همانطور که پیشبینی میشد، پس از فروپاشی پروژة «جنگ برقآسا» که فرضاً میبایست از طریق دخالت نظامیان آمریکائی از افغانستان صورت گیرد و شبکة حکومت اسلامی را در ایران در مسیر سیاستهای مشخصی هدایت کند، اصل بازگشت به گذشته در رأس امور ایالات متحد قرار گرفته. اهداف اصلی این «بازگشت» که توسط حزب محافظهکار انگلستان و جناح هیلاری کلینتن در حزب دمکرات در بوق گذاشته شده، به این شرح میتواند خلاصه شود: به انزوا کشاندن هر چه بیشتر روسیه در روابط سیاسی، مالی و اقتصادی؛ گسترش بحران در مرزهای جنوبی و شرقی این کشور از طریق کوفتن بر طبل «حقوقبشر» و حمایت از محافل طرفدار غرب در کشورهای اروپای شرقی و مناطق سابقاً شورائی؛ تعمیم محاصرة جغرافیائی روسیه به آسیای دور؛ و ...
البته «اهداف» این «بازگشت» را ما صرفاً در ارتباط با روسیه عنوان کردیم. دلیل نیز روشن است، چرا که به استنباط ما بازتاب چگونگی «تحکیم» سیاستهای نوین غرب در ارتباط با روسیه، نهایت امر میتواند اهداف دیگر این «بازگشت» را نیز در دیگر مناطق جهان رقم زند. به عبارت دیگر در مورد سیاستهای جدیدی که از سوی ایالات متحد در ترکیه، ایران، افغانستان و ... به مورد اجرا گذاشته خواهد شد، خارج از بازتاب ارتباطات تعیین شده با مسکو نمیتوان سخن به میان آورد. متأسفانه تا آنجا که به ارتباط مسکو با این تحولات مربوط میشود، شبکة اطلاعرسانی روسیه همچون دوران بلشویکها در پوستهای سخت و نفوذناپذیر فرو افتاده. و با پناه گرفتن در قلب همین «رویة سخت» و خشک، دولت روسیه از هر گونه اظهارنظر مستقیم در مورد اظهارات موهن هیلاری کلینتن در اروپای شرقی، حضور شرکتهای نفتی انگلستان در آذربایجان، موضعگیریهای خصمانة واشنگتن در اقیانوس آرام و ... خودداری به عمل میآورد! شاید مسکو، به دلائلی که برای ما روشن نیست، از این وحشت دارد که با شکستن «سکوت بلشویکوار» خود، سکوتی که نتیجة 80 سال حاکمیت دیکتاتوری کارگری بر روابط اجتماعی و سیاسی در روسیه میباید تلقی شود، سپر دفاعی تبلیغاتی را در سطح جهانی بکلی از دست بدهد.
به هر تقدیر در چارچوب هیاهوئی که غرب به راه انداخته، و در برابر سکوت مسکو، جهت ارائة تحلیل از روند مسائل، «مستندات» آنقدرها فراوان و مهیا و در دسترس نخواهد بود. نتیجتاً تحلیلها هر چه بیشتر پای در عرصة «پیشفرضها» خواهد داشت.
به همین دلیل جهت بررسی شرایط نوین در ایران میباید نگاهی به فعالیت افراد و گروههای داخلی داشته باشیم. به طور مثال، طی چند روز گذشته شاهد موضعگیریهای غیرعادی در مورد برخی مسائل داخلی از جانب محافل مشخصی بودیم. نخست اینکه علی خامنهای، رهبر حکومت اسلامی طی دو نامة جداگانه به احمدینژاد و هاشمی رفسنجانی از هر گونه دخل و تصرف در برنامة دانشگاه آزاد اسلامی ابراز نارضایتی کرده، خواستار توقف هر گونه «تغییر» در امور این دانشگاه میشود! این موضعگیری از این نظر حائز اهمیت است که تاکنون فردی که در حکومت اسلامی «مقام معظم» لقب دارد، هرگز با اهداف اعلام شده در تظاهرات «دولتی» که اوباش شهری در خیابانها به راه میانداختند، در تضاد قرار نگرفته بود. طی سالهای دراز کار به صورتی برنامهریزی میشد که نظریات «مقام معظم» پیوسته در مسیر «الهامات» اوباش خیابانی قرار داشته باشد. به عنوان نمونه در مسیر مطالبات افرادی که چند روز پیش در برابر مجلس جمکرانیها تجمع کرده، خواستار تحکیم هر چه بیشتر کنترل دولتی بر امور دانشگاه آزاد بودند. ولی میبینیم که چنین نشد!
پس از شکست سیاست داخلی که برخی محافل بر سر بحران «غزه» به راه انداخته بودند، این «رخداد» میباید یکی از مهمترین عقبنشینیهای سیاسی محفل علی خامنهای در ساختار قدرت تلقی شود. و برخلاف آنچه بلندگوهای طرفدار سبزها در بوق انداختهاند نمیباید در آن نشانهای از پیروزی جنبش سبز جستجو کرد. این موضعگیری علی خامنهای به دولت احمدینژاد حالی میکند که محافل حامی «رهبری»، که به احتمال زیاد مهرههای اصلی آن در حزب محافظهکار انگلستان و جناح هیلاری کلینتن لانه کردهاند، دیگر به هیچ عنوان حاضر نخواهند شد که قلادة خامنهای را بدون شرط و شروط در دست دولت «خدمتگزار» احمدینژاد رها کنند؛ عملی که طی 5 سال گذشته هزینة مخالفت با مجموعهای از سیاستها را که به درست یا به غلط منسوب به «ولایت فقیه» میشد، صرفاً به حساب اصلاحطلبان نوشته بود.
ولی با شناختی که از علی خامنهای و ساختار قدرت در حکومت اسلامی داریم مسلماً این «تغییر» روش صرفاً بازتابی است از همان اصل کلی «بازگشت» محافل غرب به اهداف اولیة «انقلاب اسلامیشان» در منطقه. اهدافی که از روز نخست در ایران بر چند مسئلة کلی تکیه داشته: به ارزش گذاشتن نقش اجتماعی و سیاسی و «فرهنگی» روحانیت شیعه؛ توجیه الهامات زرپرستانة محافل بازاری از طریق تزریق دلارهای نفتی در بانکهای غرب و «اهداء» اعتبار ارزی به این محافل که به نوبة خود به گسترش تولیدات «غیراستراتژیک» و بنجلهای شبهصنعتی در کشور انجامید؛ تحمیل ایستائی و سکون بر جامعة ایران از طریق سرکوب فراگیر تحولات اجتماعی، فرهنگی و مالی و اقتصادی تحت عنوان جلوگیری از «مفاسد» و ... از این جملهاند. جای تعجب نیست که در مرکز این «توجیهات» سیاسی که ساختوپرداخت آن در مرحلة نخست از شاهکارهای محافل غرب بوده، نظریات افرادی از قماش میرحسین موسوی، خاتمی و دیگر آتشبیاران جنبش سبز از جایگاه ویژهای برخوردار شود.
دولت احمدینژاد که به تدریج خود را خارج از میدان سیاستگزاری میبیند، و مهمترین اهرم تحمیل سیاستهای دولتی را که همان حمایت «فرضی» مقام معظم از شخص رئیس جمهور «منتخب» بوده به این ترتیب از دست میدهد، جهت تأمین میدان مناسب برای جفتکاندازیهای سیاسی دست به عمل بسیار جالبی زده. اینبار نیز همچون نخستین دورة ریاست «جمهوری» مهرورزی، عنصری از اوباش حکومتی دست به «افشاگری» میزند! فراموش نکردهایم که در دورة نخست ریاست احمدینژاد، فردی به نام «عباس پالیزدار» در اردیبهشتماه 1387 مقامات حکومت اسلامی را در سخنرانیهای دانشگاهی به فساد مالی، رشوهخواری و حتی قتل مقامات «ناراضی» دولتی متهم نمود! امروز نیز همین استراتژی از محفل دولت «خدمتگزار» سر به بیرون آورده، و فردی به نام «مشفق» در یک «نوار صوتی» زیروبم حکومت اسلامی را «علنی» میکند!
البته از آنجا که افشاگریهای «طوفانی» حضرت پالیزدار که آن روزها بر حمله به هاشمی رفسنجانی و خانوادهاش تمرکز یافته بود به نتیجة ملموسی نیانجامید، نمیباید انتظار داشت که افشاگریهای «مشفق» نیز به چیزی گرفته شود. پر واضح است که در این نوع «حکومت» دستنشانده و اجنبیپرست اکثریت مقامات از میان فاسدترین و بیحیثیتترین مهرههای سیاسی کشور انتخاب میشوند، و افشاگران در چنین میدانی مسلماً خود نیز آنقدرها با «افشا شدهها» تفاوتی ندارند. در کل این «پروسه» مسئلة اصلی این است که چه کسانی میتوانند برای چه افرادی پاپوش بدوزند؛ شاهد بودیم که قوة قضائیة حکومت اسلامی نیز نهایت امر بجای بررسی حقوقی اظهارات و مستندات فرضی عباس پالیزدار ترجیح داد که همین حضرت آقا را به زندان بیاندازد؛ جرم نیز مشخص بود: فساد مالی!
ولی افشاگری «جدید» جناح احمدینژاد که با شرکت فردی به نام «مشفق» آغاز شده در واقع همان اهداف گذشته در «افشاگریهای» زنجیرهای را دنبال میکند؛ ایجاد هیاهو در اطراف مهرههائی که در درون حکومت اسلامی مهر «اصلاحطلبی» بر پیشانیشان الصاق شده. اینکه این «اصلاحطلبی» چیست و آن «اصولگرائی» چه صیغهای میتواند باشد و هر یک چه اهدافی دنبال میکنند، دیگر آنقدرها اهمیت نخواهد داشت. در اینجا از بررسی محتوا و جزئیات این به اصطلاح «نوار صوتی» اجتناب میکنیم چرا که با در نظر گرفتن شرایط جدید، این نوع «افشاگریها» به احتمال زیاد بار دیگر از طرق متفاوت در سطح جامعه پخش خواهد شد. هر چند که در صحت و سقمشان جای حرف و سخن بسیار است، یک مسئله را نیز نمیباید فراموش کرد و آن اینکه در «مجموع» هدف اصلی از پخش این نوع «نوارها»، «شبنامهها»، افشاگریها و ... چیزی نیست جز لوث کردن مطالبات ملت ایران. زمانیکه مشتی مهرة خودفروخته دست به افشاگری بر علیه همنوعان و همپالکیهای خود میزنند، هدف اصلی مخدوش کردن مرز مسئولیتها در جامعه است، نه برخورد حقوقی و صادقانه با عوامل فساد مالی و سوءاستفاده از قدرت سیاسی.
به این ترتیب، زمانیکه ناطق ـ این ناطق همان «مشفق» معرفی شده ـ در «نوار صوتی» کذا اظهار میدارد که موسویخوئینیها عامل سازمان سیاست، هم یک واقعیت غیرقابل تردید را بیان میکند و هم قصد دارد که این واقعیت را تبدیل به ابزار سلطة یک دولت تمامیتخواه نماید. ما بارها و بارها در مطالب این وبلاگ به صراحت نشان دادهایم که با در نظر گرفتن تبعات اشغال سفارتخانة آمریکا در تهران این عملیات مستقیماً از جانب سازمان سیا برنامهریزی شده بود. امروز دیگر در این مورد جای تردید نیست؛ ولی اگر آقای خوئینیها مأمور سازمان سیا هستند، وابستگی ایشان به سازمان سیا به هیچ عنوان دلیل بر حقانیت مواضع «مشفق» و دولت احمدینژاد نخواهد بود. در ثانی، این آقای «مشفق» که برای حضرت امام خمینی پستاناش را در همین «نوارصوتی» هزار بار به تنور میچسباند گویا فراموش کرده که آقای خوئینیها به دستور مستقیم شخص خمینی به ریاست و سرپرستی اوباشی که «دانشجویان خط امام» لقب گرفتند منصوب شده بود. اگر در چنین هیاهوئی، یک جاسوس سازمان سیا از دست خمینی فرمان ریاست و سرپرستی یک برنامة جنجالی و فوقامنیتی را تحویل میگیرد، مسلماً موضع آقای خمینی نیز نمیتواند خارج از همراهی با اهداف سازمان سیا در ایران مورد بررسی قرار گیرد.
خلاصة کلام شیوة بهرهبرداری از «هیاهوی اجتماعی» و «افشاگریهای قطرهای» از طرف جناح احمدینژاد همان است که پیشتر در مورد «مقام معظم» صورت گرفت: اعمال فشار بر برخی محافل جهت همراه کردن آنان با طرحهای دولت! زمانی بود که اعمال فشار بر هاشمی رفسنجانی متمرکز شد چرا که رابطة «خامنهای ـ رفسنجانی» در قلب یک دستگاه فساد مالی که اینان طی متجاوز از دو دهه در آن همکاری و شراکت فراگیر داشتند، غیرقابل انکار بود. افشاگریها با اعمال فشار بر هاشمی، به دولت احمدینژاد امکان داد تا افسار علی خامنهای را در دست بگیرد. اینک که قلادة علی خامنهای به دلیل تغییرات سیاست جهانی گویا از دست بعضیها به در رفته، آناً شاهد تلاش جناح احمدینژاد جهت کنترل دیگر محافل میشویم.
پیام این نوع «نوارهای صوتی»، شبنامهها و افشاگریها نیز کاملاً روشن است. محفل احمدینژاد پیغام میدهد: «شیشة عمرتان در دست ماست!» این پیام از نوع پیامهائی است که ساواک در دوران آریامهری برای دمکلفتهای لژهای ماسونی ارسال کرد، و به قلم اسماعیل رائین که به احتمال زیاد خودش هم کارمند ساواک بود، با انتشار تفصیلات فراوان پیرامون مقامات حکومتی و چاپ عکسشان با «پیشبندهای» ماسونی به قول شریف امامی، «آبروی همه را برد!» تو گوئی امثال شریفامامی، ریاضی، فروغی، اقبال، هویدا و ... «آبرو» هم داشتند. حال باید گفت آنکه نمیداند موسوی خوئینیها، نمایندة تامالاختیار خمینی در بحران «دانشجویان خط امام» نوکر سازمان سیا است، فقط میتواند «خواجه حافظ شیرازی» باشد!
با این وجود افشاگریهای «قطرهای» جناح احمدینژاد اگر آنقدرها خوشمزه نیست که آب به دهان ایرانیان آگاه بیاندازد، از یک حسن و وجاهت غیرقابل تردید برخوردار خواهد بود، و آنهم لو رفتن اهداف، آرمانها و کنه توهمات جناح اصلاحطلب اسلامی است. میدانیم که آقایان موسوی و خاتمی که به دروغ و تحت هیاهوی رسانهای تبدیل به رهبر «آزادیخواهان» در ایران شدهاند، سریعاً در برابر «نوارسازی» جناح احمدینژاد عکسالعمل نشان داده و روز دوشنبة گذشته، طی دیدار با یکدیگر شدیداً این «اتهامات» را محکوم کردهاند!
«[در این نوار ادعا میشود] هدف اصلى اصلاحطلبان به زیر کشیدن مقام رهبرى بوده است.»
رادیوفردا، چهارشنبه 7 ژوئیه، 2010
البته نمیباید نگران بود! همانطور که گفتیم، این جماعت، چه اصولگرا و چه اصلاحطلب احمقتر از آن است که برای فضای سیاسی کشور کوچکترین اهمیتی قائل باشد. اصلاحطلبان گوساله میپندارند، اینک که فضاسازی بینالمللی به نفع رابطة سنتی «خامنهای ـ رفسنجانی» راهش را کج کرده و پیچیده، ملت ایران نیز میباید همچون واشنگتن و لندن «بپیچند»! این سبکسری و حماقت تا به آنجا رسیده که اینان فریاد «مرگ بر خامنهای» را اصلاً نشنیدهاند! فریادی که در شهرهای بزرگ کشور طنین افکند و گوش فلک را کر کرد. به عبارت سادهتر، حال که «مقام معظم» با هزار دردسر از شر سواری دادن به احمدینژاد و باندهای وی خود را خلاص کرده، موسوی و خاتمی «خیز» برداشتهاند تا به نوبة خود سوار گردة علی خامنهای شده، یک سواری سیر از حضرت «رهبری» بگیرند:
«[آنها] عدم برخورد قاطع با این توهم پراکنىها، دروغ پردازىها و اقرار به اقدامات غیرقانونى و همسوئى رفتارهاى شمارى از نهادهاى رسمى و تبلیغى با این جریان را مایة شگفتى خواندند.»
همان منبع!
بله، همانطور که میبینیم در ذهن علیل اینان خلاصی از «شر» حکومت اسلامی، ولی فقیه، و شخص علی خامنهای «توهمپراکنی» و دروغپردازی میباید تلقی شود. این سخنان از دهان افرادی بیرون پریده که سالهاست با تقلب و مفتگوئی خود را به رهبران اوپوزیسیون دمکراتیک ملت ایران تبدیل کردهاند! باید خدمت «شیاد اردکان» و «میرجلاد خامنه» عرض کنیم، از قضای روزگار، آنان که فریب صحنهپردازیهای شما را خوردند، به غلط بر این باور بودهاند که آنچه امروز «توهمپراکنی» میخوانید از اهداف «جنبش سبز» به شمار میآمده! و امروز که دم خروس از زیر عبای شیخممد خاتمی بیرون میزند دیگر مشکل میتوان برای امثال شما صحنهگردانی به راه انداخت.
ولی شتاب نکنیم، چرا که «سر گنده» هنوز زیر لحاف مانده. به دنبال همین آقابالاسریها برای ملت ایران است که مزدوران در «مجمع روحانیت مبارز»، روز 4 ژوئیة سالجاری به ریاست شیاد اردکان تشکیل جلسه داده، و با صدور اطلاعیهای رسماً مخالفت خود را با قلم و قلمزن به صورتی که میبینیم به مرحلة کلامی رساندند:
«مجمع در این جلسه بر لزوم آزادی هر چه سریعتر زندانیان بیگناه حوادث پس از انتخابات و برخورد با متجاسرین و جریانات افراطی خشونتگرا و قلم بدستان مشکوکی که در شرایط حساس کنونی عملاً در مسیر اهداف دشمنان و همگام با منافقان به اختلاف افکنی و تخریب بنیانهای انقلاب و شخصیتهای ممتاز و بزرگ آن مشغولند را خواستار شد.»
منبع: ایسنا، اطلاعیة مجمع روحانیون مبارز، كدخبر: 8904-07814، 4 ژوئیه 2010
تو گوئی آوای شوم جغد جمکران است که بار دیگر از جماران به گوش میرسد. همان جغد گوربهگور شدهای که اگر هنوز در قید حیات میبود، و به دست جوانان این مملکت میافتاد زنده زنده گوشت تناش را کنده بودند. در اطلاعیة مجمع روحانیون مبارز بار دیگر با «واژگان و عبارات » فاشیسم اسلامی برخورد میکنیم، عباراتی که تحت عنوان حمایت از «آزادی» یک به یک در این اطلاعیه به نمایش گذاشته میشود: «زندانیان بیگناه، قلم به دستان مشکوک، متجاسران و ...» و میدانیم که زندانی سیاسی در این مملکت بر دو نوع است: بیگناه و گناهکار! بیگناه همان است که برای تزئین «جلسات» دیدار با هیئتهای «حقوق بشری» غرب در زندان مشغول به «کار» شده، حقوقبگیر دولت است و وظیفهاش بزک کردن سیمای جذام زدة این فاشیسم دستنشانده! گناهکار آن است که خوناش را حضرت امامشان «حلال» کرده، «نجس» است و گروه گروهشان را میباید از سقف زندانها حلقآویز کرد.
البته تا آنجا که مربوط به مخالفت با «قلم به دستان مشکوک» میشود نمیباید فراموش کرد که از دیرباز حکومت اسلامی اصولاً با «قلم به دستان» آبش در یک جوی نمیرفت. آن «وحشی بیابانی» نیز از نخستین روزهائی که پای کثیفاش را به این سرزمین گذاشت با «قلم به دست» گرفتاری پیدا کرد. این گوسالهها اگر به قول خودشان «اهل کتاباند»، اهل قلم که نیستند! اینها یک مشت کتابدعا دارند که مرتباً میخوانند و در جفنگیات و ترهات آن به قول خودشان «غور» میکنند. تفکر، نگارش، قلم، ادبیات، و خلاصه هر آنچه با «دماغ» انسان در ارتباط افتد برای زالوهای عمامهبرسری که از نکبت و ادبار قرون وسطی تغذیه میکنند اصلاً «مضر» تلقی خواهد شد. اینان اهل قلم و کتاب و بحث و فحص نیستند؛ فقط برای خودنمائی و به قول خودشان «بعضاً» برای گندهگوزی است که چنین مینمایانند! حال باید دید اوباش «جنبش سبز» تا کجا میخواهند به آهنگ این زالوهای خونآشام که اینک انگلستان قلادة علی خامنهای را نیز به دستشان داده برقصند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر