فشارهای دیپلماتیک که سفر هیلاری کلینتن به منطقة قفقاز و اروپای شرقی به همراه آورد، در کنار آنچه میباید برنامههای «برباد رفتة» هیئت حاکمة ایالات متحد در افغانستان و ایران لقب گیرد، شرایط جدیدی بر کشورمان حاکم کرده. این شرایط در گام نخست در میان محافلی شکاف سراسری به وجود آورد که تحت عنوان «اپوزیسیون» ریشههایشان را میباید در دورة کودتای میرپنج در اروپا و سپس در آمریکا یافت. این «محافل» که طی بحرانهای سیاسی قرن معاصر پیوسته در مقام شامخ «چرخ پنجم» گاری استعمار در کشورمان فعالیتهائی برعهده میگرفتند، از ویژگیهائی مشخص برخوردارند. اینان که به طور سنتی جهت ایجاد هیاهو «طرف صحبت» غرب به شمار میآیند، یا منفردانیاند، به اصطلاح «مستقل» و یا افرادی بینشانتر و بیهویتتراند در بطن مجموعههائی متشکل. مجموعههائی که از قماش «جبهه ملی»، «نهضت آزادی»، و دیگر محافل خلقالساعه به یکباره در صحنة سیاست کشور همچون قارچ سر بر میآورند، و دست به عملیاتی ظاهراً «سرنوشتساز» هم میزنند!
جالب این است که طی سدة معاصر عملیات اینان پیوسته به حذف خودشان از برنامههای سیاسی داخل کشور انجامیده! سپس دولتهای برآمده از سیاست آنگلوساکسونها در تهران، همین «منفردها» و «تجمعها» را بار دیگر در مقام «شامخ» اپوزیسیون در خارج و گاه در داخل کشور از طریق اعمال سیاستهای «نعلوارونه» سازمان داده و میدهند! همزمان، سرمایهداری غرب نیز به موقع، از طریق تبلیغات رسانهای در آستین همین «اپوزیسیون» فوت خواهد کرد! این ساختاری است که از دورة کودتای میرپنج توسط انگلستان در ایران پایهریزی شد، و دیدیم که حتی در اواسط دوران میرپنج با «بازگشت آزادیخواهان» و واگذاری برخی فعالیتهای اقتصادی به نورچشمیهای این به اصطلاح «اپوزیسیون» چگونه ریشههای حکومت میرپنج در ایران تقویت میشود. نهایت امر طی بحرانسازیهای قوامالسلطنه که در شهریور 1320 پس از کودتای ارتش بر علیه میرپنج رخ داد، و سپس در هیاهوسالاری مصدقالسلطنه و تغییر شرایط استراتژیک به نفع انگلستان، و خصوصاً در زمان اوباشگریهای «انقلاب اسلامی» و تشکیل پشتجبهة طالبان در ایران، همین شبکة منفور و «ضدایرانی» را میبینیم که در چارچوب سیاستهای غرب بخوبی «عمل» میکند!
البته فریب تفاوتهای ظاهری واژگان ادبیات سیاسی این «محافل» و «تجمعها» را نمیباید خورد؛ میان اهداف «اعلام» شده از سوی این محافل و اهداف واقعیشان تفاوت از زمین تا آسمان است. این جریانات بر خلاف ادعاهایشان همگی دست در دست دولتهای دستنشانده در تهران دارند، و در یک اصل پایهای با هم به توافق کامل رسیدهاند: غرب «ارباب» روابط سیاسی در ایران است، و میباید به هر طریق ممکن، در همین مسیر موضع غرب را مستحکمتر کرد! کلیدواژة فعالیتهای سیاسی این حضرات تحکیم جایگاه غرب شده. البته این «موضع» در دوران جنگسرد اجباراً ضدیت با مسکو را نیز به همراه میآورد؛ خلاصه میدانداری این «منفردها» و «تشکلها» یک تیر بود و دو نشان! هم دنبالهای بر امتداد سیاستهای غرب در کشور ایران ایجاد میکرد، و هم الزاماً «مککارتیسم» مورد نظر غرب به صورت کاملاً طبیعی در قلب این جریانات «لانه» داشت.
ولی این «شرایط افلاطونی» پس از فروریختن دیوار برلین به طور کلی تغییر کرد، و به صراحت دیدیم که چگونه خطوط ترسیم شده که از دیرباز ارتباط «دولت ـ اپوزیسیون» را در جغرافیای سیاسی ایران در چارچوب منافع کلان غرب تعیین میکرد دچار فروپاشی شد. «آزادیخواه» شدن اوباش جمکران ـ خاتمی، میرحسین موسوی، کروبی، و ... ـ در کنار «مهاجرت» مهرهها و عوامل شناخته شده و سرکوبگر همین حکومت به غرب و هیاهوئی که تحت عنوان «آزادیخواهی» به راه انداختند نمونة همین فروپاشیهاست. اینهمه در شرایطی صورت میگیرد که برخی از این «نئوآزادیخواهان» گوی آزادیخواهی را در میدان سیاست حتی از عوامل گذشتة غرب نیز میربایند، عواملی که سالها پیش در صف آزادیخواهی کذا «نوبت» گرفته، و قرار بوده نقش «مرحمتی» را در آینده ایفا کنند!
به طور مثال، در این آشفتهبازار با افرادی همچون حاجفرج دباغ برخورد میکنیم که پس از سالها شرکت فعال در سرکوب و توجیه تضییقهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعة ایران، امروز سر در آغوش پر محبت کارل پوپر، پوزیتیویست و به قول خودشان «صهیونیست» میگذارند و با الهام از نام وی و نه از «فلسفة وی» آنچنان فریاد «آزادیخواهی» به هوا بلند میکنند که دیگر احدی جلودارشان نیست! البته «ژاژخائیهای» اینان را نمیتوان فعالیت سیاسی و یا نظریهپردازی در چارچوبی منسجم، مسئولانه و ساختاری به شمار آورد؛ غرب با فوت کردن در آستین این «جماعت» در عمل خدا، خدا میکند تا شرایط گذشته باز هم به جغرافیای سیاسی ایران بازگردد و بتواند «یکشبه» با تکیه بر ترهات و ژاژهائی از قماش «تراوشات» نظری این جماعت، حکومت و دولت و نظام در ایران سر کار بیاورد! آرزوئی که همچون بسیاری طرحهای غرب نقش بر آب است و مشکل میتوان برای آن در شرایط فعلی آیندهای متصور شد.
در توضیح شرایطی که به دلیل تغییرات «کلان ـ استراتژیک» در منطقه پیش آمده، شاید بهتر باشد کمی به عقب بازگردیم. ماهها پیش در وبلاگی تحت عنوان «نبرد کابلون»، موضعگیری «عجایب» احمدینژاد را در شهر کابل مورد بررسی قرار دادیم. در این مطلب عنوان کردیم که سخنرانی «ضدآمریکائی» احمدینژاد در شهری که به اشغال نیروهای نظامی آمریکا در آمده، از آن برنامههاست که نمیباید فریب چند و چوناش را خورد. امروز به جرأت میتوان گفت که توطئة وسیع ایالات متحد، که توسط محافل متفاوت در افغانستان و نهایتاً در ایران دنبال میشد، و سخنرانی «ضدآمریکائی» احمدینژاد مسلماً قسمتی از همین صحنهسازیها به شمار میرفت که، لو رفته و خلاصه «نقش بر آب شده»!
از طرف دیگر چند روز پیش در مطلبی تحت عنوان «بمب و بلوف» نوشتیم که برنامة جنگافروزی در ایران در شرایط فعلی برای غرب مشکل «هیدروکربورها» را به همراه خواهد آورد، و طرح «جنگافروزی» دیگر نمیتواند همچون دورة صدام حسین و جنگ خلیجفارس برای آمریکائی «نان و کباب» داشته باشد. و طی چند روز گذشته نیز صریحاً محافلی سخن از فروپاشی پروژههای جنگی آمریکا در ایران به میان آوردند که تأئیدی بود بر نقطهنظرهای عنوان شده در «بمب و بلوف». طی همین مدت در محفل «چتم هاوس» در چارچوب «کمبود احتمالی نفت» سخنرانیهائی صورت گرفت، و سپس شاهد «آبروریزی» فرماندة کل قوای ناتو در افغانستان و بازنشستگی «زودرس» ایشان بودیم. نهایت امر رئیس نیروهای امنیتی «پرزیدنت» کرزای در افغانستان نیز برکنار شده، به «ولایت» باز میگردند!
از آنجا که تحولات کلان است، جهت اجتناب از اطالة کلام از بازگوئی یک به یک آنان خودداری کرده، مستقیماً به اصل مطلب میپردازیم. پروژة کذا روشنتر از آن است که نیازی به بررسی عمیقتر داشته باشد. طرحی بوده کلی که همچون دیگر طرحهای استعماری در منطقه، به احتمال زیاد محور اصلی آن ایجاد شرایط مناسب جهت حملهای برقآسا از طرف نیروهای ارتش آمریکا به ایران بوده. این طرح که میبایست با همکاری دولت احمدینژاد عملی میشد، همزمان محور «ترکیه ـ برزیل ـ ایران» را نیز با حمایت ارتش آمریکا تقویت میکرد. هدف طرح مذکور مشروعیت بخشیدن به حکومت اسلامی و قرار دادن ملت ایران در شرایط ویژه بود. شرایطی که نیازمند اتخاذ روشهائی «فوقالعاده» میشد، و نهایت امر راه بر حضور عملیاتی کانالهای ارتباطی غرب در ایران میگشود. خلاصة کلام همان پروژة اصلاحطلبان در دورة خاتمی بود، که اینبار میخواستند آن را از طریق جنگ مستقیم از آستین مهرورزی بیرون بکشند! روزی که برای نخستین بار احمدینژاد سر از صندوقهای رأی بیرون آورد نوشتیم، ایشان «گزینة جنگ» هستند؛ میبینیم که هنوز هم «در» بر همین پاشنه میچرخد.
ولی در این میان پس از فروپاشیدن «طرح کذا» دیدیم که کاسهوکوزة آنرا روزنامة فرانسوی فیگارو بر سر شیخ عربستان شکست و از زبان وی اعلام داشت، «ایران حق موجودیت ندارد!» تو گوئی شیخ عرب شخصاً فرمان «حملة» کذا را صادر کرده بود! ولی شرایط نشان داد که نه تنها ایران حق موجودیت دارد، که دولت دستنشاندة احمدینژاد علیرغم هیاهوسالاریها و غوغاهای نمایشی نمیتواند همزمان هم در ظاهر امر از کاسة «اتحاد» با دولت روسیه بخورد و هم زمینهساز حملة نظامی آمریکائیها بر علیه ملت ایران بشود. این «نمایش» رسواتر از آن بود که در شرایط فعلی به روی صحنه برود.
محاصرة اقتصادی ملت ایران با تکیه بر قطعنامة «شورای امنیت سازمان ملل» نیز در واقع پیشزمینهای جهت فراهم آوردن همین شرایط تهاجم نظامی میباید تلقی شود. در همان روزها هم گفتیم که «تحریم» از نظر تجربة تاریخی طی دوران معاصر در ارتباط کامل با طرح «جنگافروزی» قرار دارد و نمیباید از جنگ به هیچ عنوان حمایت کرد. از منظر تاریخی پس از پایان جنگ دوم جهانی دولت ایالات متحد در مقام «مدیرمسئول» نظام سرمایهداری پیوسته به خود اجازه داده که تحت عناوین مختلف بر ملتها «تحریم» مالی، اقتصادی و صنعتی و علمی اعمال کند. این تحریمها که از مرحلة سیاستگزاری منطقهای همچون مورد کوبا، به زمینه سازی جهت حملات نظامی همچون مورد کرة شمالی رسید، اخیراً شاهدیم که حتی اشغال سرزمینها را نیز به بهانههای واهی «توجیه» میکند! البته به صراحت بگوئیم که چنین «حقی» به هیچ عنوان نمیتواند قانونی تلقی شود؛ این فقط یک وحشیگری است! و بارها شاهد بودهایم که این «تحریمها» در عمل نتیجة سازوکارها و فعالیتهای عوامل واشنگتن در منطقه نیز بوده. «فعالیتهائی» که هدف اصلیشان فقط ایجاد شرایط مساعد در افکار عمومی جهان جهت اعمال تحریمها و حملات نظامی میباید عنوان شود!
امروز افکار عمومی در جهان نمیباید برای دولت آمریکا چنین حق و حقوقی قائل باشد. اینکه دولتهای پیاپی در واشنگتن به خود اجازه دهند، به دلیل اختلاف نظر با دولتهای دیگر در سطح جهان، با تکیه بر ساختارهائی از قماش سازمانهای بینالمللی و «حقوقبشری»، ملتها را مورد محاصرة اقتصادی قرار دهند دیگر از آن مزخرفاتی است که فقط در چنتة گاوچران جماعت میتوان یافت. آمریکا اگر مایل است که ملتها را به محاصره درآورد چه بهتر که شهامت به خرج دهد و این تمایل را رأساً در سطح جهانی اعلام دارد و بجای پناه گرفتن در قفای «قطعنامهها»، سازمانهای رنگارنگ «حقوق بشر»، و ... مسئولیت این جنایات را نیز بر عهده گیرد. حق تحمیل محاصرة اقتصادی در چارچوبی «قانونینما» بر علیه ملتها، از آنجمله حقوقهاست که امروز فقط در تضاد با مفاهیم واقعی حقوق بینالملل قرار خواهد گرفت. به همین دلیل ما نیز همراهی دولت روسیه با این «تحریم» را محکوم کردیم، و در آینده نیز محکوم خواهیم کرد.
با این وجود همانطور که پیشتر گفتیم «بحران» اخیر آب در لانة مورچگان ایرانینمای داخلی و خارجی انداخته. و در این راستا چند مسیر حرکت سیاسی را میتوان به صراحت دنبال کرد. مسیر نخست در داخل کشور شامل حال حامیان «پنهان» جنبش سبز میشود. در مطالبمان بارها نشان دادهایم که «بدنة» حکومت اسلامی، و خصوصاً رأس تصمیمگیری آن با برنامة «اوباش سبز» کاملاً همراه بود. اگر اینان، خصوصاً شخص خامنهای نتوانستند به حمایت از این لاتبازی که تحت عنوان «فعالیت آزادیخواهانه» به ملت ایران حقنه شد بپیوندند فقط و فقط شرایط ویژهای بود که حمایت بینالمللی از سبزها را غیرممکن میکرد. شخص احمدینژاد نیز بالاجبار پست ریاست جمهوری «نیست در جهان» را قبول کرد، چرا که قانوناً نمیتوانست «انصراف» بدهد.
با بیرون کشیدن میرحسین موسوی از صندوقها کار برنامه ریزیهای غرب در ایران روبهراه میشد. از یک طرف، حمایت کلان و خصوصاً «پنهان» آمریکائیها از راه میرسید تا به صور مختلف «برنامههای حقوقبشری» حکومت عدل الهی را آبیاری «دینی» کنند، از طرف دیگر، امکان حضور فلاسفة «عصر حجر» بار دیگر فراهم میآمد تا اینان با دستمالی «فقه» و «شریعت» و کتابدعا و روضه و زوزه و اجتهاد برای ما ملت یک اساسنامة «دینی ـ بشری» از نو تهیه نمایند! جنگ با اسرائیل و فریادهای «امام، امام! کجائی که راهت ادامه دارد!» میتوانست فضای کشور را بیالاید و راه را بر هر گونه برخورد جدی با پدیدهای استعماری، ضدبشری و ضدایرانی به نام حکومت اسلامی سد کند. دیدیم که چنین نشد و حال که همگی طرفدار جنبش سبز شدهاند، خامنهای، احمدینژاد و دیگر اوباشی که مهر مخالفت با «سبزها» بر پیشانیشان زده شده، «کونخیزک» به سوی سبزها در حال حرکتاند!
البته این حرکت «کونخیزکانه» که از طرف رهبر و احمدینژاد دنبال میشود، در ادبیات «سبزها» نشانة پیروزی این جنبش بر «رژیم ولایت فقیه» معرفی خواهد شد! ولی واقعیت این است که سبزها و ولایتفقیه فاصلهای با یکدیگر نداشته و ندارند؛ اینان از جنس یکدیگرند و در این میانه فقط ملت ایران را مسخره تصور کردهاند. امروز با تهاجمی شدن سیاستهای منطقهای کاخسفید که به دلیل شکست پروژة «جنگ برقآسا» پیش آمده، جناحهای داخلی و خارجی «سبزها» به سرعت به یکدیگر نزدیک میشوند، و هدف اصلیشان این است که بر علیه «دیگران» ـ این دیگران اصل انقلاب اسلامی را اصولاً قبول نکردهاند ـ لشکرکشی کنند. این جماعت بخوبی میداند که هم از حمایت انگلستان و آمریکا برخوردار است و هم لاتولوتهای حکومت اسلامی در کنارش قرار خواهند گرفت، در نتیجه از «برد» خود مطمئن شده!
از طرف دیگر، مخالفنمایان داخلی و خارجنشین که پیشتر گفتیم از منظر تاریخی سرنوشتشان با سرنوشت حکومتهای دستنشاندة غرب در ایران گره خورده، سعی دارند که با زدن «نعلوارونه» به صور مختلف این حکومت را تطهیر کنند. پخش آنچه مصاحبهای «منتشرنشده» از سحابی عنوان میشود، در عمل یکی از همین تلاشهاست.
خلاصه در این مصاحبه، آقای سحابی از سنگر رسوای «نهضت عاظادی» مدعی میشوند که آقای خمینی اصلاً اهل کودتا نبودهاند و آنچه پیش آمد «تقصیر» حضرت امامشان نبود! البته ما میدانیم که خمینی اهل کودتا نبوده، ولی آقای سحابی بهتر است بفرمایند این پیرمرد خرفت و کودن و احمق اصولاً اهل چه چیزی میتوانسته باشد؟ خمینیای که ما دیدیم درجة شناخت و درک و فهماش از مسائل یک مملکت از توله سگ عمهبزرگ اینجانب فراتر نمیرفت؛ این امثال شما و باباجان محترمتان بودید که با فوت کردن در آستین این احمق «دونبش»، مسائل استراتژیک کشوری چون ایران را بازتاب «نظریات» عالمانة این فقیه عالیقدر وانمود میکردید. جالب اینجاست که این نوع «تجدید حیات» برای آقای خمینی درست با حضور نوچة «برونمرزی» حکومت اسلامی تقارن زمانی پیدا میکند، و اینبار حضرت بنیصدر «پیرانهسر» از سوراخ بیرون آمده و میفرمایند، خیر! آقای خمینی خودش کودتا کرد!
بله، یکی میگوید خمینی «شریف» و ضدکودتا بود، یکی هم میگوید «شیطان» و کودتاچی بود؛ در هر حال تفاوتی ندارد! چرا که از این دو «اظهارنظر»، علیرغم تفاوت ظاهریشان فقط یک نتیجه میتوان گرفت و آن اینکه خمینی از درک و فهم کافی و خصوصاً از قدرت سیاسی و تشکیلاتی لازم جهت تعیین این نوع مسائل، آنهم در منطقة حساس شاهرگهای حیاتی نفتی برخوردار بوده! خلاصه بگوئیم هر دو «اظهارنظر» فقط یک هدف را دنبال میکند: گذاردن دم امام خمینی در بشقاب و چیدن بادمجان به دور قاب ایشان!
به این آقایان باید گفت، اگر در سیاست ایران جز وراجی در مورد این موجود احمق حرف دیگری برای گفتن ندارید، بهتر است سکوت اختیار کنید، چرا که برای ملت ایران آیتالله خمینی مرده، و این مردة گوربهگور شده چه کودتا کرده باشد و چه نکرده باشد نه دیگر ارزشی از نظر ایرانیان دارد، و نه شما میتوانید امکانات گذشتهتان را با چسبیدن به کفن وی از نو زنده کنید.
ولی حال که بادمجان چیدن به دور قاب امام «مدروز» شده، شاهدیم که بعضی دیگر از خارجنشینان، از قماش عطاالله مهاجرانی که میبایست توسط دادگاه لاهه به دلیل شرکت فعال در قتلعام زندان سیاسی در سالهای 60 محاکمه شود، از پستوی منزل «اهدائی» سردار سازندگی در لندن برای «مبارزان» غیرخودی در «جنبش سبز» اطلاعیه صادر میکند که اگر شما از روز اول طرفدار انقلاب نبودید، امروز نمیتوانید طرفدار سبزها باشید! خلاصه ایشان میفرمایند این جنبش متعلق به شما نیست، مال من است و سردارسازندگی که برای من خانهای به این خوبی و قشنگی خریده! البته برای نویسندة این وبلاگ اصلاً مهم نیست که این جنبش چه کوفتی است و چه اهدافی دنبال میکند، ولی از حق نگذریم که خیلی «خوشخیالها» دل به این سبزبازیها بسته بودند و زمانیکه امیدشان را حاج عطاالله به یأس بدل میکند آناً دادوفریاد به راه میاندازند که، «ما هم حق داریم سبز باشیم، سبز متعلق به ملت ایران است، نه فقط متعلق به شما!»
میبینیم که این رنگ لعنتی «سبز» هم درست حکایت همان امام خمینی گوربهگور شده است! هر که سعی میکند با آویزان شدن به آن نانی برای خودش به تنور بچسباند! ولی اگر عطاالله که امروز «مهاجرت» هم کرده، دم در میآورد فقط به این دلیل است که بوی کباب به مشامش خورده؛ هر چند در واقع «خر» داغ کنند! ایشان که حرکت لاتولوتهای حزبالله به سوی جنبشسبز را دیدهاند و مشاهده فرمودهاند که چگونه رهبر معظم کونخیزککنان به جانب «سبزها» در حرکتاند، به این صرافت افتادهاند که چند صباحی دیگر خواهند توانست با همان 7 سر حرمسرایشان در جلسة سخنرانی ولی فقیه «سبز» شرکت کنند، در نتیجه، دلیلی نمیبینند که این «مائدة» آسمانی را با «غیراهل» شریک شوند.
باید اذعان داشت که این جماعت سیاست پیشه، با حضور و فعال مایشائیشان فضای سیاسی کشور ایران را واقعاً «خر در چمن» کردهاند. در جواب این حضرات باید گفت، اصولاً بازگشت به صدر «انقلاب» اسلامی، چه حضرت امامتان کودتا کرده باشد و چه نکرده باشد امکانپذیر نیست. در ثانی اگر خامنهای مفلوک و احمدینژاد دل به «تغییر» سیاست آمریکا در منطقه دوختهاند و میپندارند حال که «ماستها» همه در یک کیسه رفته دوباره زوج خوشبخت «خامنهای ـ هاشمی» هم به قدرت بازمیگردند بسیار اشتباه کردهاند. در آخر میباید به بعضی سیاستبازان داخلی گوشزد کنیم که اگر در صف «آزادیخواهی» نوبت گرفتهاند بهتر است فراموش کنند! در دمکراسی فردای ایران نه «صف» وجود دارد و نه «نوبت»، هر چند برای حسابرسی به آنچه شما جنایتکاران کردهاید مسلماً صف طویلی تشکیل خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر