۱۱/۱۹/۱۳۹۵

تف و تهدید و ترامپ!




پس از جرج والکر بوش و باراک اوباما،   دونالد ترامپ،   در عمل سومین رئیس‌جمهور ایالات‌متحد است که با پروژة «فروپاشانی» در ایران پای به کاخ‌سفید می‌گذارد.   در اینکه این «فروپاشانی» چه معانی‌ای می‌تواند داشته باشد مسلماً جای بحث و گفتگو باقی است.   چرا که،   کم نیستند ایرانیان خوش‌خیالی که می‌پندارند «فروپاشانی» کذا به معنای رهائی ملت ایران از شر ولی‌فقیه و اوباش ریش‌وپشمی سپاه پاسداران خواهد بود.   خوش‌خیال‌ها این ایده را در وبلاگ‌ها و مطالب‌شان بازتاب می‌دهند و در واقع،  در قفای قلم‌فرسائی‌ها به این پیش‌داوری هر چه بیشتر دامن می‌زنند که گویا رئیس ‌جمهور ایالات‌متحد «خیرخواه» ملت ایران است!   در همینجا بگوئیم،  ایالات‌متحد،  به گواهی آنچه در عملکرد واقعی‌اش دیده‌ایم،  نه در ایران که در کل منطقة‌ خاورمیانه اهداف و مطالبات استعماری‌اش را ـ  این مطالبات عموماً تحت پوشش دولت‌های دینی به منصة ظهور رسیده ـ  به صراحت اعلام داشته.   تصور اینکه آمریکائی‌ها در ایران به دنبال برقراری دمکراسی،  حکومت قانونی و رفاه‌ملی‌اند،   از آن پیش‌فرض‌هاست که فقط مرغ پخته باور خواهد کرد؛   چنین القائاتی ریشه در تبلیغات سازمان سیا دارد،   و به هیچ عنوان ارتباطی با واقعیات ایران،  منطقه‌ و جهان نمی‌تواند داشته باشد. 

در وبلاگ امروز تلاش ما بر این متمرکز خواهد شد تا از اهداف واقعی ـ  استراتژیک،  نظامی،  امنیتی و سیاسی ـ  که در قفای سخن‌وری‌های ناشیانة ترامپ و اظهارات دستیاران‌اش نهفته تا حد امکان رفع ابهام کنیم.   باشد تا با صراحت بیشتری بتوان شرایط کشور را رصد کرده،  در صورت امکان تحولات آینده را پیش‌بینی‌ نمود.   پس نخست برویم به سراغ پروژة «فروپاشانی» کذا که بالاتر از آن سخن گفتیم،  و تلاش کنیم ریشه‌های آن را در دو دهة اخیر بررسی نمائیم.  سپس با تکیه بر آنچه در ایران گذشته،   نگاهی خواهیم داشت به چشم‌اندازهای آینده. 

تحولات منطقه به ما یادآوری می‌کند که پس از فروپاشی اتحاد شوروی،   ایالات‌متحد در ایران خود را در پس فعالیت‌های محفل «سرداران سازندگی» پنهان نموده بود.  پروژه‌ای که به سرعت دچار دگردیسی شد.  به عبارت دیگر،   در دورة دوم ریاست جمهوری کلینتن،  آمریکا تلاش کرد از اوباش سازندگی که در عمل به فسادمالی و حق و‌حساب خواری شهرت داشتند فاصله گرفته،  همزمان از حکومت دینی،  در ایران،  پاکستان،  ترکیه و خصوصاً افغانستان چهرة «قابل معاشرت» ارائه دهد.   در ایران،   به همین دلیل زیرپای سرداران سازندگی را کشیدند،  و شخصیت پشت‌‌پرده‌ای به نام محمد خاتمی را با به اصطلاح «آراءعمومی» و شعار مملکت نابود شد،  باید همه چیز «اصلاح شود»،  از صندوق‌ها بیرون آوردند.   در این میانه سخت‌گیری شداد و غلاظ آمریکا بر علیه دولت بعث عراق و شخص صدام‌حسین نیز،  در عمل چیزی نبود جز عدم سازش حزب بعث با پروژة «اسلام‌گستری» در منطقه.   به همین دلیل عراق در محاصره قرار گرفت؛   طالبان در افغانستان قدرت را قبضه کرد؛  بی‌نظیر بوتو پاکستان را به زیر نگین انداخت؛  محمدخاتمی نیز دست به «اصلاحات» زد!   ولی برنامه‌های «مفرح» کلینتن به طور کلی با مشکلات فراوان روبرو شد؛   مهم‌ترین‌شان چیزی نبود جز بیداری هیئت‌حاکمة روسیه از کابوس هرج و مرج پس از فروپاشی استالینیسم.  در این مرحله است که جرج والکر بوش با نخستین پروژة فروپاشانی در ایران پای به کاخ‌سفید می‌‌گذارد.

روند مسائل در دوران جرج والکر بوش روشن‌تر از آن است که نیازمند بررسی دقیق باشد؛  اشغال نظامی افغانستان به بهانة مبارزه با تروریسم،  تهاجم نظامی به ملت عراق به بهانة نابودی  سلاح‌های شیمیائی،  تهدید روزمرة ایرانیان به حملة نظامی به بهانة نابودی سلاح‌های هسته‌ای!  در دوران بوش،  شاهد به قدرت رسیدن «غیرمنتظرة» چهرة ناشناختة دیگری در ایران به نام محمود احمدی‌نژاد نیز هستیم.  وی در واقع در راستای فراهم آوردن زمینة حملات نظامی پای به کاخ ریاست‌جمهوری ولی‌فقیه گذاشته بود.  فراموش نکرده‌ایم که،‌  نخستین سخنرانی احمدی‌نژاد با این جمله شروع شد:  «اسرائیل را باید از نقشة جهان پاک کرد!»  همین جمله کفایت می‌کرد تا آمریکا بتواند تحت عنوان حمایت از اسرائیل،  فرصت مناسب جهت فراهم آوردن زمینة حملة نظامی به ایران را به دست آورد.  ولی این‌بار نیز همچون نمونة «اصلاحات» همای بخت نتوانست بر شانة عموسام بنشیند.   تهدید مستقیم روسیه به واشنگتن حالی نمود که نمی‌توان برنامة عراق و افغانستان را در ایران «بازتولید» کرد؛   نهایت امر آمریکا عقب نشست و احمدی‌نژاد که به عنوان عامل جنگ‌سازی به قدرت رسیده بود،  مجبور شد به دست خود رآکتور اتمی بوشهر را تحت نظارت و حمایت موشک‌های روسیه «افتتاح» نماید!   به عبارت دیگر،   خط قرمز استراتژیکی را ترسیم کند که روسیه خواستار آن در مرزهای جنوبی ایران بود.   پر واضح است که این شکست برای آمریکا سنگین‌تر از دیگر شکست‌ها تمام شد،  واشنگتن چون مار زخم‌خورده به سوراخ خزید،   تا برنامة دیگری فراهم نماید.  و اینبار باراک اوباما به میدان آمد با پروژة استعماری «جنبش‌سبز!» 

«جنبش‌سبز» در عمل پیش‌درآمدی بر بهارعرب بود؛   آمریکا قصد داشت با «جنبش‌سبز» زمینة لازم را جهت به قدرت رساندن عوامل و رعایای خود در صحنة منطقه‌ای فراهم آورد.  همانطور که شاهد بودیم در این به اصطلاح «جنبش» شعارهائی مطرح می‌شد که عملاً ارتباط زیادی با مطالبات ملت ایران نداشت؛   «استقلال،  آزادی،  جمهوری اسلامی»،  و یا «حسین،  حسین،  میرحسین!»  از جمله همان اراجیفی بود که در دوران روح‌الله خمینی عوامل ساواک شاه توی لپ خوش‌باورها می‌ترکاندند.   «رهبران» این به اصطلاح جنبش نیز جز حرف مفت و مجیزگوئی از حکومت آخوند و حاکمیت قرآن و قانون اساسی ولایت‌فقیه و ...  چیزی بر زبان‌شان جاری نمی‌شد.  کار بجائی رسید که رئیس وقت فدراسیون روسیه،  مدودف که به دلیل استقبال از احمدی‌نژاد مورد انتقاد قرار گرفته بود،  به صراحت گفت،  «این‌ها که حرف‌شان یکی است،  چرا با یکدیگر گلاویز شده‌اند؟!»   بله،  این سئوال مطرح می‌شد که چرا اینان با یکدیگر گلاویز شده بودند و پاسخ نیز روشن بود:  به قدرت رساندن یک حرکت «مردمی» تازه نفس،  تحت عنوان حمایت از دمکراسی و آزادی‌بیان و ... که مانند دیگر حرکت‌های «خیابانی»،   نهایت امر به سرکوب هر چه بیشتر ایرانیان می‌انجامید.  این برنامه در آن روزها برای آمریکا راه صلاح‌وفلاح تلقی می‌شد.   خلاصه بگوئیم،  به این ترتیب واشنگتن می‌توانست از یک استبداد خشک و کریه‌ال‌منظر خیابانی،  تصویر دلپذیر یک جنبش عمومی ارائه دهد. 

مسلماً اگر پروژة «سبز» در ایران عملی می‌شد،   ایرانیان یک‌بار دیگر،   قربانی طرح‌های استعماری شده،  و برای کل منطقه تبدیل می‌شدند به سکوئی جهت اسلامی‌تر کردن حکومت‌ها.   آمریکا در چنین شرایطی دیگر نیاز نداشت به صورت مستقیم در تحولات اسلامگرایانة منطقه «سرمایه‌گزاری» کند.   جنبش‌سبز همچون دیگر تحرکات عوام‌پسند،  به دهان مشتی ساده‌لوح و هالو آب انداخت،  و در کنار آن فرصت‌طلبان را نیز در خواب‌ و خیال‌های «خوش» مغروق کرد،  ولی خود سخت به آب گوزید.  خامنه‌ای،  رهبر معنوی جنبش‌سبز پس از یک هفته همکاری تام‌وتمام با اوباش و هیاهوسالاران نهایت امر مجبور شد برنامة «غلط‌ کردم» را به عنوان خطبه‌های نماز تحویل اوباش همیشه در صحنه بدهد.  دکان «جنبش‌سبز» تعطیل شد،  عوامل و عمله‌های‌اش نیز سر از ینگه‌دنیا در آوردند! 

آمریکا پس از شکست در پروژة سبز مجبور شد با بیرون کشیدن شخصیت ناشناس دیگری به نام حسن فریدون که ادعا می‌شود «روحانی» نیز هست،  پای به مرحلة «توافق هسته‌ای» بگذارد.   باشد تا اگر به قول معروف خانه از دست شده،  حداقل میز و صندلی و اثاث آن را نگاه دارد.   به همین دلیل «توافق هسته‌ای» که با فشار روزافزون روسیه به امضاء دولت‌های جمکران و واشنگتن رسید،  نه تنها در ایران که در ایالات‌متحد نیز خون بسیاری محافل را سخت به جوش آورد.  در این راستا،  شاهد به قدرت رسیدن سومین رئیس‌جمهور ایالات‌متحد،  دونالد ترامپ هستیم که باز هم سرفصل برنامه‌های‌اش در خاورمیانه «فروپاشی» در ایران است.  فهرست تلاش‌های آمریکا در ایران همانطور که بالاتر گفتیم از جنگ‌سازی،  بحران‌سازی،  و نهایت امر تهدید اقتصادی و نظامی فراتر نمی‌رود.

با در نظر گرفتن فشرده‌ای که از عملیات واشنگتن طی دهة اخیر در ایران به دست دادیم،  می‌توان تا حدودی در مورد فعالیت‌های آتی آمریکا در کشورمان نیز دست به گمانه‌زنی برداشت.  دونالد ترامپ حتی پیش از دستیابی به کاخ‌سفید نارضایتی‌اش از «توافق هسته‌ای» را پنهان نکرده بود.  در زبان دیپلماتیک،  این «برخورد» فقط یک معنا می‌تواند داشته باشد؛  ترامپ حاضر نیست بن‌بست سیاست باراک اوباما در خاورمیانه را به عنوان نقطة آغازین ارتباط خود با روسیه در سیاست منطقه‌ای بپذیرد!   به عبارت ساده‌تر،  اگر اوباما مجبور به عقب‌نشینی شد،‌  و بالاجبار «توافق هسته‌ای» را به امضاء رساند،   و دولت ولایت‌فقیه را نیز مجبور به امضاء آن کرد،   ترامپ ظاهراً قصد ندارد به اوباما تأسی کند!  و پر واضح است که اگر این توافق به دلیل فشار روسیه عملی شده،  روی سخن ترامپ نه با علی خامنه‌ای و دولت ولی‌فقیه،  که با روسیه است. 

ولی طی چند روز اخیر به تدریج مسئلة نارضایتی ترامپ از «توافق هسته‌ای» صورت دیگری به خود گرفته.  آمریکا اینک مستقیماً سخن از احتمال درگیری نظامی با ایران را پیش کشیده!   و همزمان با آغاز تهدیدات نظامی ترامپ،  در داخل مرزها نیز عوامل سازمان سیا در قلب سپاه پاسداران و نیروهای مسلح به مطالبات واشنگتن لبیک می‌گویند و با دست‌یازیدن به رزمایش‌ها و آزمایش‌های موشکی آمادگی خود را برای فراهم آوردن زمینة جنگ و درگیری اعلام می‌دارند.   ولی نتیجه‌گیری از این روند ساده‌تر از آن است که تصور می‌شود.   ترامپ که در آغاز کار تلاش داشت با ابراز نارضایتی از «توافق هسته‌ای»،  تغییرات مناسب در سیاست منطقه‌ای روسیه مشاهده کند،  به احتمال زیاد در این امر موفق نشده؛   روسیه مواضع‌اش را به دلیل نارضایتی واشنگتن تغییر نداده.   به همین دلیل نیز ترامپ گام دیگری به سوی بحران‌سازی برداشته؛   در ظاهر پای به سیاست دوران جنگ‌طلبی‌های والکر بوش گذاشته.   هر چند این نیز به استنباط ما فقط «ظاهر امر» است.

اگر می‌گوئیم در «ظاهر امر»،  به هیچ عنوان بی‌دلیل نیست.   در اینکه ترامپ و خصوصاً معاون جنگ‌طلب وی،   «مایک پنس»که از جمهوری‌خواهان تندرو به شمار می‌رود،   خواهان امتیاز گرفتن از روسیه‌اند جای شک و تردید نیست.   ولی دو رخداد به صراحت نشان داد که تندروی‌های ترامپ و معاون وی،   تکیه‌گاه استراتژیک و واقعی نداشته،  صرفاً سخن‌ورانه است.   به طور مثال،  در پی مراسم تحلیف ترامپ،   شاهد تغییر موضع دولت اسرائیل در مورد تداوم شهرک‌‌سازی در مناطق اشغالی بودیم،  ولی بر خلاف انتظار تل‌آویو رسماً این سیاست را مورد شماتت قرار داد و اظهار داشت که چنین عملی به صلح کمک نخواهد کرد!   و یا باز هم به سیاق مثال،  طی رزمایش‌ها و آزمایش‌های موشکی اخیر توسط نیروهای مسلح ولی‌فقیه،   شاهدیم که شرکت‌ها و اشخاص حقیقی و حقوقی چینی شامل «تحریم‌» آمریکا شده‌اند.   برای آنان که با نقش‌های چندگانه پکن،   خصوصاً آندسته بازی‌های «یانکی‌پسند» چینی‌ها در خاورمیانه آشنائی دارند،  تحریم طرف‌های چینی نمایة مسلمی از عقب‌نشینی استراتژیک آمریکا در خاورمیانه،  و بُرد مسلم مسکو در میانة درگیری‌های «پکن ـ واشنگتن» معنا می‌دهد.

به صراحت بگوئیم،  ترامپ مانند سگی است که خوابیده پارس می‌کند.   در زمینة داخلی،   ترامپ حتی تلاش کرد فرمان باراک اوباما مبنی بر جلوگیری از ورود اتباع 7 کشور مسلمان‌نشین به آمریکا را به نام خودش،   و تحت عنوان تحقق وعده‌های انتخاباتی به خورد عوام بدهد.   تلاشی که در عمل با وتوی یک قاضی فدرال نهایت امر تبدیل شد به تف‌سربالا!   ترامپ نه از حمایت داخلی برخوردار است،   و نه در سیاست بین‌المللی می‌تواند امید دست‌یابی به پایگاه‌هائی مستحکم داشته باشد.   تنها امید دولت ترامپ جهت پیشبرد سیاست‌های استراتژیک در یک رویای دست‌نیافتنی نهفته.  رویائی که بر اساس آن روزی و روزگاری روسیه در برابر پیشنهادات «آبدار» واشنگتن اختیار از دست می‌دهد،   و به کاخ‌سفید امکان خواهد داد تا به «پیروزی‌هائی» دست یابد!   ولی پیشنهادات «آبدار» ترامپ عموماً از چارچوب پروژة قدیمی و شناخته شدة «شمال ـ جنوب» که به معنای غارت مشترک جهانی است فراتر نمی‌رود.  و مسلماً تحقق این رویا در این امر نهفته است که روسیه نیز به نوبة‌ خود از پروژة عظیم «اوراسیا» دست بشوید.  

همانطور که بالاتر گفتیم شرایط اسف‌بار فعلی در ایالات‌متحد می‌تواند نهایت امر رویای همکاری جهانی با روسیه را برای واشنگتن به کابوسی طولانی و بی‌پایان تبدیل کند،  هر چند یک احتمال را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت و آن اینکه در انتخابات آینده روسیه،  ریاست فدراسیون به دست مخالفان پروژة «اوراسیا» بیافتد!   در چنین شرایطی است که واشنگتن می‌تواند انتظار داشته باشد که رویای دست‌نیافتنی‌اش امکان تحقق یابد.   ولی برای بررسی این نوع داده‌ها گمانه‌زنی در شرایط فعلی امکانپذیر نیست،  می‌باید الزاماً منتظر انتخابات پیش‌روی در روسیه بمانیم.  

     



       

هیچ نظری موجود نیست: