چند روزی است که از هیاهوی «انتخابات» در حکومت اسلامی میگذرد و حسن
روحانی، فردی که دستهای حاکمیت او را از
صندوقها بیرون کشیده، در «خلوت» گویا به
فعالیتهای بسیار «سازنده» مشغول شده.
سخن از آزادی برخی «زندانیان سیاسی» به گوش میرسد و هاشمی رفسنجانی، پدرخواندة دولت جدید اینجا و آنجا از پیشرفت
کارها و «اقدامات» ابراز خوشوقتی میکند.
آمریکائیها نیز مرتباً از «فرصت» به دست آمده تقدیر به عمل میآورند و
«مخالفنمایان» حکومت اسلامی که فضای خارج از کشور را با پول سفارتخانه به اشغال
خود در آوردهاند، مرتباً از سیاستهای «نامرئی» دولت جدید تعریف و
تمجید میکنند. خلاصه بگوئیم، اینبار نقش دولت، همانطور که پیشتر هم اشاره کردیم، به دلیل ساواکی بودن آقای روحانی، بیشتر
«مخفیانه» و زیرجُلکی اعمال میشود. دیگر
نه همچون دوران ملاممد سخنرانی «داغ» و فلسفینما از زبان ریاستجمهور به گوش میرسد، و نه همچون دورة حکومت لباسشخصیها، سفرهای
«استانی» رئیس جمهور «محبوب» به در و دهات و کوهوکمر به ارزش گذاشته میشود. به نظر میرسد که سیاستی متفاوت و نوین در ایران
آغاز شده، سیاستی که هنوز ابعاد مختلف آن
ناشناس باقی مانده.
با این وجود، علیرغم نبود اطلاعات
کافی در مورد فعالیتهای ریاست جمهوری جدید چاه جمکران، بسیاری
دقایق را میتوان از اخبار و گزارشهای جنبی استخراج کرد. به طور مثال،
همانطور که در مطالب پیشین نیز گفته بودیم، پس از این «انتخابات»، حرکت کلی حامیان استبداد، که در بین آنان طرفداران، مخالفنمایان و حتی مخالفان حکومت اسلامی را میتوان
بازشناخت به مسیری واحد منتهی شده. مسیری که اینان را از الهامات دمکراتیک ملت
ایران هر چه بیشتر دور کرده، ارزشهای
دمکراسی سیاسی، از قبیل آزادی بیان،
آزادی مطبوعات، آزادیهای فرهنگی و
هنری، و نهایت امر نقش گستردة تشکلهای
سیاسی و صنفی در آیندة کشور را نادیده میگیرد! خلاصه
بگوئیم، در میانة آشفتهبازاری که اینان
به وجود آوردهاند، «دمکراسی»،
شیوة حکومتی که این حضرات خود را طرفداران پروپاقرص آن جازده بودند، در پردة «سکوت» فروافتاده. این
«حضرات» ـ چه مخالف و چه موافق حکومت
اسلامی ـ در واقع دلدادگان واقعی استبداد و سرکوب ملت ایراناند، و
ادبیات سیاسیشان از جفنگیات فراتر نمیرود. همان
جفنگیاتی که انعکاس گستردهشان در مطبوعات سانسور شدة دوران پهلویها، نهایت امر زمینهساز «توجیه» توحش و استبداد
ملاجماعت شد.
جهت روشن شدن ابعاد شگفتآور ضدیت اینان با «دمکراسی»، بهتر است در همینجا به نکتة مهمی اشاره کنیم و
آن اینکه، بسیاری از جوانان ایران از شناخت ترفندی که
استعمار با توسل به آن «واقعیات» را با «اوهام» در ترادف قرار میدهد عاجزند. دلیل هم
اینکه روند موذیانهای که اینان از طریق ایجاد «ترادف» میان پدیدههای متفاوت و
متضاد اتخاذ میکنند بسیار پیچیده و گسترده است. کلیة این ترادفات که بین فرهنگ و استبداد؛ سرکوب و
امنیت؛ اخلاقشهروندی و پیروی از پدرسالاری؛ زنستیزی
و حمایت از زنان؛ و... پیوند ایجاد میکند،
از طریق «ادبیاتی» پای به مطبوعات و عرصة
قلم میگذارد که کشف رمز از کُنه و پایههایاش نیازمند ابزاری است که جامعة استبدادزده
آن را در اختیار جوانان نخواهد گذارد.
برای روشنتر شدن موضوع، در اینجا
نگاهی خواهیم داشت به مطلبی تحت عنوان «مکتبی به نام گوگوشیزیسم» که چند سال پیش
از «انقلابِ» آقای خمینی در شمارة ویژة نوروزی مجلة «خواندنیها» به چاپ رسیده بود.
آنانکه با سانسور و تحدید رایج آزادی بیان در
مطبوعات «شاهنشاهی» آشنائی ندارند، شاید ندانندکه مجلة «خواندنیها» از جمله
مطبوعات شاهنشاهی به شمار میرفت، و
محتوای آن از تأئید «صددرصد» دربار، ساواک
و شهربانی برخوردار بود. خواندنیها، و مدیر مسئول آن، آقای امیرانی از جمله دوستان محفل استبداد
بودند، و همانطور که متن برگرفته از این
مجله نیز نشان میدهد بر «اخلاقمداری» و «سنتگرائی» ایشان کوچکترین شائبهای
جایز نبوده و نیست:
«اگر جلوی اینکارها سریعاً و عمیقاً گرفته نشود [...] نوجوانان پرشور ما تصور
میکنند، زندگی یعنی [...] آواز خواندن و
قر دادن و کاباره رفتن و عاشن شدن و [...] اروپا رفتن و آزاد بودن ...»
در اینجا چند موضوع قابل تامل است. در
شرایطی که تلویزیون دولتی، تحت نظارت همان ساواک، مدام تصاویر،
تصنیفها و کلیپهای این خواننده را پخش میکرد، به چه دلیل در مجلة خواندنیها این مطالب را بر
علیه همین فرد به چاپ میرسانند؟ پاسخ
روشن است؛ مسئله به هیچ عنوان به شخص
خواننده، رفتار «هنری»، و سیاستهای حاکم بر فضای رسانهای شاهنشاهی
مربوط نمیشود. مسئلة اصلی نشستن در جایگاه قضاوت اخلاقی جهت
«تکفیر» زن، هنرمند و نکوهش «حق انتخاب
آزاد» اوست. در مطلب خواندنیها، گوگوش، به عنوان زن هنرمند، به صورت نمادین الگوئی «ناهنجار» معرفی میشود که
ارزشهای والای جامعة شاهنشاهی را مخدوش کرده.
گوگوش «عنصر نامطلوبی» است که میباید
از جامعة ایران طرد شود، و خواندنیها در واقع فتوی «مبارزه» بر علیه «زن
ولنگار» صادر نموده! زنی که ساواک به دست خودش او را خلق کرده.
به صورت خلاصه، مطلب «گوگوشیزاسیون»
مشتی است نمونة خروار از تبلیغات ساواک و «بدهبستان» میان اعضای محفل «شیخوشاه.» اینان
با فعالیتهایشان «شیطان» را در قالب زن هنرمند «مشخص» کردهاند، زمینة حضورش
را خود در جامعه فراهم میآورند، سپس برای
نابودی این «دشمن خدا» افکار عمومی را بر محور «نفرت» بسیج میکنند؛ نهایت امر «لشکرکشی» نیز به راه میافتد و ... و
چه بسا که حتی «انقلابی» صورت گیرد! اگر در
مطالبمان به محفل «شیخوشاه» اشاره میکنیم، بیدلیل
نیست؛ شیخ و شاه اعضای یک محفل واحدند. و پیام
مجلة «وزین» خواندنیها چند سال بعد از حلقوم امثال خامنهای، بنیصدر،
مهدی بازرگان و حتی عوامل و ایادی حزبتوده نیز شنیده شد. خلاصه بگوئیم، «هنجارسازی» در استبداد سیاسی کاری است بسیار
اساسی! استبداد سیاسی بدون «هنجارسازی»
پیش نمیرود، و این «هنجارها» را با
سوءاستفاده از واپسماندگیهای نظری،
اجتماعی و اخلاقی در جوامع عقبمانده شکل میدهند. نتیجهاش هم در برابرمان قرار گرفته، تاراج و سرکوب 34 سالة ملت ایران.
ولی اگر در حیثوبیث بدهبستانهای «شیخوشاه» کسی جهت ارائة تصویری انسانمحور
از «آزادی زن» دست به قلم میبرد، تا به
این جانوران وحشی حالی کند، «مقولة» زن نه
ابزار تحکیم حاکمیت شاهنشاهی است، و نه پیچومهرهای
در جهت گسترش «شیعة اثنیعشری»، جایش در
زندان اوین بود. و تردید نکنیم که این
قماش زندانی سیاسی، برخلاف ملایانی که با هیجانات آتشین عوامل ساواک
و «انقلابیون» از اوین بیرون آمدند و دم درب خروجی در میان «هواداران» سیگار
وینستون چاق کرده، روی صندلی لم دادند و
افتخار فروختند و «گپ سیاسی» زدند، هیچگاه زنده پای از اوین بیرون نمیگذاشت.
طی 57 سال حکومت پهلوی، که ادعای به
ارمغان آوردن «آزادی زن» در ایران را داشته و دارد هیچکس نمیگفت که پیکر زن، زندگی زن،
زنانگی او، رحم او، باوری یا ناباوری او، و هر آنچه در پیکر او وجود دارد از آن
اوست. احدی نمیگفت که نسخه نویسی برای
«اخلاقمداری» پیرامون زن و زنانگی همان استبداد و فاشیسم است. به صراحت بگوئیم، شعورشان هم نمیرسید؛ آنها که سفارش «ادبیات مطلوب» میدادند در
واشنگتن و لندن نشسته بودند! و این سیر انسانستیز آنقدر ادامه پیدا کرد که ملای
شپشو را از نجف بار کرده به پاریس بردند تا او را بجای پادشاهی بنشانند که از تحصیل
در مدرسة «رُزة» سوئیس برای ملت ایران «گَند دماغ» و استبداد سوغات آورده
بود.
و اما جالبتر اینکه، سه دهه پس از
این «بدهبستان» پرشکوه، یک هنرپیشة ایرانی سینهاش را در برابر دوربینها
برهنه میکند، و ... و نویسندگانی که
سالهاست خود را «آزادیخواه» جا زدهاند،
همان برخوردی را با این «عمل» صورت میدهند که چهار دهة پیش نشریة وابسته
به ساواک در مورد گوگوش انجام داده بود: نصیحت
به اخلاقمداری، تعیین حدود و ثغور اعمال
«هنری» و ...!
این مختصر را گفتیم تا دو نکته را به هممیهنان یادآوری کرده باشیم. نخست
اینکه، مرزبندی بین فاشیسم و انسانمحوری
کاری است بسیار ظریف، حقوقی و تاریخی که از
عهدة هر کسی برنمیآید. و اگر هشیار
نباشیم، عوامل استعمار و استبداددوستان درونمرزی جهت
پیشبرد نگرشهای مستبدانه، فاشیستی و
سرکوبگرانه که نهایت امر به چپاول اموال ملی منتهی میشود، به راحتی از محدودیتهای نظری جامعه استفاده
کرده، انسانمحوریهای «قلابی» را به خلقالناس میچپانند.
نکتة دوم اینکه، در مورد نزدیک شدن
محافل «شیخوشاه» به یکدیگر هشداری داده باشیم.
همانطور که پیشتر نیز گفته بودیم، «انتخابات» اخیر در ایران دست عوامل شیخ را رو
کرده، و اینان جهت تأمین حاشیة امن به
دامان «شاه» آویختهاند. طی چند روز گذشته، این دومین بار است که علی خامنهای، مقام
معظم حکومت اسلامی، پوزی به علف «مقدسات
بومی» زده و دم از منافع کشور میزند:
«[...] ما به مردم گفتیم احیاناً اگر كسی هست كه با نظام
اسلامی، دل صافی ندارد ولی برای آینده و منافع كشور
اهمیت قائل است در انتخابات بیاید و این انتخابات نشان داد كسانی كه طرفدار نظام هم نیستند به نظام اعتماد دارند و میدانند جمهوری اسلامی از منافع و عزت كشور دفاع میكند.»
منبع: فارسنیوز،
مورخ پنجم تیرماه 1392
به راستی چرا رهبر حکومت اسلامی که به شهادت سخنرانیها و وغوغصاحابهای
پیشیناش، اصولاً موجودیت «مخالفان» در
این نظام را قبول نمیداشت، امروز از
حضور همین «مخالفان» در انتخاباتاش «استقبال» به عمل میآورد؟ این کدام «مخالفان» هستند که در این نمایش
مضحک و ضدایرانی حضور به هم رسانده و «دل مقام معظم» را اینچنین ربودهاند؟ پاسخ به این سئوال آنقدرها مشکل نیست؛ این «مخالفان» همانهایاند که به قولی «به
کیشی میآیند و به فیشی میروند!» همانها
که برای صدراعظمی مهدی بازرگان خیابانها را پر کردند؛ همانها که فرزند معنوی امام، بنیصدر را رئیس جمهور کردند؛ همانها که برای رئیس آدمکشان خط امام، میرحسین موسوی اللهاکبر میگفتند و ... خلاصه
اعضای فعال «حزب باد» را میگوئیم. کسانی
را میگوئیم که هیچ نگرش منسجم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و فکری ندارند؛ چه اینجا بنشینند و چه آنجا برایشان فرقی نمیکند. عمله،
ابزار، عصای دست استبدادند و همیشه
حی و حاضر جهت خدمتگزاری. ولی مسئله این
است که «حزب باد» گویا اینبار در بادبان خامنهای ندمیده که «مقام معظم» دست به
سپاسگزاری برداشته! جالبتر اینکه،
شخص خامنهای خودش مرتباً این «مسئله» را بازگو میکند! به استنباط ما و با توجه به این شرایط، حکومت اسلامی در سراشیب سقوط افتاده، و به همین دلیل است که شبکة «شاهالله» دست در
دست «شیخالله» گذارده.
سعی اینان، همانطور که بالاتر نیز
گفتیم به ارزش گذاردن نگرشهای فاشیستی و از میان بردن «سد دمکراسی» در تفکر معاصر
ایرانیان است. نقاط توسل این جماعت نیز
همچون دوران گذشته روشن و واضح است:
اخلاقیات، مقدسات، منهیات،
زنستیزی، و ... ولی اگر خواهان برقراری دمکراسی در ایران هستیم
میباید خود را جهت مبارزه با این نوع «ادبیات فاشیست» آماده کنیم. در غیر اینصورت
دیدار ما یکبار دیگر، در عمق سیاهچالی به مراتب متعفنتر از چاه
جمکران!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر