۱/۱۲/۱۳۸۹

مرکل و مک‌کارتی!




در شرایطی آیندة سیاسی در کشور رقم می‌خورد، که ملت ایران هنوز نتوانسته نگرشی منسجم در مورد «مطالبات» واقعی خود سازماندهی کند. اینکه گروه گسترده‌ای حکومت اسلامی را دیگر نمی‌خواهند‌، و یا قصد اعمال رفرم‌های عمیق در قلب این حکومت دارند، هر چند مثبت ارزیابی شود به هیچ عنوان دری از درهای بسته به روی ملت ایران نخواهد گشود. نفی یک دستگاه استعماری و استبدادی فی‌نفسه نشاندهندة «رشد» اجتماعی و نظری و فلسفی در یک جامعه نیست. ملت ایران این تجربه را یک بار در 22 بهمن 57 از سر گذراند. و دهه‌ها پیش نیز طی دوران مشروطیت پدران‌اش با رشادت‌های فراوان از این مرحله گذشتند، هر چند شاهد موفقیت را که همان دستیابی به یک حکومت منتخب و تشکیلات مسئول و قانونمند دولتی باشد هرگز در آغوش نکشیدند. به اعتقاد ما 150 سال زمان جهت دستیابی به آنچه فقط «پایه‌ریزی» یک نگرش مسئولانه از نظریة دولت در جامعه ‌خوانده می‌شود، راه درازی است، و این مسیر که هیچگاه طی نشده، منطقاً می‌بایست بسیار پیشتر از این‌ها طی می‌شد. اشکال از هر که و هر کجا هست، فرقی نمی‌کند؛ امروز این «اشکال» همچنان وجود دارد.

در مطلب امروز سعی خواهیم داشت این «اشکال» را با تکیه بر واژگان رایج در چند محفل سیاسی مورد بررسی قرار دهیم. می‌دانیم که مدتی است در چارچوب مطالبات سرمایه‌سالاری غرب، به اصطلاح «باد» حمایت از آزادی و نظام‌های پارلمانی «در بادبان» افتاده. هر کجا می‌نشینیم، از همان‌ها که تا دیروز فقط خواستار نظام «میرپنجی» بودند، و یا همان استالینیست‌ها که یک میلیمتر از سبیل شخص استالین پائین‌تر نمی‌آمدند، سخن از «آزادی» می‌شنویم! خلاصة‌ کلام «آزادی» جایگزین دیکتاتوری و «نظم» میرپنجی و یا «دیکتاتوری کارگری» شده!‌ البته جای تعجب دارد، ولی به دلیل نبود زمینة فکری، نظری و عملی این «تعجب» جای خود را به سرعت به «تأسف» خواهد سپرد. چرا که جامعة ایران صرفاً به این دلیل که غرب دیگر منفعتی در تحمیل دیکتاتوری و استبداد کور نمی‌بیند الزاماً به پیشرفت و رفاه و آسایش دست نخواهد یافت. از نظر تاریخی این حمایت‌ها از «آزادی»، پس از جنگ دوم نیز در ایران صورت گرفت، و شاهد بودیم که انگلستان چگونه با حمایت از اوباش فدائیان اسلام، آخوندها و شخص محمد مصدق ساختار توافقات با اتحاد شوروی را از هم فروپاشاند تا بتواند یک کودتای 28 مردادی را جایگزین نظریة «آزادی پساجنگ دوم» کند. خلاصة کلام آنچه نظارت‌اش در ید ما نیست، بود و نبودش نیز مسلماً در اختیار ما نخواهد بود. همانطور که تجربة کودتای 28 مرداد نشان داد این «صحنه‌آرائی‌ها» حکایت همان جماعتی است که در حکایت شیخ‌بهائی «به کیشی می‌آیند، و به فیشی» می‌روند.

ولی اگر بخواهیم به ابعاد متفاوت این موضع‌گیری‌ها دقت کنیم مسلماً در نخستین گام می‌باید «چشم‌داشت» حاکمیت‌های استعماری را نیز در مورد «آیندة» کشور مدنظر قرار داد! مشخص است که «آینده» در قاموس این قدرت‌ها جز امتدادی بر همان گذشتة «درخشان» نخواهد بود؛ البته «امتدادی» که بی‌شک‌وتردید با در نظر گرفتن تغییراتی که شرایط جدید استراتژیک به هر کدام از این قدرت‌ها تحمیل کرده، می‌باید ترسیم شود. در نتیجه شناخت شرایط جدید استراتژیک از اهم امور خواهد شد.

در همینجا به صراحت بگوئیم، از دست ایرانی‌ها جهت تغییر این «امتداد» کاری زیادی برنمی‌آید. ما نه بمب‌افکن‌های استراتژیک روسیه را داریم که هنگام برخورد منافع آن‌ها را با محموله‌های هسته‌ای بر فراز مرزهای ایالات متحد به پرواز درآوریم. نه اقتصاد جهانی شدة‌ یانکی‌ها را در مشت گرفته‌ایم که بتوانیم محدودیت‌های مالی و اقتصادی بر کشورهای مخالف تحمیل کنیم، و نه نظام بانکی و بیمة جهانی را همچون جنتلمن‌های نزولخور لندن به زیر نگین انگشتری دا‌ریم. خلاصه اگر بخواهیم واقع‌گرایانه با مسائل برخورد کنیم، ایرانیان ملتی هستند که چند حلقه چاه نفت در جنوب کشور دارند، و هفتاد و چند میلیون شکم گرسنه برای سیر کردن!‌ شکم‌هائی که مرتباً بر تعدادشان، اگر نگوئیم بر گرسنگی‌شان افزوده می‌شود! چنین مجموعه‌ای جای زیادی برای پرحرفی و لاف و گزاف و گنده‌گوئی باقی نخواهد گذاشت.

آنچه در بالا آوردیم «موجودی» ما ملت است در «دخل جهانی»! آن‌ها که با شور و هیجان از «قدرت‌ ایرانیان» در جابجائی مسائل جهانی سخن به میان می‌آورند فقط قصد عوامفریبی و سربازگیری دارند. ولی «نگرش جهانی» که در کمال تأسف شامل حال ملت ایران نیز می‌شود، برای ما از ابعاد داخلی نیز برخوردار شده، و مواضع ایرانیان را تحت تأثیر مستقیم خود قرار داده، و تا آنجا که به موضع‌گیری گروه‌های مختلف ایرانیان مربوط می‌شود می‌باید قبول کرد که مواضع این گروه‌ها فاقد صراحت و شفافیت است.

در حال حاضر دولت احمدی‌نژاد ساختاری است فاقد هر گونه تفکر «درون ـ‌ تشکیلاتی». این دولت می‌تواند در طرفه‌العینی به دمکرات‌ترین و یا به سرکوبگرترین ساختار معاصر کشور تبدیل شود. نوعی سیال بی‌شکل است که آنرا در هر ظرفی می‌توان ریخت!‌ ولی این ساختار بی‌شکل و بی‌هویت صرفاً جهت رتق‌وفتق «امور» جاری کشور به موجودیت‌اش ادامه می‌دهد، و تا زمانیکه سیاست‌های جهانی بر توافقات میان خود در مورد این دولت پایبند باشند، موجودیت جهانی این دولت علیرغم ژست‌های غلط‌انداز یانکی‌ها و جمبول و غیره نهایت امر به «رسمیت» شناخته خواهد شد!

اما فضای سیاسی کشور خارج از تشکیلات «اداری» که متعلق به همین دولت است، به سه بخش اساسی «تقسیم» ‌شده. نخست گروه‌های اصلاح‌طلب را می‌باید قرار داد، گروه‌هائی که فاصلة زیادی با اهرم‌های تشکیلاتی و سرکوبگر حکومت اسلامی ندارند، و تمامی تلاش‌ خود را بر این معطوف کرده‌اند تا از طریق به راه انداختن «جنگ زرگری» نوعی مشروعیت دوباره برای آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی می‌شود، چه در داخل و چه در خارج از کشور تأمین نمایند. هدف واقعی اصلاح‌طلبی خارج کردن حکومت اسلامی از بن‌بست وضعیت «دولت استیجاری» فعلی و جان دادن دوباره به نظریة «دولت انقلاب» است! در ردة دوم می‌باید گروه‌های «سلطنت‌طلب» را مدنظر قرار داد، اینان در صدد ایجاد «ارتباط» مستقیم با آخوندیسم و سپاهیان «انقلابی‌اند» تا از مسیر «پذیرش» اوباش حکومت اسلامی در ساختار «سلطنت» بتوانند پایه‌های یک استبداد نوین را با استفاده از همین عناصر فراهم آورند. در واقع، هدف اصلی سلطنت‌طلب‌ها بازگرداندن همان «مک‌کارتیسمی» است که پس از کودتای 28 مرداد بر ایران حاکم شد. در نهایت امر گروه‌های کوچک، پراکنده و کم‌‌اهمیت‌تر رادیکال‌ها را هم می‌بینیم، اینان از قبیل «مارکسیست ـ لنینسیت‌ها» و حتی برخی استالینیست‌ها و مجاهدها در هر دو جبهه مشغول «نبردند»! تلاش اصلی اینان معطوف به این امر شده که روند تغییرات در کشور به خشونت و رویاروئی «خیابانی» کشیده شود تا اینان بتوانند با استقرار گروه‌های متشکل و سازمان‌یافته در میانة میدان آشوب‌ها در مراکز بزرگ شهری به این توهم دامن زنند که هم از قدرت عمل «شبه‌نظامی» برخوردارند، و هم در صورت «خروج» کشور از حکومت آخوندی تأمین امنیت شهری فقط از عهدة همین گروه‌ها برخواهد آمد. به عبارت دیگر، این گروه‌ها دست به یک مجموعه عملیات می‌زنند تا از طریق بازتاب و انعکاس همین عملیات به موجودیت‌شان مشروعیت داده شود!

پاسخ به این پرسش که محافل مختلف جهانی و استعماری در کدام یک از این گروه‌ها و جبهه‌ها «لانه» کرده‌اند، آنقدرها ایجاد اشکال نمی‌کند؛ عوامل و تشکل‌های استعماری در تمامی این گروه‌ها از چپ‌افراطی تا راست‌افراطی حی و حاضرند و گام به گام در چارچوب سیاست‌های محوله این گروه‌ها را به این سوی و آن سوی می‌کشانند. هر چند به طور مثال می‌توان گفت که حضور سیاست‌های انگلستان در موضع‌گیری اصلاح‌طلبان و حزب‌توده از دیگر گروه‌ها چشم‌گیرتر شده، و یا اینکه «بازهای» واشنگتن به «مک‌کارتیست‌ها» در محفل پهلوی‌ها بیشتر ارادت می‌ورزند تا به مجاهدین خلق! ولی آنچه از همه مهم‌تر است این اصل کلی است که اکثریت قریب‌به‌اتفاق ملت ایران هم خارج از این گروه‌ها قرار دارند و هم خارج از ساختار دولت «‌استیجاری» احمدی‌نژاد! در عمل، هم دولت و هم گروه‌های سیاسی مختلف به دلیل عدم برخورداری از حمایت کافی ملت ایران به صور مختلف در عرصة سیاسی کشور قصد سربازگیری دارند. باید قبول کرد که این شرایط از نظر سیاسی در تاریخ کشور ایران بی‌سابقه است.

دلیل دمیدن در بوق «آزادی» توسط تمامی این گروه‌ها، که «آزادی» را در صور معاصر و دمکراتیک‌اش نه می‌شناسند و نه اصولاً قبول دارند، این است که با توسل به این واژة جادوئی می‌توان دولت استیجاری و برخی «رقبا» را به بن‌بست کشاند، بدون آنکه طی عملیات «مقدس» سربازگیری، محفل مربوطه در برابر افکارعمومی خود در بن‌بست بیافتد. می‌دانیم که «آزادی» خارج از چارچوب حقوقی اعلامیه جهانی حقوق‌بشر واژه‌ای است گنگ و مبهم که از نظر ساختاری، حقوقی، تشکیلاتی و اداری هیچ مفهومی نمی‌تواند داشته باشد. آزادی اگر بخواهد در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر مطرح شود، نخست می‌باید در قلب قوانینی که بر پایة «انسان‌محوری» تدوین ‌شده به تعریف حقوقی و تشکیلاتی و دولتی خود دست یافته، در گام‌های بعد توسط عملکرد ضابطین قوة قضائیه و با تکیه بر زمینه‌های اجرائی به موضوعیت اجتماعی، فرهنگی و ملموس خود برسد. در غیراینصورت فریاد «آزادی» از حلقوم استالینیست‌ها نیز بیرون می‌آمد، و به یاد نمی‌آوریم که آدولف هیتلر بر علیه «آزادی» سخنی گفته باشد. خلاصة کلام مسئله این است که این «آزادی» از منظر حقوقی چگونه تعریف می‌شود.

جالب اینجاست که به احتمال زیاد، تحت نظارت همان محافل که در قلب هر یک از این گروه‌ها «لانه» کرده‌اند، تشکل‌های مختلف سیاسی مرتباً سعی دارند تا خود را هر چه بیشتر از مفاهیم «اعلامیة جهانی حقوق بشر» نیز دور و دورتر کنند. «معضل» اعلامیة جهانی حقوق بشر برای تشکیلاتی از این قماش به این دلیل پیش می‌آید که این اعلامیه هم مشروعیت جهانی دارد و هم در عمل «آزادی» را در چارچوب انسانیت معاصر به صورتی حقوقی «تعریف»‌ کرده. در نتیجه عدول علنی این گروه‌ها از این «مفاهیم» به سرعت آنان را در جرگة «آزادی‌ستیزان» قرار خواهد داد. بنابراین یک «فرمان» برای تمامی افراد وابسته به این گروه‌ها صادر شده مبنی بر اینکه تا حد امکان از مطرح کردن مفاهیم «اعلامیة جهانی حقوق بشر» در «مبارزات» سیاسی‌شان خودداری کنند. به همین دلیل، اینان فقط به چارچوب‌هائی مبهم اشاره می‌کنند که می‌توان با آن‌ها سر خلق‌الله را شیره مالید.

ولی به طور مثال، مسلماً برای اصلاح‌طلبان این مسئله ایجاد هیچگونه اشکالی نخواهد کرد. چرا که اینان با تکیه بر عملکرد «امام دجال‌شان» و تعالیم به اصطلاح «عالیة» دین اسلام بدون هیچ مشکلی می‌توانند این «اعلامیه» را غیراسلامی و غیرانقلابی تحلیل کرده، آب پاکی روی دست خلق‌الله بریزند. و شاید به همین دلیل است که حزب آزادی‌ستیز توده نیز تا این حد خود را به اصلاح‌طلبان نزدیک نگاه داشته. این حزب، در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر نه آزادی «شهروند» را قبول دارد و نه آزادی مطبوعات را!‌ اگر توده‌ای‌ها بخواهند مخالفت رسمی با مفاهیم این اعلامیه را رسماً در «سایت» خود بگذارند «گند» کارشان درمی‌آید. در نتیجه با پنهان شدن پشت سر «امام» خمینی، و به‌به و چه‌چه کردن در مورد «انقلاب اسلامی» مسئولیت شیره مالیدن سر خلق‌الله را به اصلاح‌طلبان و میرجلاد موسوی سپرده‌اند! البته تمایل اینان به اصلاح‌طلبی دلائلی به مراتب گسترده‌تر از این‌ها دارد، که در کمال تأسف در این مقطع نمی‌توان آن‌ها را بررسی کرد.

ولی از آنجا که مسیر تحول مسائل به صراحت تمایلات مستبدانه و سرکوبگرانه در قلب هر یک از این تشکل‌ها را آشکارا به نمایش گذارده، شاهدیم حتی آنان که همچون رضا پهلوی خود را از مسند قدرت منطقاً می‌باید بسیار دور ببینند، دیگر در مصاحبه‌ها سخنی از «اعلامیة جهانی حقوق بشر»، آزادی تشکل‌های سیاسی و اتحادیه‌های کارگری، اصناف و گسترة فرهنگی جامعة ایران و ... به میان نمی‌آورند! مسائل همانطور که گفتیم بسیار «خلاصه» شده، و این خلاصه کردن مطلب در شرایط ویژه‌ای که ایرانیان در آن گرفتار آمده‌اند فقط نشان از آن دارد که دست‌هائی قصد سرکوب ملت ایران را کرده.

رضا پهلوی طی مصاحبه‌ای که اخیراً با مجلة آلمانی «شپیگل» صورت داده‌، و ترجمة آن در سایت گویا به چاپ رسیده، دیگر از «جنبش سبز» و میرحسین موسوی حمایت نمی‌کند! از ارادت خود به میرجلاد موسوی، ارادتی که بارها و بارها پیشتر ابراز شده بود نیز سخنی به میان نمی‌آورد! رضا پهلوی، پس از گذشت 10 ماه از بحران فزایندة مشروعیت در حکومت اسلامی رسماً مواضع محفل سلطنت‌طلب را اینچنین مشخص می‌کند:

«من معتقد نيستم جوانان ايران که در خيابان‌ها زندگی خود را قمار می‌کنند تنها به نتايج انتخابات اعتراض داشته باشند. موضوع بسيار فراتر از اينهاست: آن‌ها برای آزادی مبارزه می‌کنند.»

منبع: مصاحبة شپیگل با رضا پهلوی، گویانیوز، 11 فروردین ماه 1389

ولی این حمایت از «آزادی» در سخنان رضا پهلوی پای به مرحلة حقوقی نمی‌گذارد، و در عمل کلامی از «حقوق‌بشر» به میان نمی‌آید! با این وجود رضا پهلوی همزمان هم از پارلمان «دفاع» می‌کند و هم از «ثبات»! ولی می‌دانیم که حکومت «پارلمانی» نیز همچون واژة «آزادی» سراسر ابهام است. ایرانیان طی 8 دهة گذشته همیشه «پارلمان» داشته‌اند و از قضای روزگار طی همین دوره متحمل سرکوبگرترین حکومت‌های فاشیستی و دست‌نشاندة اجنبی بوده‌اند. در نتیجه، آنچه از اهمیت برخوردار می‌شود فلسفة وجودی «پارلمان» نیست، نقشی است که در قلب حاکمیت به یک پارلمان «منتخب» اختصاص داده می‌شود. و شیوة دست‌یابی به چنین پارلمانی مسلماً فقط در چارچوب رعایت اصل «ثبات» تأمین نخواهد شد.

خلاصه بگوئیم،‌ امروز آقای لاریجانی رئیس پارلمان‌ ما ایرانیان هستند، آیا می‌باید ایشان را برای رژیم آینده نیز در مسندشان ابقاء کرد یا خیر؟ حتماً که نمی‌باید شریف ‌امامی و ریاضی بیایند! اگر می‌خواهند پارلمان مشکل مملکت را حل کند، می‌باید الزاماتی رعایت شود، در غیراینصورت پارلمان همان خواهد بود که طی 80 سال گذشته بوده، و بعضی‌ها از روی خرد روستائی‌شان آنرا «طویله» می‌خواندند. البته کسی نمی‌گفت که این طویله را چه کسانی برای ما ملت به ارمغان آورده‌اند! بله، این سکوت‌ها نیز مسلماً‌ ثمره و میوة همان شرایط «باثبات» بوده! این «ثبات» و این «پارلمان» درد ما ملت را دوا نمی‌کند، خود دردی است افزون بر دیگر دردها:

«من اميدوارم به برقراری يک نظام پارلمانی و باثبات برسيم.»

همان منبع!

ولی آنجا که رضا پهلوی از وضعیت «مخالفان» در رژیم گذشته ابراز نارضایتی می‌کند، می‌باید توضیحاً اضافه کرد که اصل مسئولیت‌پذیری حکم می‌کند رژیم‌های سیاسی، خصوصاً زمانیکه قدرت بلافصل در اختیار دارند، وضعیت اسف‌بار فکری و ایدئولوژیک مخالفان خود را نتیجة عملکرد رژیم به شمار آورند، نه ثمرة «دخالت‌» مارکسیست‌های تحت نفوذ شوروی سابق. به هر تقدیر در مورد شکل‌گیری اوپوزیسیون رژیم پهلوی و مسیر حرکت آن خصوصاً چرخشی که طی نخستین سال‌های دهة 1970 توسط حکومت و صرفاً جهت «ارضاء» تمایلات «مک‌کارتیست» برخی عناصر در قلب دربار صورت گرفت، مطالب مفصلی طی سال‌ها در این وبلاگ منتشر کرده‌ایم و قصد تکرار آن‌ها را نداریم:

«اگر اپوزيسيون آن دوران اينقدر گچسر [سبک‌مغز] نمی‌بود که با هر اقدامی مخالفت کند، [...] شايد همه چيز به شکل ديگری پيش می‌رفت.»

همان منبع!

جهت خاتمه در همینجا می‌باید پرسید، مجله‌ای که خوانندگان‌اش را عوام‌الناس متوسط‌الحال تشکیل می‌دهند، و از منظر اهمیت رسانه‌ای در حد «اطلاعات هفتگی» در کشور ایران رده‌بندی می‌شود، به چه دلیل تا این حد به سرنوشت ایران علاقمند ‌شده؟ شپیگل در موضع یک نشریة عوام‌پسند بی‌دلیل به بررسی گستردة مسائل ایران نمی‌پردازد، و مسلم بدانیم آنچه در این مجله تحت عنوان «مصاحبه» منتشر شده در چارچوب سیاست‌های رسانه‌ای از تیغ سانسور محافل گذشته. حال این سئوال هنوز باقی است، در این مصاحبه حذف اعلامیة جهانی حقوق بشر از مطالبات ایرانیان آیا توسط رضا پهلوی صورت گرفته و یا شپیگل است که پیشدستی کرده نیات واقعی دولت «خردمند» مرکل را اینچنین به نمایش گذاشته؟ به هر تقدیر امروز دیگر ایرانیان می‌باید حداقل در چارچوب ادبیات سیاسی خود محدوده‌ها را مشخص کنند، تا فردا فرزندان‌شان‌ آنان را به دلیل بی‌خردی به باد لعن و نفرین نگیرند.






...

هیچ نظری موجود نیست: