بحران خیابانیای که روز 25 بهمنماه 1389 چند کوچه و خیابان در شهر تهران را به میدان زدوخورد تبدیل کرد از ابعادی برخوردار است که اغلب ناظران ترجیح میدهند آن را به قول معروف «زیر سبیلی» در کنند. وبلاگ امروز را به بررسی ابعاد «از قلم افتادة» این درگیریها اختصاص میدهیم.
از یک سو وابستگان به دولت احمدینژاد و جریانات «نامعلومی» که خود را «اصولگرا» مینامند، این بحران خیابانی را «فتنه» لقب داده و در محکومیت آن قلمفرسائی و خطابهخوانی به راه انداختهاند. از سوی دیگر، جریانی موسوم به «سبز» که اهداف و الهاماتاش همچون جریان اصولگرا در هالهای از ابهام فرو افتاده، بحرانهای خیابانی را «خواست مردم» معرفی میکند! با این وجود میباید اذعان داشت که تحلیلگران از الهامات «جنبشسبز»، خارج از آنچه خواست مستقیم کسانی عنوان میشود که در رسانهها «رهبران سبز» لقب گرفته و خواستار حاکمیت بیچون و چرای قانون اساسی حکومت اسلامی به عنوان تنها راه حل مشکلات مملکتاند، آنقدرها اطلاعی به دست نمیدهند.
خلاصه بگوئیم، اگر خاستگاه اصولگرایان تا حدودی روشن و بازتابی است از اعتقاد به سرنیزة پاسدار، حمایت از شکنجهگر اوین و گردن نهادن به فتوای مسخرة ولیفقیه، جنبش به اصطلاح «سبز» همچون دیگر غوغاسالاریهای خیابانی که طی 150 سال گذشته هر از گاه ملت ایران را به قربانگاه استعمار فرستاده «بیهدف»، بیرهبر و بیخاستگاه باقی مانده. این جنبش همان است که «جمهوری اسلامی» پیشنهادی آیتالله خمینی در هیاهوسالاری 22 بهمن 57 بود؛ بینام و نشان، بیهدف، فاقد پایه و اساس منطقی و در یک کلام، پوچ! به عبارت دیگر این تحرکات فقط فوران احساسات سرکوب شدة ملتی است که سدة اخیر را در اسارت استبداد و فاشیسم گذرانده.
پاسخ به این پرسش که، آیا جنبشسبز طرفدار «دمکراسی» است، مسلماً منفی خواهد بود! سیدمحمد خاتمی، یکی از رهبران همین جنبش، طی دوران 8 سالة «دولتمداری» خود بارها و بارها به صراحت انسانمحوری و دمکراسی سیاسی را محکوم کرده. الگوهای مورد نظر خاتمی، همامروز نیز بیشتر صورت «امامدوستی» و اسلامپرستی دارد. خارج از تمایلات و وابستگیهای علنی رهبران «جنبش سبز» به حکومت استبدادی و «تئوکراتیک» فعلی، اصولاً در چارچوب منطقی و انسانی نمیتوان با تکیه بر قانون اساسی حکومت اسلامی ادعای حمایت از «جمهور» و «دمکراسی» داشت. و این بحثی است که از نخستین روزهای اعلام موجودیت «موهومی» به نام «جمهوری اسلامی» از نظر حقوقی مطرح شد و در کمال تأسف هنوز نادیده گرفته شده.
حال باید پرسید «الهامات» تودههای مردم که در تبلیغات «سبزها» طرفداران بیقید و شرط میرحسین موسوی و کروبی معرفی میشوند چیست؟ پاسخ به این پرسش هم تا حد زیادی در ابهام قرار دارد. در شرایطی که رژیم سیاسی حاکم بر کشور امکان هر گونه اظهارنظر، تبادل آراء، و خلاصه آزادی بیان را از ایرانیان سلب کرده، و خود به بلندگوی واحد و «فراگیر» و بیرقیب در جامعه تبدیل شده مشکل میتوان از الهامات ملت سخن به میان آورد. خلاصه بگوئیم، آنچه امروز در بلندگوهای «سبز» الهامات ملت ایران خوانده میشود، همانقدر با واقعیات اجتماعی و خواست عمومی در تخالف و تضاد است که اهداف دولت مستبد. چرا که آگاهی از خواست ملتها نیازمند بهرهوری از فضای مناسب سیاسی است؛ چنین فضائی در ایران وجود ندارد، و با تکیه بر آنچه «فشار سیاسی» سبزها نام گرفته مشکل میتوان به ایجاد چنین فضائی خوشبین بود.
از طرف دیگر، به تجربه ثابت شده که سخن گفتن از «الهامات تودهها» در جنبشهای اجتماعی میتواند سریعاً به یک کجراهة نظریهپردازانه تبدیل شود. انسانها در جوامع خود میباید از حق ابراز نظراتشان برخوردار باشند، و خصوصاً این حق شامل انتخاب شیوة مطلوب زندگی اینان بر پایة قوانین انسانمحور نیز خواهد شد. اینکه این نظرات و یا شیوة زندگی افراد با «الهامات تودهها» هماهنگی دارد یا خیر، و یا اینکه این شیوة زندگی «صحیح» است یا نه، همانطور که گفتیم یک کجراهة نظریهپردازانه است. در عمل، در همین مقطع است که فلسفة وجودی دولت دمکراتیک مشخص میشود؛ دولت میباید تأمین کننده و حامی آزادی بیان، آزادی انتخاب و آزادی زیست انسانها در چارچوب قوانینی باشد که بر پایة احترام به فردیتها مرتباً در ارتباط با دادههای نوین علمی، اجتماعی و سیاسی کشور متحول میشود. خلاصه بگوئیم، «الهامات» و باورهای تودهها بر خلاف ادعای آنان که این «بوق» را دو دستی چسبیدهاند آنقدرها با انسان، نیازهای انسان و انسانیات ارتباطی ندارد.
دمیدن مداوم در بوق «الهامات مردم» چه معنائی جز این میتواند داشته باشد که گروهی قصد تحمیل نظریات ویژة سیاسی و اجتماعی خود را تحت عنوان مبهم «الهامات جمعی» بر تمامی ملت ایران دارند؛ نوعی «بازنویسی» فاشیسم!
حال این سئوال مطرح میشود که با پیش راندن تحولاتی که فاقد هر گونه شفافیت سیاسی و اجتماعی و فلسفی و ایدئولوژیک است، به طور کلی منافع چه افراد و گروهها و قشرهائی در جامعه تأمین خواهد شد؟ به نمونههای تاریخ معاصر نظر کنیم. به طور مثال، «انقلاب» آقای خمینی و همپیماناناش که در عمل کودتای برنامهریزی شدهای از جانب ارتش شاهنشاهی بود، منافع کدامین قشر و لایة اجتماعی را بازتاب داد؟ میلیونها انسان عاصی که از سرکوب استبدادی به جان آمده بودند در خیابانها عربده سر دادند: «مرگ بر شاه»! این شعار نوعی توافق بود در راستای ابهام همان «الهامات مردمی»! ولی در یک جنبش اجتماعی حذفیات هرگز شرط اصلی و سازنده به شمار نمیآید؛ مهم مطالبات است! مطالباتی که روی به «زندگی انسان» داشته باشد. در مورد این مطالبات همانطور که دیدیم به «مبهماتی» از قماش عدل اسلامی، خواست مردم، دستورات امام زمان، دین و مذهب و خدا و پیغمبر بسنده کردند و نتیجه نیز امروز در برابرمان قرار گرفته.
آیا پس از سرنگونی رژیم پهلوی «توافقی» پیرامون مطالبات انسانی به دست آمد؟ دیدیم که این توافق از نقطة «قدرت» تعریف شد، نه در راستای مطالبات انسانها. در نتیجه، توافقی به وجود نیامد چرا که اصولاً در ساختاری که این حرکت «مبهم» سیاسی آغاز کرده بود توافق نمیتوانست وجود خارجی داشته باشد. مشخص است که «مرگ» ترک همه چیز خواهد بود؛ و زندگی سرآغاز مسائل. با مرگ از جهان میرویم و پای به نیستی میگذاریم، دیگر نه حرفی برای گفتن داریم و نه خواستهای، ولی زندهها هزاران خواسته دارند. بنبستهائی که در مسیر تحولات جهانی به وجود میآید، جنگها، درگیریها، کشاکشها و ... در مسیر «مطالبات انسانها» است، نه در مسیر خواست و الهامات «مردهها»!
ولی خارج از تمامی بحثهای «تئوریک»، یک اصل را نمیباید فراموش کرد: قیچی، در عمل همیشه دو تیغه دارد. به عبارت سادهتر، استعمار جهت تأمین مطالبات غیرمشروع خود صرفاً به مشتی لاتولوت و یک دستگاه حاکمة نیمبند در کشور استعمارزده اکتفا نخواهد کرد؛ «اپوزیسیون» این حاکمیت نیز میباید «دولت سایه» را تشکیل دهد. و هنگامی که زمینة بهرهکشیها تضعیف میشود و حاکمیت دستنشانده در حفظ شاخکهای عملیاتی خود دچار مشکلات عمده میگردد، حفظ موجودیت این حاکمیت بر عهدة «اوپوزیسیون» کذا خواهد بود. این همان نقشی است که امروز جریانی به نام «جنبش سبز» برعهده گرفته.
در اینجا، در برابر آنها که ادعای آزادیخواهی جنبشسبز را به تدریج تبدیل به چماقی جهت سرکوب مطالبات واقعی ملت ایران کردهاند، فقط یک سئوال مطرح میکنیم. طی 14 سالی که از تولد نوزاد ناقصالخلقهای به نام «اصلاحطلبی» در حکومت اسلامی میگذرد، این آقایان و خانمهای «اصلاحطلب» چند گام در مسیر مطالبات ادعائیشان برداشتهاند؟ پاسخ روشن است: هیچ! شرایط حاکم بر روزمرة ایرانی از شرایطی که پیش از ظهور اصلاحطلبی بر ملت حاکم بود به مراتب دهشتناکتر و وحشیانهتر شده. اینهمه در وضعیتی که مقام ریاست جمهوری سالها از آن اصلاحطلبان بود و هم مجلس و هنوز هم گروه کثیری از نیروهای امنیتی، نظامی و دولتی و «نمایندگان» مجلس وابستگان مستقیم و غیرمستقیم اصلاحطلباناند! پس این «بیلان» حقیر و ناچیز را نتیجة چه میتوان به شمار آورد، جز اینکه خواست واقعی اصلاحطلبان بر خلاف ادعاهایشان بیشتر تحکیم استبداد دولتی است تا تضمین «آزادیهای سیاسی و انسانی» در جامعة ایران.
آنچه امروز در ایران میگذرد دلائلی بسیار روشن دارد. به صراحت میبینیم در دورانی که دیکتاتورها در منطقة خاورمیانه و شمال آفریقا شیشة عمرشان با چه سهولتی بر صخرة گذر روزگار خرد میشود، چگونه اصلاحطلبان مدعی «آزادی» در ایران با ایجاد هیاهوی بیمعنا پیرامون مسائل فرعی زمینة سرکوب ملت ایران را توسط دولت دستنشانده فراهم آوردهاند. ایجاد هیجانات کاذب، هیاهو و لاتسالاری، درگیری در خیابانها و تظاهرات غیرقانونی که اغلب شرکتکنندگانشان را وابستگان دور و نزدیک سازمانهای اطلاعاتی حکومت اسلامی تشکیل دادهاند، باعث شده که دولت احمدینژاد به بهانة تامین امنیت و آسایش عمومی عملاً هم روزنامه را به تعطیل بکشاند، هم اینترنت را متوقف کند، هم گروههای سیاسی مخالف را بیرحمانه قتلعام کند، هم ...
باید اذعان داشت که به دلیل برآوردن عاجلانة مطالبات استعمار، امروز اعطای یک جایزة «نوبل استعمار» به آقایان موسوی و کروبی از الزامات شده. ایجاد بحران ساختگی و کشاندن آن به درون حکومت اسلامی، و راندن اتحادیههای کارگری، احزاب سیاسی، شخصیتهای مستقل و تحلیلگران و روزنامهنگاران و نویسندگان و ... به خارج از حیطة این تحولات یک طرح کاملاً استعماری بوده. دچار توهم نشویم. نخست اینکه مطالبات اصلاحطلبان فقط جنبة هیاهوسالاری و لاتبازی دارد، و حتی در صورت تحقق کوچکترین تغییری در روند مسائل کشور ایجاد نخواهد کرد. مسئله این بوده که چگونه با توسل به پوچگوئی ملت را به حاشیه برانند و حاکمان خونریز را در قلب تحولات «دستساز» از نو «جاسازی» کنند؛ خیانتی که با تبحر و کارآئی بسیار طی 14 سال گذشته صورت گرفته و همچنان ادامه دارد.
آنچه در تاریخ ملتها از اهمیت برخوردار میشود، تبدیل تجربة دیروز به چراغ راه مبارزات امروز است. دیروز را با دقت بنگریم، و سعی داشته باشیم که از تجربیات آنطور که شایسته است بهرهبرداری کنیم. بیپرده بگوئیم، «بیهدفیای» که «جنبش سبز» و اصلاحطلبی طی گذشت زمان بر تحولات سیاسی کشور حاکم کردهاند، مطالبات قشرهای اجتماعی را به طور کلی به حاشیه رانده، و در عمل به عاملی جهت سرکوب هر چه بیشتر ملت ایران تبدیل شده. اینکه حکومت اسلامی با فروپاشی روبرو خواهد بود یک واقعیت تاریخی است؛ موجودیت کدام فاشیسم امتداد تاریخی داشته که موجودیت این یک داشته باشد؟ همیاری، همکاری و همنوائی با جنبش سبز نتیجهای جز افزایش عمر حکومت دستنشانده و محروم کردن ملت ایران از گزینههای انسانی هنگام فروپاشی این دستگاه انسانستیز نخواهد داشت.
در پایان، در پاسخ افرادی که مطالب وبلاگ سعید سامان را «دروغ» و «بیارزش» میخوانند میباید بگوئیم، یک «متفکر» سیاسی نمیتواند هم تغییرات مبهم، سرکوبگرانه و «نامرئی» در فضای سیاست یک کشور را «انقلاب» بخواند، و هم در مقطعی دیگر، زمانیکه همان مجموعه از تحرکات بر علیه منافع شخصیاش به چرخش درمیآید فریاد «یا کودتا» به آسمان بلند کند. خلاصة کلام، «کودتا» از منظر سیاسی «تعریف» مشخصی دارد، نمیتوان آن را به دلخواه از بستر واقعیاش بیرون کشیده، به تبلیغات شخصی تبدیل نمود. از سوی دیگر، ملاک ما برای بررسی تحولات سیاسی، بر ذهنیت و «ارزشگزاریهائی» که افراد و گروهها از مطالبمان صورت میدهند تکیه نخواهد کرد. ملاک ما تعاریف و مفاهیم شناخته شده در علوم سیاسی و اجتماعی است. تعاریفی که از مقبولیت و جامعیت کافی برخوردارند. نهایت امر باید اضافه کنیم که، مطالب این وبلاگ تلاشی است جهت «شناخت» هر بیشتر تحولات کشور؛ پر واضح است که در این مسیر «ارزشگزاریهای» افراد و گروهها، خصوصاً آنان که «بیلان» سیاسی خود و همفکرانشان به هیچعنوان قابل دفاع نیست نمیتواند اهمیتی داشته باشد.
در آخر اضافه کنیم، سیاست کشور آش خالهجان نیست! نمیتوان یک روز آن را شور کرد و روز دیگر بینمک. نظریهپردازها و همفکرانشان که در مصاف سیاسی شکست خورده و نتیجة عملیاتشان استقرار حکومت اسلامی در صورتبندی فعلی شده، بهتر است با فروتنی اشتباه خود را بپذیرند، نه اینکه با پرروئی همچون سگهای هار به کسانی حملهور شوند که از 32 سال پیش فاجعة استقرار حکومت اسلامی را پیشبینی میکردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر