آنها که پائیز و زمستان 1357 را به یاد دارند بخوبی میدانند چگونه سیاستهای استعماری همهروزه با موضعگیریهای رذیلانه به فروپاشاندن حکومت سلطنتی و جایگزینی سریع آن با دستگاه اراذل و اوباش بازار و روحانینمایان سرعت میداد. البته در اینکه ملت ایران با رژیم استبدادی آریامهری توافق چندانی نداشت تردیدی نیست، ولی از سقوط سلطنت تا رسیدن به عجوزة هزار دامادی به نام حکومت اسلامی مسیری بود که ملت ایران مسلماً خواستار پیمودناش نبوده. استعمارگران غرب، از طریق تثبیت سریع قدرت اوباش در ایران، هم زمینة دخالتهای نظامی در افغانستان به نفع گردانهای عرب و مزدوران مسلماننما را فراهم آورده، تا جهاد بر علیه اتحادشوروی را سازمان دهند، و هم با سرعتی حیرتانگیز تمامی مطالبات دمکراتیک ملت ایران را از صحنة سیاست کشور حذف کردند.
و در کمال تأسف آنروزها بسیاری از گروههای چپنما، با شعار «ما برای دمکراسی انقلاب نکردهایم!» در عمل آتشبیار معرکهای شدند که خود نهایت امر قربانیان وحشیگریهایش بودند. در چنین فضائی بود که مسائل «بیاهمیتی» چون آزادی قلم، مطبوعات، آزادی فعالیتهای فرهنگی، آزادیهای سیاسی، وجود احزاب، سندیکاهای انتخابی کارگری، و ... خلاصه بگوئیم تمامی مطالبات اساسی و پایهای ملت ایران تحت تأثیر یک ایدة جادوئی قرار گرفت: حکومت اسلامی به رهبری یک دیوانة قدرت به نام «الموسوی الخمینی!» تو گوئی ملت ایران عقلاش را از دست داده بود و یک رژیم نظامی و سرکوبگر را که حداقل نوعی فضاسازی شبهدمکراتیک در جامعه فراهم آورده بود، در اوج شکوفائی مالی و اقتصادی از قدرت ساقط میکرد تا خود را درگیر گرسنگی، فقر، دربهدری، زندان و شکنجهای به مراتب گسترده نموده، جوانان خود را در راه تثبیت قدرت چماقداران فالانژ و آدمکشان بازار و حوزه قربانی کند! این است تصویری که طی سیسال گذشته تحت عنوان «انقلاب شکوهمند اسلامی» به خورد ملت ایران داده شده!
در پروسة تحمیل یک استبداد اسلامی، در مقام تنها جایگزین ممکن برای نظام سلطنتی، همانطور که گفتیم «سرعت فروپاشی» از نظر استعمار غرب یکی از کلیدیترین عوامل بود. بر اساس این دکترین منفور، جامعه نمیبایست در روند این دگردیسی و گذار از سلطنت، از مرحلهای سازنده عبور کند، مرحلهای که جامعه را در بطن روابط اجتماعی و فرهنگی با عامل «آزادی» در ارتباطی تنگاتنگ و ممتد قرار میداد. و جهت تأمین این «نیاز»، آنها که امروز دایرهبهدستان اصلاحطلب و تودهای و «نهضت آزادی» و غیره به شمار میروند، یعنی تقریباً تمامی همانها که «خلق» را به انتخابات نمایشی اخیر فراخواندند، از جمله محافل نزدیک به همین دگردیسی «برقآسای» آمریکائی هستند.
مسلماً نخستین عاملی که میتوانست فروپاشی «برقآسا» و مطلوب غرب را تأمین کند، بزرگنمائی و «شخصیتسازی» از دیوانهای به نام روحالله خمینی بود! قافلة استعمار از عمامهای گرفته تا کلاهی و چپنما و مجاهد میبایست در شخص «امامخمینی» نه تنها رهبر شیعیان جهان، که رهبر تمامی ملتهای مستضعف را به عیان «مشاهده» کند! در این چارچوب، همة انسانهای آزادیخواه دنیا از سرخپوست «دودپرست» گرفته، تا هندی گاوپرست طرفدار و فدائی «امام خمینی» بودند! حضرت امام خمینی در این چارچوب تبدیل به همان «گوسالة زرینی» شدند که خلقالله جهت حفظ منافع غرب در منطقه میبایست به گرد ایشان «اجباراً» تجمع فرمایند!
در کنار این «شخصیتسازی» مهوع، بساط بنیادباوری نیز نقشی بر عهده گرفته بود، و از حق نگذریم که این بساط بسیار «سازنده» بود. بر اساس نظریة استعماری «بنیادباوری»، بنیاد شیعة اثنیعشری که در عمل طی سیصد سال در تاریخچة موجودیتاش جز خرافه و نکبت دربار صفوی و بحرانسازیهای استعماری قاجاریه هیچ نمیبینیم، تبدیل به حبلالمتین ملتها و آزادیخواهان جهان شده بود! و برای به ارزش گذاشتن زوج «امام ـ بنیاد»، تمامی «تظاهرات» سیاسی که جهت فراهم آوردن زمینة فروپاشی حکومت سلطنتی در سطح کشور به راه میافتاد، در اطراف نظریهپردازیهائی صورت میگرفت که پدیدهای موهوم، مبهم و نامعلوم به اسم «جمهوری اسلامی» را هدف نهائی خود معرفی میکرد. همان حکومت اسلامی که امروز پس از گذشت سه دهه هنوز معلوم نشده چه «صیغهای» است.
ولی از آنجا که سوءاستفاده از احساسات «میهنپرستانه» نیز در این مهم میتوانست کارساز باشد، غربیها راه بسیار خوبی جهت مشتعل کردن آتش «وطنپرستی» خلقالله پیدا کرده بودند. هر گاه در پایتختهای مهم جهان غرب احساس میشد که شعلة نفرت عمومی نسبت به سلطنت پهلوی در حال فروکش است، چند سناریوی «قتلعام» برنامهریزی شده به اجراء در میآمد. به دنبال آن رهبران کشورهای سرمایهداری هر یک بالای منبر رفته، فریاد برمیآوردند که، «ما از شاه حمایت میکنیم!» همین جملات جادوئی در کنار تصاویر هولناک قتلعام مردم کافی بود که بر کندة نیمسوز روغن بریزد؛ «خلق» به جوش میآمد و دوباره به خیابانها رهسپار میشد! خلاصه بگوئیم، از نکبتی که 17 شهریور نام گرفته، حکومت اسلامی به مراتب بیشتر فیض برده تا حکومت شاه! با این ترفندها، در عمل «سهپایة» تبلیغاتی استعماری در ایران کامل میشد: یک «رهبر» بلامنازع، یک «بنیاد» جهانشمول، و یک «نبرد» وطنپرستانه! زمینة لازم جهت خر کردن خلقالله فراهم آمده بود! این «سه پایه» لعنتی همان است که امروز پس از گذشت سه دهه همه روزه در کوچه و خیابان، محل کار و تحصیل و حتی خارج از مرزها توی سر مردم این مملکت میخورد.
با این وجود نمیباید کارآئی این «سهپایه» را از نظر دور داشت. این پروسة استعماری طی کمتر از شش ماه یکی از استوارترین دیکتاتوریهای نظامی جهان در مرزهای ابر قدرت اتحاد شوروی سابق را، آنهم در اوج شکوفائی اقتصادی خود از هم فروپاشید! بدون آنکه حتی آب در لیوان سفیر آمریکا و انگلستان در تهران «تکان» بخورد! کجای کارید؟ سفارت فرانسه در مقام چرخ پنجم گاری سازمان آتلانتیک شمالی به عنوان «میزبان» همان امامخمینی «گلباران» هم شد! البته همانطور که در عمل دیدیم برنامة آمریکائیها تا حدودی با اشکال روبرو بود. زیادهخواهیهای واشنگتن خصوصاً در افغانستان و پاکستان نمیتوانست صرفاً از طریق جایگزینی شاه با خمینی به دست آید. اگر فروپاشاندن دستگاه سلطنت با استفاده از «سهپایة» کذا به سادگی صورت پذیرفت، برای راندن ایرانیان از یک زندگی «انسانی» و معاصر و فروانداختنشان در دام یک نظام پسافتاده، پوپولیست، مذهبینما و از نظر روابط بینالملل «منزوی» و منفور مسلماً این سهپایه کفایت نمیکرد؛ شعبدة «گروگانگیری» و «جنگتفریحی» لازم آمد. همان گروگانگیری و جنگ که امروز سردمداران اصلیاش «اصلاحطلب» و «آزادیخواه» و غیره هم شدهاند!
با در نظر گرفتن مقدمة طولانیای که در بالا آمد، امروز میتوان تا حدودی به اهداف نظامهای سلطهگر جهانی در شعبدة «انتخابات» اخیر حکومت اسلامی اشراف پیدا کرد. همانطور که میبینیم «تحولات» مرتبط با انتخابات اخیر جمکران نیز همچون اوباشپروریهائی که منجر به استقرار حکومت اسلامی شد، در بطن یک نظام کاملاً بسته صورت میگیرد. به بیان دیگر، دعوا همانطور که در غائلة 22 بهمن شاهد بودیم در حد یک «دعوای محافل» محدود مانده. طی بحران 22 بهمن، اگر روحانیت در همکاری کامل با سلطنت خود یکی از بنیادهای حامی کودتاها و سرکوبهای ملت ایران بوده، هیچ اهمیتی نداشت! تبلیغات و هیاهوی رسانهها این بنیاد را در 22 بهمن تبدیل به منبع «آزادیخواهی» کرده بود! امروز نیز همین مسیر استعماری توسط آقای میرحسین موسوی طی میشود.
موسوی که خود یکی از سردمداران سرکوب فراگیر در کشور ایران است و بر اساس شواهد و ظواهر، فعلاً قرار شده نقش امامخمینی مفلوک را بر عهده بگیرد! خلاصة کلام تبلیغات همان است که حزب توده، مجاهدین، برخی از چپها و حتی ملینماها در آغاز هیاهوی امامزمانشان به مردم تحویل میدادند. بر اساس برداشتهای اینان «روحانیت تغییر ماهیت داده، باید از امام حمایت کنیم!» امروز این میرحسین موسوی است که گویا «تغییر ماهیت یافته»، و دیگران نمیباید در احوالات گذشتهاش «دقت نظر» به خرج دهند؛ ایشان حکایت همان دوشیزة 80 سالهای را پیدا کردهاند که با صدها وصله و بخیه قصد رفتن به خانة بخت دارند.
همانطور که گفتیم، جنگ دو محفل «اصولگرا» و «اصلاحطلب» نوعی از انواع جنگهای خانگی است، ولی این «جنگ خانگی» در عمل پیش از انتخابات «پیشبینی» شده بود. و با تبلیغات منفی که حول محور «اصولگرائی» طی چهار سال بر علیه دولت احمدینژاد صورت گرفت امکان رأی گستردة عمومی به وی عملاً وجود نداشت. در نتیجه اصلاحطلبان میدانستند که «اقبال» در این رأیگیری بیشتر با جبهة اصلاحات خواهد بود. ولی نخست باید در همینجا بگوئیم، این «اقبال» هیچ ارتباطی با شرکت 85 درصد واجدین شرایط در این انتخابات ندارد. ادعای شرکت 85 درصد از واجدین شرایط در این نمایشات فقط یک تبلیغات گمراه کننده است و توسط دستگاه جمکران و اربابان غربیاش در بوق و کرنا گذاشته شده. با این وجود پر واضح بود که طی یک «رأیگیری» ـ این رأیگیری مسلماً در حد محافل و لاتولوتهای نمازجمعهها محدود میماند ـ احمدینژاد رفتنی بود.
در ساختاری که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در منطقة آسیای مرکزی به وجود آمده، تکرار نمایشات انتخاباتی از قماش آنچه پیشتر چهار بار خامنهای و هاشمی را با بیش از 90 درصد آراء از صندوقها بیرون کشید دیگر امکانپذیر نیست؛ حکومت اسلامی و اربابان این دستگاه سرکوبگر در غرب، میباید در چارچوب روابط جدید منطقهای بالاجبار موجودیت نوعی «آلترناتیو» سیاسی را در بطن جمکران بپذیرند. مشکل این نیست که احمدینژاد برود یا خیر! مسئله این است که جریان تزریق «آلترناتیو» در فضای سیاسی کشور هم میباید به صورتی خانگی انجام پذیرد و صرفاً خودیها را به میدان بیاورد، و هم میباید در خدمت گسترش دامنة مشروعیت این حکومت «شترگاوپلنگ» باشد.
آنچه امروز تحت عنوان «مقاومت» میرحسین از دهان این و آن بیرون میآید، در عمل لبیکی است به نیازهائی که در بالا به آنها اشاره کردیم. انتخاب میرحسین موسوی طی نمایشات مسخرة حکومت اسلامی، گزینشی که به هیچ عنوان برای جمکران معضلی ایجاد نمیکند، بدون نمایشات جنبی که مدتی است شاهد آن هستیم، نمیتوانست مشکلات حکومت اسلامی را در منطقه حل کند. این «انتخابات» میبایست در شرایطی صورت گیرد که همزمان مشروعیت کافی برای دولت موسوی به صورتی که میبینیم، از منظر تبلیغات جهانی فراهم آورد. همان اصلی که امروز توسط تمامی شبکههای خبرگزاری جهان که دست در دست «مخالفنماهای» حرفهای و اوباش اصلاحطلب و صادراتیهای جمکران به غرب گذاشتهاند، در شرف تکوین است. تمامی این جانیان که طی سه دهة گذشته دستشان به خون مردم این مملکت آغشته شده، طرفدار «بازشماری آراء»، «انتخابات منصفانه»، «تجدید رأیگیری» و غیره هستند! میبینیم که «بهانه» نیز بسیار روشن و کاملاً قابل توجیه است: «حمایت از آراء ملت ایران!»
در مقطع فعلی، وارد شدن به تجزیه و تحلیل و جزئیات بدهبستانهای سیاستهای بینالملل در این نمایشات ضدایرانی کار را به درازا خواهد کشاند، ولی به طور مثال شاهد بودیم که دولتهای فرانسه و آمریکا در آغاز درگیریها به سرعت شروع به «مخالفت با سرکوب مردم» کرده، سرکوبها را نشانة شکست احمدینژاد در انتخابات دانستند! ولی قصد واقعی از این «مخالفتها» همان بود که در غائلة 22 بهمن شاهد بودیم، یعنی فراهم آوردن زمینة مناسب جهت قدرتنمائی باندهای وابسته به احمدینژاد! چرا که وی با تکیه بر «آمریکائی» بودن اصلاحطلبی میتوانست جایگاه مهمی در بطن مبارزات وطنپرستانه و ضدآمریکائی خلقالله خوشباور برای خود بجوید!
ولی این ترفند نگرفت! و به دلیل تغییرات استراتژیک که فروپاشی اتحادشوروی پدید آورده، در پاسخ به این موضعگیریهای رذیلانه، مسکو حاضر نشد دعوت از احمدینژاد را جهت شرکت در نشست پیمان شانگهای لغو کند! کرملین با احضار احمدینژاد به مسکو عملاً یک سطل «آب یخ» بر سر حضرات در غرب سرازیر کرد! اینبار احمدینژاد که با تکیه بر جنجال واشنگتن پیرامون انتخابات به مبارزی نستوه و «ضدآمریکائی» تبدیل شده بود، با نشستن در کنار مدودف، در شرایطی که لباسشخصیها مردم را در خیابانها تکه تکه میکردند، در مقام نوکر و خانهشاگرد کرملین ظاهر شد!
حاکمیت آمریکا که از این تغییر موضع بینهایت وحشتزده شده بود، برای حفظ سفرة چپاول خود در منطقه، به سرعت از زبان ریاست جمهور اعلام داشت که، «تفاوتی بین احمدینژاد و موسوی نمیبیند»! و چون کار در این مرحله رفع و رجوع نشد، فرمودند، «آمریکا مشروعیت انتخابات را یک امر داخلی تلقی میکند!» خلاصة مطلب آقای اوباما به زبان بیزبانی میفرمایند: «برای ما موسوی و احمدینژاد تفاوتی ندارند، هر دو نوکر خودمان هستند و میتوانند منافع ما را تأمین کنند، در نتیجه درگیریهای داخلی را هر که برد با او کنار میآئیم!»
دلیل لغو دستور سرکوب مردم از طرف دستگاه پلیس و نیروهای انتظامی جمکران، که طی چند تظاهرات اخیر گویا دیگر دست به وحشیگریهای اسلامی و علنی نزدهاند، همین عقبنشینی غرب در برابر سیاستهای بزرگ منطقهای بوده. بارها گفتهایم، نیروهای انتظامی، خصوصاً سپاه پاسداران و اوباش لباسشخصی و انتظامی نوکران و نانخورهای واقعی پایتختهای غربیاند، چماقی که اینان بر سر فرزندان این سرزمین میکوبند در غرب تبدیل به آسایش و رفاه و ثروت شده.
با این وجود مشکل اصلی ما ایرانیان هنوز لاینحل باقی مانده. همانطور که میبینیم میرحسین موسوی قصد دارد جنبش آزادیخواهی ملت ایران را بار دیگر به جانب مسجد و منبر، روحانیت و اسلام و این قبیل جفنگیات سوق دهد. سخن از آزادی مطبوعات نیست، حرفی از آزادی فعالیتهای هنری، فرهنگی، ادبی و ... به میان نمیآید، اینترنت و تلفنهای همراه هنوز تحت نظارت سانسورچیهای مخابرات قرار گرفته، خبرنگاران خارجی تحت نظارت سپاه پاسداران فیلم و مصاحبه تهیه میکنند، ولی میرحسین موسوی بجای منعکس کردن مطالبات دمکراتیک مردم، امروز در کمال وقاحت خواستار شرکت مخالفان «نتایج انتخابات» در نماز جمعه به امامت علی خامنهای شده!
باید این سئوال را به طور جدی از نظر سیاسی مطرح کنیم که گروههای وابسته به جمکران تا کجا و تا کی میخواهند مردم این مملکت را بفریبند و برای جنایتکاری چون موسوی که امروز دیگر رسماً نقاب آزادیخواهی را نیز کنار گذاشته و دست به دامن مسجد و منبر و مقام رهبری شده تحت عنوان آزادیخواه کسب وجهه و مشروعیت کنند؟ این سئوالی است که تمامی کسانیکه پشت سر موسوی سنگر گرفتهاند، در روزهای آینده میباید برای آن جوابی روشن و صریح داشته باشند.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر