میان بحرانهائی که سراسر سواحل جنوبی دریای مدیترانه، و دیگر کشورهای «جهان عرب» را در مینوردد تشابهها و تخالفها بسیار است. سادهتر بگوئیم، هر چند که «نوعشناسی» رژیمهای درگیر بحران، به تحقیق و بررسی ویژهای نیاز ندارد ـ تمامی این رژیمها از انواع «دستنشاندهاند» ـ شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هر یک متفاوت است. دستنشاندگی دولتهای بحران زده به این معنا که «مبارک» به همان اندازه به محافل بینالملل وابسته بود که بنعلی. یا اینکه رژیم قذافی دقیقاً همانند رژیم اردن هاشمی و یمن بیش از آنچه گندم ملت خود را آرد کند، آب به آسیاب استعمار میریزد. ولی تکیة گزافه بر این «تشابه» هر چند چنین تشابهی یک واقعیت هولناک باشد، پای گذاشتن در نوعی کلیگوئی خواهد شد، در نتیجه تحلیل میباید یک گام دیگر به پیش رانده شود.
از منظر استراتژیک و جغرافیائی، گذشته از تعلق رژیمهای بحرانزده به جهان عرب، نخستین ویژگی تمامی آنان قرار گرفتنشان در مسیری است که ما به آن «شاهرگ ارتباطی آبهای گرم» میگوئیم. شاهرگی که دریای عرب در جنوب عربستان سعودی را از طریق دریای سرخ، کانال سوئز و دریای مدیترانه به جبلالطارق در انتهای شمال غربی قارة آفریقا متصل میکند. این شاهرگ از دیرباز اهمیت فراوان داشته، چرا که تمامی شبکة تجاری اروپا از قرون وسطی و عصر روشنگری گرفته، تا دورة «انقلاب صنعتی» توسط همین شاهرگ تغذیه شده. امروز نیز همین شاهرگ، هنوز شبکة صادرات تولیدات صنعتی آسیای دور ـ چین، ژاپن، کره، تایوان و ... ـ و همچنین شبکة صادرات نفتخام از کشورهای تولید کننده را به اروپای غربی متصل میکند. خلاصة کلام در اهمیت این شاهرگ هر چه بگوئیم کم گفتهایم.
ویژگی دیگر رژیمهای بحرانزده، از نظر اجتماعی رشد جمعیت جوان و همزمان گسترش فقر، بیکاری و اعتیاد در میان همین ردة سنی است. اگر بلشویکهای مدعی مارکسیسم را بارها و بارها به دلائلی مورد انتقاد قرار دادهایم، نمیباید فراموش کرد که علیرغم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تمامی پیشبینیهای مارکس درست از آب در آمد. سرمایهداری نه تنها گسترش یافت و پای به ابعاد جهانی گذاشت که این گسترش، حتی در قلب کشورهای سرمایهداری به فقری روزافزون در میان تودهها دامن میزند. پر واضح است، در این میان فقر گستردهای که نتیجة مستقیم «رشد سرمایهداری» است بیشتر نصیب ملتهای استعمارزده شود. به همین دلیل حتی در کشور نفتخیزی همچون لیبی بنبستهای مالی، اقتصادی و شغلی که در برابر میلیونها تن از جوانان این کشور قد علم کرده به صراحت قابل رویت خواهد بود. مسلماً این بنبستها در ساختارهای اقتصادی فقیرتری همچون تونس و مصر چشمگیرتر میشود. به همین دلیل نارضایتیهای مالی و اقتصادی در این کشورها را نمیتوان با نارضایتیهای سیاسی دوران آریامهری در ایران به یکسان تحلیل کرد. امروز سرچشمة اصلی نارضایتیها در جهان عرب مشکلات اقتصادی است که میلیونها جوان در اینکشورها همه روزه با آن دستوپنجه نرم میکنند: زیستن در یک بنبست مالی و اقتصادی کامل! بنبستی که نتیجة منطقی چپاول شیوة تولید سرمایهداری در سطح جهانی است و رژیم محلی از طریق چپاول نیروی کار، انتقال ارزش اضافة تولیدی به مراکز تصمیمگیری اقتصادی، فراهم آوردن زمینة مهاجرت متخصصان محلی به کشورهای صنعتی و ... در مسیر آن چارنعل میتازد و از گسترش آن حمایت میکند!
مسئلة دیگری نیز در تمامی رژیمهای بحرانزده قابل رویت است: بیاعتباری روزافزون حاکمیتها در برابر افکار عمومی. رژیمهائی که تا «زیرمژگان» در خندق فساد اداری، چپاول محافل بینالمللی و سرکوب و تحدید آزادیها انسانی گرفتار آمدهاند، راهی جز ادامة سرکوب ملت در برابر نخواهند داشت. تصور اینکه یک رژیم سرکوبگر روزی خواهد توانست آزادیهای انسانی را ارج نهد، از آن حرفهاست که فقط مرغ پخته باور میکند. این رژیمها مجبورند جهت حفظ موجودیت خود و تأمین منافع اربابان پای در مسیر سرکوب گذاشته و همانجا اتراق کنند. هر چند الهامات رژیم برای بعضی خوشباورها «دلانگیز» بنماید، این الهامات جز «سرابی فریبنده» نیست، سرابی که فریب و سرکوب تودهها را به بهترین وجه همچون یک رهبر ارکستر اداره میکند. آنزمان که عامل فریب «تضعیف» شود، مسلم است که سرکوب اهمیت و قاطعیت بیشتری پیدا کند.
در این مقطع سعی میکنیم از آنچه در بالا آمد یک نتیجهگیری صریح و روشن به دست دهیم: رژیمهائی که در جهان عرب در حال فروریختناند به دلیل نبود ساختارهای سیاسی، اجتماعی، حرفهای، صنعتی و تجاری و بازرگانی، فقط بر ارتش تکیه دارند و بس. در نتیجه، این ارتشها هستند که پای در دگردیسی گذاشتهاند، نه رژیمها. و از آنجا که نقشههای استراتژیک به دلیل ورود قدرتهای نوین همچون روسیه، هند و چین در میانة میدان جهانی دچار دگرگونی شده، دگردیسی ارتشهای جهان عرب فقط میتواند نتیجة همین دگرگونی در استراتژیهای جهانی باشد.
اینکه ملتها با این رژیمها مخالفاند یک مسئله است؛ اینکه همین ملتها بتوانند مخالفتهای خود را به صورت سازماندهی شده و در چارچوب منافع ملی در سطح جهانی به کرسی بنشانند مسئلة دیگری است. در حال حاضر آنچه میبینیم فقط «نارضایتی» ملتهاست، که به صور مختلف خود را به منصة ظهور میرساند: تظاهرات خیابانی، درگیری با مأموران رژیم، و نهایت امر فراراندن برخی سرکردگان حاکمیت! به صورت واقعی، هنوز مطالبات عمومی نه در داخل مرزها شکلگرفته، و نه در سطوح بینالمللی فرصت عرضاندام یافته. خلاصة کلام، رژیمها در ظاهر میروند، ولی ارکان اصلی آنها، یعنی ساختارهای نظامی جز بازتولید همان رژیم گذشته راه دیگری در برابر نخواهند داشت.
اینجاست که میباید از تفاوتها نیز سخن به میان آورد. حال که این رژیمهای پوشالی جز ارتش پایگاه واقعی دیگری ندارند، بررسی پایگاه عقیدتی ارتشهایشان نیز خالی از لطف نخواهد بود. به طور مثال، رژیمهای حسنی مبارک و بنعلی ادعای «لائیسیته» داشتند! به قولی حتی در مجامع «سوسیال دمکرات» جهانی نیز فعالیتهائی میکردهاند! ولی آقای قذافی اصلاً با اینحرفها کاری ندارد؛ ایشان هستند و اسلام! نام فرزند دلبندشان را هم گذاشتهاند «سیفالاسلام»، که همان «شمشیر اسلام» باشد! ایشان بارها به همان صور مرضیة خودشان در «سخنرانیها» فرمودهاند که، قانون اساسی جمهوری لیبی قرآن است. و به تقلید از مائو و «کتاب سرخ» وی، سرهنگ معمر قذافی هم با الهام از قرآن و پیامبر اسلام یک «کتاب سبز» نوشته، و همه ساله میلیونها نسخهاش را به زور به ملت لیبی میچپاند! جالب اینکه، طی تظاهرات ضدحکومتی اخیر پاره کردن کتابهای سبز قذافی یکی از عملیات «شورانگیز» تودهای شده بود، و خبرنگاران خارجی نیز در انعکاس آن دستودلبازی زیادی از خود نشان میدادند.
از آنچه بالاتر عنوان کردیم «تفاوت» بین ارتشها و نهایت امر تفاوت بین «بحرانسازیها» را به صراحت میتوان دید. در شرایطی که ارتشهای بنعلی و حسنیمبارک خود را حامی «لائیسیته» جا زده، اسلامگرائی را ظاهراً یکی از چالشهای خود در حفظ قدرت معرفی میکنند، در لیبی این «سیفالاسلام» است که در خیابانها فحشکش شده! در بحرانی که ارتش تونس پای در آن گذاشت شاهد بودیم که یک ملا را آناً از لندن برای «ارشاد» تودههای «گمراه» به میدان آوردند، و بعضی طرفداراناش هم فریاد «اللهاکبر» به آسمان بردند! در صورتی که تودههای لیبی برای پاره پاره کردن «کتاب سبز»، و تف و لعنت بر الهامات اسلامی جناب کلنل قذافی در برابر دوربین فیلمبرداران صف کشیدهاند. حال این سئوال مطرح میشود که تفاوت فوق چه زمینههای متفاوتی در عمل ایجاد خواهد کرد؟
طی بحرانسازیهای اخیر شاهد بودیم که در کشورهای تونس و مصر، برخی محافل غرب که طرفداران همیشگی اسلامگرائی به شمار میروند، درست در مسیر عکس سیاستهایشان در لیبی عمل کردند. اگر در کشورهای تونس و مصر آناً پای ملاها و ملادوستها به میدان کشیده شده و سخن از «نقش» سرنوشتساز اسلام به میان آمد، در لیبی به سرعت مسئلة «عکسالعمل» نظامی مطرح شد. خلاصة کلام ارتشهای «لائیک» در تونس و مصر آنقدرها باب دندان این محافل نیستند، ولی در لیبی ارتش «سیفالاسلام» برایشان بسیار خوشایند و مطبوع است. «پیروزی» زودرس «تظاهرکنندگان» در برخی شهرها و پیوستن «ارتش» به «مردم»، به همین دلیل عملی شد. از منظر این محافل، اگر قرار است ارتشها اهرم سیاستگزاری را در دست داشته باشند، چه بهتر که در رأس این تشکیلات سرکوبگر «سیفالاسلام» نشسته باشد، تا یک کلنل فکلکراواتی!
پاسخ محافلی که با روند بالا هماهنگی نشان نمیدهند به سرعت روی ریل خبرگزاریها رفت. و دیدیم که «بمباران» مناطق نظامیای که با «مردم» همراهی کرده بودند آناً در بوق و کرنا افتاد. به عبارت سادهتر، اگر ما به صراحت نمیدانیم «سیفالاسلامها» را چه محافلی بمباران میکنند، به روشنی عیان است که در لیبی حرکت سیاسی در قلب ارتش بر خلاف تونس و مصر از حمایت کافی برخوردار نمیشود. همانها که در تونس و مصر در مخالفت با قدرتگیری ملا و قاری و آخوند موضع گرفته، ارتش لائیک را در مقابل اسلامگرایان علم کردند، اینک با بمباران مناطق نظامی لیبی مانع میشوند که سیفالاسلامها در یونیفورم نظامی پای به میدان عملیات سیاسی بگذارند.
جالب اینجاست که تفاوت بین سیاستهای مصر و تونس با جریانات لیبی، میدان کافی برای جفتکاندازی کلنل قذافی فراهم آورده. ایشان که عمری را همچون مارمولک در فرار از این سوراخ به آن یک گذراندهاند از بنبستهای سیاست جهانی، یا بهتر بگوئیم محظورات «اربابان» خودشان بخوبی آگاهی دارند. به همین دلیل پس از مشاهدة «بمباران» واحدهای نظامیای که به «مردم» پیوسته بودند، آناً موضع خود را در رأس ارتش و در ملاءعام به «ارزش» گذاشته و به عبارتی در کنار «مردم و ارتش» قرار گرفتند! پیام قذافی به سیاستهائی که امروز در لیبی فعال شده کاملاً روشن است: اگر ارتش اسلامگرا میخواهید، بنده نیز «سرجهازی» همین ارتش هستم! ولی به استنباط ما آقای قذافی اینجا را کمی کور خواندهاند. مسلم است که در چارچوب سیاستهای جاری، نمیتوان جائی برای خاندان جلیل قذافی پیشبینی کرد. ایشان و فرزند مبارکشان، «سیفالاسلام» میباید با قدرت در لیبی خداحافظی کنند. ولی در این میان مشکلی پیش آمده. ارتش که در مصر و تونس انسجام بافت اجتماعی و سیاسی را تأمین کرده، به سیاستهای نوین جهانی اجازه داد «رقبا» را عقب برانند، اما در لیبی این ارتش هم اسلامگراست و هم تحت نظارت جناب سرهنگ قذافی!
اینکه سیاستهای جهانی جهت برون رفت از «بنبست» عملیاتی در لیبی راهحل مناسبی در کوتاه مدت پیدا میکنند یا خیر، میباید به تحولات آینده واگذار شود، ولی یک امر مسلم است: ارتش اسلامگرای لیبی، چه امثال سرهنگ قذافی در رأس آن بنشینند و چه ننشینند، همچون طالبان افغانستان و سازمان «آی. اس. آی» پاکستان برگی است از تاریخ مناطق مسلماننشین که اینک ورق خورده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر