اهداف سیاسی و تبلیغاتی که در پس بحران «ناو آزادی» پنهان باقی ماند، هر چه بود و نبود، همانطور که در مطلب پیشین نیز به صراحت عنوان کردیم در نطفه خاموش شد. دلیل نیز روشن است؛ زمینة سیاسی مناسب جهت داغ کردن تنور «اسلامپرستی» و به راه انداختن فوجها و هنگهای «کفنپوش» در کشورهای مسلماننشین منطقه دیگر از دست رفته. امکان تجدید حیات برای این نوع «فولکلور»که نهایت امر میتواند کار را به جنگ، درگیری و کشتوکشتار میان ملتها، و اقوام یک کشور بکشاند خوشبختانه دیگر وجود ندارد، و قدرتهای بزرگ منطقه، در چارچوب منافع خود برای فوت کردن در آستین این نوع «مراسم» دلیلی نمیبینند. ولی «فولکلور» شیعیمسلکان و سنیجماعت هر چه هست و نیست بماند؛ مسئلة «حماس» یک بحرانسازی عمدی توسط محافل سرکوبگر جهانی است، و پرده برداشتن از این رخداد نامیمون، یعنی تولد پدیدهای به نام «حماس»، و علنی کردن دستهای استعمار در پس پردة آنچه «خیزش اسلامی» در مناطق اشغالی فلسطین نام گرفته، مسلماً میتواند راهگشای تأمین آرامش نسبی در منطقة غزه و کل خاورمیانه شود.
هنگامی که در صبحدم 22 مارس 2004، هلیکوپتری که «اسرائیلی» معرفی شد، با شلیک یک موشک بر زندگی شیخ احمد اسماعیل حسن یاسین، که او را تحت عنوان شیخ یاسین میشناختیم نقطة پایان گذاشت، اهداف جنبش «حماس» هنوز برای همگان آشکار نبود. به طور مثال، استفاده از عبارت «پاک کردن اسرائیل از نقشة جهان» که بعدها در ورقپارههای بنیادگرایان اسلامی بسیار باب دندان شد، در واقع یکی از ابداعات سخنورانة همین شیخ یاسین به شمار میرود. نیروهای امنیتی اسرائیل شیخ یاسین را در سال 1989 دستگیر کرده به زندان ابد محکوم میکنند! با این وجود در سال 1997، به صورتی کاملاً غیرمترقبه، و پس از ترور ناموفق «خالد مشعل»، که بعدها شاخهای مجزا از «حماس» را تحت نظارت سوریه تشکیل داد، «شیخ» یاسین از طریق توافقاتی بین حکومت اردن و تلآویو از زندان آزاد میشود! «روابط پیچیدهای» که به آزادی «شیخ» از زندان امنیتی اسرائیل انجامید، از همان زمان ورد زبانها شد و در میانة «چیستانهای» خاورمیانه، ارتباط شیخ یاسین با دولتهای اسرائیل و اردن خود چیستانی بود.
شیخ یاسین که از سوی برخی محافل در غرب تحت حمایت قرار داشت، نه آن بود که در ظاهر در بوق و کرنا کرده بودند. چرا که در ظاهر امر شیخ کذا کاری جز دعوت مسلمین به «جهاد» و بمبگزاریهای «شهادتطلبانه» نداشت. با این وجود سیر تحولات سیاسی به صراحت نشان داد که پایهریزی جریان «حماس»، مفری برای سیاستهای جهانی ایالات متحد و راه گریزی بود برای دولتهای پیدرپی در اسرائیل. هر چند حماس برای فلسطینیان یک فاجعة درونمرزی و ابزاری بود جهت انزوای هر چه بیشتر ملت فلسطین در میان ملل جهان.
دیری نگذشت که مشخص شد سازمان دهندگان «حماس» هدفی جز فراهم آوردن تخطئة تمامی جنبشهای انسانی در منطقة فلسطین دنبال نمیکنند. یادآور شویم پس از عملیات «قهرمانانة» ارتش اسرائیل که منجر به اشغال نظامی مناطق گستردهای در منطقة خاورمیانه شده بود، جنبشهای فلسطینی از سالهای 1960 تا 1980 توانسته بودند از محبوبیت و همگامی و همراهی بسیاری احزاب، گروهها و تشکیلات مختلف در اروپا، آسیا و حتی آمریکا برخوردار شوند.
آرمانهای فلسطین که در قلب تشکیلات مترقی از قبیل الفتح و جنبشهای چپگرای این منطقه تبلور یافته بود، علیرغم ضرباتی که به دلیل برخی تندرویها و ترورهای «کور» تحمل کرد، تحرکی «مترقی»، انسانی و آیندهنگر تحلیل شده، و فلسطینیها با تکیه بر این جنبشهای فکری، سیاسی و فرهنگی در مجامع بینالمللی ارج و قرب ویژهای یافته بودند. ارتباط انداموار آرمانهای جهانی، خصوصاً در میان چپگرایان با جنبش فلسطین و تقرب محافل انقلابی فلسطین با مجامع و تشکلهای پیشرو در اروپای غربی و حتی آمریکا برای دولتهای اسرائیل و محافل خارجی حامی آنان دردسر بزرگی درست کرده بود.
پروژة استعماری «حماس» که با حمایت کامل محفل آریل شارون پس از استقرار شیخ یاسین در منطقة غزه پیاده شد، هدفی جز تخریب جنبشهای انسانمحور فلسطینی و حمایت از اهداف نامشروع دولتهای اسرائیل دنبال نمیکرد. بر خلاف شعارها و تبلیغات الفتح، جرج حبش و ... در تبلیغات «حماس» دیگر جائی برای همگرائی ملتها و اهداف عالیة جهانی و انسانی دیده نمیشد. سخن فقط از اسلام بود؛ اسلامی بنیادگرا، زنستیز، متحجر و مهاجم. اسلامی که فقط میتوانست فلسفة وجودی خود را در تداوم بحران و تخالف میان اقوام و ملتها و خصوصاً در «جنگ ادیان» جستجو کند. البته در اینکه این الگوی انسانستیز از کدام سوراخ سر بیرون آورد نمیباید زیاد دچار سردرگمی شد؛ حماس امتدادی بود منطقی بر پروژة استعماری حکومت اسلامی در ایران که همچون بدیل فلسطینیاش موجودیت سیاسی و تشکیلاتی خود را در «جنگ مذاهب» جستجو میکند و خارج از بحرانسازی بر محورهای «دینی» و گاه «بومی» قادر به حفظ اهرمهای سیاسی کشور نیست.
با این وجود، پروژة «حماس» چندین طرح استعماری را همزمان دنبال میکند. در سیاستهای فرامرزی هدف اصلی «حماس» همانطور که دیدیم تحمیل یک انزوای ایدئولوژیک بر جنبشهای سیاسی فلسطین در ارتباطاتشان با اروپا و آمریکا است. پر واضح است که خصوصاً رهبران جریانات سیاسی مستقر در اروپا، منطقهای که سواحل آن را با چند ساعت دریا نوردی میتوان به سرزمین فلسطین متصل کرد، دیگر نمیتوانستند از طرفداران خود بخواهند که با یک «تشکل» بنیادگرا و خصوصاً اسلامی همدلی و همگرائی داشته باشند. «حماس» با تکیه بر «احکام» متحجر دین اسلام تهدیدی بود برای دیگر مذاهب. و در چنین ساختاری حتی همکاری تشکیلات «لائیک» با حماس نیز غیرممکن میشد. نتیجة عمل «حماس» امروز در برابرمان قرار گرفته، تحمیل نوعی «آپارتاید» جهانی بر ساکنان غزه.
ولی خیمة این «آپارتاید» صرفاً بر روابط جهانی ملت فلسطین سنگینی نمیکند، این بنای استعماری همچون آوار بر ارتباطات فلسطینیها با دولتهای منطقه نیز فرو ریخته. خارج از حکومت اسلامی جمکران، حکومتی که خود نیز وابسته به همین پروژة استعماری میباید تلقی شود، کمتر دولتی را میتوان در منطقه یافت که حاضر باشد در ارتباط با ساختاری تا به این حد خشونت طلب و بنیادگرا از تحکیم روابط علنی و استراتژیک سخن به میان آورد. تلاشهای سوریه، جهت خروج از بنبست سیاسیای که پروژة حماس در منطقه ایجاد کرده بود نیز نهایت امر به برقراری جناح «معتدلتری» از حماس منجر شد، جناحی که «خالد مشعل» در رأس آن قرار گرفت. ولی به طور کلی این تلاشها نتوانست پروژه و اهداف اصلی «حماس» را از مسیری که در آن قرار گرفته بود منحرف کند. در پناه این پروژه، ارتباط مردمان ساکن نوار غزه به طور کلی با جهان خارج قطع شد؛ اینان تبدیل به تهدیدی بر علیه فلسطینیها و غیرفلسطینیها شدند؛ و این انزوا همان بود که معماران حماس از روز نخست میجستند و نهایت امر آن را به دست آوردند.
امروز ساکنان نوار غزه تحت نظارت یک حاکمیت شبهکودتائی و یک حکومت «اسلامی ـ اجباری» زندگی میکنند. حجاب، قوانین شرع، جلسات اجباری روضه و زوزه و ضجه، نمازهای نمایشی «سیاسی ـ عبادی»، تظاهرات فرمایشی و ... تحت حاکمیت گروههای مسلح که تنها هنرشان «دینفروشی» است، تبدیل به روزمرة مردمان ساکن این سرزمین شده. جالب اینجاست که «رهبران» این بساط ضدبشری تمایلات گسترش طلبانة خود را جهت فراگیر کردن همین «روابط» بر دیگر مناطق فلسطینینشین پنهان نمیدارند. با این وجود، طی چند ماه اخیر مسئلة دیگری نیز در تبلیغات این «جنبش» پای به صحنه گذاشته: تمایل به تجزیة فلسطین و کسب «استقلال» غزه! «استقلالی» که نتیجة آن همان برقراری یک «جمهوری اسلامی» به سبک و سیاق آخوندهای جمکران در این «منطقه» خواهد بود!
میبینیم برنامة حماس که نخست تحمیل انزوای بینالمللی بر فلسطینیها را پیگیری میکرد، چگونه لبة تیز تبلیغاتی خود را به تدریج متوجه درون مرز کرده، و تبدیل به تهدیدی علنی بر علیه فلسطینیها شده. این جریان امروز در منطقه مبلغ روابطی است که منفعت نهائی و غائی آن فقط به جیب دولتها و محافل جنگ طلب اسرائیلی و غربی سرازیر خواهد شد.
ولی در این میان روابط پیچ در پیچ منطقهای را نیز نمیباید فراموش کرد. اینکه عملیات اسلامی «حماس» فقط نوعی لبیک به نیازهای استراتژیک محافل جنگطلب در درون اسرائیل است، امروز دیگر از واضحات به شمار میرود. با این وجود، مسائل به این سادگی قابل بررسی نخواهد بود. به طور مثال، از زمانیکه به بهانة «مبارزه با بنیادگرائی» و پیشگیری از عملیات «بمبگزاران انتحاری»، دولت اسرائیل نوار غزه را تحت محاصرة دریائی، زمینی و هوائی قرار داد، این «محاصره» فقط و فقط باعث تقویت مواضع حماس در داخل نوار غزه شد. چرا که تمامی مایحتاج عمومی، حتی دارو، بطریهای آب آشامیدنی و ... فقط از کانالهای حماس در دسترس مردم قرار میگیرد. به عبارت دیگر، از طرقی که «نامشخص» عنوان میشود، «حماس» تمامی این مایحتاج را دریافت داشته، از طریق کانالهای مالی و اقتصادیای که در داخل نوار غزه ایجاد کرده، روابط اقتصادی را تبدیل به اسب شاهوار گسترش نفوذ سیاسی خود نموده، و با تحمیل یک «مونوپول» مالی، اقتصادی، غذائی و داروئی، کنترل کامل و بیکموکاست تفنگچیهای حماس را بر نوار غزه «تثبیت» کرده. این است نتیجة واقعی «محاصرة نوار غزه»!
در عمل اگر ایدة نخستین در شکلدادن به جنبش «حماس»، نسخهبرداری از حکومت اسلامی در ایران جهت کنترل الهامات تودهها و نهایت امر سرکوب تحولات نامطلوب به شمار میرفت، «محاصرة نوار غزه» نیز در مقام خود نوعی نسخهبرداری از همان روابطی شد که دولتهای غربی از طریق همکاری با حکومت اسلامی بر امور اقتصادی ملت ایران حاکم کردهاند. به عبارت سادهتر، زمانیکه تمامی اقتصاد یک منطقه، یک کشور، و یک ملت در ید اختیار مشتی تفنگچی قرار گیرد، اعمال سیاست بر این مناطق و کشورها و ملتها کار بسیار سهل و سادهای خواهد شد. و این است دلیل واقعی گسترش بیرویة نفوذ «درآمدهای نفتی» در اقتصاد ایران و افزایش رشد و نفوذ تشکیلات «حماس» در نوار غزه!
با این وجود همانطور که در ایران شاهدیم مقاومت در برابر حکومت اسلامی شدت گرفته، و در نوار غزه نیز مقاومتها در برابر رشد نفوذ «سازماندهی شدة» تشکیلات بنیادگرای حماس افزایش یافته، هر چند جهت تغییر مسیر این تشکیلات استعماری، چه در ایران و چه در نوار غزه نخست میباید منابع الهام و تغذیة فرامرزیشان را هدف قرار داد. همان «منابعی» که به بهانة مبارزه با بنیادگرائی مرتباً نعلوارونه میزنند، و با حمایت از تحمیل صورتبندیهای «تحریم اقتصادی» در عمل آب به آسیاب تشکیلات بنیادگرائی میریزند که خود بر مردم این کشورها و مناطق حاکم کردهاند. تمایلاتی که امروز نیز در محفل کلنیتنها و برخی دولتهای اروپای غربی در مورد ایران به صراحت به چشم میخورد. در همین چارچوب ریشة روابط دوستانة علی خامنهای با اسمعیل هنیه، رهبر بنیادگرای حماس را نمیتوان صرفاً در همگرائی «اسلامی» این دو جستجو کرد، اینان نانخورهای یک محفل استعماری واحداند و به همین دلیل شرایطی فراهم میآورند تا تحت عنوان دفاع از «استقلال»، زمینهساز تداوم محاصرة اقتصادی غرب بر علیه ملتهایشان شوند؛ یکی با فعالیتهای به اصطلاح «هستهای»، و دیگری با بمبگزاریهای انتحاری!
ولی بحران «ناو آزادی» مچ بسیاری از همین محافل را عملاً باز کرد! نخست این سئوال مطرح میشود که محمولههای ارسالی به این مناطق، به مقصد کدام تشکیلات و کدامین محافل داخلی در غزه ارسال میشد؟ از ظواهر امر چنین بر میآید که برخی تشکیلات «او. ان. جی» که در کشور ترکیه مستقر شدهاند، ملهم از تعالیم «بنیادگرایان» اسلامی هستند، و ظاهراً ارتباط اینان با نوار غزه به محمولة اخیر محدود نبوده. ولی آنچه طبیعی است این خواهد بود که محمولهها در صورت ارتباط و همگرائی بین «حماس» و «او. ان. جیهای» ترک به طرفهای وابسته به اسماعیل هنیه تحویل داده شود. به عبارت دیگر، از طریق ارسال این محمولهها کسانیکه در پس پرده نشستهاند همان صورتبندی مطلوب را از دیرباز دنبال میکردهاند: قراردادن مایحتاج عمومی در ید اختیار رهبران «حماس»! ولی هیاهو پیرامون «ناو آزادی» زمینه را برای دخالت دیگر اهرمهای سیاسی منطقهای نیز باز کرده، و در نتیجه قاهره رسماً اعلام داشت که جهت «حمایت از مردم غزه» گذرگاه رفح را گشوده، و به احتمال زیاد محاصرة شبکة تونلهای زیرزمینی در مرزهای مصر را نیز میباید پایان یافته تلقی کنیم. «بیبیسی»، مورخ اول ژوئن 2010 مینویسد:
«از سه سال قبل که جنبش حماس ادارة نوار غزه را به عهده گرفت، مصر تحت فشار فزاینده قرار گرفت که این گذرگاه را باز نکند.»
نیازی به توضیح نیست، ولی با آنچه که در بالا آوردیم و با در نظر گرفتن وابستگی مستقیم رژیم مصر به انگلستان، «فشار فزاینده» که بیبیسی به آن اشاره دارد فقط میتواند نمادی باشد از سیاستهای لندن در قبال پیروی از محافل جنگطلب در منطقة خاورمیانه. ولی علیرغم تمایل لندن، مسئله به هیچ عنوان به بازگشائی صرف گذرگاه رفح منتهی نخواهد شد، تلاش جهت ارسال محمولههای دیگر به نوار غزه آغاز شده، محمولههائی که در صورت کثرت و تعدد میتوانند در ید اختیار محافلی جز تشکیلات «حماس» قرار گیرند. و به این ترتیب است که کنترل مطلوب اسرائیل که از طریق حمایت از تشکیلات حماس بر ساکنان نوار غزه اعمال میشد، به چالش کشیده شده.
از طرف دیگر، بانکی مون، دبیرکل سازمان ملل در بیاناتی پیرامون بحران «ناو آزادی» تمایل سازمان ملل را جهت پایان دادن به محاصرة غزه صریحاً عنوان کرده. میدانیم که دبیرکل سازمان ملل در عمل سخنگوی «توافقات» به عمل آمده میان اعضای دائم شورای امنیت است؛ ایشان از طرف خودشان صحبت نمیکنند. در نتیجه باید بدانیم که پایان دادن بر محاصرة نوار غزه، حداقل در صوری که تا به حال حاکم بوده، در دستورکار قدرتهای بزرگ جهانی قرار گرفته. و دقیقاً به همین دلیل است که فریادهای «جانگداز» از آنکارا، تهران و تلآویو گوش فلک را کر میکند.
رجب اردوغان، نخست وزیر ترکیه، که با تحلیلی تبلیغاتی از روابط حسنة «آنکارا ـ تلآویو» این روابط را پیوسته اهرمی در مسیر ارتباطات «دمکراتیک» در منطقه جا زده بود، به دلیل علنی شدن ارتباطات «او. ان. جیهای» اسلامگرای ترکیه با سیاستهای محاصرة اقتصادی غزه، در موضع سیاسی خود به شدت متزلزل شده. از اینرو، طی سخنرانیهائی تند و هشداردهنده، به عملیات «جنایتکارانة» تلآویو در کنترل محمولة صادراتی به غزه حمله کرده، و در راستای همین حملات حتی ادامة همکاریهای امنیتی و نظامی با اسرائیل را نیز به زیر سئوال برده! ولی همانطور که در مطالب پیشین نیز عنوان کردهایم این «هارتوپورتها» توخالیتر از آن است که زمینهای جهت اجرا داشته باشد. حاکمیت ترکیه جهت تأمین نیازهای امنیتی و نظامی خود تا گریبان وامدار سرنیزة ارتش ناتو است، نتیجتاً این موضعگیریها فقط میتواند نمایشی تلقی شود. از طرف دیگر ترکیه پیشتر میدانست که محمولههای ارسالی به بنادر غزه از طرف نیروی دریائی اسرائیل مورد «بازبینی» قرار خواهد گرفت، پس دلیل این عکسالعمل تند و دعوت از سازمان ناتو جهت تشکیل «جلسة اضطراری» چیست؟
گذشته از این، تلآویو نیز در بوقهای تبلیغاتی به نوبة خود و بنا بر عادت معمول، محدودیتهای اعمال شده از جانب ارتش اسرائیل بر بنادر و مرزهای غزه را «تلاشی» کاملاً «خداپسندانه» جهت مبارزه با بنیادگرائی عنوان کرده! و شاهدیم که بنیامین نتانیاهو ضمن توجیه مداخلات نظامی در مورد ارسال محمولهها، بار دیگر با کوبیدن کارت باطل شدة حکومت اسلامی روی میز میگوید:
«[...] اجازه نمیدهیم غزه بندر ایران در مدیترانه شود!»
بیبیسی، 3 ژوئن 2010
پرواضح است که سخنان آقای نتانیاهو هم در مسیر تبلیغات «مرضیه» و معمول در جریان افتاده، ولی برای ایشان بسیار متأسفایم چرا که این «مسیر» به صراحت زمینة اجرائی و تبلیغاتی خود را از دست میدهد. امروز برای افکار عمومی در جهان مسلم شده که تحمیل محاصره بر غزه هدفی جز قرار دادن اسماعیل هنیه و هنگهای چاقوکش و مسلح او بر تخت «حاکمیت» دنبال نکرده و نمیکند. در نتیجه، بازی کردن با کارت سوختة «مبارزه با حکومت اسلامی» دیگر نمیتواند برای نتانیاهو شرایطی جهت تحکیم مواضع سیاسی دولت فعلی اسرائیل تأمین نماید.
به دلیل وحشت از آنچه در شرف وقوع است، دولت اردوغان نیز دست به دامان سازمان ناتو شده و طی جلسة اضطراریای که به درخواست ترکیه برگزار شد، از این سازمان تقاضای همگرائی در مسیر سیاستهائی را دارد که طی اینمدت توسط آنکارا در منطقه مورد حمایت قرار گرفته. بدیهی است که علنی شدن این سیاستها و نقشی که پایتختهای غرب در این میان بازی میکردهاند میتواند دولت اسلامگرایان ترکیه را در مواضع سیاسیاش به شدت متزلزل کرده، حتی زمینة سقوطاش را فراهم آورد.
ولی علیرغم این پیچیدگیهای سیاسی، موضع حکومت اسلامی روشنتر از آن است که نیازی به تحلیل داشته باشد. این حکومت میداند که باز شدن بنادر و مرزهای نوار غزه فقط به معنای از میان رفتن «مونوپول» سیاسی و مالی «باند» اسماعیل هنیه و «حماس» بر این بخش از فلسطین خواهد بود، و اگر چنین طرحی به مرحلة اجرا درآید معنا و مفهوم نهائی آن چیزی جز فروپاشی «اقتدار» منطقهای حکومت اسلامی نیست. به همین دلیل علی خامنهای دست در دست دیگر سردمدارانی که از «محاصرة اقتصادی» غزه و کشور ایران تا به حال بسیار «منتفع» شدهاند، سعی دارد تا با رقص و قرکمر به آهنگ «آنکارا»، همدستیهای حکومت اسلامی با سیاستهای غرب را در منطقه پنهان داشته، این سیاستها را به دولت اسلامگرای ترکیه نسبت دهد، باشد که به حساب خود جان سالم از مهلکه به در برد!
ولی همین محافل از طرفداران و چماقکشهایشان انتظار دارند تا بر این واقعیت چشم ببندند که دولت وابسته به ناتو در ترکیه کمکهای «انساندوستانة» اسلامگرایان را به خیمة اسماعیل هنیه ارسال میکرده، نه برای کمک به مردم غزه. و عملکرد دولت ترکیه در این راستا فقط پیروی این کشور از سیاست ایالات متحد و اروپای غربی در مورد «محاصرة» غزه میتواند به شمار آید. با اینهمه دعوت به تظاهرات و لاتبازیهای معمول در برابر سفارت ترکیه در تهران جهت «قدردانی» از مواضع قدرتمدارانه و «اسلامی» آنکارا، یکی از همان ریسمانهای پوسیدهای است که محافل حکومت اسلامی معمولاً با خیابانی کردن بحرانها به آن متوسل میشوند.
با این وجود مسئلة غزه دیگر رو به اتمام دارد و صحنهسازی پیرامون آن برای احدی «نان و آب» نخواهد داشت. امروز اسرائیل از حضور هیئتهای بینالمللی جهت بررسی رخداد «ناو آزادی» حمایت به عمل آورد. و این موضعگیری در عمل دست سیاستهای جهانی را جهت «تبیین» آنچه دلائل «واقعی» این درگیری معرفی خواهند کرد «باز» میگذارد. اینجاست که سرنوشت دولت آنکارا، نتانیاهو و علی خامنهای در دست همین هیئت میافتد. باید دید مسیر آیندة سیاستهای بزرگ جهانی در مورد مسئلة غزه، خاورمیانه، تحریمهای «هدفمند» اقتصادی و تجاری و غیرانسانی ایالات متحد و دیگر معضلات منطقهای، تا کجا از حضور سیاسی بازیگران فعلی در تهران، آنکارا و تلآویو حمایت صورت خواهد داد. چرا که در صورت عدم حمایت، این بازیگران میباید جای خود را به مهرههای جدیدی بسپارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر