بر اساس آنچه در مصر میگذرد، شواهد
حاکی از آن است که ایالات متحد و همسفرهایهای جهانیاش در صدد تحمیل یک حکومت
ضدبشری دیگر بر ملتهای منطقهاند. طبق
آمار رسمی دولت مصر، حدود 64 درصد «مصریها»
به پیشنویسی که مشتی ملا و مفتی و قاری و محجبه، تحت عنوان «قانون اساسی» قلمی کردهاند رأی
مثبت دادهاند. حال آنکه در واقع 70 درصد رأی دهندگان مصری در
این رایگیری غایب بودهاند:
«کمیسیون انتخابات [مصر] اعلام داشت که پروژة قانون اساسی که طی روزهای 15 و
22 دسامبر به همهپرسی گذارده شده بود با بیش از 63 درصد آراء به تصویب رسید.
[...] شرکت عمومی در این همهپرسی 32 درصد
واجدین شرایط بوده.»
روزنامة فیگارو، 25 دسامبر 2012
در برابر این نوع «خبرپرانی» چه میتوان گفت؟
اگر فقط 32 درصد از رأیدهندگان «شرکت» کردهاند، پس «همهپرسی» مشروعیت 50 به علاوة1 درصد را نداشته
و مخدوش است. اگر با رفراندوم فاقد
مشروعیت میتوان سرنوشت ملتی را تعیین کرد،
هر کس در هر محله میتواند برای ملتها «همهپرسی» به راه اندازد. و اگر این «همهپرسی» در مصر از پایه و اساس
مخدوش تلقی میشود، پیامهای واشنگتن و اتحادیة اروپا به محمد مرسی، مبنی
بر «رعایت دمکراسی» در اینکشور به چه معناست؟
محمد مرسی با سرنیزة ارتش نانخور ایالات متحد در مصر به قدرت رسیده، پس به چه دلیل اینک میباید از سوی واشنگتن و
نوچههای اروپائیاش مورد «مواخذه» قرار گیرد؟
این همان حکایت «امام خمینی» نیست که خودشان او را با ارتش شاهنشاهی و
«ایرفرانس» آوردند و خودشان هم «بد» او را میگفتند؟! ولی این
صحنهسازی را دیگر نمیتوان تکرار کرد؛ برای
آمریکا خبرهای بدی داریم. ملتها آگاه شدهاند
و زمینة استراتژیک تحمیل فاشیسم بر کشورهای تحت چپاول، همچون دوران شیرین کارتر و ریگان، دیگر فراهم نیست. دوستانه به یانکیها بگوئیم، برای این شب جمعهتان از گدائی در محراب
«فاشیسم دینی» نانی به دست نمیآورید؛ «فکر» دیگری بکنید!
ولی از شوخی گذشته، باید واقعیات
تاریخی را نیز در نظر بگیریم. این قماش رأیگیریها
و افتضاحاتی از این دست را اصولاً نمیتوان «انتخابات» و یا مراجعه به آرای عمومی به
شمار آورد. چرا که،
آدولف هیتلر و موسولینی نیز در دهة
1930 با تکیه بر همین نوع «انتخابات» و «مجلسسازی» به قدرت سیاسی دست یافته
بودند. خلاصة کلام، از «آراء ملتها» نمیتوان چماقی جهت سرکوبشان
تراشید. جهت جلوگیری از تکرار همین
«پوپولیسم» و مردمفریبیهای «دمکراسینما» بود که در فردای فروپاشی فاشیسم در
اروپای مرکزی و شرقی، اعلامیة جهانی حقوق
بشر در مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید. و در «سیامین» اصل این اعلامیه آمده است:
«هیچیک از مفاد این اعلامیه نباید به گونهای تفسیر شود که برای دولت، گروه یا شخصی حقی قائل باشد که به موجب آن
بتواند به اقدامی در جهت پایمال کردن هر یک از حقوق و آزادیهای مورد اشاره در این
اعلامیه دست یازد.»
به عبارت دیگر، ادعای اینکه مشتی «لات»
حتی اگر اکثریت معرفی شوند، آمدند و به
قرآن و حکومت اسلامی و حجاب و کودکبارگی «رأی مثبت» دادند، نمیتواند توجیه حقوقی داشته باشد و جهت تعیین
سرنوشت ملتها بر اساس «شرعیات» مورد تأئید سازمان ملل هم قرار گیرد! خلاصه بگوئیم، عنوان اینکه، حکومت اسلامی «خواست ملت» است، جفنگیاتی بیش نیست، و در
چارچوب «حقوقی» سازمان ملل، وجاهت قانونی
ندارد! دیکتاتوریها از جمله حکومت جمکران حق حضور در مجامع بینالمللی
را نداشتهاند! و این اصل مسلم را
آمریکائیها از سالها پیش، حتی قبل از
آنکه به قول «بنیسطل» امام عزیزشان دیکتاتور بشود، میدانستند!
ولی واشنگتن و همپالکیهایاش در اروپا و آسیا از دیرباز در چارچوب منافع
نامشروع و استعماریشان دست به یک «بدعت سیاسی» زده و به قدرت رسیدن فاشیستها را
«دمکراسی»، خواست ملت از طریق مراجعه به
آرای عمومی نام نهاده بودند. این «بدعت» که
در چارچوب تجربیات معاصر جوامع بشری جز تقلب نام دیگری بر آن نمیتوان گذارد، پیش از تجربة فاشیسم در ایران، در
بسیاری از کشورهای جهان عملی شده بود.
عربستان سعودی، شیخبازی در کویت و
امارات، «جنبشهای» اسلامی در شمال
هندوستان، کودتای ضیاءالحق در پاکستان و
... همگی از جمله «تحولات» مثبتی تلقی میشد که واشنگتن از دیرباز پیرو و عاشق و
دلباختهاش بود، ولی باید اذعان کنیم که شاهکارشان
را برای ایران نگه داشته بودند؛ حکومت
آخوند!
پر واضح است که شرنگ این «تقلب» در گامهای نخست به کام ملتهای تحت چپاول فرو
ریزد ولی تداوم این مواضع مزورانه، نهایت
امر حاکمیتهای انسان ستیزی را که در لندن
و واشنگتن از این «مردمفریبیها» نان میخورند،
به فروپاشی خواهد کشاند. و به دلیل
وحشت از همین فروپاشی است که امروز ژستهای «دمکراسینواز» واشنگتن و اتحادیة
اروپا را شاهدیم؛ همانها که در برابر جیرهخوار
مصریشان، محمد مرسی ظاهراً شمشیرشان را
از «رو» بستهاند. در گیرودار مضحکة «بهار
عرب»گفتیم، باز هم میگوئیم:
«[...] دکان اسلامفروشی، حتی در
مراکز پراهمیت دینی از قبیل قاهره و امان دیگر خریداری ندارد. [...] محافلی که طی
سه دهه در آستین آخوند و مفتی و دینفروش و اسلامگرا فوت کرده بودند، یا از نفس
افتادهاند، یا در شرایط فعلی ترجیح میدهند
سروصدای حمایتهایشان از دکان دینفروشان بیش از اینها به آسمان نرود. [...] بر خلاف ادعای حاکمان جمکرانی، جنبش ملتها، حداقل تا این لحظه کاری با اسلام و مسلمانی
نداشته. این بیاعتنائی «کوچه و خیابان»
به اسلام سیاسی، شاید نقطة عطفی باشد در
شرایط استراتژیک منطقة خاورمیانه و شمال آفریقا.»
«عصای شکسته»، سعید سامان، 31 ژانویه 2011
بعضیها میگویند، «آمریکائیها
خرند!» ما میگوئیم، حرص و طمعشان خرکی
است! چرا که اگر یک وبلاگنویس ایرانی، یک سال و اندی پیش این «چشمانداز» را دید و نوشت، مسلماً سازمان سیا به مراتب بیش از اینها دیده
بود! پس آمریکائی خر نیست، اشکال
جای دیگری است. اگر «گاوان و خران باربردار» و گرسنه علوفه را با
ولع میبلعند، حاکمیت آمریکا فقط جهت
ارضاء «ولع چپاول» اموال ملتهای دیگر است که «اسلامنواز» و «اسلام شناس» شده؛ حکومت هر
چه اسلامیتر، پر منفعتتر! ولی
امروز نه فقط پروژة «اسلامپناهی» واشنگتن که «سنگر دروغ» یانکیها نیز در حال
فروپاشی است. سنگری که اینان به عنوان «مدافع اعلامیة جهانی
حقوق بشر» برای خودشان ساخته و پرداخته بودند.
دهههاست که حاکمیت ایالات متحد
علیرغم جنگافروزی، چپاول، قتلعام و سرکوب ملتهای جهان، خود را
«مدافع» حقوقبشر هم جا زده! ولی امروز جهانیان شاهدند که ادعای «حمایت از
حقوقبشر» در ویراست کاخسفید، جز سوار شدن بر اسب شاهوار دیپلماسی «جنگافروزی»، دینفروشی و نفرتپروری نبوده و نیست. حال باید
ببینیم در شرایط نوین جهانی این مانورها چقدر خریدار خواهد داشت؟ بی رو
دربایستی بگوئیم، تجربة امروز ملتها فقط به مقاومت ملت مصر در
برابر روضهخوانان و مفتیان خودفروختهای که به دکانداری دین نشستهاند محدود
نخواهد ماند. در برابر دزدان مسلحی که
ایالات متحد تحت عنوان «تفنگدار دریائی» به صف کرده، مقاومت فرهنگی، فلسفی،
سیاسی، مالی و اقتصادی ملتهای
جهان تازهپای و نوجوان است. این مقاومت هنوز حرفهای بسیار برای گفتن دارد.
پس از فروپاشی اتحادشوروی ملتهای جهان با شانس بزرگی روبرو شدند، حاکمیت ایالات متحد در مسیر تحکیم منافع
غیرمشروع مالی و اقتصادی خود، این فرصت
را تحت عناوین مختلف از میان برداشت. واشنگتن
نخست اسب خود را برای «ملتسازی» در اروپای شرقی زین کرد، و دیدیم که در این «میدان» میلیونها انسان
آواره، تحقیر و نهایت امر سربهنیست شدند.
زخمهائی که
«ملتسازی» واشنگتن بر پیکر اروپای شرقی وارد آورده به این سادگیها از
حافظة منطقه پاک نخواهد شد. ولی کاخسفید دست بردار نبود؛ از گسترش جامعة به اصطلاح «اقتصادی» اروپا به
درون مرزهای فدراسیون روسیه گرفته، تا
اعلام «استقلال جمهوری» چک؛ از تأمین هزینة «امارات متحدة اسلامی قفقاز»
گرفته، تا به راه انداختن خردجال «ملاممد
خاتمی» در ایران؛ از بمب اتم «مقام
معظم» گرفته، تا مأموریتهای امالطالبان، یا همان بینظیر بوتو در پاکستان، هر کجا که ایالات متحد دستش رسید آتش
افروخت. آتشی که شعلههای آن میبایست
فرضاً در برابر مطالبات بر حق ملتها سدی نفوذناپذیر ایجاد کند.
دیدیم که این سد ایجاد نشد! و هماینجا
بود که واشنگتن همچون لاتهائی که گریبان میدرند و خودزنی میکنند تا برای تهاجم
به دیگری «بهانه» به دست آورند، به دست
خود «11 سپتامبر» آفرید! «طاق» منهاتان
را بر سر ملت آمریکا خراب کرد تا برای پاسخگوئی به نیازهای مالی و استراتژیک خود،
در داخل استبداد پلیسی برقرار کرده و در
خارج دست به ماجراجوئی نظامی بزند. آمریکا
نخست در افغانستان به بهانة مبارزه با تروریسم نیرو پیاده کرد، سپس عراق را در پوشش «مبارزه با تسلیحات شیمیائی»
صدام حسین به بمب و موشک بست! این برنامة
«الهی» نیز تحت نظارت عالیة یک دینپناه بیکاره به نام جرج بوش دوم اجرائی شد. ایشان دست
در دست یک ژیگولوی لوده به نام تونیبلر «سرنوشت» جهان را رقم زدند!
ولی برخلاف گذشتههای پرافتخار، در
کره، ویتنام و پاناما، دیگر «نعمت الهی» جنگ دکان آمریکا را رونق نمیداد.
از اینرو حاکمیت ایالات متحد بالاجبار به
شعبدهای «بدیع» متوسل شد و در کشوری که نظام قضائی جرم انسانها را بر اساس رنگ
پوستشان تعیین میکند، سناتور رنگینپوستی
را به کاخسفید فرستاد! از قضای روزگار، ایشان تنها «سناتوری» بودند که به قول آخوندها
«در گلدان» رأی منفی به جنگ عراق انداخته بودند! اینجاست
که در چارچوب نیازهای استراتژیک واشنگتن پدیدهای به نام «بهار عرب» سر از کاسه
بیرون میآورد.
این «بهار» دنبالة همان ملتسازی در اروپای شرقی است، ادامهای
است بر حمایتهای مالی از «امارات اسلامی قفقاز» و دیگر نقشآفرینیها. خلاصه این
بساط دنبالهای است بر موشدوانیهای ایالات متحد با هدف جلوگیری از فروپاشی کاخ
مالی و اقتصادیای که طی 80 سال گذشته با کمک بلشویکها سر هم کرده بود. پروژهای
که بیل کلینتن با دعوی حمایت از «حقوق بشر» در دنیا به راه انداخت، و جرج بوش با تفنگ و لشولوشهای مسلح، یا به قول بابدیلان، آهنگساز و نوازندة نامدار آمریکائی با «لشکر
بینوایان» به پیش راند. همین پروژه را اوباما با قرآن و «حکومت مردمی»
به روی صحنه آورده!
ولی برای این سناریو نیز موفقیتی ورای آنچه دیگر سناریوهای پساشورائی آمریکا
به همراه آورد نمیتوان متصور شد. گسترش پروسة «خداپرستی» در کشورهای مسلماننشین
مشکل استراتژیهای بازندة کاخسفید را حل
نخواهد کرد؛ تجربة «ناکام» مصر شاهدی است بر این مدعا. ایالات متحد بیهوده سعی دارد تا از پیروزی
کودتای 22 بهمن 57 در ایران، نمدی برای
دیگر سیاستهای منطقهایاش به ویژه در مصر بسازد.
اینک که به دلیل ناکامی سیاستهای ایالات متحد در مصر، واشنگتن و همکاران فرامرزیاش پای به سنگر
مخالفت با اسلامگرائی گذاردهاند، انفجارهای اجتماعی و سیاسی بیشتری در راه خواهد
بود. و در ایران ترکشهای این انفجارات آخرین
خاکریزهای لایة «شیخوشاه» را هدف خواهد گرفت.
بجای صدور «انقلاب اسلامی» آخوندها به مصر، شکست پوپولیسم از قاهره به تهران خواهد رسید. و اینبار
با حذف لایة یکصدسالة «شیخوشاه» از سیاست جاری ایران، هزینة
سیاسیای که ایالات متحد میباید بپردازد به مراتب بیش از آن است که در تصور
بگنجد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر