشان را در همة سوراخوسنبههای حکومت و مخالفنمایان
آن مییابیم. هم در مراسم خیابانی ماههای محرم در جمع اوباش
جمکران برای حسینبنعلی «سینه» میزنند، هم پای صحبت و گفتوشنود شیپورهای وابسته به
سازمان سیا هستند، برخی اوقات نیز سروکلهشان در سایتها و روزینامههای
سوبسیدخوار ولایتفقیه پیدا میشود. در هر
حال، اگر وظیفة اصلی ایشان «نفوذ» در همة
جریانات و بساط سیاسیون تلقی گردد، باید
اذعان داشت که در عرصة «نفوذ» بسیار موفقاند.
و به همین دلیل، سایت «انتخاب خبر» به ایشان تریبون داده تا در
مورد هیاهوی حکومت ملایان بر سر رخدادهائی که منجر به تظاهرات حکومتیان در 9 دیماه
1388 شده، اذهان «مردم» را روشن فرمایند! توضیحات استاد زیباکلام پیرامون تحولات کذا در
عمل نمایهای است روشن و صریح از آنچه ما تبلیغات استعماری میخوانیم.
زیباکلام در این مصاحبه تلاش دارد تا
چند نتیجهگیری «بیپایه» را به میانة میدان انداخته، به خلقالناس «ثابت» کند که خودجوشی در حرکت
اعتراضی «مردم» یک اصل کلی است! در
همینجا بگوئیم، این «پیشفرض» از پایه و
اساس بیمورد است؛ از جمله اختراعات
انقلابیون حرفهای به شمار میرود که نانخورهای آتلانتیسماند. «خودجوشی» نمیتواند در یک نظام سرکوبگر و
تمامیتخواه که کوچکترین تحول و حرکت اجتماعی و گروهی از سوی «سربازان گمنام امام
زمان» رصد میشود، آنهم در عرض فقط چند روز، یک حرکت عظیم اجتماعی به وجود بیاورد. خلاصه بگوئیم،
بر اساس دادههای همان «علوم سیاسی»،
خودجوشی فقط در ارتباط با حمایت نظامی، تشکیلاتی و زیرساختی میتواند در میانمدت به یک
جنبش سیاسی تبدیل شود. و در قلب یک رژیم
سرکوبگر، بدون حمایت «نظامی ـ تشکیلاتی» رژیم هیچ «خودجوشیای»
متصور نیست. پس بجای «بهبه و چهچه» گفتن از این «خودجوشی»
چه بهتر که بپرسیم این «حمایت» از کجا تأمین شده بود؟ تمامی
دادهها ثابت میکند که تحولاتی که به بساط «جنبشسبز» منجر شد، توسط
حکومت ولایتفقیه مورد حمایت قرار گرفته بود. همانطور
که در کشورهای عرب، پیش از موضعگیری صریح
مسکو در تقابل با فاشیسم «بهارعرب»، رژیمهای
عرب به دستور آتلانتیسم دست به خودبراندازی میزدند؛ حکومت ایران نیز در کمال تأسف نمیتواند از این
رده مستثنی باشد. ولی از آنجا که وظیفة استاد زیباکلام «رد گم
کردن» است، ایشان تلاش کردهاند رد پای استعمار در آشوب
های سال 1388 را پنهان دارند:
«[...] آنچیزی که بعد از ۲۲ خرداد ۸۸ اتفاق افتاد نه توطئه خارجی بود نه انقلاب مخملی، [...] نه
پای سفارت انگلستان در میان بود نه دست آمریکا و صهیونیستها دخیل بود، بلکه ۳ میلیون
نفری که در ۲۵ خرداد ۸۸ آمدند وآن راهپیمائی عظیم سکوت را برگزار
کردند در حقیقت قشری از جامعه بودند که سرخورده شده بودند و نارضایتیها وگلایههائی
داشتند[...]»
منبع: انتخاب
خبر، 9 دی ماه 1395
برخلاف ادعاهای زیبای «استاد»، اتفاقاً
تمامی جریانات بالا در کار بودهاند. آنهم
به یک دلیل ساده و مبرهن و پیشپاافتاده؛ رژیم ولایتفقیه خود عامل دستنشاندة همان
انگلستان و صهیونیسم و آمریکاست. در غیراینصورت هیچ دلیلی نداشت که چند ماه پیش
از آغاز پروژة باراک اوباما ـ «بهارعرب» ـ
شاهد
«بهارسبز» در کشور ایران باشیم. در مورد چند و چون «پروژة» سبز و بهارعرب، و
ارتباطات اورگانیک این جریانات در همین وبلاگ دهها مطلب نوشتهایم، و
خوانندگان علاقمند جهت توضیحات بیشتر میتوانند به این مطالب مراجعه کنند، تا ما
هم بازگردیم به مصاحبة زیباکلام و تکیه ایشان بر «سر خوردگی قشری از مردم!»
جناب زیباکلام از کجا میدانند که یک «قشر» جامعه سرخورده
بود؟ مگر تمامی کسانی که به خیابان آمدند فقط از یک
قشر واحد بودهاند؟ در ثانی، ریشههای سرخوردگی از رژیم ملایان به سالها و
سالها پیش از جریان «جنبش سبز» باز میگردد،
به هیچ عنوان هم به یک قشر محدود نشده و نمیشود. سرخوردگیها از نخستین روزهای ورود خمینی به
تهران آغاز شد، و همچنان ادامه یافته. ولی
آنچه در میعادهای متفاوت و عصبیتهای خیابانی و عربدهجوئیهای مختلف، از
جمله آشوبهای 18 تیر و جنبشسبز به نمایش در آمده، نوعی سرخوردگی
ویژة «حکومتی ـ استعماری» است! با این
وجود سرخوردگی عمومی از حکومت آخوند یک واقعیت است، در نتیجه چه بهتر که ببینیم این رژیم چگونه میتوانست
بدون حمایت استعمار، در برابر سرخوردگی اکثریت مطلق جامعه ـ این اکثریت شامل تمامی قشرهای کشور میشود
ـ ایستادگی کند؟! شاید
استاد زیباکلام بگویند چند پاسدار و بسیجی مفلوک این «بساط» را سر پا نگاه داشتهاند!
جای تعجب هم نیست؛ آقای زیباکلام خیلی برای خود و اربابانشان
«کاشه» میروند؛ سخنی هم از نبود مشروعیت واقعی این رژیم دستنشانده
به میان نمیآورند. ولی رژیمهائی از قماش ولایتفقیه بدون حمایت
فرامرزی، یک روز هم نمیتوانند موجودیتشان
را محفوظ دارند؛ حکومت جمکران با بنعلی و
حسنی مبارک و سرهنگ قذافی هیچ تفاوتی ندارد.
و اگر مسکو در چارچوب نیازهای
استراتژیکاش بشار اسد را سر پا نگاه نداشته بود، الان ایشان را از دروازه دمشق آویزان کرده
بودند. و این واقعیات نیز بر خلاف ترهات
زیبای «استاد»، یک واقعیت اساسی و بیرودربایستی
در همان «علوم سیاسی» است.
در آخر اضافه کنیم، اگر
آشوبهای جنبشسبز را یک جریان استعماری میخوانیم دلائل فراوان داریم. مهمترینشان
اینکه این به اصطلاح جریان سیاسی هیچگونه هدف مشخصی دنبال نمیکرد. بر اساس کدامین معیار، به قدرت
رساندن مسئول قتلعام زندانیان سیاسی و تحمیل حجاب اجباری به زنان در یک رژیم
استبدادی و تا مغز استخوان فاسد، میتواند
«احترام به آراء عمومی» خوانده شود؟ در
رژیمی که 4 دهه است، تمامی حقوق انسانی
را به زیر پای گذارده، عربدهجوئی در خیابانها و فحاشی به این و آن
«پروژة سیاسی» شده؟ اگر در قفای این اوباشگری که یادآور عربدهجوئیهای
اراذل و غائلة 22 بهمن 57 است، دست استعمار پنهان نشده بود، چرا احدی از پروژة سیاسی مطلوباش سخن نمیگفت؟
تنها
خواست میرحسین جلاد «بازگشت به دوران نورانی امام خمینی» بود! باید پرسید،
آن قشر «مردم سرخورده» برای همین
به خیابان آمده بودند؟! اگر پاسخ مثبت است، بگوئیم
جای این قشر «محترم» در تیمارستان است! اگر پاسخ منفی است، که به احتمال زیاد منفی نیز باید باشد، با درنظر گرفتن اینکه موسوی هیچ برنامة سیاسی
نداشت، باید بپرسیم این قشر «محترم» چه میخواست؟!
بله،
برخلاف آنچه زیباکلام میگوید، همین نبود پروژة سیاسی در تحولات گستردة اجتماعی
است که در عمل نشاندهندة حضور گستردة شبکة استعماری و شاخکهای سفارتخانهها است. ملتها
با تظاهرات از فقر و درماندگی، دربدری و
بیپناهی نجات پیدا نمیکنند. ملتهائی توانستهاند افسار سیاستپیشگان را در
چنگ بگیرند که با تکیه بر نظریهپردازیهای واقعی، و در
مسیر به پیش راندن گام به گام مطالبات مادی و انسانی خود ساختارهای حامی موضع و
مقام شهروندی را یک به یک و با دست خود ساختهاند. و این
تلاشی است نیازمند آگاهی، شناخت و گذشت
زمان؛ با عربدهجوئی و ابراز «سرخوردگی» هیچ ارتباطی
نداشته و نخواهد داشت. این استعمار است که به خلقالله میباوراند، با عربدهجوئی و تظاهرات خیابانی به رفاه و
آرامش و احترام دست مییابد. همین تبلیغات را از زبان خمینی و لاتولوتهای
حواری وی میشنیدیم. زیباکلام نیز دنبالهرو
همین تبلیغات است. بله، تجربة هولناک غائلة 22 بهمن و فروانداختن ملت
ایران به چاه «جمکرانباوری» گویا به دهان بعضیها خیلی مزه کرده. از جمله به دهان استاد زیباکلام که خود را شاهد
تاریخی آشوبهای استعماری هم «جا» میزنند:
«[...] فکر میکنم یک روزی
بالاخره داستان حوادث و رویدادهای ۲۲ خرداد
۸۸ نوشته خواهد شد و معلوم میشود که اصلاً ۹ دی و ۲۵ خرداد چه بوده است؟»
همان منبع
البته «داستان حوادث» را استاد
زیباکلام از هم اینک گفتهاند؛ داستانشان
در مسیر مطلوب استعمار یعنی بر مبنای «خواست مبهم مردم» تنظیم شده! ولی ما امیدواریم، روزی
شاهد تحولی در تاریخنگاری کشور باشیم؛
امیدواریم تاریخنویسی ایران، یکبار
هم که شده از سیطرة «تقدسنگاری»، نعلینپرستی و خشتکبوسی آزاد شود. ولی اگر چنین تحولی را شاهد باشیم، به استاد زیباکلام اطمینان میدهیم که در همان
«یک روز»، آنچه قلمها رقم میزنند، ایشان و امثال ایشان را در سینة آفتابگیر
تاریخ اینکشور نخواهد نشاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر