برای پاسخگوئی به سئوالات برخی خوانندگان گرامی این وبلاگ، مطلب امروز را به نوعی «کالبد شکافی» شتابزده از آنچه «جنبش سبز» میخوانند اختصاص میدهیم؛ به این امید که با این مطلب مواضع ما در قبال «جنبش» کذا روشن شود. با این وجود، صرف پاسخگوئی به چند سئوال نمیتواند روشنگر یک موضع سیاسی باشد، چرا که موضعگیری سیاسی منوط به ارائة یک مجموعه نگرشها خواهد شد. به همین دلیل نیز پیش از طرح مطالب پرسشبرانگیز میباید «ساختار قدرت» در جامعه را نیز بشکافیم. بدون یک «نگرش» منسجم از «ساختار قدرت»، به دست دادن «شناخت» از موضعگیری سیاسی عملاً غیرممکن است. پس در گام نخست به بررسی ابتدائی و روبنائی ساختار قدرت مینشینیم.
در وبلاگ امروز عبارت «ساختار قدرت» به تشکیلاتی اطلاق خواهد شد که در یک جامعة بشری از قدرت اعمال نظر و پیشبرد خواستها و امیالاش برخوردار است؛ چه این «ساختار» در «کلام» مشروع و قانونی باشد و چه غیرقانونی و استبدادی. در عمل، همچنانکه طی مراحل بعدی در همین مطلب مشاهده خواهیم کرد، «ساختار قدرت» فقط در جوامعی انگشتشمار، آنهم به صورت نسبی از «مشروعیت» برخوردار است! به عبارت دیگر، بر خلاف آنچه فلاسفة عهد «روشنگری» و مدرنترها در مطالبشان عنوان کردهاند، در بطن «قدرت» همیشه نوعی منطق مستبدانه به حیات خود ادامه خواهد داد. چرا که «قدرت کاملاً مشروع»، بنا بر تعریف، دیگر «قدرت» نیست؛ نیازمند تعریفی «نوین» خواهیم شد که آن را در همینجا میتوان «توازن ایدهآل» خواند.
توازنی «ایدهآل»، دستنایافتنی و افلاطونی که بر محور آن تمامی بازیگران صحنة اجتماع میباید به صورتیکه تا به حال در تاریخ بشر سابقه نداشته بر سر تقسیم «قدرت تصمیمگیری»، بهرهوری از امکانات مادی و تولیدات صنعتی و کشاورزی و ... به «توافقی» اساسی و منسجم برسند. با در نظر گرفتن طبیعت زیادهخواه بشر، این توافق ایدهآل «فراانسانی» خواهد بود، و بحث در این باب معمولاً از حیطة بحث فلسفی «انسانمحور» پای بیرون گذاشته به میانة میدان الهیت و عرفان و عبودیت میافتد. همان عرصهای که در آن طی بیش از دو هزار سال بر استبدادی که انسانها بر انسانها حاکم کردهاند «ردای» الهیت و تقدس پوشاندهاند؛ فراموش نکنیم که حکومت دین، حاکمیت کلیسا، برتری این دین بر آن یک، و ... همگی از جمله همین میادیناند.
با در نظر گرفتن همین «طبیعت زیادهخواه» بشر است که ما «ساختار قدرت» را در یک جامعه، ساختاری در راه به ارزش گذاشتن آزادی قلم، بیان و مطبوعات میخواهیم. اگر در عمل و به حکم تاریخ از این «زیادهخواهی» بشری راه گریزی نیست، چه بهتر که بجای فروافتادن در دامان «فلسفهبافیهائی» که استبداد و مستبدان را به طرق مختلف «خوشنقش» و نگار میکند، با پیشفرضی مستبدانه به این «آزادیخواهی» رنگ و روغنی «انسانمحور» و سکولار اعطا کنیم. به عبارت سادهتر، برای ما طبیعت زیادهخواه بشر فقط و فقط میباید راه به «آزادی» ببرد، نه به مسیری دیگر. خواه این مسیر فلسفی باشد، خواه تعبدی و دینی و شرعی و مالی و اقتصادی. به این ترتیب در ساختاری که بر پایة سکولاریسم استوار خواهد شد، تحت عناوین دینی، بومی، اخلاقی و ... هیچگونه محدودیت بیان در جامعه قابل قبول نیست.
حمایت از این «آزادی» دلیل دارد، چرا که این «پدیده» پایه و اساس ساختار قدرت در جوامعی شده که اینک چه بخواهیم و چه نخواهیم سردمداران تمدن بشریاند. در کمال تأسف دولتها در همین جوامع «پیشقراول»، جهت تأمین منافع نامشروعشان در جهان سوم از کسانی حمایت میکنند که به دلائل و بهانههای مندرآوردی و احمقانه، شاهرگ همین «آزادی» را بر انسانها بستهاند.
در نتیجه، پر واضح است که «ساختار قدرت» از منظر یک سکولاریسم پایهای نمیتواند دست در دست ارتش، سپاه پاسداران، شهربانی و نیروهای سرکوبگری شکل گیرد که از دورة رضامیرپنج، در عمل تحت فرماندهی سفارتخانههای غربی به سیاستگزاران اصلی کشور تبدیل شدهاند. به همین دلیل نیز، «آزادیخواهی» در یک نگرش «سکولار» نمیتواند از «جنبشهائی» حمایت کند، که به صورت علنی و یا تلویحی به «نظر لطف» نیروهای نظامی و انتظامی خیره ماندهاند. همچنانکه تجربة نفرتانگیز 22 بهمن 57 نشان داد، چنین برخوردی با پدیدة «قدرت» به صراحت نمایانگر این تمایل است که جنبشهای کذا قصد اعمال قدرت نامشروع و پیروی از ساختار سرکوبگر نیروهای نظامی و انتظامی در مسیر منافع خود و حامیان اجنبیشان دارند.
برای یک حرکت سیاسی و خصوصاً سکولار، «برادری» با ارتش، و «همراهی» با نیروهای نظامی، چه این ارتش و نیروها «کارگری» باشند و خلقی، و چه امیرپالیستی، به هیچ عنوان نمیتواند ارتباطی با حمایت از آزادی بیان، مطبوعات و قلم برقرار کند. در هیچ کشور جهان، و در هیچ نظامی در تاریخ بشر «یونیفورمپوش» جماعت از «آزادی بیان» حمایت نکرده. طبیعت ارتش با «آزادی سکولار» در تضاد قرار میگیرد، چه این یونیفورم در واشنگتن پوشیده شود، چه در مسکو و چه در پکن؛ هیچ تفاوتی ندارد.
یونیفورمپوش در مسیر زندگیاش فرامیگیرد که از روی تعبد و به صورتی کورکورانه به فرامین عمل کند، نه اینکه جهت فراهم آوردن امکانات «آزادی بیان» دست به اقداماتی بزند! تمامی گروههای سیاسی که به نحوی از انحاء از همراهی و همگامی و «اخوت» با نظامیجماعت سخن به میان میآورند در عمل به اربابان غربی همین ارتش استعماری پیام میدهند که حاضریم به فرمان شما، قلادة ارتش دستنشانده را بر گردن نهیم؛ این است مفهوم سیاسی و استراتژیک شعار بیشرمانة «همراهی با برادران ارتشی!»
در یک جامعة انسانمحور و سکولار، ارتش و نیروهای انتظامی در خدمت بنیادهای اجتماعیاند، اینان حق ندارند خود را رهبران پنهان یا عیان «حاکمیت و دولت» ببینند. به همین دلیل نیز ما از روز نخست «انقلاب اسلامی» را یک کودتا و عوامل برخاسته از این به اصطلاح «انقلاب» را نیز کودتاچی خواندیم. چرا که اگر ارتش استعماری شاهنشاهی از استقلال عمل نسبی برخوردار میبود و میتوانست با هیاهو و غوغاسالاری «خیابانی» و «فرمایشی» برخورد معقولتری نماید، شاید امروز مملکتمان به چنین سرنوشت غمانگیزی دچار نمیشد. ایرانیان فراموش نخواهند کرد که روحالله خمینی زمانیکه ملت ایران را مثله میکرد، روی شاخ ارتش و شهربانی میزد. این مختصر را جهت اطلاع آندسته از «سیاستبازان» گفتیم که برای آیندة سیاسی خود و همپالکیهایشان بر سیلان «فراموشکاریهای» فرضی ملت و تاریخ ملی تکیه کردهاند. حال «فرصت طلبان» کودتاچی را رها کرده و نگاهی به «بنیادهای اجتماعی» بیاندازیم.
به صراحت بگوئیم، مقصود از «بنیادهای اجتماعی» به هیچ عنوان بنیادهای سنتی، چه دینی و چه بومی نیست. البته این بنیادها میتواند در یک نظام انسانمحور به موجودیت حاشیهای خود ادامه دهد. ولی در یک نظام سکولار موجودیت یک حوزة علمیه و یا یک دربار که در امور سیاسی، اخلاقی، اجتماعی، مالی و صنعتی نقش «تصمیمگیرنده» ایفا کند خارج از هر گونه موضوعیت است. بنیادهای سکولار در چارچوب نیازهای ملموس، واقعی، مالی و اقتصادی انسانها در ارتباط با اقتصاد واقعی کشور، و نه در رابطه با هیاهوسالاریهای «دولتی» شکل میگیرد. بنیادهای سکولار از واقعیات تغذیه میکند، نه از گسترش اوهام و تخیلات بومی و دینی. به عبارت دیگر بنیاد اجتماعی سکولار، از تنور خداشناسیهای «خیابانی» و وطنپرستیهای «قهوهخانهای» نان نخواهد خورد.
در همین راستاست که در یک سکولاریسم پایهای، اوباش شهری، یا همانها که طی شکلگیری شهرنشینی از دورة ناصرالدین میرزای قاجار تا به امروز به تدریج به عصای دست استعمار و ارتش سرکوبگر تبدیل شدهاند، به طور کلی میباید از صحنة سیاستگزاری کنار گذاشته شوند. به همین دلیل یک سکولار هرگز از تظاهرات به اصطلاح «خودجوش» که معمولاً با تکیه بر «اوباش وابسته به محافل» در کشور سازماندهی میشود حمایت به عمل نخواهد آورد و با این جماعت همراهی نخواهد کرد. بهتر بگوئیم! سکولاریسم به دلائلی که در بالا آمد چنین تحرکات خشونتپرور، گنگ، بیهدف و صرفاً «تنشزا» را در هر قالبی از پیش محکوم میکند. چرا که تجربة تاریخی به اثبات رسانده که دود این «آتشافروزیها» فقط به چشم ملت ایران خواهد رفت.
حال که هم «تعریف» بنیادهای اجتماعی در یک حاکمیت سکولار به اختصار ارائه شد، و هم ارتباط اوباش شهری را با «حاکمیت» مشخص کردیم، میباید ببینیم چنین بنیادهائی خارج از هیاهوسالاری «اوباش شهری» و «دولتیها» چگونه میتواند اصولاً پای به منصة ظهور بگذارد؟ پاسخ به این پرسش روشن است: در ارتباط با واقعیات اجتماعی، مالی و تشکیلاتی. به طور مثال، در کشور ایران «روند رایج» این است که سیاستهای خارجی دست به آشوبآفرینی در دانشگاهها بزنند. اگر میگوئیم «آشوبآفرینی» به این دلیل است که دانشجونمایانی که هیاهو به راه میاندازند هیچگونه «مطالبات» صنفی ندارند. اگر هم گروهی دانشجو در مسیر یک تحرک آگاهانه و صنفی، مطالباتی واقعی ارائه دهند، سریعاً از سوی «دانشجونمایان» که همان عوامل دولت و حکومت سرکوبگرند منزوی شده، کار به درگیری با نیروهای انتظامی کشیده میشود. نتیجه هم روشن است، تحمیل و گسترش فضای امنیتی بر کل جامعه، به انزوا کشاندن خواستهای صنفی و «منطقی» دانشجویان، و نهایت امر در ترادف قرار دادن «تحرکات دانشجوئی» با آشوبگری! این همان مجموعه مطالباتی است که استعمار از دولت دستنشانده و نیروهای نوکرصفت «یونیفورمپوش» خود در کشور ایران دارد. بدیهی است که چنین تحرکاتی به هیچ عنوان در مسیر مطلوب یعنی در راه تحکیم پایههای یک سکولاریسم انسانی و واقعی متحول نخواهد شد.
یک سکولار واقعی، و نه یک عروسک کوکی که طوطیوار دهاناش را باز و بسته میکند، نمیتواند از آنچه تحت عنوان «جنبش سبز» به راه افتاد حمایت به عمل آورد. نتیجة هیاهوسالاری «سبز» امروز در برابر چشمانمان نشسته؛ افزایش قدرت اوباش یونیفورمپوش سپاه پاسداران؛ نابودی هر گونه حق و حقوقی که میتوانست هنوز در قاموس «شهروندی» مورد «احترام» حکومت اسلامی قرار گیرد؛ و نهایت امر، استقرار حکومت اسلامی در جایگاه وحشیترین حاکمیتهای جهان، بر اساس آمار «انتشار یافتة» اعدامها!
جالب اینکه، «جنبشسبز» که برای ریش و پشم میرحسین جلاد و عمامه و نعلین کروبی خودفروخته بیش از دو سال است گوش ما ملت را کر کرده، در برابر اوجگیری شمار اعدامها در ایران خفقان کامل گرفته. تو گوئی این اعدامها در قاموس این آخوندکها و بچهآخوندهائی که نان اجنبی میجوند، «حق» است! نمیدانیم کدام گوسالههائی تحت عنوان «سکولار» در کنار امثال امیرارجمند، جهانبگلو و «پروفسور» نصر مینشینند و اصولاً سخن گفتن از سکولاریسم در «جنبشی» که ریشههایاش را از توحش آخوندیسم شیعة اثنیعشری به عاریت گرفته، چه قماش دروغ شاخداری میتواند از آب درآید.
خلاصه بگوئیم، این همان تلهای است که سه دهة پیش سازمان سیا با روحالله خمینی بر سر راه ملت ایران گسترد و هنوز هم دست بردار نیست و میخواهد با «اسلام رحمانی» و «ایران آباد» میخ طویلهاش را محکمتر بکوبد. سایت رادیوفردا، مورخ ششم شهریورماه 1390، در مطلبی تحت عنوان، «چه شد که ایران قیامت نشد؟» به نقل از «امیرارجمند» یا همان «جن ارجمند» مینویسد:
«آنچه که مهندس موسوی و آقای کروبی به دنبالش بودند، یک ایران آباد، آزاد و قانونمدار است. ایرانی مبتنی بر یک تفسیر رحمانی از اسلام، با رعایت حقوق بنیادین شهروندان و یک دولت کارآمدی که بتواند معیشت مردم را بخوبی تأمین کند.»
«معیشت مردم» همان عبارت فریبنده، گنگ و جادوئی است که هم امروز در خطبههای نماز جمعه تهران و شهرستانها نیز مورد استفاده قرار گرفت. خلاصه «خط» را سازمان سیا مشخص میکند، بگذریم. خارج از تمامی پرسشهائی که با مطالعة جملات «خررنگکن» رادیوفردا به ذهن مخاطب آگاه از مسائل اجتماعی و سیاسی حملهور میشود، و مسلماً مهمترینشان را میباید در بررسی «گذشتة درخشان» این آقایان جستجو کرد، مسئلة «تفسیر رحمانی» از اسلام است. تفسیری که گویا قرار شده در این به اصطلاح «جنبش» به مرکز الهامات «مردم» تبدیل شود!
به صراحت بگوئیم، آقای امیرارجمند جفنگ و مزخرف میگویند، هیچ سکولاری که شایستة این عنوان باشد با خواستاران حاکمیت «تفسیر رحمانی از اسلام» بر جامعه سر میز مذاکره نمینشیند. حضراتی که امیرارجمندها در ادبیات خیابانیشان «سکولار» لقب دادهاند، همان قوادهائیاند که از دورة کودتای 28 مرداد 1332، جهت به ارزش گذاشتن اعتبار آخوندیسم، نقش «سکولار زهوار در رفته» بازی کردهاند. همان سکولارنماهای مفلوکی که یک پایشان دم لژهای «بازار» تهران بود، و پای دیگرشان در حرم حضرترضا در مشهد! و برای کسانیکه لنگشان را اینهمه باز میکنند، چه چیز طبیعیتر از اینکه نهایت امر ک...نشان جر بخورد؛ صدایاش را هم که شنیدیم: «انقلاب اسلامی» حضرت امام خمینی! انقلابی که امروز سازمان سیا به تولههایاش تریبون میدهد. باری تولة حکومت اسلامی امام خمینی در ادامه پنجه را گز نموده میفرمایند، «وجب!» یعنی قدرت از مردم ناشی میشود:
«[...] منشا قدرت، مردم است.»
افسوس که ایشان به دلیل تکرار طوطیوار، فراموش میکنند بگویند، آنچه «منشاء قدرت» را «مردم» تعریف کرده، نظریهای است سیاسی و سکولار که منشاء قدرت والا، اسلامی، دینی و بومی و فئودال و خصوصاً اعمال حاکمیت به نمایندگی از جانب اولوهیت و الهیت را بکلی مردود میداند. تا آنجا که ما میدانیم، قرآن و اسلام و سنت پیامبر و احکام و حدیث و جنفگیاتی از این قماش «منشاء قدرت» را هیچگاه مردم تعریف نکردهاند، این منابع از «ناس» به عنوان تل بندگان خدا یاد میکنند. خلاصه بگوئیم، با تکیه بر عبارات بیمعنائی از قماش «وشاورهمفیالامر» و «حقالناس» و غیره نمیتوان دمکراسی و سکولاریسم قرن بیستویکم را به منجلاب فاشیسم اسلامی کشاند.
همانطور که میبینیم، «جنبش سبز» از چمنزار «نظریهپردازی» غرب آنچه را که «دوست» دارد و به دهانش شیرین میآید، چیده و به «پوزه» میبرد. و آقای امیرارجمند نیز عین امام خمینی گوربهگور شدهاش میخواهد با کمک «برادران» در رادیوفردا، همان مزخرفاتی را به خورد ملت ایران بدهد که در هیاهوسالاری سال 1357، «بیبیسی»در واقع مخ «خلقالله» را با آنها خورده بود.
خلاصه، اگر منشاء قدرت «مردم» است، نهایت امر این «مردم» میباید از منظر حقوقی و اجتماعی تعریف مشخصی داشته باشد تا از تل موهوم «ناس» و «خلق» جدا شود. کاری که «جنبش سبز» از انجام آن طفره میرود. روزگاری سوسیالیسم را به اسلام آلودند تا «فاشیسم اسلامی» خلق کنند، امروز برای بزک کردن همین فاشیسم است که دست به دامان «سکولاریسم» شدهاند تا آن را نیز به لجن ابهام «مردم» و «اسلام رحمانی» بیالایند. مشخص کردن مواضع و ارائة «تعریف» میماند برای سه دهة دیگر. برای هنگامهای دیگر که یک «امیرارجمند» دیگر با حمایت یانکیها، یا بهتر بگوئیم با دریوزگی در بارگاه ارباب، پوزه به «علف» خواهد زد تا برای ما ملت یک فلسفة «مبارزاتی» دیگر بنویسد!
آنچه در بالا آوردیم فشردهای بود بسیار محدود از ریشههای تضاد پایهای سکولاریسم با جنبش سبز؛ مسلماً این مطلب که در حد یک وبلاگ ارائه شده، نه کافی است و نه رسا. هر چند به استنباط ما میتواند برای آنها که خواستار «دریافت» بهتری از موضعگیریهای سکولاریسم سیاسی هستند مقدمهای باشد کوتاه بر برخورد یک سکولار با مسائل اجتماعی.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر