پس از فرونشستن غوغای «بهار عرب» در دروازههای دمشق، بهاری که نهایتاً با نشان دادن ماهیت ضدبشری خود ثابت نمود که نوعی از انواع «غوغاسالاریهای» استعماری بیش نیست، شاهد سکوت «بامّزة» سخنگویان و متخصصین هیجانات عمومی پیرامون «آزادیخواهی» کذا در جهان اسلام نیز هستیم! این «متخصصین» که مهارت فوقالعادهای در زمینة «هیاهو برای هیچ» کسب کردهاند، پیش از بنبست استراتژیک آمریکا در دمشق، «بهار» کذا را در قالب «مقالات» هیجانانگیز به صور مختلف به خورد خلقالله میدادند، و اگر احدی به خود اجازه میداد با برخورد وحشیانهشان با زندگی انسانها مخالفت کند، آناً برچسب حمایت از استبداد و مستبد بر پیشانیاش فرومینشست. حال که اربابان دیگر نیازی به بازیهای این نوع «متخصصین» ندارند، و «آزادیخواهیهای» نمایشی اینان دیگر دردی از دردهای لندن و واشنگتن درمان نمیکند، به صراحت میبینیم که «بهاریون»، همانها که سینههایشان را برای «آزادی مردم» همه روز دهها بار «چاک» میدادند چگونه «خفقان» گرفته، قلمها را غلاف کردهاند!
حتماً «سکوت» حاکم بر رسانهها پیرامون «جهان عرب» را میباید حمل بر این کرد که دیگر نه در مصر مشکلی وجود دارد، نه در لیبی؛ نه در تونس مسئلة قابل ذکری دیده میشود و نه در دیگر کشورهای به اصطلاح «بهار زده» و مسلماننشین انسانها برای آزادیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی گریبانشان در چنگ «دولت» باقی مانده! ولی مسائل و مشکلاتی از این دست در تمامی این کشورها از جمله روزمرة انسانهاست؛ دولتها در این ممالک، همان دولتها که ظاهراً از «انقلاب» سر برآوردهاند، نه دمکراتیکاند و نه پیامآوران رفاه عمومی، رشد صنعتی و گسترش و توسعة تجاری.
از قضای روزگار کور هم نیستیم؛ این دولتهای انقلابی متشکل از باند همان نوکران پیشیناند که اینک با مشتی ریش و پشم، یک پیشانی لکه برداشته از «مهرنماز»، و چند سر زن «چادرسیای» عقدی، پشت سر همان امام جماعت پسا جنگ دوم که با توپ و تفنگ کشورشان را به اصطلاح «آزاد» کرده ایستادهاند. بله، نوکران همان آتلانتیستها را میگوئیم، همانها که بعضی اوقات محمد مصدق آوردند، و برخی اوقات امام خمینی! همانها که «مهر آریائی» را با زجر و شکنجه و اوین به دل ایرانی انداختند، و بوسیدن چکمة سرباز آمریکائی را هم «مدروز» کردند.
این تازه بهدوران رسیدهها از همان قماشاند؛ همه عکسبرگردان یکدیگراند! یکی از پس دیگری از راه میرسد، و بر اوراق پوسیدة تاریخچة استعمارزدة این ممالک جای آن دیگری را میگیرد، اینهمه فقط برای آنکه چپاول و قتلعام استعمار به گوش احدی نرسد. دلیل «سکوت» اخیر نیز جز «انتظار» نیست. همه در انتظار نشستوبرخاست غارتگران جدید و قدیم، در جلسات و مذاکرات جهت بهینه کردن همین پروسه گوش خواباندهاند. برای همین است که ملت تونس، فقط و فقط به دلیل دستیابی مشتی قاری قرآن به قدرت سیاسی، ناگهان «آزاد» شده؛ مصریان نیز به «اسلام» رأی دادند، تا اخوانالمسلمین «نمایندة» مردمان باشد. همان «اخوانالمسلمینی» که رهبراناش از نوک شمشیر قزلباشهای بریتانیای کبیر لقب «سر» بر دوش گذاشتهاند.
اینهمه آدمیزاده کشته شد، اینهمه فریاد برکشیده شد، اینهمه هیاهو به راه افتاد، فقط برای آنکه نوکران نشاندار امپراتوری انگلستان با رأی «تودههای» مردم به مجلس بروند و رئیسشان هم کسی نباشد جز اخوانالمسلمین! صورت مسئله روشن شد، میماند حل آن!
فرانسویها مثلی دارند که میگوید، «ملتات را قبول نداری، ترک دیار کن!» احسنت به این حسن انتخاب! چرا که این روز و روزگار گوگل، یاهو، مایکروسافت و جنرالموتورز هم همین را میگویند؛ «انقلاب اسلامی را قبول نداری؟ مهم نیست، بیا نوکر خودمان باش! جهانی باشید آقا، جهانی!» پز هم میدهی. آقازاده چکاره هستند؟ یکی از مدیران گوگلاند! به، به! همان گوگلی که خانه بر سرتان خراب کرده، آقازاده را هم در ینگه دنیا گذاشته سر کار. از این بهتر چه میخواهید؟
در قدیمالایام که تهران هنوز شهر بود و «مادرشهر» پتیارههایاش نمیخواندند، در خیابان پهلوی نزدیک به شمیرانات باغ کوچکی به نام «باغ وحش» افتتاح کردند. سر کوچه هم دو مجسمة شیر برنزی علم شد تا خلقالله فراموش نکند که از «شیر و خورشید و خصوصاً شمشیر» حداقل مجسمة آقا شیره در محل حضور دارد. باغ وحش کذا یک شامپانزه هم داشت به نام «سهیلا!» حیوان زبانبسته را «اهلی» کرده بودند دیگر. هر از گاه لباس سرخرنگی به تناش میکردند و مسئول شامپانزهها دستاش را میگرفت و میآورد توی خیابان پهلوی «گردش!» بگذریم که ملت «کهنسال» با دیدن شامپانزه چه شعف و شادیای به دلش میافتاد و کم نبود دفعاتی که برای جدا کردن این ملت «خداجو» از دامان «سهیلا» کار به آژان و آژانکشی میرسید. آدم از خودش میپرسید، این جماعت با فرهنگ و کهنسال که اینهمه عاشق شامپانزه است چرا به جنگلهای آفریقا مهاجرت نمیکند؟
بعداً دیدیم که اصلاً نیازی به مهاجرت نبود، جنگل را با «سهیلای دوم» برایمان آوردند به قلب تهران! نشسته بودیم که دیدیم یک «سهیلا» با عمامه از نجف آمده. سهیلانجفی مرتب پرخاش میکرد، غر میزد، بدخلق و بدعنق بود، و بجای لباس قرمز، سیاه برتن کرده و خاک مرده هم بسی در کف داشت تا بریزد بر سر مردمان، که ریخت. از قضای روزگار برای دیدن این «سهیلا» هم مردم خداجو و دوستداران شاهنامه و خیام و حافظ و مارکس و هگل و حتی طرفداران آریامهر خیلی از خودشان مایه گذاشتند. عین شتر مست و بلبل سرمست از سر و کول هم بالا رفتند تا ببینند این سهیلا را.
همان بساطی که سر قرمزپوش به راه میافتاد سر این یکی هم به راه افتاده بود. آژانها را هم جواب کردند، و از آنجا که کسی نبود تا جلوی اینهمه «سهیلادوستی» را بگیرد، تودهایها آناً گفتند، «آقا! حکماً انقلاب شده!» آدمیزاد با خودش میگفت، این جماعت که دلباختة شامپانزههای نجف است چرا نمیرود به عراق؟ ای دل غافل، اینکار هم ضرورت نداشت! عراقیها و انگلیسیها را از نجف آوردند به ایران! و از آنجا که از قدیم گفتهاند:
با عقل نشین و صحبت او کن
از عقل کجا جدا شود عاقل؟
امت جدا نشد که نشد، مرتب هم گفت، «ما اهل کوفه نیستیم، بچة شمیرانایم!» و اینچنین بود که سهیلا، کوفه، نجف و شمیرانات در هم ادغام شده، تشکیل مجموعهای شیرین به نام «حکومت اسلامی» داد، که در قرن بیستم برق از چشم هر عاقلی میپراند، که گفتهاند:
عقل در دست یک رمة خود رای
چون چراغ است در طهارت جای
بله، عقل سهیلا و «سهیلائیان»، درست مثل چراغی بود که به محل طهارت و تخلی وارد کرده باشند. از این رو همگان طهارت پشت طهارت گرفتند، با اینهمه مهارت! «عقل» را چراغ ره کردند، بت سهیلا به پا کردند. و این بود حکایت سهیلا و مردم! خصوصاً چراغ عقل حضرت سهیلا که روشنگر راه عبودیت و بندگی و زجر و نکبت و ادبار همگان شد.
حال که کمی از احوال «سهیلائیان» گفتیم، برگردیم به مسئلة خودمان که داستان یکی از همین سهیلائیان باشد به نام سردار سازندگی. میدانیم که مدتی است مقام معظم در حکومت «سهیلائی» به سردار میدان دادهاند، ایشان نیز قبول زحمت کرده و سخنپرانیها میفرمایند. از ینگهدنیائیها و «روابط» میگویند، و از اینکه «سهیلای» راحل با آمریکیها آنچنان دشمنی نداشت و قرار شده بود «دوست» باشد و ... و این اظهارات «غرش» و اعتراض دیگر «سهیلائیان» را به دنبال آورده. به زبان بیزبانی همه میگویند، اگر میخواهی روابطات را علنی کنی چرا ما را به حساب نمیآوری؟ چرا تنهائی میخواهی مسئله را «حل» کنی؟ و ... و باقی قضایا.
ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم گرفتاری حکومت اسلامی برقراری روابط با آمریکا نیست؛ این حکومت دستنشاندة آمریکاست، مشکل اصلی علنی شدن این روابط است. اگر این روابط علنی شود، سریعاً پروندة چپاول سی و سه سالة نفت ایران نیز باز خواهد شد. فروش جنگافزار چینی و کرهای از طریق کانالهای بانکی، محفلی و دیپلماتیک آمریکا به ملایان نیز میباید همزمان بررسی شود. صورتحسابهای «چارلاپهنا» که نبود روابط مالی و اقتصادی برای یانکیها فراهم آورده، تا از این طریق خوراک دام و گوشت سگمرده را به عنوان «مایحتاج عمومی» به ایران صادر کنند و میلیاردها دلار پول به جیب عواملشان در اینسوی و آنسوی دنیا بریزند نیز قابل پیگیری میشود. و آخر کار معلوم خواهد شد، سهیلاهائی که در گوگل، جنرالموتورز و جنرالالکتریک غبغبشان را باد کرده و به ما ملت پز میدهند خودشان «رئیسخرها» هستند.
خلاصة کلام، تمامی استراتژیهای مالی، ارتباطی، نظامی، بینفرهنگی، و ... که در چارچوب دکترین محفل «کارتر ـ برژینسکی» از سال 1978 در ایران و کل منطقه برقرار شده در حال فروپاشی است. این است دلیل هیاهوی بعضیها جهت ایجاد روابط، و هیهات برخی دیگر در مخالفت با برقراری همین روابط! ولی «روابطی» در کار نیست، قضیه فقط «علنی» کردن نوکری جمکرانیها در معبد آمریکاست.
سردار سازندگی به عنوان یکی از مهمترین مهرههای کودتای ننگین 22 بهمن 57، و عامل نفوذی سرمایهداری غرب در ایران با ایراد چنین سخنرانیها و برگزاری مصاحبههائی از این دست در عمل بر نقطة حساسی انگشت گذاشته، نقطهای که موجودیت بسیاری از عمال غرب را در ایران تهدید میکند. حال باید پرسید، این «سهیلائی» چرا دست به چنین عملی زده، مگر از جان خودش هم گذشته؟
حداقل پاسخ به این سئوال آنقدرها مشکل نیست، دکترین «کارتر ـ برژینسکی» با سقوط سیاستهای منطقهای غرب در دروازههای دمشق به نقطة پایانیاش رسید. غرب دیگر نخواهد توانست هم سر ملتهای منطقه را شیره بمالد و مشتی اسلامفروش نوکر واشنگتن را «انقلابی» جا بزند، و هم در رسانهها با اینان قطع رابطه کرده، جهت چپاول هر چه بیشتر ملتها، دولتهای دستنشاندة خود را در «انزوای» اقتصادی و سیاسی فرواندازد. معادلهای که غرب طی سه دهة اخیر برای ما ملت نوشته ظاهراً دو مجهول دارد، ولی در واقع یک مجهولی است. و برای حل آن فقط کافی است ببینیم دلارها در کدام بانکها «سرانجام» میگیرد. بقیة قضایا از «شاخ حسینی» گرفته تا فاطمة زهرا و حسنابنعلی و شمر ذیالجوشن و ... دکوراسیون همین معادلهاند.
به همین دلیل است که دو دولت دستنشاندة آتاترکیهای آنکارا و «سهیلائیهای» تهران در مبارزه با اسرائیل از یکدیگر «پیشی» میگیرند! هر کدام «مستقلاند» و در مرزهای ابرقدرت روسیه برای جهانیان شاخوشانه میکشند! این داد و فریاد فقط به این معناست که اگر آمریکا به دادشان نرسد مسکو اینان را یک لقمة چپ خواهد کرد. اردوغان که با کودتاهای چپ و راست ارتش ناتو از زمین فوتبال به کاخ نخستوزیری رسیده، فریادهایاش با ادعاهای خررنگکن علیخامنهای، روضهخوان قهوهخانههای خراسان آنقدرها تفاوتی ندارد. خامنهای نیز از قبل ارتشبد فردوست و تیمسار قرهباغی «رهبر انقلاب» شده. اگر هر روز هزاران ایرانی را به جرم همکاری با آمریکا اعدام کنند، نوکری امثال علی خامنهای برای ایالات متحد نمیتواند تا ابد در پس پرده باقی بماند. ولی همانطور که میبینیم گرفتاری ایندو یکی است. هم فوتبالیست سیاستمدار، و هم تعزیهخوان «سخنور» قهوهخانهها، که از قضای روزگار «رهبر شیعیان جهان» نیز از آب در آمده در طلب ارباب وق میزنند. ولی همانطور که نمونة رفتار با احمدینژاد نشان داد، مسکو هیچکدامشان را در مرزهایاش تحمل نخواهد کرد. آمریکا ناچار است بساط هر دو را برچیند.
به همین دلیل است که علی خامنهای، به دستور واشنگتن قلادة رفیق و دوست گرمابه و گلستاناش یعنی سردار سازندگی را باز کرده تا او هم برای ایجاد وحشت و نهایتاً برقراری «وحدت» در میان لاتولوتهای حکومت «سهیلائیان»، ایجاد روابط با آمریکا را در بوق بیاندازد. خلاصه، اگر در واقع جبههای در کار نیست، بهترین راه جهت به بیراهه کشاندن ملت ایجاد «جبهة کاذب» است و این وظیفة مقدس بر دوش سردار سازندگی افتاده. کسی نیست به این پیرمرد مفلوک بگوید، اگر تو در وضعیتی قرار داشتی که میتوانستی در این مملکت «سیاستگزاری» کنی، مشتی لات و اوباش دخترت را فحشکش نمیکردند و «بادگستری» اسلامی «لاریجانی» هم به خودش اجازه نمیداد «صبیة» سرکار را به حبس محکوم کند. برو جانم باد غبغبت را جای دیگری در کن، حنای تو دیگر رنگی ندارد. این ملک را سهیلائی دیگر باید!
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر