۶/۰۶/۱۳۹۰

تاتار و تنبان!



  
بالاخره محافل بین‌الملل،  یعنی همان‌ها که از یک ستوان نیروی هوائی ارتش استعماری لیبی «شخصیتی» به نام «سرهنگ قذافی» ساخته بودند،  پس از آنکه طی 42 سال فوت کردن در آستین‌های پارة این «شخصیت» دیوانه،  چپاول لیبی را به صورت بهینه سازمان دادند،   به دلائلی که هنوز معلوم نیست کنترل شهرهای مهم این‌کشور را به گروه‌هائی سپردند که همچون «جناب سرهنگ» ماهیت و اهداف‌‌شان در پرده‌ای از ابهام فروافتاده.

به نظر می‌رسد آنچه رسانه‌ها از آن تحت عنوان «شورای ملی انتقال» لیبی نام می‌برند،   ملغمه‌ای باشد مهوع از قماش «شورای انقلاب اسلامی» که پس از غوغاسالاری اوباش و «خیابانی‌ها»،   یک‌شبه از ناکجاآباد سر بیرون آورد و با عناصری که در صف نوکران اصلی سیاست‌ غرب در منطقه قرار گرفتند،  به اصطلاح «رهبری» جریانات «انقلاب اسلامی» را  عهده‌دار شد.   در نتیجه،  می‌توان حدس زد که در تنور داغ و مشتعل این «شورای انتقالی» نیز به احتمال زیاد نانی برای ملت لیبی پخته نخواهد شد.‌  تحت فرماندهی شورای کذا‌ نان‌ها همان جائی خواهد رفت که پیشتر «جناب سرهنگ» می‌فرستادند:  سر سفرة اربابان در غرب!

با این وجود،  در مقطع فعلی نیم نگاهی به آنچه پس از وقایع 11 سپتامبر به «چک‌ سفید امضاء» برای یانکی‌ها و متحدان‌شان جهت اعمال سیاست‌های جنگ‌طلبانه تبدیل شده،   خالی از لطف نیست.   روند کلی روشن است؛   پس از 11 سپتامبر،  جزئیات جنایات و نامردمی‌هائی که طی درگیری‌های گسترده در مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه و آسیای مرکزی صورت گرفته و هنوز نیز جریان دارد،   تحت هیچ عنوان به روی ریل خبرگزاری‌ها نخواهد رفت!   حتی دولت‌های به اصطلاح «انقلابی» نیز از مطرح‌ کردن‌ این فجایع به هر ترتیب ممکن طفره می‌روند،   و «منافع» مالی و اقتصادی محافل غرب که ریشة اصلی این درگیری‌هاست در قفای خبرسازی‌های بیشرمانة ‌نظام رسانه‌ای در پس پرده باقی می‌ماند.   این «نظام‌های خبری» در «تشریح» مسائل مربوط به این «درگیری‌ها» تحت سانسور مقامات نظامی عمل می‌کنند،  و پر واضح است که جز مزخرفات و چرندیات تحویل افکار عمومی نداده و نخواهند داد.    

رسانه‌ها در این میانه فقط یک خط اساسی برای خود می‌شناسند:   «توجیه» جنگ؛   «ستایش» تهاجم نظامی به ملت‌ها؛   تقدیس «الهامات و نیات» دولت‌‌های غربی،   و نهایت امر در بوق گذاشتن همراهی و همکاری فرضی «جامعة جهانی»،   با همین «الهامات والا!»   به صراحت بگوئیم،   پس از مردمفریبی‌های دوران جنگ اول جهانی در آمریکا،  یعنی انتشار تبلیغاتی که در آن‌ها جهت تشویق فرودستان به شرکت فعال در جنگ اول،‌ آلمانی‌ها را با شاخ و دم به روی صفحة سینماهای صامت به نمایش درمی‌آوردند،   نظام رسانه‌ای جهانی تا این حد به منجلاب جنفگ‌گوئی و ابتذال سقوط نکرده بود؛  اینهمه دروغ و مزخرف به ملت‌های جهان تحویل نداده بود؛   و اگر امروز چنین می‌کند،  مسلماً دلیل موجه دارد.  

بله،  از قدیم‌الایام «جنگ‌فروشی» یعنی تبدیل غیرنظامیان به «گوشت دم توپ» در میانة درگیری‌های مسلحانه‌ای که عمداً و با بهانه‌های احمق‌پسند به راه می‌افتاد،   برای نظام‌های رسانه‌ای عملی نکوهیده به شمار نمی‌آمد،  دلیل هم روشن بوده و هست.   این روند برای نظام حاکم جهانی ثروت،   قدرت و گسترش نفوذ به همراه می‌آورد!   همان دلائلی که از عصر حجر تا به امروز «بهترین دلائل» در تمدن انسان‌ها معرفی ‌شده.  انسان برای این «دلائل» حکومت اختراع کرد،  دین اختراع کرد،  و همانطور که دیدیم ایدئولوژی‌های انسان‌محور از قبیل سوسیالیسم و لیبرالیسم و غیره را نیز به ابزاری جهت پیشبرد همین دلائل در دنیای معاصر تبدیل کرده.  و در این هیهات،   برای رسانه‌ها «جنگ» حکم همان «پسته و بادامی» را یافته که  در «فیلم‌فارسی»،  داش‌مشتی‌های عرق‌خور هر از گاه مشتی از آن را به عنوان مزة عرق کشمش به دهان می‌گذاشتند.  

قدیمی‌ترها به یاد دارند که خصوصاً در ایام تابستان برخی دهقانان که با هزاران امید و آرزو،   یا شاید فقط برای فرار از گرسنگی،   به بیغوله‌های اطراف تهران و شهرهای بزرگ‌ پناه می‌آوردند،  جهت گذران زندگی دست به ساخت و فروش ابزاری می‌زدند که آن را «وغ وغ صاحاب» می‌خواندند.   این «ابزار» که از جمله صنایع بدیعة ملت ایران به شمار می‌رفت،  کارش فقط و فقط «وغ وغ» بود!  کودکانی که تابستان‌ها جز مردم‌آزاری «سرگرمی» دیگری نداشتند،  خریداران «وغ وغ صاحاب» بودند.

کم نبودند پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هائی که به عادت دیرینه می‌خواستند بعدازظهرهای گرمازدة تهران را با چرتی در خنکای زیرزمین پشت سر بگذارند،   ولی به دلیل حضور گستردة «وغ‌وغ‌صاحاب» در دست بچه‌های تخس محله به عذاب‌ می‌آمدند.  این ابزار که همچون کامپیوترهای «لپ‌تاپ» اپل سهل و ساده عمل می‌کرد،   از یک استوانة کاغذی ساخته شده بود که قاعده‌های‌اش از دو قرص گلی که هر کدام یک سوراخ هم داشتند تشکیل می‌شد!   به دلائلی که هنوز برای «مهندسان» وطنی ناشناخته باقی مانده،   اگر بچة تخس و نامردی این دو قاعدة گلی را به یکدیگر نزدیک می‌کرد،  از درون این ابزار چنان عربدة گوشخراشی به آسمان می‌رفت که فقط می‌توان آن را با نعرة «وغ وغ صاحاب» طاق زد.   این دستگاه سرنوشت‌ساز سال‌های سال ابزار کوچک‌ترها در مبارزات مقدس‌شان با بزرگ‌ترها بود،   با همان‌ها که بازی و جیغ‌ویغ و احیاناً شنا در حوض و استخر را هم برای خواب بعدازظهرشان در زمرة‌ «منکرات» قرار داده بودند.    

امروز اگر عربدة نظام‌ رسانه‌ای جهان را با گوش عقل بشنویم،‌   در این نعرة گوشخراش همان صدائی  به گوش‌مان خواهد خورد که سال‌های دراز،   خواب پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها را پریشان می‌کرد:   عربدة وغ‌وغ ‌صاحاب!  در اخبار «رسانه‌ها» چند پیش‌فرض بسیار «علمی»،   غیرقابل تردید و خصوصاً «انسانی» در کمال استادی آنقدر خوب جاسازی شده که به هیچ عنوان نمی‌توان آن‌ها را به زیر سئوال برد.   چند نمونه از این پیش‌فرض‌ها عبارت است از،    «مردم» قذافی را نمی‌خواهند،   «مردم» خواهان سرنگونی بشار اسد هستند؛   «مردم» طرفدار تشکیلات،  سازمان‌ها و ارگان‌های خلق‌الساعه‌ای شده‌اند که اصلاً معلوم نیست از کجا با چترنجات یک‌شبه روی سرشان انداخته‌اند؛   «مردم» طرفدار آزادی‌اند،  هر چند برای دستیابی به این «آزادی» با اسلحة اهدائی محافل آدمخواری از قماش محفل مرداک،   توتال،   بریتیش‌پترولیوم و ... جنگ داخلی و برادرکشی به راه اندخته‌اند؛   «مردم» تا نابودی کامل «دشمن» از پای نخواهند نشست،   و ... و  اگر به این کلیشه‌ها مزة جدید سیاست بین‌الملل یعنی «مخالفت» مسکو و پکن را هم اضافه کنیم،   کار تاریخنگاری «رسمی» در یکصدسال آینده بسیار سهل و آسان خواهد شد. 

در پکن مشتی متقلب و خودفروخته با توسل به ساختار تمامیت‌خواه و سرکوبگری که سنت مائوئیسم به آن‌ها اهداء کرده،   میلیون‌ها‌ انسان را به «آلت فعل» یک سیاست «تولیدی» تبدیل کرده‌اند.   در پناه همین سیاست است که ماشین غول‌آسای تولید با تمام ظرفیت همه ساله میلیاردها دم‌پائی،  تنکه و تنبان و پستان‌بند و صدها تن سس گوجه‌فرنگی و خنزر پنزرهای دیگر را تولید می‌کند!   در برابر ارسال این اجناس بنجل،   که همه ساله میلیون‌ها تن از آن‌ها تحویل ایالات متحد و یا منطقه‌های نفوذ «دلار» می‌شود،   چین از واشنگتن اوراق قرضة دولت ورشکستة آمریکا را ‌خریداری می‌کند!   اگر قدیمی‌ترها در جوک‌های‌شان «خریت» را به دیگر ملل و اقوام نسبت می‌دادند،   اینبار حتماً باید جوک‌هائی مخصوص هیئت حاکمة «چینی‌ها» بسازیم.   ولی جالب‌تر اینکه،   هر وقت آمریکائی‌ها قصد دارند در یک مسئلة بین‌المللی دم چینی‌ها را از بیخ ببرند،   کافی است که همچون مورد اخیر معاون ریاست جمهوری،   واشنگتن را به قصد پکن ترک کنند و همان رسانه‌هائی که بالاتر از کارآئی‌شان کم نگفتیم،  همه یکصدا فریاد بزنند:   «جوزف بایدن در مورد ارزش اوراق قرضة ایالات متحد پکن را مطمئن کرد!»  بله همین کافی است که پکن مطمئن ‌شود؛   هر چند ما می‌گوئیم،  «خر خودشانند!»

دولت ایالات متحد در شرایط اقتصادی و مالی فعلی حتی از حفظ موجودیت و تمامیت ارضی پدیده‌ای به نام «ایالات متحد» نیز نمی‌تواند «مطمئن» باشد؛   چنین تشکیلاتی با تکیه بر چه امکاناتی می‌تواند دولت چین را،   در آنسوی اقیانوس آرام از ارزش اوراق بهاداری «مطمئن» کند که تکیه‌گاهی جز همین جنگ‌ها ندارد؟   جنگ‌هائی که نهایتاً روزی از این روزها می‌باید پایان پذیرد.   

حکایت ایالات متحد،  حکایت خودفروشی است که به دلیل افزایش سن بهای همخوابگی‌اش پیوسته کاهش می‌یابد،   و سعی دارد با بالا بردن دفعات همآغوشی‌ درآمد خود را «ثابت» نگاه دارد!   می‌دانیم که دوام چنین شرایطی ممکن نیست.    روزی از این روزها هیچ مشتری‌ای به سراغ  خودفروش ما نخواهد آمد.  به عبارت دیگر،   آمریکا که سعی دارد با بالا بردن تعداد درگیری‌های نظامی درآمدش را در داخل مرزها ثابت نگاه دارد،  روزی بجائی خواهد رسید که چنین عملی را دولت،  ملت و کنگرة ایالات متحد غیرممکن خواهند دید.   باید پرسید در چنین مقطعی شعبده‌بازان طرار و تردست واشنگتن از کلاه‌شان چه نوع خرگوشی برای ملت‌ها،  خصوصاً برای مائوئیست‌ها بیرون می‌کشند؟  

ولی در این میانه چینی‌ها تنها نیستند.   در روسیه هم گروهی از ساواکی‌های بلشویسم سابق قدرت را قبضه کرده‌اند،   و نوعی «اولیگارشی» تازه به دوران رسیدة امنیتی سر کار آورده‌اند.   آرزوی اصلی و هر چند «ناگفتة» بازیگران این «اولیگارشی» جز تبدیل مسکو به واشنگتن ثانی نیست!  آقا این «رفقا» خیلی دل‌شان برای واشنگتن دوم پر می‌کشد.   آنقدر این آرزو در دل‌شان قند آب ‌کرده که در برابر دوربین‌ رسانه‌هائی که بالاتر از نقش «انسانی‌شان» مختصری گفتیم،   لبخند آن‌ها از قند پارسی هم که به بنگاله می‌رفت «شیرین‌تر» می‌شود.  آنقدر «شیرین» که جهت تشریح آن حتماً باید به ادبیات کلاسیک مراجعه کنیم؛   به ادبیاتی که قدما در آن لب معشوق را «قند مکرر» می‌خواندند!    بله،  مسکو هم «قند مکرر» شده،   و هر وقت در مورد تحلیل جنگ‌های استعماری نظر دولت‌مردان اولیگارشی ساواکی‌ها در رسانه‌های جمعی مطرح می‌شود،  جهانیان در می‌یابند که: 

دیده چون آن دو لب شیرین دید
معنی قند مکرر فهمید

چه نشسته‌اید که این تاتارتباران قندشان دیگر «مکرر» شده.    در تئاتری که سرمایه‌داری جهانی تحت عنوان «جنگ‌های انسانی» در سراسر جهان به راه انداخته،  اینان هم قندشان مکرر است و هم قرار شده نقش قابل تقدیر «نعش» را ایفا کنند!   نعشی که «مخالفت» می‌کند؛‌   با چه چیز،  معلوم نیست.   یعنی معلوم است،   ولی هیچکس آن را بر زبان نمی‌آورد.

مخالفت مسکونشینان «شیرین‌دهان»،   بر خلاف آنچه بر سر زبان‌ها افتاده با سیاست‌های آمریکا و انگلستان نیست؛   با هم می‌خورند جانم!   مخالفت اینان با موجودیت انسان‌ در کشورهای جهان سوم است.    این موضع را هم تحت عنوان «مخالفت» با سیاست‌های آمریکا در سطح جهانی اعلام می‌کنند،   تا به خیال خودشان همچون دورة خروشچف برای کرملین «اعتبار» کسب کرده باشند!   خلاصه کاری می‌کنند که اگر فردا تلنگ سیاست آمریکا در رفت و خشتک‌ عموسام در فلان و بهمان منطقه پاره شد،   افسار «ارابه‌ای» که آمریکا به میدان آورده در دست مسکو باقی بماند.   البته برای پیشبرد چنین سیاست انساندوستانه‌ای حضرات نیازمند «قدرت نظامی» هستند،   ولی مگر ارثیة استالینیسم آدمخوار از دست رفته؟   همانطور که مائوی گوربه‌گور شده کارساز شرکت‌های تنبان‌دوزی در چین شد،   قدرت نظامی بلشویک‌های «ضدآمریکائی» نیز بهترین وسیله‌ جهت عشوه‌گری و ناز و غمزة «قند مکرر» شده است.  حال که نقش این حضرات را کمی به زبان «طنز» سرد شکافتیم،   بازمی‌گردیم به موضوع اصلی این وبلاگ،  یعنی «انسان‌ها!»  

بله،  برخلاف تمامی «شر و ورهائی» که سر هم کرده‌اند،  در جنگ‌ انسان‌ها می‌میرند؛  کودکان یتیم می‌شوند و قربانی خشونت؛  در جنگ  انسان‌ها از خانه‌ و کاشانه آوارة کوه و بیابان شده و به نوبة خود متحمل سرکوب و خشونت خواهند شد.   در جنگ،  زندگی‌ها از هم فرومی‌پاشد،   گروه‌های وسیعی از انسان‌ها زخم جنگ را به صورت آشکار و پنهان،  به صور عینی و ذهنی تا آخرین لحظات زندگی به دنبال می‌کشند،‌  و زجر به روزمره‌شان تبدیل می‌شود؛   برخی هیچگاه از این فاجعه سر بر نمی‌آورند.   و این‌هاست واقعیاتی که در پس «قند مکرر» مسکو،  پستان‌بند فروشی پکن،   و مزخرفات و جفنگیات رسانه‌های جمعی که نان مرگ می‌فروشند پنهان باقی ‌مانده.  کسی از قربانیان واقعی این جنگ‌ها سخن به میان نمی‌آورد،   چرا که بمب‌ها در رسانه‌های احمق‌پرور فقط روی سر قذافی می‌ریزد،   همانطور که قبلاً نیز فقط صدام حسین و ملا عمر هدف قرار می‌گرفتند.  

ولی این روزها نیز بگذرد!   ملت‌ها طی تاریخ خود چنگیز و تاتار و عمر و اسکندر و آتیلا هم دیدند،  بدون اینکه برای هیچکدام پروندة «تاریخی» و انسانی بگشایند،    نمی‌دانیم چرا بعضی‌ها می‌خواهند امروز برای یانکی‌ها،   تنبان‌فروش‌های پکن،  و «شیرین دهنان»  مسکویت پروندة تاریخی باز کنند!   آن‌ها که برای برخی ملت‌ها به دلیل عملکرد به اصطلاح «انسانی‌شان» اوراق زرین تاریخ را «پیش‌خرید»‌ می‌کنند بهتر است با دقت بیشتری به فجایع امروز بنگرند.  مطمئن ‌باشیم در میدانی که در قالب جنگ‌های «انسانی» در برابرمان گسترده‌اند،   برای هیچیک از قدرت‌های جهانی نقش انسانی پیش‌بینی نخواهد شد.   چرا که یک سئوال اساسی هنوز بی‌جواب مانده.  

اگر دولت‌هائی که با خون ملت‌ها در چارچوب منافع دولت‌های استعماری به قدرت رسیده‌اند،   امروز با خون همین ملت‌ها در چارچوب اهدافی گنگ و بی‌معنا از صحنه خارج می‌شوند،  کجای این خروج می‌تواند «افتخار‌آفرین» تلقی شود؟  در آینده‌ای نه چندان دور برای اعطای «افتخارات» به دولت‌ها و «شخصیت‌ها»،   جامعة جهانی معیارهائی انسانی و به مراتب صریح‌تر را ملاک قرار خواهد داد.
 

      











...









 

Share



هیچ نظری موجود نیست: