در مطلب امروز دو موضوع متفاوت را مورد بررسی قرار میدهیم. نخست به تحولات اخیر خاورمیانه اشارهای شتابزده خواهیم داشت، تا «دلائل» بحرانآفرینیهای اخیر در آسیای مرکزی و خاورمیانة عربی را تا حدودی روشن کنیم. در گام بعد پیرامون نقش جناحهای مختلف سیاسی، در ساخت و پرداخت فضای کلی کشور و ترسیم خطوط «سیاسی ـ تشکیلاتی» توضیحاتی میآوریم. پس نخست نگاهی داشته باشیم به خاورمیانه و مسئلة شناسائی کشور فلسطین در مجمع عمومی سازمان ملل.
با نزدیک شدن میعاد 20 سپتامبر، تحولات در منطقة خاورمیانه و آسیا شتاب گرفته؛ دلائل نیز روشن است. در این روز ویژه قرار بر آن شده که هیئت نمایندگی فلسطین، تقاضای شناسائی کشور فلسطین را در مجمع عمومی سازمان ملل رسماً مطرح کرده و این تقاضا به رأی گذاشته شود. از آنجا که در مجمع عمومی، برخلاف شورای امنیت هیچ کشوری از حق «وتو» برخوردار نیست، تأئید عمومی بر تشکیل کشور فلسطین به احتمال بسیار زیاد از هم امروز قابل پیشبینی است. با این وجود، برخی محافل در غرب که در کمال تأسف آقای اوباما، رئیس جمهور ایالات متحد نیز در میان آنها دیده میشود، با اعلام موجودیت کشور فلسطین در مجمع عمومی سازمان ملل مخالفت پایهای ابراز داشتهاند.
در اینکه این «مخالفتها» و «موافقتها» تا چه حد اصولی و اساسی است، جای بحث و گفتگو باقی است. در همینجا بگوئیم، تأئیدات ظاهری و یا تکذیبهای «رسانهای» پیرامون حقوق فلسطینیها به هیچ عنوان نمیتواند در این میانه مواضع واقعی کشورها را نشان دهد. در کمال تعجب، در میان مجموعه کشورهای همسایة فلسطین، و یا در جمع طرفهای ذینفع در سطوح بینالمللی، مخالفان موجودیت یک کشور فلسطینی و یا طرفداران آن به یکسان با شرایط «نوین» و غیرقابل محاسبه روبرو خواهند شد. و در چنین مواقعی معمولاً تمایل سیاسی به سوی حفظ شرایط موجود و حمایت از «سکون» میل میکند تا پشتیبانی از «تحولات!» چرا که شرایط جدید به همان اندازه برای طرفداران کشور فلسطین مسئلهساز خواهد شد که برای مخالفان تشکیل آن.
به همین دلیل است که «تحولات» نظامی و سیاسی در کل منطقة آسیای میانه و خاورمیانه با سرعت بیشتری به سوی بحرانیتر شدن در حرکت اوفتاده. عملیات تروریستی در پاکستان، افغانستان و عراق از ابعاد گستردهتر و هولناکتری برخوردار شده؛ پس از ماهها شاهدیم که درگیریهای مسلحانه بین آنچه «اسلامگرایان نوار غزه» میخوانند با نیروهای مسلح اسرائیل از سر گرفته میشود؛ حملات هوائی به نوار غزه صورت میگیرد؛ مصر سفیر خود را از تلآویو فرا میخواند؛ ترکیه با شدت و سبعیتی کم سابقه مناطق کردنشین خود را بمباران میکند؛ و از همه جالبتر اینکه، پس از گذشت ماهها و ماهها از دستگیری دو جوانک آمریکائی در کوه و کمرهای کردستان، امروز دادگاه «انقلاب اسلامی» اینان را به 8 سال زندان آنهم به جرم «جاسوسی» محکوم میکند!
خلاصه تمامی محافل وابسته به غرب دستاندرکارند تا اگر شانس یاری کرد، هم دولتهای دستنشاندة منطقه را که برای فلسطینیها در رسانههایشان «پستان به تنور میچسبانند»، از خطر «صلح» به دور نگهدارند، و هم با معرفی جیره خواران «تندروی» خود به عنوان مسبب درگیریها، به آتش جنگی در این منطقه دامن زنند که تمامی منافعاش نهایت امر به بانکهای غرب سرازیر میشود. باید بگوئیم که صورتبندی کذا بسیار پیچیده است و اینجاست ریشة معضلی که تحلیل شرایط سیاسی پیرامون مسئلة به رسمیت شناختن کشور فلسطین به وجود میآورد. ولی علیرغم تمامی این تحرکات، استنباط ما از شرایط این است که با عقبنشینی دولت فعلی اسرائیل و پای پیش گذاشتن «حزب کارگر» در اینکشور، به رسمیت شناختن آتی کشور فلسطین در مجمع عمومی سازمان ملل امری است که میباید نهایت امر صورت پذیرد. با این وجود، پس از به رسمیت شناختن کشور فلسطین، نمیباید منتظر شرایط بهتری باشیم؛ «صلح مسلح» در وضعیتی نه چندان مطلوب بر منطقه حاکم خواهد شد! «صلحی» که در هر مقطع از طریق عملیات نظامی دولتهای ملهم از منافع آمریکا آشفته شده، تلاش پایهای و اساسی همانا بازگرداندن تنشهای منطقهای و نظامی به میانة میدان سیاست خاورمیانه خواهد بود. در اینکه غرب تا کجا بتواند بر این شاخ بکوبد و به پیش تازد، جای بحث و گفتگو دارد، باید دید که آیندة منطقه چگونه رقم خواهد خورد. پس بپردازیم به مسائل دیگر.
در هر جامعهای، در مقاطع مشخص مواضع و نظریههای ویژهای بیش از دیگر مواضع مقبولیت عام مییابد. به طور مثال، پس از بحرانهای سال 1968 در قلب اروپا، اگزیستانسیالیسم، سوسیالیسم و حتی مائوئیسم در میان دانشجویان بیش از لیبرالیسم و حتی پارلمانتاریسم مقبولیت پیدا کرده بود. خلاصه بگوئیم، انسانهائی که در یک جامعه زندگی میکنند، خصوصاً روشنفکران و آندسته که از فرصت فکر کردن و «نظریهسازی» برخوردارند، در هر دوره تحت تأثیر شرایط به محورهای فکری مشخصی جذب میشوند؛ جاذبهای که آنقدرها هم آگاهانه نیست. «جو» اجتماعی همه را به نحوی از انحاء گرفتار میکند، و مسلماً ایران نیز از این اصل کلی مستثنی نبوده و نیست. همانطور که امروز میتوان به صراحت مشاهده کرد، سکولاریسم و نظریة «حقوق شهروندی» بیش از دیگر مواضع در ایران «خریدار» پیدا کرده.
البته پس از به بنبست رسیدن نسخههای معجزهآسا و درمانهای عاجلی که «دینباوران» در سایة حکومت عدل الهی به ملت ایران نوید داده بودند، چرخش عمومی به سوی نوعی «ماتریالیسم نظری» و خصوصاً «حقوقی» قابل پیشبینی بود. در اینجا جهت روشن شدن شرایط نگاهی به تاریخ گذشتة ایران میاندازیم. برخلاف آنچه مورخان «رسمی» در بوق و کرنا کردهاند، در دوران مشروطیت، محافل مخالف استبداد دربار قجر همزمان با آخوندها و مباشرانشان که همان اوباش شهری بودند نیز درگیری داشتهاند. در آندوره نیز به دلیل همکاری آخوند و دیگر عمال شیعة اثنیعشری با درباریان، مردود دانستن ملایان از طرف مشروطهخواهان یک واقعیت اجتماعی و سیاسی بوده.
همکاری ملایان با دربار، که در هیئت حاکمیت بلامنازع اینان بر «محاکم شرعی» متبلور میشد، در عمل منافع طبقة حاکم را بازتاب میداد و از نخستین روزهای شکلگیری «جنبش مشروطه» آخوند مورد حملة مشروطهطلبان قرار داشت. عدلیة «شرعی» که بیشتر جنبة «درباری ـ شرعی» داشت؛ «فرمایشی» بود. چرا که نقطهنظر فئودالیسم حاکم و دربار مستبد در رأس آن قرار میگرفت، و «مشروعیت» آن نیز از طریق «قلب» احکام و احادیث و روایات بر عهدة آخوندها گذاشته شده بود. این «محاکم» به آخوند امکان میدادند که بر حسب نیازها منافع دربار و طبقات حاکم را در قالب احکام «دین مبین» بزک کند!
دقیقاً به همین دلیل بود که یکی از مهمترین خواستهای اصلی و پایهای مشروطهطلبان تأسیس «عدالتخانه» و تعطیل این «محاکم» بوده. استعمار انگلستان نیز در تقابل با خواست شهرنشینان ـ انقلاب مشروطه اغلب به عنوان یک تحول در نگرش شهرنشینی مورد بررسی قرار میگیرد ـ در چند جهش ضدبشری تمامی سعی خود را به خرج داد تا قشر آخوند را به هر ترتیب ممکن از زیر ضربة انقلاب مشروطه خارج کند. به نحوی که امروز پس از گذشت دههها از انقلاب «مدرنیتة» ایران، بلندگوهای حکومت ملا در تهران با اهنوتلپ از «نهضت عدالتخانه» به عنوان حرکتی به سوی جنبش «اسلام سیاسی» نام میبرد! بله، این چرندیات در زبان، و از قلم مشتی نانخورهای رژیم امروز تبدیل به تاریخ کشور ایران شده:
«مفهوم عدالتخانه در بستر خاصي شكل گرفت، زيرا هم انديشه اساسي عدالتخواهي با دل و جان مردم مسلمان آشنا بود و از عمق باورهاي ديني حمايت ميشد و هم برخي سازوكارهاي قانوني و رسمي از دوران ناصرالدين شاه در نظر گرفته شده بود و با فراز و نشيبها و كاستيهاي اساسي ميخواست به عطش عدالتخواهي مردم پاسخ گويد.»
منبع: سامانة نشریات، موسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی
روشن است که نویسندة جفنگیات فوق به دلیل نانی که از دست خونین سپاه پاسداران تحویل میگیرد، هنگام نگارش این «اثر»، به نقش ملا در تنظیم همان «فراز و نشیبها» در دورة ناصرالدینشاه کوچکترین اشارهای نداشته باشد! به هر تقدیر، «جهش اول» انگلستان برای به قدرت رساندن «اسلام سیاسی» با بیرون کشیدن کارت منحوس «سیدضیاء»، از عناصر وابسته به سفارت انگلیس در ایران آغاز شد، جهشی که با شکست کامل توأم بود. ولی در «جهش دوم» انگلستان به پیروزی رسید، و شاهد پایهریزی حکومت ملائی پهلویها میشویم. حکومتی که علیرغم تمامی قمپزها و بادی که در راه «ایران نوین» به غبغباش انداخته بود، طی 57 سال اجازه نداد یک داستان، یک حکایت و یا حتی یک کاریکاتور در مورد زندگی و گذران و شیوة مبتذل حاکم بر حوزههای جهلیة اثنیعشری در ایران به چاپ برسد.
به دلیل «موفقیت» طرح کذا، همزمان با آغاز سلطنت اعلیحضرت رضاشاه «کبیر» حوزة علمیة قم نیز با بودجة دربار افتتاح شد! پس از انقلاب مشروطه، فقط طی این دوره است که آخوندیسم از نو جان میگیرد و اوباش دستاربرسر که از بیم مشروطهطلبان عمامههایشان را در بقچة حمام قایم میکردند، یک به یک تبدیل میشوند به «حضرت آیتالله العظمی!» تاریخنگاری فرمایشی و درباری نیز جهت قوام قدرت و شوکت خود، در پس همین پردة دود و آتش، آخوند «مشروعهطلب» و ضدبشر را تبدیل میکند به حامی مشروطیت!
به هر تقدیر از آن دوره سالیان دراز میگذرد، و مسلماً ملت ایران با برخورداری از تجربیات گستردهاش دیگربار پای در این منجلاب نخواهد گذاشت. با این وجود، از آنجا که منجلابهائی از قماش آنچه بالاتر عنوان کردیم در تاریخ بشر بینهایت است، قلمزنان میباید خود را موظف ببینند که پیوسته واقعیات را بازگو کرده، تحولات اجتماعی همدورة خود را در آینة پیشینة تاریخی بکاوند. به همین دلیل در این مقطع سعی خواهیم کرد «تعریف» مشخص و گستردهای از یک جامعة دمکراتیک ارائه دهیم. جامعهای که در آن شهروند با مفهوم حقوقی موجودیت خود آشناست، و قشرهای مختلف اجتماعی نیز هر یک در موضع خود به نوعی «شناسائی» دست مییابند.
شناسائی نه به عنوان «دشمن» این و یا آن قشر، به شیوهای که بلشویسم آن را «جنگ طبقاتی» میخواند، که در مقام قشرهائی با منافع مشخص و متخالف اجتماعی و سیاسی. این «شناسائی» به شهروند اجازه خواهد داد که هم خود را در قشر اجتماعی متبوع خود ببیند، و هم حضور، موجودیت و منافع قشرهای دیگر را در عمل بشناسد. در کمال تأسف پس از گذشت دههها از آغاز حاکمیت فاشیسم «بیطبقة توحیدی» و وابسته در ایران، هنوز چنین پروسهای در مسیر نگارش مقالات اجتماعی و سیاسی در زبان فارسی آغاز نشده!
مقالات و مطبوعات، حتی آنها که «ظاهراً» از شر قیچی سانسور در خارج از مرزها آزادند، جامعة ایران را در مقام یک «تل انبوه» به رشتة تحریر میکشند. در این «تل» نه طبقات اجتماعی وجود دارد، نه منافع نظری و فلسفی و نه نگرشهای متفاوت. همه و همه خود را مجبور میبینند که با دامن زدن به گسترة این «تل» گنگ و نامفهوم که ملت ایران و مردم و مسلمانان و ... میخوانند مسیر کژراهه را تشویق کنند. تشویق فروانداختن ملت به کژراهه دلیل دارد. نبود بحثهای اجتماعی فقط راه به ناکجاآباد خواهد برد، همانجا که قدرتهای «استعماری» معمولاً تلههایشان را در کورهراهها تعبیه کردهاند.
در راستای همین «مبحث» چند موضوع کژراهه در جامعة ایران را به صورتی بسیار شتابزده مورد بحث قرار میدهیم، به این امید که نظریات و نوشتههای دیگری نیز در این زمینه به قلم آورده شود. نخست مسئلة سلطنت را مطرح میکنیم. سلطنت یک نظام فئودال و وابسته به فئودالیسم و ساختار مذهب است. به همین دلیل بدون آنکه قصد قتلعام سلطنتطلبان را داشته باشیم، در همینجا میگوئیم که عباراتی از قبیل «سلطنت سکولار» و یا «شاهنشاهی ضدملا» و ... دقیقاً همان تناقضگوئیای است که ترکیب رذیلانة «جمهوری» با «اسلامی» به همراه آورد. چرا که چنین آمیزههائی در تضادی درونی و بطنی گرفتار آمده و از منظر پدیدهشناسی فاقد معناست. اگر کسانی با تکیه بر تبلیغات دوران «جنگسرد» و خصوصاً تجربیات دوران پهلوی اول و دوم، این «عبارات» متناقض را پشت سر هم تکرار میکنند باید در نظر آورند که حکومت پهلوی اصولاً یک نظام سلطنتی نبوده. این حکومت تسلسلی پیگیرانه از مجموعه کودتاهائی بود که یکی پس از دیگری بر جامعه تحمیل شد. توصیة ما این است که سخنگویان و قلمزنان در شناخت ماهیت رژیمها دقت به خرج دهند!
اگر گزینة «سلطنت کودتائی» را حذف کنیم، در جامعة ایران فقط دو شق از سلطنت میتواند به صورت جدی مورد بحث قرار گیرد: سلطنت استبدادی و سلطنت مشروطه. از آنجا که استبداد اصولاً مورد نظر ما نیست، و سلطنت استبدادی نیز زمینة تاریخی خود را بکلی از دست داده، آن را رها کرده میپردازیم به سلطنت مشروطه. این نوع سلطنت بالاجبار بر پایة اتحاد دو ساختار «دربار» و «روحانیت» تکیه دارد. این ساختارها در حکومت مشروطه حق اعمال حاکمیت نخواهند داشت، و فقط به عنوان نماد سنتی و تاریخی اجازة حضور در عرصة جامعه را مییابند. در نتیجه، آنها که خود را «پادشاه سکولار» میخوانند، و یا سکولاریسم را نتیجة مستقیم استقرار «سلطنت» معرفی میکنند راه دیگری جز از میان بردن ساختار واقعی سلطنت و پای گذاشتن به نظریههای کودتائی ندارند. اینان نه میتوانند پادشاه باشند و نه مشروطهخواه؛ در عمل مشتی کودتاچیاند.
ولی در ادبیات سیاسی معاصر کشور، مشکل فقط به گروه سلطنتطلب محدود نمیماند. تقریباً تمامی گروههای سیاسی در همین «التقاط» مفاهیم درگیرند، و کم نیستند «سیاستبازانی» که از این التقاط استقبال نیز میکنند. به طور مثال، مدتی است که فردی به نام اردشیر امیرارجمند در صحنة سیاست خارج از کشور فعال شده. گروهی او را جاسوس حکومت اسلامی میخوانند، گروهی دیگر، نمایندة تامالاختیار موسوی! انصافاً بگوئیم، به عنوان یک ایرانی تفاوت چندانی بین جاسوسی برای آخوندها و نمایندگی کردن موسوی در خارج از کشور نمیبینیم، هر چند کم نیستند افراد و گروههائی که سعی دارند این به اصطلاح «خطوط قرمز» موهوم را ترسیم کنند.
یکی از ترفندهای وزارت اطلاعات در خارج از کشور، جهت بیاعتباری افراد، گروهها و جریانات این است که «طرفداران» فرضی اینان را طرف صحبت «منافقین»، « بهائیان»، سلطنتطلبها و خصوصاً سکولارها جا زده، از همنشینی این افراد با «همجنسگرایان» نیز برای ملت ایران قصه و داستان سر هم میکند! ولی در واقع اگر روز و روزگاری در کشور ایران یک حکومت قانونی و مشروع بتواند بر اریکة قدرت بنشیند، همانطور که بالاتر اشاره کردیم نخستین مرحله جهت دستیابی به «صلح اجتماعی» از مسیر قبول موجودیت «دیگران» در جامعه میگذرد.
اگر قرار باشد یک مسئول امور اجرائی کشور، همچون احمدینژاد در دانشگاه کلمبیا ادعا کند که در ایران «همجنسگرا» نداریم، مشکل میتوان برای این نوع حکومت آیندهای متصور شد. از طرف دیگر، ادعای اینکه «امت مسلمان» میتواند همة «مخالفان» را ارشاد کرده و برتری «اصول دین اسلام» را بر تمامی نظریهها به «اثبات» برساند فقط مزخرفاتی است که از دهان کارگزاران اجنبی بیرون میریزد. «امت مسلمان» اگر میخواهد در صلح زندگی کند بالاجبار میباید بپذیرد که افرادی در جامعه وجود دارند که نه این دین را قبول میکنند و نه منکوب «تبلیغات» و روضه و زوزههایاش خواهند شد. در غیر اینصورت کار به لشکرکشی میکشد، و اگر دیروز «امت مسلمان» با برخورداری از حمایت یانکیهای نامسلمان «پیروز» این لشکرکشیها شد، نتیجة رویاروئی فردا به هیچ عنوان «روشن» نیست.
در راستای این به اصطلاح «آبرورویزیهای» حوزوی و ملائی، سایتی که با استفاده از «بانر» و عکسهای سایت «جرس»، در یک آدرس دیجیتال بسیار نزدیک به «سایت» مذکور و مسلماً توسط وزارت اطلاعات ساخته و پرداخته شده، بر روی خطوط اینترنت فعال است. این سایت «خبری» به شرح زیر از امیرارجمند منتشر کرده:
«مشاور ميرحسين موسوي با دفاع قاطعانه از وجود سکولارها در جنبش سبز، تصريح کرد: ميبايست نقطه نظرات سکولارها در تمامي تصميمگيريها مورد توجه قرار بگيرد. [...] شايان ذکراست، [وی] در حالي اعتراف ميکند که تمام گروهها در جنبش به اصطلاح سبز حضور دارند که [...] در جريان فتنه 88 نيزگروههاي سلطنت طلب، بهائي، منافقين و همجنسبازان همبستگي و همراهي خود را با جنبش و سران آن اعلام کرده بودند.»
البته ما به دلیل شناختی که از اینگونه «صحنهآرائیها» داریم، نه از «جنبشسبز» انتظار زیادی در مسیر تأمین مطالبات ملت ایران خواهیم داشت، و نه جفنگپردازیهای وزارت اطلاعات حکومت مفلوک ملائی برایمان «ثقیل» و سنگین مینماید. چرا که این نوع «ضدتبلیغات» در واقعی نوعی «تبلیغات» است که حکومت ملائی برای گرم کردن تنور میرحسین موسوی سر هم کرده. مسئلة ما همانطور که پیشتر هم گفتهایم به هیچ عنوان با آقای موسوی و همکاران و مشاورانشان ارتباطی نمیتواند برقرار کند؛ اینان میباید در برابر دادگاه صالحه جوابگوی جنایاتی باشند که طی حکومت 8 سالة موسوی در مقام «نخستوزیر» محبوب امام خمینی مرتکب شدهاند. جنایاتی از قبیل کشتار زندانیان سیاسی، ادامة یک جنگ استعماری و «خانمانسوز»، به راه انداختن گروههای چماقکش شهری، سرکوب روزنامهها و تعطیل مطبوعات، و ... و به عبارت دیگر، برخلاف هارتوپورتهای متداول، «فصل» ریاست جمهوری برای حضرت موسوی در کشور ایران از راه نخواهید رسید.
ولی زمانیکه وزارت اطلاعات جمکرانیها، به دستور اربابان ینگهدنیائیاش «آشدرهمجوش» بالا را بر روی خطوط اینترنت میگذارد چندین و چند هدف کلی دنبال میشود. نخستین و مهمترین هدف از این وقاحت و کثافتکاری تحمیل این دروغ شاخدار به ملت ایران است که میرحسین موسوی با حکومت فعلی، به قول آخوندکها «زاویه» پیدا کرده! باید پرسید این چه نوع «زاویهای» است که پس از سه دهه حضور فعال ایشان در تمامی سرکوبهای خیابانی، دانشگاهی، نظامی و فرهنگی به یکباره از پشتبام خانهای فوران میکند که تحت نظارت وزارت اطلاعات دهههاست میرحسین موسوی و همسرش را از سوءقصد و تعدی مخالفان حکومت اسلامی مصون نگاه داشته؟ صحنهگردانیای که استعمار با کمک و همراهی علی خامنهای و رفسنجانی برای میرحسین موسوی و کروبی به راه انداخته دیگر از حد تزویر و ریا فراتر رفته؛ تبدیل به توهین مستقیم به شعور ملت ایران شده.
ولی چنین «خبررسانیهائی» اگر به درد یک نظام رسانهای مسئول نمیخورد، التقاط و درهمریختگی نظریای که به همراه میآورد، به هیچ عنوان قابل اغماض نیست. به طور مثال، شبکة جهنمی تبلیغات ساواک جمکران بر روی اینترنت آنقدر بر طبل توخالی خاتمی و اسلام خوب و «آخوند مترقی» و غیره زده، که یکی از نویسندگان اینترنتی که معمولاً با آخوند کار زیادی ندارد و بیشتر به مباحث آزادی و حقوقبشر عنایت میکند در یکی از مطالباش در سایت گویا در رد مجازات قصاص چنین مینویسد:
«[...] پس این حکم قرار بوده چه چیز، چه کیفیت، کدام عدالت را به اجرا بگذارد؟! وقتی همه از اجرا نشدن حکم شرع نه تنها خوشحال میشوند بلکه حتا در مقام روحانیِ همان شرع از زمامداران کشور میخواهند از کسی که مانع اجرای آن حکم شده بیاموزند[...] و قلمها در ستایش کسی که پاسخ نه به آن حکم داده است به چرخش در میآید، و هم مجرم و هم قربانی از اجرا نشدن حکم احساس سبکباری و خوشحالی میکنند، پس چرا اصلاً چنین حکم و قانونی وجود دارد؟!»
البته همانطور که میتوان حدس این سخنان در باب رد حکم قصاص از جانب یکی از قربانیان جامعة «بیعیب ونقص» اسلامی به رشتة تحریر درآمده، و روحانیای که در این متن گویا مخالف اجرای قصاص بوده کسی نیست جز سیدممد خاتمی جنایتکار معروف به سیدخندان! البته مطلبی که در گویانیوز به چاپ رسیده ظاهراً «بیخطر» مینماید، ولی در همینجا بگوئیم که خطر واقعی در جامعة ایران از جانب همین نوع مقالات متوجه شهروندان میشود. در عمل، تمامی تبلیغات رسانههای استعماری در مورد مسائل ایران معاصر فقط و فقط جهت به ارزش گذاردن نگرشی بوده که در این مقاله به صراحت میبینیم. ولی به دلیل ضیق وقت، به بحثی کوتاه پیرامون همین چند جمله بسنده خواهیم کرد.
در پاسخ نویسندة محترم این مطلب بگوئیم، این «حکم» وجود دارد، چرا که در ایران یک قانون اساسی با الهام از فقه شیعه به رشتة تحریر کشیده شده. اگر این «قانون» را دوست ندارید، به آنهائی که در کنارشان قلم میزنید و به همین قانون اساسی رأی مثبت دادهاند «ایراداتان» را همانطور که لازم است «وارد» کنید. این قانون اساسی در اوج توحش و واپسنگری ایرانی را به قهقرا برده. اگر شما فراموش کردهاید، ما هنوز یادمان نرفته که ملت ایران در چه شرایطی زندگی میکند. ولی آنکه به قول شما در «مقامِ روحانی همان شرع» میخواهد حکم کذا اجرا نشود، و کسی نیست جز سیدممد خاتمی به عقیدة ما «گ... زیادی خورده» که چنین درخواستی میکند. این ملای مزدور و آدمکش اگر با حکم شرع مخالف است، بجای دودوزهبازی و قوادی و میدانداری بهتر است اول عمامة صاحبمردهاش از سر بردارد، بعد بر علیه فقهی نظریهپردازی کند که موجودیت او را در مقام ملا «تعریف» کرده.
ما فکر نمیکنیم که آقای خاتمی قصد نگارش «فقه جدیدی» بر شیعة اثنیعشری داشته باشند، و در عمل نیز باید قبول کرد، ایشان اصولاً در چنین موضع و مقامی قرار ندارند. در نتیجه، «گ...خوریهای» ایشان فقط حکایت همان استری میشود که از توبره و آخور میخورد. هم میخواهد «مدنی» باشد، هم «دینی!» به چه زبان باید گفت که «مدنیت» بشر معاصر نمیتواند با این دین و دیگر ادیان هماهنگی داشته باشد؟
از قضای روزگار با مطالعة مقالة نویسندة مذکور به این نتیجه میرسیم که ایشان نیز به عادت «دیرینة» خود گویا قصد تناول دوجانبه کردهاند؛ از آخور و از توبره! بر اساس اظهارات ایشان، ملت ایران امروز بجای فرستادن خاتمی و امثال خاتمی به جایگاه واقعیشان، یعنی گوشة حوزههای جهلیة شیعة اثنیعشری میباید اینان را به روی سر گذارده، در مقام داوران مردمپسند و «متحرک» از این محله به آن محله ببرند. فقط مانده بود که نویسنده بگوید:
آقایان! خانمها! چه نشستهاید، یک روحانی روشنضمیر پیدا کردهایم که با قصاص مخالف است. ببینید «اسلام» چقدر خوب است.
بله، فقط مانده بود که لاشة خاتمی خودفروخته نیز بر گردة مردم این مملکت سنگینی کند، و حداقل در برخی «نوشتهها» این مهم انجام شد! ولی در جواب باید گفت، خیر! همصدا با تمامی دمکراتها و طرفداران انسانمحوری و دمکراسی در همینجا میگوئیم، اسلام به هیچ عنوان در مقام یک مبحث اجتماعی، اخلاقی، حقوقی و سیاسی «خوب» نیست؛ اسلام و هر آنچه به این دین مربوط میشود، همچون دیگر ادیان متعلق به دورهای است که دیگر تکرار نخواهد شد. این دوره سپری شده، ولی بشر میباید به مسیر اعتلائی خود ادامه دهد. اسلام فقط در اوهام، باورهای انسانستیز و منافع برخی محافل که «قلم به مزد» اجیر میکنند، از طبیعت قرونوسطائی خود خارج شده؛ امروزی، مدرن، انسانی، دانشمندانه، محققانه و غیره میشود. همان محافلی که حاضر نیستند خودشان دو دقیقه همصحبتی یک کشیش و یا خاخام را تحمل کنند!
بهتر است آنان که از جمله «قلم به مزدها» نیستند، در نگارش مطالبشان ذکاوت، دقت و موشکافی بیشتری به خرج دهند. چرا که دامن زدن به موجودیت یک «اسلام مترقی»، و خصوصاً یک آخوند «مترقی»، همچون دامن زدن به آتشی است که نهایت امر همچنانکه پیشتر دیدیم تر و خشک را با هم میسوزاند.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر