پس از فرونشستن التهاب «بهار عرب» در سوریه، که نتیجة مستقیم دخالت سیاسی روسیه، هند و چین در مواضع استعماری واشنگتن و لندن بود، غرب به ناچار، دست به عقبنشینی گام به گام از مواضع معمول خود زده. بازتاب این عقبنشینی را نخست در سخنرانی باراک اوباما در محفل «آیپک» میبینیم. اوباما در این نشست از دوستی 60 سالة ملتهای آمریکا و اسرائیل سخن به میان آورد؛ از تعهدات آمریکا به حفظ امنیت اسرائیل برای مستمعین حکایت گفت؛ از تلاشهای آمریکا برای دستیابی به صلح «قصهها» نقل کرد؛ از به اصطلاح «تهدید» حکومت اسلامی بر علیه اسرائیل داستان سر هم نمود، اینهمه فقط و فقط برای آنکه در پایان بگوید:
«ما پیش از این نیز در جریان چنین موقعیتهای چالشبرانگیزی قرار گرفته بودیم، و آمریکا و اسرائیل در نهایت توانستند با یکدیگر کنار آمده و در کنار هم باقی بمانند.»
امیدواریم باراک اوباما و بنیامین نتانیاهو به پای هم «پیر» شوند. باری، اوباما به دلیل فروپاشی استراتژیهای جنگطلبانة واشنگتن در سوریه، استراتژیهائی که قاعدتاً میبایست زمینة تنش، جنگ و درگیری گستردهتر را در خاورمیانه فراهم آورده، و برای اسرائیل حق «جنگافروزی» تأمین کند، بالاجبار یک گام به عقب پریده. امروز کار روابط «واشنگتن ـ تلآویو» بجائی رسیده که «باقی ماندنشان» در کنار یکدیگر در گرو ترک همین دیپلماسی «جنگافروزی» است! خلاصة کلام، این دیپلماسی نفرتانگیز که از دوران بحران کانال سوئز، و «جنگهای» ناصر با ارتش اسرائیل برای آمریکا نانآور سیاستهای منطقهای شده بود، تاریخ مصرفاش به صراحت به پایان رسیده و به همین دلیل در فرصتهای آینده اسرائیل مسلماً در چارچوب روابط نوین منطقهای بدون اتلاف وقت خود را آمادة صلح با همسایگان خواهد کرد. پر واضح است که در ازاء تأمین این «صلح» اجباری قسمت عمدهای از منافع واشنگتن، لندن و تلآویو از دست خواهد شد. «غم و غصة» آشکار در سیمای بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر آمریکائی دولت اسرائیل در دیدار اخیرش با باراکاوباما ریشه در «صلح» دارد!
حال اگر به سناریوی فروپاشی استراتژیهای غرب در سوریه، انتخاب کمدردسر پوتین به مقام ریاست جمهوری فدراسیون روسیه را نیز اضافه کنیم، قوزی است که بالای قوز دیگر خواهد رفت. البته واشنگتن نیک میدانست که پوتین بار دیگر «انتخاب» میشود؛ مسئله این بود که با تکیه بر هیاهو، اوباشسالاری و زوزه و عربدة «آزادیخواهانة» انقلابیهای حرفهای، غرب تا کجا میتواند، هم این پیروزی را در آینة رسانهها «مخدوش» وانمود کند، و هم پس از وارد آوردن ضربههای سیاسی «کاری» تا چه حد میتواند از گروه ولادیمیر پوتین جهت بهینه کردن استراتژیهای غرب در منطقه «باجگیری» کند. این است دلیل واقعی «آزادیخواهی» یانکیها در روسیه. اگر واشنگتن واقعاً خواستار برقراری روابط «دمکراتیکتری» در روسیه میبود، امکان عمل در جبهههائی به مراتب سازندهتر و سرنوشتسازتر از «خیابان» را داشت. ولی گربه رقصانی با توسل به امثال کاسپاروف، در مقابل دیافراگم دوربینها، و ارائة تصویر «مخالف پوتین» از ایشان فقط باعث انبساط خاطر تماشاچیان شبکههای تلویزیونی شد.
خلاصه آن جماعت خوشباوری که به هر دلیل منطقی، یا غیر منطقی، از پوتین دلخوشی ندارند، و در سرمای مسکو، باتوم و کتک نوشجان میکنند، بیدلیل دلشان برای «ینگهدنیا» میطپد. چرا که دل ینگهدنیا با آنها نیست؛ در گرو دلارهائی است که به دلیل کتکخوردن همین آقایان و خانمها میتواند به جیب بزند! پس نوش جانشان! حال که به کتک رسیدیم ببینیم «انتخابات» حکومت اسلامی کارش به کجا کشیده.
اگر با چشم «بینا» به این انتخابات بنگریم، آنقدرها هم بیارزش نبوده؛ خیلی چیزها در این هیاهو به وقوع پیوست که در شرایط عادی نمیتوانست پیش آید. نخست بیآبروئی هر چه بیشتر جناح محمد خاتمی و دارودستة سبزها بود. اینان که به حساب خودشان هم «انتخابات» را برای نخستین بار طی بیش از سه دهه حاکمیت فاشیسم دینی بر کشورمان «تحریم» کرده بودهاند، هم خاتمی را فرستادند دم صندوقهای رأی، و هم در عمل نشان دادند که در بین همان «مردمی» که برایشان سینه میزنند آنقدرها طرفدار ندارند. چرا که، «مردم کذا» باز هم شرکت کردند، و به قول روزینامههای حکومتی «حماسه» آفریدند!
تو گوئی اصلاً برنامة «جنبشسبز» و «جریان انحرافی» و «جریان فتنه» و ... از بیخوبن وجود نداشته. ما در این میعاد به سهم خود، به تمامی وابستگان به این جریانات «اسلامی» تبریک و تسلیت میگوئیم. تبریک، برای اینکه بالاخره نشان دادند که به بیترهبری و ولایت مطلقة فقیه وابستهاند؛ تسلیت هم از این باب که دیگر در جریانات آیندة کشور جائی برایشان در نظر گرفته نخواهد شد. باید بروند پهلوی «خاوری» در یخهای کانادا چادر بزنند، و در همان خانة «مکشمرگمائی» که با پولهای دزدی خریده به پیشخدمتی مشغول شوند.
با این وجود، افلاس به دارودستة اصلاحطلب محدود نمیشود! «برندگان» در انتخابات کذا هم حکایت «علی بیچاره» را تداعی میکنند. «علی بیچاره» از دور قافلة شتر دید و بس شادی کرد؛ نگو برای ننهعلی یک خواستگار «بچهباز» از راه رسیده. بله، «برندگان» بدانند که اگر در انتخابات جمکران هیچ «جریان» شناخته شدهای پای به مجلس «دعا و ثنا» نگذاشت، دلیلی در دست نیست که این «مجلسک» بیاعتبار نتواند در دست سیاستهای بزرگ منطقهای «پتکی» شود هولناک و بر ملاج حاکمان فرود آید. شاهدیم که حضرت خامنهای آنچنان گند کارشان درآمده که حتی خودش هم علی خامنهای را به «رهبری» قبول نخواهد کرد. همه چیز ظاهری شده، و در پس صحنهسازیها و آرایشهای رسانهای گروههائی سعی دارند پدیدهای به نام «قدرت حکومت اسلامی» را در بوق بیاندازند. ولی «بازی» قدرت حکومت اسلامی زمانی معنا و مفهوم داشت که ارباب اصلی در واشنگتن میتوانست از طریق هلمنمبارزطلبیهای منطقهای اسرائیل از آن حمایت سیاسی به عمل آورد. حال که واشنگتن گره در کارش افتاده، رنگوروغن زدن به «قافلة شتر» مشکل «علی» را حل نمیکند. خواستگار «ننهعلی» به هر حال از راه میرسد و ایشان باید روی سر داماد و ننهشان قند هم بسابند!
از سوی دیگر، انتخاب پوتین در روسیه، اگر از پیش معلوم و مشخص بود، همانطور که گفتیم بدون دعوا و درگیری مفصل خیابانی برگزار شد، در نتیجه، امتیازاتی که یانکیها از قبل فعالیتهای «آزادیخواهانة» عواملشان «انتظار» داشتند تحصیل نشد. و بازتاب این انتخابات بیسروصدا برای حاکمان وابسته به غرب در مرزهای جنوبی روسیه، یعنی برای حکومتهای مستقر در ترکیه و ایران فاجعهبار خواهد بود. اگر ترکیه، با تکیه بر حمایت ارتش ناتو، از آغاز کار خود را قیم «انقلاب سوریه» جا زده بود، حکومت اسلامی نعل وارونه میزد. این حکومت در روزینامهها خود را حامی بشار اسد معرفی مینمود، و به صورت زیرجلکی لاتوچاقوکش به شهرهای آشوبزدة سوریه اعزام میداشت تا به تنشهای اجتماعی دامن بزند. واقعیت را بخواهیم دولت جمکران به هیچ عنوان نه طرفدار رژیم لائیک سوریه بود، و نه میتوانست با چنین رژیمی همسازی و همکاری داشته باشد.
حال که رژیم «بعث» هنوز بر سر کار باقی مانده، و حتی اگر جای خود را به رژیم دیگری بسپارد آلترناتیوش دیگر «اسلامگرا» و ریشوپشمی نخواهد بود، تکلیف رژیمهای ترکیه و جمکران نامعلوم باقی میماند. چرا که، پوتین بارها و بارها اعلام داشته که از حکومتهای مذهبی و مذهبگرائی در هیچ صورت ممکن حمایت به عمل نخواهد آورد. و اگر طی هفتههای آینده، تغییری چشمگیر در دیپلماسی و خطسیاسی مسکو پیش نیاید، اسلامگرایان آمریکائی در آنکارا و تهران مشکل خواهند توانست با بحرانی که زیرگوششان در سوریه به راه افتاده روبرو شوند. این مشکل میتواند تا مرحلة نابودی ساختارهائی که حاکمیت ایران و ترکیه طی 80 سال گذشته به آنها تکیه کردهاند پیش رود. چرا که این ساختارها یادگار بدهبستانهای پساجنگ اول جهانی است. در چنین مقطعی، اردوغان با خواندن نماز جماعت، و علی خامنهای با زدن «نعلوارونه» و بستن «چفیة» یاسر عرفاتی دیگر نخواهند توانست سر و ته قضیه را هم بیاورند. کار به تغییراتی خواهد کشید که به مراتب از یک کودتای زپرتی از قماش «انقلاب اسلامی» و یا «28 مرداد» فراتر میرود.
به همین دلیل برای به دست دادن یک چشمانداز کلی از مسائل آیندة ایران، میباید هم بحرانهای داخلی روسیه را دنبال کرد، و هم راهکارهائی را بررسی نمود که ایالات متحد جهت حفظ سیادت منطقهای خود، دست در دست اسرائیل به مرحلة اجرا درمیآورد. به طور خلاصه، برای حکومت فعلی، مشکلات درون روسیه تا حد زیادی مادی و اقتصادی است، و دولت پوتین تا زمانیکه کرملین نفت را به بهای بشکهای بیش از یکصد دلار به خیک عموسام بسته، خواهد توانست از طریق صادرات مواد خام و بالا بردن سطح زندگی تودهها، در «کوتاه مدت» بر مشکلات فائق آید. البته مسائل اقتصادی «میانمدت» و «درازمدت» مسلماً نیازمند راهکارهائی به مراتب پیچیدهتر است، ولی نمیتواند در بحث ما جائی داشته باشد، چرا که عمر حکومت اسلامی به این دورهها وصال نخواهد داد. سیاست «نفت گرانقیمت» و تزریق دلارهای نفتی در مسکو میتواند حداقل تا یک دهة دیگر ادامه یابد و این فرصت را مسلماً کرملین از دست نمیدهد.
در نتیجه، در ارتباط با ایران، یک اصل غیرقابل تردید میشود و آن اینکه، سیادت منطقهای روسیه در هر گام افزایش خواهد یافت و گسترش «هژمونی» مسکو در مرزهای جنوبیاش بر رژیمهای ایران و ترکیه تأثیر مستقیم خواهد گذاشت. نخستین «تأثیر» همان است که پیشتر نیز عنوان کردیم: عقب نشستن اسلامگرایان و دیگر وابستگان به واشنگتن از قدرتهای سیاسی و تشکیلاتی. ولی روسیه طی سالهای اخیر به صراحت نشان داده که از موضعگیری مستقیم و «مسئولانه» پیرامون مسائل «جهان اسلام» به شدت حذر میکند و دلیل نیز روشن است.
تجربة تاریخی شکست ارتش سرخ در افغانستان زخمی است که هنوز التیام نیافته و به هیچ عنوان مسکو خود را در مرزهایاش با اسلامگرایان و مباحث «اسلام سیاسی» درگیر نخواهد کرد. به صراحت بگوئیم، دلیلی نیز برای این درگیری وجود ندارد.
شاهد بودیم که پس از کودتای نافرجام ملاممد خاتمی، که تحت عنوان «اصلاحطلبی» به راه افتاده بود، روسیه بجای نقشپذیری فعالانه در سیاستهای جاری ایران، خود را به نظارهگر عملیات ایذائی یانکیها تبدیل کرد. پس از شکست کودتای «اصلاحطلبی»، شاهد لشکرکشی یانکیها به افغانستان و عراق بودیم، بعد هم احمدینژاد به عنوان «رئیس جمهور» جمکران سروکلهاش پیدا شد؛ باز هم روسیه عکسالعملی نشان نداد! سروصدای ابلهانة «سایمون گاس» و تلاش برای کودتای سبز توسط باند میرحسین موسوی نیز از جانب روسیه با بیتوجهی کامل روبرو شد! و اینک «انتخابات» نمایشی مجلس نیز به این گربهرقصانیها اضافه شده، ولی باز هم از طرف مسکو پاسخ سیاسی در کار نیست. این سکوت نمیتواند خارج از یک صورتبندی کلی قابل تحلیل باشد، و آن اینکه، کرملین دست سیاست آمریکا را جهت لاتبازی باز گذاشته، به این امید که به دلیل نبود پشتوانة سیاسی لازم، این تحرکات فقط یک نتیجة ملموس به بار آورد، رسوائی هر چه وسیعتر کانالهای غرب در میان ایرانیان. و این همان نتیجهای است که در حال حاضر در برابرمان قرار گرفته.
رژیم اسلامی حاکم بر ایران به طور کلی مرده، و دیگر هیچ امیدی به بازیابی حیات سیاسی آن نمیتوان داشت. آنها که همچون محمد خاتمی، احمدینژاد و جریان «انحرافی» منسوب به او، و حتی میرحسین موسوی و «خطامام»، میخواستند تحت حمایت کانالهای غرب از این مردة بیروح رژیمی سیاسی و سرزنده بیرون بکشند، همگی پایشان در پوست گردوی همین رژیم بیدروپیکر فروافتاد و شکست. رهرو دیگری باقی نمانده، جز نمایندگان بینام و نشانی که با به اصطلاح «آراء عمومی» انتخاب شده و بر صندلیهای مجلس جمکران تکیه خواهند زد! کسانیکه مسلماً برای حفظ چند صباح «آقائی استیجاری» دست به هر خودفروختگی نیز میزنند. این است نتیجة سیاستهای آمریکا در کشور ایران: رسوائی همه جانبه!
و دقیقاً به همین دلیل است که در «ظاهر» مجلس شورای اسلامی برخاسته از «انتخابات» اخیر، عملاً فاقد هر گونه ترکیب سیاسی شناخته شده از کار در میآید؛ نه «خط امام» در آن دیده میشود، و نه «اصلاحطلب!» نه جناح «انحرافی» را در میان «نمایندگان» منتخب میبینیم و نه گروه موسوم به «فتنه» را! در این مجلس مشتی افراد فاقد «خط سیاسی» به عنوان نمایندگان ملت بر صندلیها تکیه خواهند زد، و تتمة نیروی استعماری غرب را در بوقها خواهند دمید. بیدلیل نیست که بوقهای استعماری از این «جماعت» بیخبر از همه جا تحت عنوان «اصولگرایان» یاد میکنند! باید پرسید این خبرگزاریها در این جماعت ناشناخته کدام «اصول» را دیدهاند که اصولگرا خطابشان میکنند؟ در شرایط فعلی، وابستگی به علی خامنهای نیز برای احدی آب و نان نخواهد داشت؛ چرا که خامنهای خودش هم دیگر «اصولگرا» نیست!
در چنین شرایطی اگر غرب فقط بر همان شاخکهای سنتی سیاست خود در ایران تکیه داشته باشد نتیجه کاملاً روشن است: فروپاشی تدریجی سیادت واشنگتن و لندن در منطقة خاورمیانه! فروپاشیای که از ایران و ترکیه شروع شده و به دیگر مناطق سرایت خواهد کرد. حال یک سئوال مطرح میشود، پایتختهای غربی، جهت حفظ سیادت استعماریشان کارتهای جدیدی روی میز خواهند گذارد یا خیر؟ اگر لندن و واشنگتن کارت دیگری در دست نداشته باشند، میباید قبول کرد که برای نخستین بار طی تاریخ موجودیت کشور روسیه، مرزهای جنوبی این کشور به روی مسکو باز خواهد شد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر