همانطور که انتظار میرفت نماز «سالروز ارتحال» آیتالله خمینی، بنیانگذار حکومت اسلامی در سکوت نسبی و شرایطی کاملاً امنیتی برگزار شد. با این وجود، طی این مراسم فرمایشی که همچون دیگر مراسم از این دست بیشتر وسیلهای جهت گردهمائی گروههای اوباش و نانخورهای حکومت است تا تجمع قشرهای مختلف مردم، چند لایه از تحولات و تغییرات قابل تأمل است.
نخست اینکه برای اولین بار، علی خامنهای «توپ توخالی» حکومت اسلامی را در این «نماز» پر باروت نمایانده، عملاً دست به تهدید دوستان گرمابه و گلستاناش زد! وی در حالیکه به سختی سر پا بند بود، با هارتوپورتهای معمول فریاد زنان لولة توپ کذا را متوجه مخالفنمایان سبز در درون حاکمیت نمود. البته این تهدیدات جهت گوشزد به آندسته از لاتولوتهای حکومت اسلامی انجام گرفت که اخیراً تحت عنوان «رهبران» این جنبش، هم میخواهند هزینة همکاریهای خونینشان را با این حکومت مجانی تمام کرده و زیرسبیلی «رد» کنند، و هم در خواب خوش خرگوشی در کنج اتاقهای دربستة «نظام» و تحت حفاظت چاقوکشهای وزارت اطلاعات تبدیل شوند به «قهرمانان ملی»! فریاد «مقام ولایت» تلویحاً به اینان میگوید، متأسفام! متأسفام ولی همکاری با شما دیگر برای اینجانب امکانپذیر نیست.
بله، آقای خامنهای نیز از جمله همان «شخصیتها» بودند که در خواب خرگوشی «رهبران سبز» شریک شده، با آنان در این رویا دست و پا میزدند. خلاصه مقام معظم هم در فکر و عمل با اینان همداستانیها داشتند. ایشان بر این باور بودند که در فرصت مناسب با پیچشی «خرگوشانه» خواهند توانست سگ تازی «تاریخ بشریت» را که به سرعت از پیشان دوان است کله پا کرده، جان سالم از مهلکه به در برند. ولی میدانیم که اگر سگهای تازی در پیگیری خط فرار خرگوش همیشه کلهپا میشوند، حسابرسی تاریخ از این پیچشها وحشتی به دل راه نخواهد داد. آنها که روزی و روزگاری سوار بر موج توهمات و هیجانات تودههای تحریک شده به «قدرت» رسیدهاند، معمولاً در اعماق همان باتلاقی که خود حفر میکنند مدفون خواهند شد، نه در بارگاه آزادگان سلحشور!
تهدیدهای علی خامنهای اینبار مستقیماً به نمونههائی از قماش صادق قطبزاده اشاره دارد که در دوران حیات خمینی دجال به جرم تلاش جهت کودتا تیرباران شد. خامنهای میگوید:
«برخی با هواپیمای امام و با همراهی امام از پاریس به ایران آمدند، اما در زمان امام به خاطر خیانت اعدام شدند؛ بعضی از دورانی که امام در نجف بود با ایشان ارتباط داشتند و در ابتدای انقلاب هم مورد توجه امام قرار گرفتند، اما بعد رفتار و موضعگیری آنها موجب شد که امام آنان را طرد کرد.»
در این اظهارات نمونة مطرود شدهها را میباید بنیصدر و حسینعلی منتظری به شمار آوریم. حسینعلی منتظری فردی است که از او با نام «جانشین ولایت» سخن به میان آوردند، و بعدها به دلائلی که مسلماً خمینی ناقصالعقل در چند و چون آن نقشی نداشت، «مغضوب» دستگاه خلافت شد. ولی در این میان اظهارات احمدینژاد، رئیس دولت «برگزیدة» حکومت اسلامی نیز جالب است. این فرد شمشیرش را جهت حفاظت از «آرمانهای» امام از رو بسته و صریحاً اعلام میکند:
«امام و انقلاب متعلق به ملت [است] و احدی حق ندارد خود را میراثدار امام و خط امام بداند.»
این سخنان فقط یک شمشیر دولبه است. به عبارت دیگر، احمدینژاد با ایراد این سخنان تلاش دارد سفرة رنگین «خط امامیها» را که از روزگار اشغال سفارتخانة ایالات متحد در تهران بسیاری لاتواوباش در بیت ولایت و فقاهت از آن به «آب و نان» رسیدهاند، از پایه و اساس به زیر سئوال برد. ولی موضعگیری وی این لایه را نیز علنی میکند که اعتبارات فرضی «خط امام»، چه در افکار عمومی و چه در قلب حکومت اسلامی بیش از آنچه در کیسة احمدینژاد و علی خامنهای واریز شود به حساب میرحسین موسوی گذاشته شده، و اینکه ادامة این جریان در میراثخواری «خمینی» و «امام» برای حکومت فعلی «مشکلی» جدی فراهم میآورد. در شرایط کنونی و با موضعگیریهای علی خامنهای کاملاً مشخص شده که بازگشت احتمالی «خط امامیها» به حکومت دیگر نمیتواند از طریق صندوقهای رأی صورت گیرد. این چالشی خواهد بود که با در نظر گرفتن میراثخواری «جنبش سبز» از امام خمینی، دولت فعلی را در تضاد کامل با «امام»، «انقلاب» و دیگر واژگان معمول در ادبیات حکومت اسلامی قرار میدهد و شکاف عمیق سیاسی و نظامی میان دو جناح پیامد آن خواهد بود.
با این وجود، علیرغم حضور محجوبانة «سردار سازندگی» در این نماز «سیاسی ـ عبادی»، احمدینژاد از فرصت استفاده کرده، تهدیدات معمول خود را بر علیه دستگاه خلافت «پنهان» هاشمی بهرمانی به صورت علنی دنبال میکند:
«اینکه عدهای با تکیه بر بیتالمال زندگی اشرافی و اداری بسازند در مقابل امام و از نظر ملت محکوم هستند.»
خلاصة کلام از مجموعة اظهاراتی که در سالروز ارتحال «دجال خمین» شنیده شد چنین برمیآید که امروز دمکلفتهای حکومت اسلامی خود را به طور کلی از مرحلة «خطرات سیاسی» به دور میبینند. این حکومت دیگر نیازی نمیبیند که به «ارتباطات» پیچدرپیچی لبیک گوید که پس از کودتای 22 بهمن 57 بر محور اوباشپروریهای شهری در اطراف خود تنیده بود. میدانیم که از دیرباز محفلی که احمدینژاد به آن وابسته بوده از گروگانگیری سفارت حمایت نمیکرد، هر چند محفل کذا از منافع سیاسی این گروگانگیری به اندازة دیگر محافل «بهرهمند» شد؛ حفظ «انقلاب اسلامی» بر اریکة قدرت در آنروزها بدون تکیه بر خیمهشببازی «خط امام» امکانپذیر نبود. ولی مخالفت علنی احمدینژاد با «خط امام» آنهم در مراسم سالروز وفات خمینی، در عمل نشاندهندة یکی دیگر از لایههای همین «آسودگی خاطر» میباید تلقی شود. امروز حکومت به هیاهوسالاران خط امام نیازی ندارد، در نتیجه «گوربابای تاک و تاکنشان»! «ارتباطات» با اوباش شهری که در هیاهوی روزهای «انقلاب»، حافظ منافع نظام تلقی میشد امروز از منظر رهبر و رئیس دولت این حکومت زنجیرههائی است فرسوده که میباید هر چه زودتر از دست و پای «نظام» برکند و به دور انداخت!
ولی این موضعگیریها که به احتمال زیاد تحت تأثیر شرایط جهانی صورت گرفته، به استنباط ما در قلب دستگاه حکومت اسلامی آنقدرها حائز اهمیت نیست، چرا که این حکومت همچون دیگر حکومتهای جهان در میانة «تحولات» تشکیلاتی خود برخی مهرهها را از صحنه بیرون کرده، و دیگر مهرهها را مورد حمایت قرار داده. داستانسازی و حکایتسازی در قاموس «عاشورای حسینی»، از این تحولات درونساختاری عملی است کاملاً نابخردانه و هوچیگرانه. اما تا آنجا که به مخالفان واقعی این حکومت مربوط میشود، این تغییرات حائز اهمیت فراوان است.
نخست این را بگوئیم که عکسالعمل «رهبران» جنبش سبز کاملاً قابل پیشبینی بود. از نخستین روزهای آشوبآفرینی نیز مشخص بود که نهایت امر اینان از آنجا که سر در آخور حکومت اسلامی دارند، سرسپردگی خود را به خامنهای تجدید خواهند کرد. و اگر فقط پس از گذشت یک سال هاشمی رفسنجانی و نوة خمینی که هر کدام در هیاهوی «سبز» صاحبان اصلی دکان معرفی میشدند پشت سر خامنهای نماز میخوانند، و همزمان از زبان اوباش و اراذل و شخص ریاست «جمهور» فحش تحویل میگیرند، مطمئن باشیم بقیة رهبران سبز نیز فاصلة زیادی با اینان ندارند. خلاصة کلام آقایان موسوی، خاتمی و کروبی بخوبی میدانند که منافع مالی، اجتماعی و تشکیلاتیشان حکم خواهد کرد که از این «آب قنات» زیاد فاصله نگیرند! این «رهبران» دچار همان اشتباهی شده بودند که خامنهای در آن دست و پا میزد: خلاصه بگوئیم، «آش را با جاش میخواستند!» هم مزایای تکیه بر سرنیزة پاسداران و چاقوی قمهکشهای سپاه زیردندانشان مزه کرده بود، هم میخواستند «مردمی» شده، مورد احترام تودهها قرار گیرند! خلاصه از آن داستانها برای خودشان نوشته بودند که فقط حکایت همان «کور است با کوزة شیرهاش»!
به همین دلیل از نخستین روزهای هیاهوسالاری «سبز» بارها عنوان کردیم که سرمایهگزاری سیاسی بر روی افرادی از قماش میرحسین موسوی، کروبی و خاتمی نه تنها یک اشتباه استراتژیک نکوهیده و قابل سرزنش که در عمل خیانت به ملت ایران در مصاف با یک استبداد تمامیتخواه و پوسیده خواهد بود. اگر در میان خوانندگان ما کسانی وجود دارند که خواهان تغییرات پایهای در سیاستهای کشور هستند میباید این لحظات را مغتنم شمارند، چرا که اینک نظام اسلامی در جایگاه خود عملاً منجمد شده. به طور مثال، شاهد بودیم که طی هفتههای متمادی امامان جمعه مرتباً جیغوفریاد بر علیه «بدحجابی» به آسمان بلند کرده بودند؛ با این وجود و علیرغم مواضع شداد و غلاظ برخی عمامهبهسرهای اوباش، این نظام در سالروز ارتحال خمینی دجال حتی به خود اجازه نداد از زبان علی خامنهای یک جمله در بارة «حجاب اسلامی» بیرون بکشد.
یادآور شویم، «انجماد» و پای گذاشتن یک رژیم سیاسی در بنبست، در چنین دقایقی است که علنی میشود؛ آنگاه که «ادبیات سیاسی» این رژیمها ایستا شده، پای در بنبست میگذارد. البته حامیان احمدینژاد عنوان خواهند کرد که «حجاب» را دیگر جناحها علم کرده بودند، نه جناح فعلی! ولی این نوع «توجیه» امروز دیگر کارساز نیست، چرا که سازماندهی حکومت اسلامی خود را مدیون تحمیل «اخلاقیات ویژة» مسجد بر روزمرة جوانان و قشرهای گستردة شهری کرده و امروز جدا کردن «حجاب اجباری» از کل حاکمیت به همان اندازه مسخره است که جدا کردن «خط امامیها» و اشغال سفارت از کل رژیم. و علیرغم احساس «امنیت» فعلی، تمایل دولت احمدینژاد جهت بیرون ماندن از بحرانسازی بر محور «حجاب» فقط این امر را نشان میدهد که کل رژیم در بحران افتاده؛ خلاصة کلام، دولت احمدینژاد با تکیه بر این ژستها نمیتواند به همکاری مخالفان واقعی حجاب و طرفداران فمینیسم در مفهوم معاصر امید داشته باشد. این دولت هم پشتیبانی همپالکیهای سنتی «خط امام» را از دست داده، و هم از تحصیل حمایت دیگر محافل عاجز خواهد ماند.
پر واضح است که رژیمها در چنین مقاطعی دیگر قادر به حمایت از «گفتمان» معمول خود نباشند. و این همان تجربهای بود که ملت ایران در دوران محمدرضا شاه از سر گذراند. اگر فراموش نکرده باشیم، در مصاف با بساط مهوع و قرونوسطائیای که مشتی آخوند و آخوندپرست در اطراف مسائل اجتماعی، فرهنگی، هنری و ... به راه انداخته بودند، رژیم سلطنتی بجای تلاش جهت تحکیم «گفتمان» و «توجیه» مواضع اجتماعی، فرهنگی و هنری خود، مرتباً سعی میکرد واژگان و مواضع همین «مخالفان» را به عاریت گیرد! خلاصة کلام دولت تلاش داشت موجی را که مخالفان میسازند به نفع رژیم به کار اندازد! ولی دقیقاً در چنین شرایطی است که رژیم مستقیماً پای در تزلزل خواهد گذاشت، چرا که هواداران «درون ـ تشکیلاتی» آن نیز به دلیل تعلل و دودلی «حاکمان»، در حمایت از حکومت دچار آشفتگی و تردید میشوند.
امروز رژیم اسلامی دقیقاً در همین مقطع ایستاده. این حکومت دو راه بیشتر در برابر ندارد، یا میباید در آیندهای نزدیک مسیری متمایز از آنچه طی سه دهة گذشته، تحت عناوین «خط امام» و «آرمانهای حکومت اسلامی» معرفی کرده ارائه دهد و همزمان از ابزار مناسب جهت تحکیم مواضع مذکور در جامعه نیز برخوردار شود، و یا اینکه تلاش داشته باشد مخالفان رژیم اسلامی را جذب کند! در زمینة ارائة خط سیرهای «نوین» به صراحت بگوئیم که این رژیم بیش از اینها از نفس افتاده. چنین عملی در جهان سیاست ایران معاصر غیرممکن است. جذب مخالفان نیز به همین صورت در شرایط فعلی فقط یک پروژة «غیرعملی» باقی خواهد ماند. مخالفان این حکومت با روندی که در حال حاضر بر مسائل کشور حاکم شده کنار نمیآیند. پس بنبست فعلی الزاماً به فروپاشی منجر میشود؛ سرنوشت دیگری برای این حکومت باقی نمانده.
جالب این است که سخنرانیهائی که در سالروز وفات خمینی از زبان مسئولان این رژیم شنیدیم، نه در مصاف با الهامات مخالفان، که در مسیر سرکوب «آرمانهای» همکاران اصلی همین نظام تنظیم شده بود! در پس این «تلاش» سازمان یافته مسلماً امیدی واهی قرار گرفته که حاکمان خواهند توانست خط جدیدی جهت تداوم حکومت اسلامی بگشایند، و یا اینکه در روز مبادا جهت جلوگیری از سقوط کامل خواهند توانست گفتمان مخالفان را مورد «بهرهبرداری» قرار دهند! باید بگوئیم که این «مسیر» را پیش از این بسیاری رژیمها پیمودهاند، و حداقل در مورد رژیمهای استبدادی این اصل همیشه صادق بوده که اگر گفتمانشان را از دست بدهند، به هیچ قیمتی قادر به جذب گفتمان بیرونی نخواهند شد. چرا که بر خلاف تبلیغات گسترده، در قلب این نوع رژیمها اصل کلی «قدرت» است، نه الهامات و آرمانها! و زمانیکه «قدرت» تلطیف شود، در قلب ساختار «قدرتپرست» حاکم فلسفة وجودی نظام سریعاً از میان برداشته خواهد شد. روند مسائل داخلی فرصت و فرجهای به چنین حکومتها نخواهد داد.
ولی اینک ببینیم در زمینة «کارورزی» و سیاسی فروپاشی این حکومت چه تبعاتی خواهد داشت. در شرایط فعلی، یعنی در وضعیتی که در ایران نه احزاب سیاسی به معنای واقعی وجود دارد، نه اتحادیههای کارگری، نه سازمانهای حرفهای و تشکیلات شهروندی و نه دیگر ساختارهای قابل اتکاء سیاسی، مالی و صنعتی، فروپاشی «بساط» حاکم فقط به این معنا خواهد بود که محافل از نفسافتاده بتوانند در پس هیاهوسالاری و غوغاسازی اوباش شهری بار دیگر فرصتی بیابند تا خود را به «رنگ و روغن» نوین زینت داده، عواملشان را از نو در ظاهری «متفاوت» بر سرنوشت ملت ایران حاکم کنند. پر واضح است که چنین صورتبندیای را میهندوستان برنتابند. به عبارت دیگر تا زمانیکه سازمانهای مسئول، احزاب ریشهدار، اتحادیههای کارگری و تشکلهای صنفی برخوردار از پایههای مستحکم ایدئولوژیک و روشهای کاری قابل توجیه پای به عرصة سیاست واقعی و ملموس نگذاشتهاند، فروپاشی حکومت یک صورتبندی مطلوب استعمار خواهد بود، و به معنای بازگشت به نقطة نخست یعنی توجیه دوبارة یک رژیم فاشیست میباید تلقی شود.
همانطور که بارها عنوان کردهایم امروز تلاش ایرانیان در چارچوب سیاسی میباید معطوف به شکلگیری بنیادهائی شود که قادرند همزمان هم دولت دستنشاندة استعمار را گام به گام به نفع منافع واقعی و قابل دوام قشرهای متفاوت جامعه به عقب بنشانند، و هم از قدرتگیری دوبارة اوباش شهری، و تشکلهای هیاهوگر و غیرمسئول تحت عناوین متفاوت جلوگیری به عمل آورند. این صورتبندی مسلماً با تکیه بر ساختاری که امروز تحت عنوان «اپوزیسیون» در برابرمان قرار گرفته قابل تحصیل نیست؛ این ساختار میباید از صدر تا ذیل متحول شود. برداشتهای «مککارتیست»، خلقینمائیهای «نمایشی ـ درویشی»، آخونددوستیهای افراطی، دینپناهی و ... میباید به سرعت جای خود را به «دیالوگ» واقعی و سازنده میان گروهها و تشکیلات مختلف داده فضای انحصارطلبی، «رهبرتراشی» و «تقدسبافی» را به سرعت در صحنة سیاست کشور خرد کند.
ولی فروپاشی صرفاً ابعاد کارورزانه و سیاسی ندارد. همانطور که بالاتر عنوان کردیم از ابعاد گویشی نیز برخوردار میشود. ما طی چندین سال در این وبلاگ بارها از اهمیت «واژگان» و دیالوگ ویژة سیاسی سخن به میان آوردهایم. اینگونه مطالب را نمیتوان در چند صفحه خلاصه کرد، ولی به صورت مجمل بگوئیم، یک تحرک و جنبش گستردة سیاسی تا زمانیکه ساختاری گفتاری در چارچوب آرمانهای خود، و ردهبندهائی گویشی بر محور مطالبات خود خلق نکرده، امکان ندارد بتواند روزگاری پای در عرصة تشکیل حاکمیت بگذارد. این یک اصل کلی است، و روند تحولات در تاریخ بشر بارها بر آن صحه گذاشته. به طور مثال، استفاده از گفتمان سیاسی دولت آخوندی که طی بحرانسازیهای «موج سبز» در قالب تکرار مفتضحانة «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در کوچه و خیابان به گوش میرسید، فقط و فقط نشان از فقر جنبش اجتماعی و سیاسی در کشور دارد. بر این فقر مزمن میباید به طرق متفاوت نقطة پایان گذاشت، و در چارچوب بهبهوچهچههای معمول از اهداف عالیة «انقلاب» اسلامی و حضرت امام دستیابی به چنین اهدافی امکانپذیر نیست. این مهم اینک بر عهدة قلمزنان، شعرا، هنرمندان و دیگر فرهیختگان است که جامعة ایران را از قید و بند «گفتمان» آخوند و آخوندپرستی آزاد کرده، زمینهساز آزادسازیهای آینده باشند. این اصل را به یاد داشته باشیم که در مبارزات سیاسی بر خلاف آنچه به غلط در میان ایرانیان رایج شده، تأثیر قلم، گویش، آثار هنری و ادبیات به مراتب از سلاح گرم و سرد عمیقتر، پایدارتر و گستردهتر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر