در وبلاگ امروز دو مطلب را مورد بررسی شتابزده قرار میدهیم، ایندو سرفصل هر چند بارها ضمیمههای خبریشان
در رأس سایتها و رسانهها قرار گرفته،
ریشههای استراتژیکشان عملاً به سکوت برگزار شده؛ دلیل نیز روشن است. سیاست
«خبرسازی» و استراتژیها الزاماً در یک مسیر واحد گام برنمیدارد. به همین دلیل نیز ابعاد هولناکی که ایندو «سرفصل»
میتواند از منظر استراتژیک به همراه داشته باشد، در پناه
بهمنی از تحلیلها که خود عوامل اصلی در انحراف افکارعمومی از واقعیتاند پنهان
خواهد ماند. دو سرفصل مذکور عبارتاند از، تحمیل انزوای اقتصادی ـ فرهنگی بر ایران، و جنگ استعماری در سوریه!
شاید برای برخی ایندو سرفصل تکراری به نظر آید، ولی در واقع آنچه تکراری مینماید، تیترهای پرطمطراق رسانههای جمعی است؛ تحلیل در ایندو زمینه به هیچ عنوان تکراری
نیست، چرا که این مسائل اصولاً مورد تحلیل
قرار نمیگیرد. مطلب را با تحمیل انزوا
بر ملت ایران ادامه میدهیم.
به یاد داریم که از آغاز غائلة اسلامگرائی در کشور، که به کودتای ارتش شاهنشاهی در 22 بهمن 57 و
تفویض ظاهری «قدرت» به مشتی ملا و بچهملا منجر شد، پدیدة مبهمی به نام «استقلال فرهنگی» از شعارهای
اصلی اوباش بود. این حضرات سوار بر امواج
تبلیغاتی «سازمان سیا» و با تکیه بر سرنیزة ارتش دستنشانده قدرت را در ایران قبضه
کردند، و به عنوان شیرینی «پیروزیشان»
مرتباً از «استقلال فرهنگی» برای خلقالله دم میزدند. با این
وجود، «استقلال فرهنگی» جفنگ و بیمعناست.
هیچ ملتی «استقلال فرهنگی» ندارد، و این «استقلال»، همچون «هویت»، «اخلاق» و ...
دیگر واژگان مبهمی که توسط اوباش حکومت اسلامی در میعادهای دیگر خلق شده
فقط و فقط کاربردی مردمفریبانه میتواند داشته باشد.
تجربیات انسانی، یک مجموعة واحد و منسجم
و لایتجزاست؛ ملتهای جهان در ارتباط مستقیم و در بدهبستانهای
گستردة فرهنگی، علمی، اجتماعی و زیستی در کنار یکدیگر زندگی میکنند، نه در تقابل و تضاد با یکدیگر. برای
کسانیکه از حملة عرب به ایران حمایت ایدئولوژیک و عقیدتی به عمل میآورند، و سدههاست در ستایش از مشتی اشغالگر تازی و
فرزندان «برحق» و جانشینان خلف «این و آن»،
«...شعر» میسرایند و تئاتر و سینهزنی به راه میاندازند، ادعای «استقلال فرهنگی» در واقع تناقضگوئی است. برای ما زائدة پوچ و بیمعنائی به نام «استقلال
فرهنگی» وجود خارجی ندارد، ولی به فرض
محال، اگر چنین «استقلالی» معنا و مفهومی هم
داشته باشد، این استقلال در کلام کسانیکه
به ستایش زبان و رسم و رسوم مشتی اشغالگر اجنبی نشستهاند، تناقضگوئی و چرندبافی است؛ اینهمه اگر آن را لودگی و مسخرهبازی به شمار نیاوریم!
ولی در ریشهیابی این قماش «جفنگگوئیها» دچار سردرگمی نشویم. «استقلال فرهنگی» ملایان نیز همچون دیگر شعارهای
دهانپرکن حکومتهای دستنشانده، ملغمهای
است که از تبلیغات «ضدبورژوائی» در بلشویسم اتحاد شوروی الهام گرفته. از دیرباز این ملغمه در تمامی حکومتهای دستنشاندة
آمریکا، در چارچوب ساختارهای وابسته به
سرمایهداری بازتولید شده و میشود. از هیتلر و خمینی تا عیدیامین آدمخوار، همگی به
تکرار همین شعارها مشغول بودهاند. بارها
گفتهایم که ویروس فاشیسم با پیوند شوم «منافع» سرمایهسالاری با «شیوههای»
استالینیسم تقویت شده. و اگر آن را از ریشه نسوزانیم، بشریت را به نابودی خواهد کشاند.
ولی ما ایرانیان، پس از فروپاشیدن
سلطنت قاجار که بر ساختاری «سنتی ـ استبدادی» تکیه داشت، گرفتار «ویروس» فاشیسم شدهایم. به
صراحت بگوئیم، از روزی که احمدشاه قاجار
تخت سلطنت را رها کرده، به «فرنگ»
گریخت، تا همامروز ایرانی در ساختار
حکومت فقط و فقط فاشیسم را شناخته. ما
حکومتی جز فاشیسم تجربه نکردهایم، و تعجبآور
نخواهد بود که شیوههای سیاسی، نگارش ادبی، پروژههای اجتماعی، و ... در جامعة ایران جملگی تحتتأثیر «انسانستیزی»
فاشیسم رشد و نمو کرده باشد. به طور
مثال، در ادبیات سیاسی و اجتماعی ایرانیان با واژگانی
از قماش عصمت، هویت، ایرانیت،
اسلامیت، الوهیت، حق و حقیقت و ... کم برخورد نمیکنیم. واژگانی که متعلق به دوران تحجر زندگی انسانهاست.
و
اگر مترادف این واژگان را در ادبیات و گفتار و نوشتار ملل پیشرفته بیابیم، ارجاعاتی کاملاً متفاوت خواهد داشت. این «تفاوت» به هیچ عنوان «تفاوت فرهنگی»
نیست، منتج از تفاوتی است که عقبماندگی با
رشدیافتگی ایجاد کرده.
برای آنکه مطلب امروز نیز به نوبة خود آبی به آسیاب فاشیسم وطنی نریزد، در
اینجا بگوئیم که منظور از «ملل پیشرفته» همانهایاند که بدون داروهایشان خواهید
مرد؛ بدون صنایعشان زندگیتان فلج میشود؛ بدون غذاهایشان
به گرسنگی میافتید؛ بدون سلاحهایشان
قادر نیستید از مرزهای «پرگهرتان» دفاع کنید؛ و ... و
خلاصه بگوئیم، برخلاف آنچه ملا و اوباش و
بازاری در گوشتان خواندهاند، عقبماندگی
و پیشرفت معنا و مفهومی کاملاً واقعی و غیرانتزاعی دارد؛ «توهم» نیست!
ولی دهههاست که بر پایة «توهماتی» از قماش «استقلال فرهنگی» حکومتهای فاشیست
در کشور ایران به قدرت رسیده و سیاستگزاری میکنند، و از این مفر آب به آسیاب همانهائی میریزند
که در ظاهر به میدان «نبرد» دعوتشان کردهاند!
زندهیاد احمد کسروی در یکی از
مقالات جالب خود مینویسد، «غربیها ما را خر کردهاند! مرتباً ارزش والای شعرای عرفانیمان را به
خوردمان میدهند، ولی خودشان کار دیگر میکنند!» البته ما وکیل مدافع احمد کسروی نیستیم، دشمن خونخوار او نیز نخواهیم بود؛ مطلب عنوان شده از جانب کسروی نیازمند بررسی
جداگانه است. ولی به طور خلاصه در مورد این مطلب بگوئیم، غربیها توانستهاند در چارچوب برخورد اجتماعیشان
عامل «نفی» را منزوی کنند و به نوآوریها «میدان» دهند. به
همین دلیل است که در تفکرشان همزمان، هم
برای عرفان «ثقیل» مشرقزمین میدان باز میکنند، و هم
برای «کُنتایسم» محض و یکسویة مغربزمین.
ولی کسروی که خود فرزند ویروس فاشیسم
پهلوی است، و با عامل «نفی» بزرگ شده، قادر نیست «نفی» را از نگرش خود حذف کند. با نفی «خودی» آغاز کرده؛ به این امید که به رشد «دیگری» دست یابد.
این همان پروسهای است که «وارونهاش» را سالها بعد با هیاهوی یک ملای آدمخوار
به نام خمینی بر ملت ایران تحمیل کردند.
اینبار عامل «حذف» میبایست شامل پدیدههای «غیرآخوندی» میشد؛ هر آنچه غیرآخوندی بود، از جامعه «پاک» کردند. اگر در روزگار کسروی خوشباورانی میخواستند
با حذف «عرفان» به حساب خودشان به علم برسند،
در فردای کودتای 22 بهمن 57، احمقهائی میخواستند با گسترش «عرفان» و «وحی»
و ... به علومی دست پیدا کنند که غربیها
هم از آن بیبهره ماندهاند!
ولی ایندو «پروسه» که طی نیم قرن در کشور ایران در پی یکدیگر آمدند، هر چند ظاهری متفاوت داشتند، نهایت امر نتیجهای واحد به ارمغان
آوردند؛ وابستگی روزافزون ملت ایران به
همان منابعی که گویا قصد «استقلال» از آنها در میان بوده! پس میباید قبول کرد که در قفای این پروسه، پروژههای دیگری نشسته بود. حال اگر به دوران ملائی بازگردیم مسائل را روشنتر
خواهیم دید.
حکومت ملایان «قرن اتم»، از آغاز قدرتگیری، «خودکفائی» در همه چیز خصوصاً خودکفائی کشاورزی
را از اهداف بزرگ آخوند و ملا معرفی میکرد. ولی این ادعاها شاهدیم که چرندیات بیمعناست؛ پس از گذشت بیش از سه دهه، وابستگی به واردات مواد غذائی به مراتب از گذشته
بیشتر شده، به صورتیکه اگر امروز صادرات
گندم و برنج آمریکائی به این سرزمین قطع شود گرسنگان در خیابانهای تهران قرآن و
شرعیات را به ماتحت همان حجتالاسلامها اماله خواهند کرد. ولی اگر بیپایه و اساس بودن این به اصطلاح
«خودکفائی» کشاورزی را میتوان همه ساله در آمار رسمی کشورهائی که مواد غذائی
«پایه» به حکومت اسلامی صادر میکنند به صراحت دید، بررسی پدیدههای پیچیدهتر همچون «استقلال
فرهنگی» کار مشکلتری میشود. چرا که در حکومتهای فاشیست «آمار و ارقام»
همچون مسئولیتهای اجرائی، حقوقی و قانونی
حکم کیمیا را دارد. این نوع حکومتها
برای هیچیک از فعالیتهایشان خود را موظف به ارائة آمار «مسئولانه» نمیبینند، نه کادر
لازم را برای اینکار دارند، و نه ارائة
آمار و ارقام رسمی اصولاً در دستورالعمل دولتهای فاشیست جائی دارد.
ولی «پروسههائی» از قماش جستجوی «هویت فرهنگی» و غیره و ذالک بیش از آنچه
نمایهای از بیداری فرهنگی و شناخت و سواد و معلومات باشد، عارضهای است که از آن رایحة تعفن وابستگی به
مراکز تصمیمگیری جهانی به مشام میرسد.
کدام ملت تعیینکنندة جهان را میشناسیم که مدعی برخورداری از «هویت
فرهنگی» جداگانه و مجزا و منزوی از دیگر ملل بشود؟ خلاصه بگوئیم، حتی حسننیت فرضی هم در کار نیست؛ جماعتی
احمق را به دنبال خردجالهای نانخور اجنبی به راه میاندازند، تا زمینة مساعد جهت فراهم آوردن واپسماندگیهای
اجتماعی را به ضرب توجیهات مبتذل و بازاری در کشور فراهم آورند؛ همین و بس!
هزینة این تبلیغات و برنامهها را هم از جیب همان ملت تأمین میکنند؛ هر چند منفعت این سرمایهگزاری همچون دیگر
سرمایهگزاریها نصیب «از ما بهتران» میشود. روزنامة فیگارو، مورخ 24 آوریل 2013، با نقل خبری از فرانسپرس در مورد پاکستان مینویسد:
«در یکی از دهات پاکستان 4 مرد از یک خانواده که به خیال خود دزدی را غافلگیر
کرده بودند، به حکم شریعت هر دو دست وی را
تا شانه قطع میکنند[...]»
بله، این است نتیجة تبلیغات سازمان
سیا برای به ارزش گذاشتن «شریعت» و دامن زدن به تعصبات. جالب اینجاست که نهایت امر کاشف به عمل میآید
که حضرات حجج اسلام پاکستانی اشتباهی هم گرفته بودند! خلاصه دو نفر از پیروان «شریعت محمدی» را پلیس
دستگیر کرده آن دو نفر دیگر هم متواری شدهاند.
به احتمال زیاد حضرات به اعدام
محکوم خواهند شد. در هر حال، رهگذری
که شبهنگام از بخت بد در حوالی خانة اینان قدم میزد، در وضعیتی هولناک در بیمارستان افتاده، ولی نگران نباشید! آنها که به این آتشها دامن میزنند، و زندگی انسانها را اینگونه به آتش میکشند، وضعیتشان
روزبهروز بهتر میشود.
بیجهت نیست که باراک اوباما، رئیسجمهور
ایالات متحد، در نخستین دیدارش از کشور
مصر، در چند گامی کهنترین و باعظمتترین
یادگارهای معماری تاریخ بشر، طی «سخنرانی»
برای به اصطلاح «دانشجویان»، حتی یک اشاره
به مصر باستان نکرد! فقط از اسلام گفت و
از «شریعت!» خلاصه بگوئیم، سوراخ دعای «مردم مصر» را خوب پیدا کرده بودند. بعد هم چوبپنبة «مید. این. یواس» را با یک من
ریش و پشم و یک جای مهر روی پیشانی برایشان از آمریکا فرستادند تا بچپانند توی
همان سوراخ، ایشان هم به قول خودشان شدند،
«رهبر انقلاب!»
امروز در تداوم همین سیاستها، و
حمایت از قرار دادن ملت ایران در «انزوا» است که ندانمکاریها، خودفروختگیها و اجنبیپرستی عمال حکومت اسلامی
محاصرة اقتصادی بر علیه ملت ایران را به یک واقعیت سیاسی و اقتصادی تبدیل کرده. به
صراحت بگوئیم، منافع واقعی این نوع محاصرهها
فقط و فقط به جیب سرمایهداری جهانی خواهد رفت؛
هیئت حاکمهای که امروز در ایران با زدن «نعلوارونه» راه بر اعمال این
سیاستها برای ارباباناش میگشاید، همچون صدام حسین و قذافی و ... بخوبی میداند که
دیریازود توسط همین سرمایهداری با اراذل و اوباشی جدید جایگزین خواهد شد. این «بدهبستانها» وسیلهای است جهت چپاول هر چه بیشتر ملت ایران، و فراهم آوردن امکانات بیشتر برای سیاستگزاری
لندن و واشنگتن در منطقه؛ هیچ هدف دیگری
در میان نیست.
در این مقطع نگاهی به مسائل سوریه میاندازیم؛ مسائلی که ظاهراً با آنچه بالاتر گفتیم متفاوت
است، هر چند جملگی فصلهائی است از همان
دفتر «نبشته» شده. سایت بیبیسی، مورخ 24
آوریل سالجاری چنین تیتر زده:
«صدها اروپائی به شورشیان مخالف بشار اسد پیوستهاند!»
البته آنچه «بیبیسی» در این میانه نمیگوید این است که این به اصطلاح
«اروپائیان» فرزندان مهاجران مسلمان بیبضاعتاند که شبکههای ضداطلاعات و پلیس
اروپا آنها را در قلب شهرهای بزرگی همچون لندن،
پاریس، برلین و ... به انزوای
«فرهنگی» کشانده، و فوت در آستین «استقلال
فرهنگیشان» کرده! اینهمه تا از این آشوبطلبان
سازمان یافته در چارچوب پیشبرد سیاستهای جهانیاش نیروهای «مبارز» و «انقلابی» بسازد!
بله،
خوبی بیبیسی و دیگر بوقهای سرمایهسالاری جهانی این است که همیشه «بخشی»
از واقعیت را میگویند! و نمیگویند که اینها
همان اوباشی هستند که برای مبارزه با کفار به یوگسلاوی و بوسنی اعزام شدند، و
همانها هستند که در لیبی، تونس، مصر و ... آتشبیار سازمانهای اطلاعاتی و
ضداطلاعاتی غرب شده بودند.
میبینیم که «استقلال فرهنگی» فواید و مزایای فراوان دارد. مسئله صرفاً به سرکوب ایرانیان، مصریها و ...
در آغوش «اسلام عزیز» محدود نمیشود.
«در» دیگ آنقدر گشاد شده که دیگر حیای گربه نیز موضوعیت ندارد؛ زمانیکه میخواهند سیاستهایشان را پیریزی
کنند مستقیماً از لندن و پاریس و برلین «مسلمان هفتتیرکش» به محل اعزام میکنند. در سوریه هم همینکار را کردند ولی نتیجة مطلوب
به دست نیامد، و امروز نگران بازگشت لاتولوتها
به دامان «ام. آی. 6» شدهاند:
«[...] سازمانهای اطلاعاتی نگران این هستند که برخی از این افراد به القاعده
بپیوندند و پس از بازگشت به اروپا، دست به
حملاتی بزنند.»
البته ریشة «نگرانی» سازمانهای اطلاعاتی را جای دیگری میباید جستجو
کرد؛ اینبار که در سوریه سر حضرات به سنگ
خورده، بازگرداندن این اوباش به اروپا
بحرانساز خواهد شد. اینان که همچون
نمونههای تونس و مصر و لیبی میبایست در محل به «ریاست» کمیتهها و گروههای ضربت
اسلامگرا تبدیل میشدند، اینک دستاز پا
درازتر به اروپا برمیگردند و اینجاست ریشة نگرانی حضرات. شاید هم جملگی را در سقوط یک یا چند هواپیما
به کشتن بدهند تا خیالشان راحت شود. ولی
مشکل ملتهائی که اینچنین گرفتار این آدمخواران شدهاند به این سادگی حل نخواهد
شد، همچنانکه دستگیری دو تروریست در
کانادا و ارتباطشان با ایران نشان میدهد.
در این رابطه، روز گذشته،
رادیوفردا، گزارش خبرگزاریها را
اینچنین بازتاب میدهد:
«دو متهم به تروریسم در کانادا روز سه شنبه تفهیم اتهام شدند!»
جالب اینکه، در جواب به اتهام ارتباط
تروریستها با حکومت اسلامی، صالحی، وزیر امورخارجة جمکران، که خود نیز عراقیاست و معلوم نیست به چه دلیل
در ایران زندگی میکند، پاسخ داده، «ادعای وجود شاخة القاعدة ایرانی مسخره و خندهدار
است!» ولی ما میدانیم که صالحی بیمایهتر
از آن است که بداند چه میگوید؛ چرا که
اگر ایشان سرشان به تنشان میارزید پای
مبارکشان به وزارت امور خارجة جمکران هم نمیرسید، چه رسد به آنکه در حکومت «ولایت» امثال خامنهای
«وزیر» هم بشوند!
ما در همین وبلاگها بارها و بارها از ارتباط سفارتخانة جمکرانیها به ویژه در
کانادا با دانشجویان وابسته به جرگة مهاجران مسلمان سخن گفته بودیم، و از فعالیتهای اینان خصوصاً در زمینة برگزاری
نمازهای جمعه، توزیع «چلوکبابهای هفتگی»، و
سازماندهی جلسات توجیهی توسط اوباش حکومت اسلامی در شهر اوتاوا، مطالبی نگاشته
بودیم. مسلماً اگر صالحی حرف دهاناش را
میفهمید، بجای چرندبافی،
فکری برای آیندة دیپلماسی کشور میکرد. ولی او نیز همچون علی خامنهای دلش به حمایت
ارباباناش خوش است؛ این احمقها میپندارند که با دروغگوئی و نفی
واقعیات، جلوی لو رفتن و فروپاشی شبکة
اوباشپروری حکومت اسلامی را در کانادا خواهند گرفت. اینان امید دارند که انگلستان به دلیل منافع
«عالیهاش»، از موجودیت این شبکه که با
پول نفت ملت ایران در پایتخت کانادا سالها و سالهاست برای گسترش تروریسم و
اسلامگرائی، «جهادیهای» ترک، عرب، سوری،
آفریقائی و ... تربیت میکند، دفاع
خواهد کرد. زهی خیال باطل! این انگلستان دیگر برای نوکراناش آبی گرم
نخواهد کرد؛ اگر چنین امکاناتی میداشت
اصلاً بساط «بمبگزاری» اخیر در آمریکا و عملیات تروریستی کانادا در رسانهها به
اینصورت مطرح نمیشد!
بحث شتاب زدة امروز را در همین مقطع به پایان میبریم، چرا که گسترة «استقلال فرهنگی» فرضی اینک با
تکیه بر تبلیغات پیرامون «ازدواج همجنسگرایان» در غرب، رسماً
پای به میدان نبرد «غرب با روسیه» گذارده. میدانی که بررسی آن مطلبی جداگانه میطلبد. با این
وجود، با تکیه بر همین مختصر میبینیم که
شبکة دولتهای استعمارگر با چه سادگی از پیشداوریها، تعصبات و حماقت جمعی دیگران استفاده
کرده، جیبشان را پر میکنند. این با
ملتهاست که از منافع عالیهشان دفاع کنند؛
مسلماً با کوفتن بر طبل جفنگیاتی از قماش «استقلال فرهنگی» و نفی دیگری، راه بجائی نخواهند برد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر