۱۱/۲۶/۱۳۸۹

شعبدة مبارک!




بالاخره حسنی مبارک، رئیس جمهور مادام‌العمر مصر دست از حکومت شست. بهتر بگوئیم، آن‌ها که با یک کودتای مفتضحانه،‌ از طریق توسل به تروریست‌های اسلامی و «خالد اسلامبولی» او را به قدرت رسانده بودند، نهایت امر منفعت خود در آن دیدند که این یک دیکتاتور را نیز «سرنگون» کنند! اینکه حسنی مبارک بتواند تا آخر عمر در ویلای مجللی که عموسام و باکینگهام‌پالاس در شرم‌الشیخ برای‌اش ساخته‌اند زندگی کند، اهمیتی ندارد. اگر «رئیس» ـ در مصر به ایشان می‌گفتند «رئیس»، همانطور که به خمینی دجال در ایران می‌گفتند «امام» ـ تمایل نشان داده‌اند که همچون «رامسس» و «توتانخ‌آمون»، فراعنة صاحب‌نام مصر باستان پس از مرگ در این سرزمین «افسانه‌ای» دفن شده و آرامگاهی نیز از خود داشته باشند، یک مسئله است، اینکه چنین «آرزوئی» جامعة عمل بپوشد، مسئله‌ای است کاملاً مجزا! رامسس، فرعون بود و با کودتای محفل «کارتر ـ برژینسکی»،‌ جهت جنگ‌افروزی اسرائیل و مسیحیان و مسلمانان لبنان در منطقه به قدرت نرسیده بود. ولی همانطور که بارها گفته‌ایم، دیکتاتوری خاصیت عجیبی دارد؛ دیکتاتور به تدریج از واقعیت جدا شده در امواج توفانی اسیر می‌شود که خود وی در یک لیوان آب به راه انداخته. بی‌دلیل نیست که علی خامنه‌ای مفلوک نیز شجره نامة نداشته‌اش را به شیخ بهائی، یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان تاریخ ایران پس از اسلام «سنجاق» کرده؛ خلاصه بگوئیم قضیه همان است که پیشتر ما ایرانیان تجربه کرده بودیم: کورش آسوده بخواب که ما بیداریم!

ولی اگر جناب سرهنگ حسنی مبارک یعنی «رامسس ثانی» در بازار سیاست منطقه شخصاً وزنه‌ای به شمار نمی‌آمدند، محافل حامی ایشان در عمل همه‌کارة این منطقه‌‌اند. و در رأس این محافل می‌باید از انگلستان نام برد که از دیرباز حاکمیت استعماری خود را بر منطقة نیل و کانال سوئز تحمیل کرده؛ دیگر قدرت‌های استعماری نیز از قبیل آمریکا، فرانسه و ایتالیا حضور چشمگیری در مصر دارند، هر چند هیچکدام به رتبة «والای» بریتانیا نمی‌رسند. در وضعیتی که به وجود آمده، حسنی مبارک، در مقام صورتکی که سیاست انگلستان را در جنوب دریای مدیترانه «بزک» ‌کرده بود فروافتاده، در نتیجه می‌باید هم در خاورمیانه و شمال آفریقا،‌ و هم در سطح جهانی منتظر عکس‌العمل‌های تند باشیم.

ولی همزمان شاهدیم که سیادت لندن، خصوصاً در خاورمیانه و آسیای مرکزی در حال فروپاشی است. امروز دیگر کاملاً روشن شده که دلیل واقعی همکاری بی‌قید و شرط ارتش انگلستان با نظامیان ایالات متحد در جنگ‌های افغانستان و عراق در واقع «فرار به جلو» یا تلاشی بود از جانب لندن برای ایستادگی در برابر این فروپاشی غیر قابل اجتناب. در واقع، حاکمیت بریتانیا نیک آگاه بود که ساختار اجتماعی، نظامی و فرهنگی کشور به دولت کارگری اجازه نمی‌دهد تا همچون یانکی‌ها دست به ماجراجوئی‌هائی از قبیل لشکرکشی به قارة آسیا بزند! خلاصة کلام، «تونی بلر» و همکاران‌اش که امروز آماج لعن و نفرین تمامی ملت‌های جهان‌اند، در آن روزها چارة دیگری نداشتند. یا می‌بایست با «آقائی انگلستان» در محل خداحافظی کرده، پی کارشان می‌رفتند و منطقه را به دست توافقات «مسکو ـ واشنگتن» می‌سپردند، یا همانطور که دیدیم، کورکورانه و از روی ناچاری صرف تلاش می‌کردند تا حداقل بخشی از امتیازات تاریخی خود را در خاورمیانة عربی و شمال آفریقا محفوظ نگاه دارند. اینکه روشن شود «بخش» کذا برای لندن محفوظ مانده یا خیر، نیازمند گذشت زمان خواهد بود. تا اینجا فقط می‌توان گفت که کارت‌های برنده در منطقه، خصوصاً در سواحل جنوب مدیترانه به زیان لندن، بین آمریکا و روسیه از نو «تقسیم» می‌شود.

ولی طی بحران‌سازی‌‌های سیاسی اخیر در مصر شاهد بودیم که چگونه لندن و برخی محافل آمریکائی نزدیک به انگلستان با اعزام امثال البرادعی سعی در به قدرت رساندن اسلامگرایان در مصر داشتند. البته این تحرکات در شرایط فعلی نمی‌تواند به هیچ نتیجة ملموسی دست یابد. به دلیل عدم حمایت بین‌المللی که بیشتر ناشی از فشارهای شدید «سیاسی ـ امنیتی» مسکوست، دین‌فروشان علیرغم تبحر و تجربة تاریخی‌ در به راه انداختن کاروان‌های «خردجال»، به طور کلی از تحولات مصر عقب ‌ماندند. امروز نیز میدان سیاست برای اینان فقط در چارچوب ارتباطی ساختاری با نظامیان حاکم رقم خواهد خورد، نظامیانی که اگر در گذشته آخوند را بر «کمونیست‌» ترجیح می‌دادند، اکنون در غیاب محافل «کمونیست» در سطوح تصمیم‌گیری جهانی از بیم بازتولید جهنمی به نام «جمهوری اسلامی» به هیچ قیمت به ملاجماعت نزدیک نخواهند شد.

ولی در بازبینی شرایط اجتماعی و بررسی پیچیدگی‌های اقتصادی، خصوصاً تحولاتی که می‌تواند نتیجة انفجارات «جمعیتی» در جامعة مصر تلقی شود، نمی‌باید فقط به یک تحلیل استراتژیک پیرامون عدم مقبولیت «ملا» بسنده کرد. دولت نظامی وعده می‌دهد که «قدرت» را به نمایندگان «منتخب» ملت مصر تفویض خواهد نمود. بی‌پرده بگوئیم، تا آنجا که به ملت مصر مربوط می‌شود این فقط وعده‌ای پوچ و توخالی است، تقسیم کارت‌ها برای قدرت‌های استعماری صورت خواهد گرفت. بارها گفته‌ایم و اینبار نیز تکرار می‌کنیم، در جهانی که انسان‌ها برای خود ساخته‌اند، صاحبان «قدرت»، در هیچ شرایطی «قدرت» را به کسی تفویض نمی‌کنند. برنامة «تفویض قدرت» به فلانی و بهمانی فقط به درد نمایشات «تبلیغاتی و تلویزیونی» می‌خورد. در عمل، صاحبان واقعی قدرت از میان «نامزدهای» موجود کارگزاران مورد نظر خود را برمی‌گزینند. در نتیجه، اگر امروز ارتش مصر قدرت را در دست دارد، در فردای انتخابات نیز شرایط حاکم بر مصر تغییری نخواهد کرد؛ ارتش همچنان تصمیم‌گیرندة اصلی باقی می‌ماند.

حال باید دید این ارتش با وابستگی‌های مالی شدید به محافل آمریکائی، و با توجه به پیشینة‌ تاریخی‌ای که ارکان‌اش را به انگلستان متصل کرده، چگونه خواهد توانست در راه تأمین رضایت عمومی گام بردارد؟ امیدواریم که اقداماتی جهت تأمین رضایت عمومی صورت گیرد، ولی در تحلیل واقعیات نمی‌باید دچار خوش‌باوری و خوش‌خیالی شد. وظیفة اصلی و اساسی این ارتش، از دورة قیام «افسران آزاد» تا به امروز، به هیچ عنوان خدمت به الهامات و مطالبات ملت مصر نبوده. ارتش مصر همچون دیگر نمونه‌های‌اش در خاورمیانه ساختاری است استعماری و در خدمت اهداف استعمار. همانطور که دیدیم این ارتش، تحت فرماندهی «رئیس»، در مرزهای شرقی خود بیش از سه دهه سیاست‌ محافل انگلستان و دولت اسرائیل را صیقل می‌داد. این ارتش حامی اصلی سازمان حماس بود، سازمان اسلامگرا و سرکوبگری که تمامی اهداف و مطالبات‌اش به فروانداختن ملت مصیبت‌زدة فلسطین به کج‌راهة حکومتی از قماش چاه جمکران خلاصه می‌شود!

بی‌دلیل نیست که فروپاشی دستگاه جناب سرهنگ «رامسس»، اینگونه آب در لانة مورچگان در حکومت اسلامی انداخت. اینان ابتدا هول‌هولکی از اسلامگرایانی که وجود خارجی نداشتند در «جنبش ملت مصر» و حتی تونس حمایت به عمل آوردند، و زمانیکه متوجه شدند مسئله پیچیده‌‌تر از آن است که در چرتکه‌اندازی‌ها «محاسبه» کرده بودند، جهت بادبان‌ها را عوض کرده حامی «ملت مصر» شدند! باید پرسید اگر حمایت از ملت‌ها خوب است چرا علی خامنه‌ای حامی ملت ایران نمی‌شود؟ از سخنان این حضرات در جمکران چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت جز اینکه سانسور مطبوعات، سرکوب احزاب و اتحادیه‌ها، تقلب در انتخابات، نظارت استصوابی، تشکیل مجلس مسخرة فرمایشی، و استقرار دولت بی‌مسئولیت در کشور ایران همه و همه به دلیل حمایت جمکران از ملت‌های مصر و تونس بر ما ایرانیان تحمیل شده؟!

ولی اگر مسخرگی‌های حکومت اسلامی، به عنوان یک تشکیلات دست‌نشانده قابل پیش‌بینی باشد، آنچه پس از فروپاشی مبارک در مصر می‌تواند به وقوع بپیوندد آنقدرها قابل پیش‌بینی نیست. همانطور که گفتیم تلاش ارتش بدون شک بر حفظ «قدرت استعماری» در دست‌ فرماندهان‌اش متمرکز خواهد شد. حاکمیت مصر تحت نظارت این ارتش سعی در نشان دادن این «واقعیت» خواهد داشت که جهت تأمین توافقات «مسکو ـ واشنگتن» در هر حال حضور ارتش در کنار دستگاه استعمار الزامی است. به عبارت ساده‌تر، ارتش سعی خواهد کرد تا به طرف‌های مورد نظر تفهیم کند که اگر استعمار قصد چاپیدن «بهینة» ملت مصر را دارد می‌باید ارتش را به عنوان کارگزار اصلی خود برگزیند! به صراحت بگوئیم، در آرایش فعلی مهره‌ها بر روی شطرنج سیاسی منطقه، حاکمیت یک ارتش استعماری بر مسائل کشور مصر نه تنها برای محافل استعمارگر، که حتی برای مردم کوچه‌وخیابان یک واقعیت به شمار می‌رود. جهت تحلیل شرایط مصر لازم است یک پرانتز باز کنیم و به بررسی اجمالی تبعات یک حکومت فاشیست بپردازیم.

بارها در این وبلاگ گفته‌ایم، در این فرصت هم تکرار می‌کنیم، مشکلی که حاکمیت فاشیسم در یک کشور ایجاد می‌کند فقط مربوط به دوران موجودیت‌اش نیست؛ مهم‌ترین عوارض و هولناک‌ترین بازتاب‌های فاشیسم در جامعه، فقط زمانی علنی خواهد شد که دستگاه استبداد سرنگون ‌شود. در این مقطع همان شرایطی که فاشیسم را در قدرت نگاه داشته بود، یعنی فقدان ساختارها و بنیادهای اجتماعی و اقتصادی چشم‌گیر می‌شود: فساد اداری، نبود دستگاه‌های اجرائی قابل اعتماد، عدم وجود احزاب سیاسی و مطبوعات مسئول، و از همه مهمتر، غیبت قوة قضائیه سریعاً به توده‌های ضربه‌پذیر «تفهیم» خواهد کرد که جهت حفظ موجودیت‌شان راهی جز گرویدن به نوع جدیدی از فاشیسم نخواهند داشت! این همان پروسة‌ نکبت‌باری بود که در ایران پس از سقوط پهلوی‌ها آغاز شد.

چپ و چپ‌نماها از یک‌سو مبلغان استبداد استالینیست‌ها شده بودند، و راست‌افراطی نیز با حمایت ارتش شاهنشاهی و ساواک در بوق حکومت ولایت‌فقیه و آخوند و چادرسیاه می‌دمید. استعمار گزینة دیگری برای ملت ایران روی میز نگذاشت؛ نتیجه نیز روشن بود، یا ایران به قولی «ایرانستان» می‌شد، یا همان «ایران استیت» باقی می‌ماند، که ماند. ولی آنچه روز 22 بهمن 57 بر ملت ایران تحمیل شد نتیجة سالیان دراز نظریه‌پردازی پیرامون شیوه‌های مختلف چپاول ملت‌ها بوده؛ این نوع حکومت‌سازی‌ها یک‌شبه از آستین «شعبدة استعمار» بیرون کشیده نمی‌شود.

زمانیکه ملت‌ها طی سالیان دراز تحت استیلای فاشیسم زندگی می‌کنند در ذهن‌شان به طور مستقیم و یا غیرمستقیم همیشه این امر مورد «تأئید» قرار گرفته که، ‌ خارج از نظارت یک نیروی سرکوبگر «انسان» نمی‌باید زندگی اجتماعی برای خود متصور باشد! همة افراد در چنین جامعه‌ای خواه ناخواه شبیه به حاکمان‌ مستبدشان شده، دیکتاتورهای کوچک از هر سوراخ سنبه‌ای سر بیرون می‌آورند. همه برای همه «تعیین تکلیف» می‌کنند؛ همه مدعی‌العموم هستند؛ همه حامی عزت و شرف و غیرت ملت خواهند بود! خلاصه بگوئیم، بازار «دین‌فروشی»، عزت‌نمائی و نمایش «غیرت» و «کرامت» و غیره گرم و داغ می‌شود. ‌

این «پروپاگاند» در جوامع فاشیسم‌زده زمینه‌ای بسیار وسیع دارد، چرا که تحت لوای یک حکومت فاشیست، «اهداف» و «آرمان‌ها» هدایای اهدائی رژیم هستند، حتی زمانیکه بر علیه همان رژیم سازماندهی می‌شوند. به همین دلیل در فضای «پست ـ فاشیسم» نیز خلق‌الناس به دنبال همین «اهداف» و «آرمان‌ها» خواهند دوید، چرا که در هیچ دوره‌ای از تاریخ معاصر بشر فروپاشی یک حکومت به معنای فروپاشی یک «فرهنگ اجتماعی» نبوده. همین زمینة فکری و اجتماعی و اداری و فرهنگی است که واگن‌های فاشیسم را دوباره روی خط آهن «سوار» می‌کند؛ «نتیجه» نیز از پیش مشخص است؛ و استعمار به مراتب بهتر از دیگران از این مهم آگاهی دارد‌!

این همان خطی است که امروز در مصر و تونس و به احتمال زیاد در دیگر مناطق ملتهب خاورمیانه دنبال خواهد شد. واگن‌ها بر «خطوط آهن»‌ سوار می‌شوند، و لوکوموتیو «قدرتمند» استعمار یک‌بار دیگر ملت‌ها را به سوئی رهنمون خواهد شد که منافع محافل تصمیم‌گیرنده را به بهترین وجه بازتاب دهد. به همین دلیل است که در مورد کشور ایران شیوة برخورد ما با تحولات به طور کلی با دیگر گروه‌های سیاسی رایج متفاوت بوده. و با در نظر گرفتن همین واقعیات است که مسئله‌ای به نام برخورد منطقی با حاکمیت استعماری را مطرح می‌کنیم.

نخست بگوئیم که فروپاشی حکومت اسلامی به هیچ عنوان به معنای فروپاشی حاکمیت استعمار در کشور ایران نخواهد بود. مسائل اقتصادی، بن‌بست‌های استراتژیک، نظامی و امنیتی، و ... چنان خواهند کرد که هر حکومتی بالاجبار پای جای پای همین دولت و تشکیلات بگذارد. به استنباط ما، این مجموعه وابستگی‌های استعماری به صورتی عمل می‌کند که محافل تصمیم‌گیرنده جهت جابجائی مهره‌ها حتی حاضر نیستند «مسئولیت رسانه‌ای» و تبلیغاتی بر عهده گیرند. زمانیکه منافع‌شان ایجاب می‌کند، با جابجائی مهره‌ها از طریق سوءاستفاده از نارضایتی‌های عمومی و تحت عنوان «انقلاب»، «جنبش توده‌ای»، و ... خلق‌الله را سر چاه می‌برند؛ اینهمه برای اینکه بهتر بتوانند ملت را چپاول کنند.

به همین دلیل ملت‌ها اگر خواهان ایجاد تغییرات واقعی در زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود هستند در نخستین گام می‌باید از گسترش «هیجانات اجتماعی» به شدت پرهیز کنند. چرا که این هیجانات، هیاهو و غوغاسالاری و به طور کلی تحرکات «خیابانی» فقط آب به آسیاب همان‌هائی خواهد ریخت که برای ما ملت کیسه دوخته‌اند. صورتبندی جهت دستیابی به امتیازات واقعی و ملی روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد. در این صورتبندی چند لایة استدلالی روشن و شفاف به چشم می‌خورد.

در گام نخست می‌باید حکومت را کارگزار استعمار بدانیم، و این اصل را بپذیریم که با تغییر این کارگزار، فقط کارگزار دیگری بجای‌اش خواهیم نشاند. در نتیجه، لازم است از طریق تحولات واقعی، در سطوح مختلف سعی در گرفتن امتیازات اجتماعی، اقتصادی، مطبوعاتی و ... از کارگزار استعمار در محل داشته باشیم. امتیازات به دست آمده را می‌باید به تدریج، در ساختاری سازماندهی شده به اهرم‌هائی پایدار و استوار در مسیر اهداف ملی و منافع کشور تبدیل کنیم. در این چارچوب پر واضح است که هر چه کارگزار استعمار، یا همان دولت دست‌نشانده یا «نظام» بدبخت‌تر، منفورتر و دست‌وپاچلفتی‌تر باشد، گرفتن امتیاز از آن سهل‌تر و سریع‌تر صورت می‌گیرد. به همین دلیل استعمار زمانی زیر پای دیکتاتور‌ها را می‌کشد که اینان به دلیل ضعف ساختاری مجبور به امتیاز دادن به ملت‌ها می‌شوند! منطقاً ملت‌ها نباید در این چاه بیفتند، که در کمال تأسف می‌افتند. به طور مثال، یک رخداد سیاسی را در دو شرایط متفاوت بررسی می‌کنیم. زمانیکه روح‌الله خمینی در ایران بساط آدمکشی و سرکوب خیابانی به راه انداخته بود، و صدها هزار ایرانی را یا در جبهه‌ها به کشتن می‌داد، و یا در سیاه‌چال به اسارت می‌گرفت، آقای خامنه‌ای در مقام رئیس جمهور حکومت اسلامی به نیویورک تشریف بردند و سخنرانی احمقانه‌ای نیز در محل تحویل اربابان‌شان دادند؛ و احدی در خیابان‌های نیویورک شعار «مرگ بر خامنه‌ای» سر نمی‌داد؛ نمایندة ایالات متحد نیز برای اساعة ادب به ایشان «مجلس» را ترک نکرد! چرا که حاکمیت‌های استعماری، خمینی دجال را «قابل دوام» می‌دیدند، آمریکا دلیلی نمی‌دید که «گاو صد من شیر» خود را ذبح کند.

ولی هنگامی که نوبت به وانفسای دوران مهرورزی می‌رسد، زمانی که احمدی‌نژاد به نیویورک می‌رود، لش‌ولوش‌های استعمار و امثال «الی ویزل» را به خیابان می‌آورند تا به دیکتاتوری اعتراض کنند و فریاد «مرگ بر احمدی‌نژاد» سر ‌دهند! بله، زمانیکه حکومت دست‌نشانده جهت حفظ موجودیت خود، روز به روز از مبتذلیات اسلام و آخوند بیشتر فاصله می‌گیرد، و نهایت امر گروه‌های موتورسوار را تا حدودی تحت کنترل «رسمی» در آورده و بلبشوی حضرت امام خمینی را جمع‌وجور کرده و بالاجبار زمینه برای فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی بازتر شده، باید هم در خیابان‌های نیویورک فحش‌کش شود! ولی اگر ملتی منافع خود را اینگونه به دست فراموشی می‌سپارد و مثل یک کودک تازه‌پا ابتکار عمل را از دست می‌دهد، از استعمار چه انتظاری می‌توان داشت؟ مسلم بدانیم که از ریختن خون این ملت دریغ نخواهد شد. ما در چارچوب همین استدلال تمامی تحرکاتی که تحت عنوان «جنبش سبز» به راه افتاده ساخته و پرداختة محافل استعماری می‌دانیم و خواهان برخورد مسئولانة ملت ایران با سرنوشت کشور هستیم.

ملت مصر چوب این سهل‌انگاری را در برابر چشمان‌ما خورد. صورتک احمقانة استعمار به نام حسنی مبارک که بر حاکمیت ارتش مصر کشیده شده بود فروریخت، ملت از همه جا بی‌خبر را اوباش دست‌نشاندة استعمار برای «پایان کار مبارک» به خیابان‌ها آوردند؛ ولی حال که مبارک رفته نگاهی به «بیلان» این «انقلاب» بیاندازیم. آیا در واقع چیزی در مصر تغییر کرده؟ مسلماً خیر! ارتش فرسوده با قدرت تمام خود را بجای حاکمیت بنیادهای مسئول و دمکراتیک قرار داده، حسنی مبارک مفلوک هم در شرم‌الشیخ در حال جان دادن است؛ اگر بپرسیم «پیروز واقعی در این صحنه که بوده»، پاسخ روشن است!





هیچ نظری موجود نیست: