همایش ایرانیان مقیم خارج از کشور بار دیگر یکی از مهمترین بنبستهای ساختاری در تشکیلات سیاسی ایران و معضلاتی را که نبود پروژههای «کلان ـ اجتماعی»، خصوصاً در شرایط پساجنگ اول جهانی در کشور به وجود آورده به معرض نمایش گذارد. به صراحت بگوئیم، در شرایطی که هزاران جوان و دانشآموختة کشور در صف داوطلبان مهاجرت به خارج «انتظار» میکشند، و هر کدام خود را آماده کردهاند تا در خارج از مرزها، از منظر حرفهای، اجتماعی و حتی فرهنگی در شرایطی به مراتب سختتر و نامساعدتر، زندگی خود را از نو آغاز کنند، شاهدیم که دولت احمدینژاد نیز به نوبة خود وانمود میکند که گروهی از آنها را که به حسابی سرانگشتی در این «لاتاری مهاجرت» از جمله برندهها بودهاند به کشور بازمیگرداند. خلاصه حکم چنین افتاده که اینان ریشههایشان را در خارج از بن بکنند و بار دیگر نهال زندگی را در داخل «غرس» نمایند! ولی این سئوال مطرح میشود که چرا این تلاش برای جلوگیری از مهاجرت جوانان صورت نمیگیرد، به چه دلیل دولت قصد بزک کردن بحران اجتماعیای را دارد که عملاً خود در قلب آن ایستاده؟
برای پرداختن به این مطلب بالاجبار میباید دو لایه را همزمان مورد بررسی قرار داد. به این ترتیب که هم به تحلیل شرایط اجتماعی ایران در چارچوبی گسترده و تاریخی پرداخت، و هم اهداف واقعی، و نه نمایشی حکومت اسلامی را از پروژة «جذب نیروهای ایرانی مقیم خارج» بهتر و بیشتر شکافت. همانطور که گفتیم این قصه سر دراز دارد. در اواسط دورة حکومت میرپنج نیز برنامة جذب این «نیروها» پای به منصة ظهور گذاشت و گروهی از مهاجران دوران صدرکودتا که اکثرشان به آلمان و سوئیس رفته و در میانشان غالباً بازاریان ناراضی دیده میشد به کشور بازگشتند. این پروژه حتی در دورة محمدرضا پهلوی نیز دقیقاً به همین صورت «تکرار» شد و حتی چندین بیمارستان جهت بازگشت «پزشکان» مقیم خارج در شهرهای بزرگ «افتتاح» کردند! از این مختصر فقط این نتیجه را میتوان گرفت که اگر برنامة کذا تحت رژیمهای متفاوت پیوسته تکرار میشود، پس اهدافی جز آنچه عنوان میکنند در پس آن نهفته؛ منطقاً، بر پایة تبلیغات اهداف حکومت آریامهری نمیتواند با آرمان برخاسته از «انقلاب اسلامی» یکسان باشد! تلاش ما در مطلب امروز بر بررسی همین «اهداف» متمرکز خواهد شد. در این راستا لازم است زمینة تشویق مهاجرت جوانان را نخست بشناسیم.
پس نگاهی داشته باشیم به زمینههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مهاجرت جوانان از ایران. مهمترین عاملی که جوانان کشور را به مهاجرت ترغیب میکند پروپاگاندی است که غربیها با توسل به شاخکهای داخلی خود در کشور به راه میاندازند. ارائة تصویر «خوشایند» علمی، فناورانه، اجتماعی و فرهنگی و هنری از مغرب زمین، میدان دادن به این توهم که الهامات و آرمانهای نسل جوان فقط میتواند در غرب جامة عمل بپوشد، تکیة بیش از حد بر محدودیتهای مادی و فرهنگی و اجتماعی در جامعة مادر و ... همگی یک اصل کلی را دنبال میکند: ترغیب نسل جوان به ترک کشور. ولی در قفای این پروژة گستردة غرب نیازهائی داخلی نیز نهفته. نمیباید این واقعیت را فراموش کرد که پس از پایان جنگ اول جهانی تا به امروز حکومتهای ایران از همه دست و همه نوع، از ادارة امور شهری عاجز بودهاند.
دستگاههای حکومتی به دلیل ساختارهای پوشالی، دستنشانده و کودتائیشان نه تنها خود از هرگونه تعلقات در ساختار طبقاتی جامعه بیبهرهاند، که هر نوع «ساختار طبقاتی» را نیز با منافع خود در تضاد میبینند. این مسائل را پیشتر در وبلاگهای متعددی به تفصیل مطرح کردهایم و امروز نمیتوان بیش از این در موردشان توضیح داد، ولی زمانیکه یک دولت، نه خود وابسته به یک ساختار طبقاتی مشخص است، و نه حضور چنین ساختاری را برمیتابد، یک راه فقط در پیش دارد: پای گذاشتن به مسیر ایجاد فروپاشیهای اجتماعی.
البته این «فروپاشیها» ابعاد متفاوتی دارد. از نابودی طبقة اجتماعی خوانین در انقلاب سفید گرفته تا مبارزه با سندیکاهای کارگری، از مخالفت با نقش سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مطبوعات گرفته تا اخراج هزاران جوان به خارج از کشور، از مبارزه با رشد صنایع و تولیدات و خدمات گرفته تا میدان دادن به قشرهای فاسد اداری و تشکیلاتی و انتظامی، دولتها در این نوع حکومت یک وظیفة مشخص و غیرقابل تغییر دارند: قرار گرفتن فرضی تشکیلات سیاسی حاکم «ورای» تحولات اجتماعی! به عبارت دیگر، دولت را با تحولات اجتماعی کاری نیست! دولت از آنجا که بر ستون روابط خارجی خود تکیه کرده، جامعه را سرکوب میکند تا تحولات اجتماعی تأثیری بر روند سیاست حاکم بر جامعه نداشته باشد. و این «روند» معمولاً توسط محافل خارج از کشور به درون ساختار چنین دولتی «تزریق» میشود.
پر واضح است که این نوع «برخورد» با جامعه فقط یک نتیجه خواهد داشت، استیلای هر چه بیشتر فاشیسم بر روند مسائل کشور. با این وجود، ریشههای این فاشیسم را برخلاف آنچه برخی میپندارند نمیباید در سنتهای اروپای مرکزی طی سالهای 1930 جستجو کرد؛ این فاشیسم از نوع ویژهای است که تهاجم واقعی فرامرزی ندارد، عملکرد نهائی آن فقط ایجاد گسست در ارتباط دولتهای دستنشانده با تحولات اجتماعی است. و به دلیل همین عملکرد است که دولت دستنشانده در چارچوب یک پروپاگاند انسانستیز مرتباً در بوق یک «گسست» میدمد؛ همان گسستی که آغازگر یک «اسکیزفرونی» هولناک در جامعه بوده. این اسکیزوفرنی بازتابی است از منافع سیاستهای بینالمللی در کشور. برای روشن شدن مطلب به یک نمونه اکتفا میکنیم. به طور مثال، اسکیزوفرنی ایجاد شده توسط «گسست» انقلاب اسلامی، ایران را در تضادی ظاهری با غرب قرار داده، در شرایطی که عمل و عکسالعمل محافل غربی، تنها الهامبخش اصلی و نهائی این «انقلاب» بوده. و دولت دستنشانده با تکیه بر گسست «انقلاب اسلامی» پیوسته به این «بیماری» اجتماعی دامن زده و میزند.
گسست فاشیسم صورتکهای متعددی دارد؛ میتواند یک کودتا باشد، میتواند یک «انقلاب» معرفی میشود، حتی همچون نمونة «انقلاب سفید» میتواند فقط یک رفورم «دولتی ـ درباری» به شمار آید؛ هیچ تفاوتی نخواهد داشت چرا که آنچه در این میان از اهمیت برخوردار خواهد بود میدان دادن به اصل اساسی «ایجاد گسست» است، نه پیامدهای آن! دیدیم که تبعات «گسست» هر چه باشد وظیفة اصلی حاکمیت سرکوب تحولات اجتماعی به نفع «روند مطلوب» خواهد بود.
بررسی این «مرحله» از رشد فاشیسم دستنشانده در جامعه دو لایة مرتبط با یکدیگر را به صراحت به نمایش میگذارد. لایة نخست نیاز روزافزون دستگاه حاکمیت به گسترش سرکوب خواهد بود، چرا که جامعه پیوسته در جوشوخروش است و جهت سرکوب این تحولات دولت دستنشانده هر دم نیازمند تحمیل فاشیسم گستردهتری خواهد شد. و لایة دوم نیز که خود بازتابی است از نیازهای لایة نخست، این اصل را الزامی میکند که در شیوههای ایجاد گسست هر دم «نوآوری» شود، یا بهتر بگوئیم دولت به مدرنیزاسیون متوسل گردد. این شیوهها هر چند از اهدافی ایستا و تغییرناپذیر برخوردارند، میباید متنوع و گوناگون جلوه نمایند، چرا که هدف اصلی از اعمالشان گسترش منافع نامشروع محافل بینالمللی است.
جهت ارائة یک نمونة ملموس از روند گسترش این نوع فاشیسم میتوان به اصول انقلاب سفید مراجعه کرد، که در ابتدا ششگانه بود و آنقدر بر تعدادشان افزودند تا رژیم از هم فروپاشید! خلاصة کلام رژیم سیاسی جهت ایجاد «توسعة» هر چه بیشتر در دستگاه تبلیغاتی و حکومتی، اینچنین وانمود میکرد که گویا تحولات جدیدی در جامعه به وجود آورده، ولی در عمل روند کار این بود که با توسل به ابزار تبلیغاتی، رژیم در برابر تحولات جامعه قد علم کند! نمونة دیگر از گسترش این نوع فاشیسم دستنشانده را در «مبارزات» پیگیر حکومت اسلامی با بدحجابی میبینیم!
روند رشد فاشیسم این به اصطلاح «حجاب» را که نخست در سخنرانیهای رهبر حکومت، یعنی روحالله خمینی اصلاً «اجباری» هم نبود، به تدریج نه تنها اجباری کرد، که الزاماتی در روابط اجتماعی و فرهنگی و هنری و فنی و طبی و خدمات و غیره به وجود آورده، و این روند تا آنجا گسترش یافت که امروز برخی بوقهای حکومت اسلامی عملاً جامعة «عربستان سعودی» را به عنوان ایدهآل شیعیمسلکان معرفی میکنند. این نیست مگر همان روند «توسعة» نظام وابسته و فاشیست. نیازی به توضیح نیست ولی در تعاریف جامعهشناسان و متخصصان علوم سیاسی، این قماش «توسعة» تشکیلاتی و نظریهپردازانه در تضادی کامل و بنیادین با مفهوم «رشد» در ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فنی، فرهنگی و هنری قرار خواهد گرفت.
به طور خلاصه، فاشیسم هر لحظه جامعه را نگونبختتر و پوچتر میکند، هر چند رژیم حاکم با تکیه بر حمایتهای فرامرزی در هر گام از طریق گسترش سرکوب عمومی خود را قدرتمندتر و استوارتر بنمایاند. اینجاست دلیل واقعی سقوط رژیم پهلوی اول و دوم، در شرایطی که اینان ظاهراً در اوج قدرت بودند. خلاصة کلام، اوج قدرت فاشیسم با اوج گسست بین این تشکیلات و الهامات و آرمانهای جامعه در مرحلهای بسیار ویژه در هم میآمیزد، و رژیم پای به مرحلة سقوط میگذارد!
حال که مکانیسم فاشیسم وابسته را تا حدودی شکافتیم، بازگردیم به مسئلة اعزام گستردة جوانان توسط این نوع حکومت به خارج از کشور. رژیم حاکم برای نسل جوان ایران راهحل اجتماعی، فرهنگی و هنری و علمی و حتی آموزشی ندارد. البته گروهی از اینان را با استفاده از جوسازیها و هیاهو و تبلیغات به اتاقکهائی بیروح و فاقد فضای انسانی اعزام میکنند، اتاقکهائی که «دانشگاه» خوانده میشود! ولی بخوبی میتوان تصور کرد که این فضاهای مرگزده، با دقت تمام توسط اوباش وابسته به همین حکومت در عمل تبدیل به «قرنطینههائی» پوسیده و مسخره در مسیر تأئید تبلیغات دولتی شدهاند. حتی فارغالتحصیلان همین اتاقکها نیز نمیتوانند جهت تحکیم موضع خود در مقام یک «دانشآموخته»، در قلب جامعهای که به آن تعلق دارند ایفای نقش کنند.
تصویر روشن است؛ حکومت نه تنها از ادارة امور جوانان عاجز است، که حتی از برآوردن نیازهای حرفهای، صنعتی، تولیدی و ... در سطح جامعه که خود را در تبلیغات دولتی هوادار و طرفدار بیقیدوشرطشان جا میزند نیز ناتوان است. چرا که تضاد پایهای فاشیسم دستنشانده با «ساختار طبقات» به این نوع حکومت هیچگاه امکان نخواهد داد تا لایهها و قشرهای مشخص اجتماعی را در چارچوب نیازها و الهامات معین تحمل کند. هر گونه تجمع، هر گونه شکلگیری الهامات و الزامات طبقاتی، هر گونه شکلگیری منافع اتحادیهها، سازمانها، احزاب، مطبوعات و ... در تضاد با روشهای فاشیسم دستنشانده قرار میگیرد. به همین دلیل جوانان را میباید یا در زندانها نابود کرد، یا با ابتر کردن حضور اجتماعیشان در هیئت نیروهای نظامی و امنیتی از آنان چماق حکومتی تولید نمود، یا پای منقل تریاک و افیون آنان را به نیستی و تباهی کشاند، و یا از کشور «اخراجشان » کرد. این است دلیل صف کشیدن هزاران جوان ایرانی در برابر سفارتخانهها جهت دریافت ویزای خروج از کشور. و به صراحت بگوئیم در این روند شوم، دست خارجی در دست دولت دستنشانده است.
ولی همانطور که بالاتر عنوان کردیم، پس از پایان جنگ اول جهانی که در واقع میعادی بود جهت استقرار فاشیسم دستنشانده در کشور ایران، رژیمهای سیاسی به نوبة خود هر کدام در مسیر تلاشهائی برای «ایجاد ارتباط با ایرانیان مقیم خارج» نیز گام برداشتهاند. حال این تلاش را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
به صراحت بگوئیم، چنین تلاشهائی به خودی خود بازتابی است از چند نیاز روانشناختی دولتی و تبلیغاتی و تشکیلاتی. نخست اینکه تبلیغات بر پایة بازگشت گروه «عظیمی» از ایرانیان «دانشآموخته» و متخصص به کشور برای دولت دستنشانده ابزاری جهت «تخرخر» رسانهای و فخرفروشیهای مطبوعاتی فراهم میآورد؛ پروپاگاندی است برای تحمیق هر چه بیشتر اوباش نانخور حاکمیت. با این وجود بسیاری از کسانیکه در این به اصطلاح گروههای «ایرانیان مقیم خارج» گرد دولت فاشیست جمع میشوند، خود از نمایندگان محافلی به شمار میروند که پیش از این «ارتباطات علنی» در زمرة حقوقبگیران پنهان همین دولت بوده و برای ارباباناش در خارج کار میکردهاند. این گروه در عمل پای از «مخفیگاه» بیرون میگذارد تا آغازگر روابط نوینی بین دولت «دستنشانده» و محفل «گرداننده» شود.
ولی گروه دیگری نیز در میان اینان میتوان یافت: نفوذیهای محافل! نقش اصلی این گروه تخمین درصد نفوذپذیری برخی سیاستها در قلب دولت دستنشانده، و جامعة فروهشته و سرکوب شده است؛ خلاصه بگوئیم بعضی از حضرات جاسوساند! کارشان خبرچینی و شبکهسازی است. به طور مثال، در شهریورماه سال 1320، زمانیکه ارتش شاهنشاهی بر علیه رضاشاه کودتا کرد و به دستور انگلیس شاه را از کشور اخراج نمود، بسیاری از کسانیکه گرد کودتاچیان جمع شده از این توطئة «پنهان» حمایت کردند و به دستور لندن حکومت پهلوی دوم را بنیان نهادند از جمله همان بازاریانی بودند که پس از سالها اقامت در آلمان و سوئیس به دلیل تغییر مواضع رضامیرپنج به کشور بازگشته بودند، و از این نمونهها فراوان میتوان یافت. با این وجود گروه سومی را نیز میباید در این میان منظور داشت.
وابستگان به این گروه یا سرمایهداراند و صنعتکار و یا متخصص. و هر چند در دو گروه نخست جای نمیگیرند، در هر صورت ممکن زندگی در خارج از کشور برایشان ناخوشایند است، اینان را «غربتیان» مینامیم. این گروه بر این توهم پای میفشارد که با بازگشت به درون یک نظام فاشیست و ضدانسانی، مشکلات اخلاقی، خانوادگی، فرهنگی و اجتماعیاش «حل» خواهد شد! البته باید قبول کرد که «غربتیان» مسلماً از جمله کسانیاند که هیچگونه نگرش منسجمی از منظر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نداشته، توشة واقعیشان از اقامت و تحصیلات و فعالیتهای حرفهای چندین ساله در خارج از کشور به همان «نارضایتی» از غربت محدود میماند. اینکه فرد عاقل، بالغ و ظاهراً سرمایهدار و متخصصی چنین بپندارد که با زندگی تحت نظارت یک حکومت دستنشانده میتواند بر مشکلاتاش فائق شود به خودی خود بهترین نشان از حماقت و بیشعوری وی میباید تلقی گردد.
اما میباید قبول کرد که «غربتیان» طعمههای واقعاً مناسب حال دستگاه بلاهت پرور فاشیسم هستند. همانطور که گفتیم، فاشیسم ارتباط خود را با تحولات اجتماعی قطع کرده، در نتیجه نیازهای «دولتی» را نمیتواند با تکیه بر این تحولات اجتماعی، انسانی و فرهنگی برآورده کند. خلاصه بگوئیم، دولت در هنگامة اوجگیری فاشیسم محتاج «غربتیان» خواهد شد. حاکمیت با تکیه بر تخصص اینان میتواند در روند «گسستهائی» که پیوسته تحت عنوان «رشد»، و در عمل فقط با هدف «توسعة» نظری و عملی فاشیسم در جامعه ایجاد میکند، خرک لنگ خود را به مقصد برساند. افراد وابسته به گروه «غربتی» در واقع به عنوان «مزدور» حمایت و کمک علمی، تخصصی و کارورزانه به دولت دستنشانده ارائه میدهند. و این دولت آنجا که نمیتواند طبق روال معمول نیازهای غیرمشروع خود را در زمینة توسعة نظری فاشیسم با تکیه بر کارشناسان خارجی تأمین کند، به این گروه متخصصان ایرانینما روی میآورد، اینهمه جهت جلوگیری از بحرانهای اجتماعی که حضور پرشمار کارشناسان خارجی میتواند در کشور به وجود آورد.
خلاصة کلام خارج از آنها که با استفاده از ارز حاصل از چپاول نفتخام کشور به خیال خود به گردش و تفریح آمدند و مسلماً کمی هم به ریش ملت ایران خندیدند، سه گروه فوق را میتوان در میان «میهمانان» حکومت اسلامی بازشناخت. پرواضح است که چرخة شوم فاشیسم که با «اخراج جوانان از کشور» آغاز میشود، در گامهای بعدی پای در میدانی میگذارد که تعدادی از همین جوانان «سابقاً اخراجی» را به کمک بطلبد! ولی با توجه به خاستگاه و عملکرد «غربتیان»، نمیتوان جهت جلوگیری از تحرکات فاشیسم در جامعة ایران، امیدی به الهامات و آرمانهای اینان داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر