در شرایطی که مسئولان «ویکیلیکس» تمامی آنچه را از سالها پیش در وبلاگها، فورومها، مکالمات دوستانه و حتی تضارب افکار نظریهپردازنه بارها و بارها به صراحت عنوان شده، تحت عنوان مدارک «ناب» محرمانه بر روی سایت خود میگذارند، نیروگاه هستهای بوشهر نیز آرام آرام مقاطع مختلف را پشت سر گذاشته، به مرحلة نهائی بهرهبرداری نزدیک میشود. با آنها که افشاگریهای ویکیلیکس را با بوشهر بیارتباط میدانند، همصدا هستیم، با این وجود نمیباید حضور تأئید شده و رسمی کارشناسان هستهای روسیه را در بندر بوشهر آنقدرها بیاهمیت تلقی کرد.
از دیرباز امپراتوری انگلستان در بندربوشهر از محافل و تشکیلات قابل اتکائی برخوردار بوده. و هر چند برخلاف خرمشهر، بندر بوشهر در برابر استعمارگران از خود عکسالعملهای تندی نشان داد و به میدان جنگ بر علیه انگلستان تبدیل شد، نهایت امر ضعف شدید دولتهای مرکزی با بوشهر نیز همان کرد که با دیگر بنادر و شهرهای ایران؛ این بندر، که در دورة نادرشاه افشار احیا شده بود و قلعه و برج و باروی آن متعلق به همین دوره است، در اواخر عهد قاجار به دست استعمار انگلستان گرفتار آمد.
به همین دلیل است که برپائی نیروگاه هستهای بوشهر توسط یک شرکت روسی، آنهم در شرایطی که امپراتوری انگلستان دچار فترت و ناتوانی روزافزون شده از اهمیت استراتژیک برخوردار میشود. به یاد داریم که در دوران شاه قرار بود این نیروگاه توسط شرکت آلمانی زیمنس ساخته شود؛ در عمل 75 درصد عملیات آن نیز به پایان رسیده بود که با تغییرات کلی در استراتژیهای غرب در منطقه روبرو میشویم. جهت ممانعت از نفوذ روزافزون اتحاد جماهیر شوروی، غرب به دنبال گسترش غوغاسالاری و دینفروشی در منطقه به راه افتاد و در همین مسیر «استبدادهای منور» که رژیم آریامهری یکی از آنها به شمار میرفت جای خود را به پوپولیسم و لاتسالاری اسلامگرا سپرد. نیروگاه بوشهر میبایست 30 سال پیش به مرحلة بهرهبرداری میرسید. و چه بسا که اگر ارتش شاهنشاهی تا مغزاستخوان دستنشاندة غرب نمیبود، و کودتای 22 بهمن 57 کار مملکت را به چنین افتضاحی نمیکشاند، امروز نیروگاه بوشهر پس از سه دهه بازدهی میبایست از رده خارج میشد! ولی دست سرنوشت چنان کرد که عاملان اصلی تعطیلی این پروژه که همگی در محفل کودتای 22 بهمن جا خوش کردهاند، بالاجبار موجبات راهاندازی این نیروگاه را فراهم آورند. اینبار نه توسط شرکتهای وابسته به پنتاگون که به دست روسیه!
همانطور که پیشتر در مطالب این وبلاگ آوردهایم، در حال حاضر کشور ایران یکی از ضعیفترین تولیدکنندگان برق در جهان به شمار میرود. البته آمار «رسمی»، ایران را در ردة 20ام در جهان قرار داده، ولی این آمار چند نکته را در نظر نمیآورد. نخست اینکه به چه دلیل کشوری که هیچ کمبودی در زمینة نفت خام و گاز طبیعی ندارد قادر نیست با ایجاد مراکز تولید حرارتی نیازهای داخلی خود را تأمین کند، و پیوسته با پدیدهای به نام کمبود برق صنعتی و خانگی مواجه میشود؟ فراموش نکنیم که در همان آمار کذا، ترکیه در مقام کشوری که فاقد هر گونه منبع تأمین نیروی برق است، دقیقاً به اندازة ایران «برق» تولید میکند! در ثانی، اگر ایران با جمعیت 70 میلیونی به اندازة عربستان سعودی برق تولید کند، فقط به این معناست که هر شهرنشین عربستان سعودی 7 برابر شهرنشین ایرانی قدرت مصرف برق دارد! بله، در این نوع «آمار» میباید درصد شهرنشینی در کشورها، نیازهای اقلیمی، مبلغ اشتراک، هزینة مصرف برق و ... جداگانه منظور شود؛ عملی که آمارگران انجام نمیدهند! همانطور که میبینیم، آمار رسمی مطالب فراوانی در خود پنهان کرده، و تبلیغات سیاسی بر محور «آمار و ارقام» فقط زمانی میتواند به ثمر برسد که دولت همچون امروز «متکلمواحد» باشد. پنهان داشتن ابعاد متفاوتی که در آمار نهفته یکی از راههای سوءاستفاده از همین «آمار» شده؛ و در کمال تأسف راههای این سوءاستفاده فراوان است و ارائة آنان در این مرحله کار ما را به درازا خواهد کشاند.
روزنامههای جمکران که با تکیه بر چپاول بیتالمال، عملاً بولتنهای تبلیغاتی دولت را به چاپ میرسانند و طی دههها فقط پاسخگوی نیازهای تبلیغاتی حکومت شدهاند، برای «افتتاح» این نیروگاه، برخی اوقات همچون روزینامة کیهان پستان نیز به تنور میچسبانند. این ورقپارهها افتتاح آتی این نیروگاه را وسیلهای جهت «بهوبهچهچه» برای دولت احمدینژاد کردهاند؛ احدی نمیپرسد اگر یک پروژة 2 سالة عمرانی پس از 30 سال قرار است، گوش شیطان کر، به بهرهبرداری برسد، مسئول این تأخیر غیرمنطقی کیست؟
پس از کودتای 22 بهمن تا پایان جنگ «تفریحی» ملایان با صدام حسین، اگر احدی دهان میگشود و از این «سئوالها» میکرد، جواباش یا گلوله بود، یا این توجیه گوسالهپسند که، «آمریکا با ما سر جنگ دارد!» ولی اگر میپرسیدیم، آمریکا با شما سر جنگ دارد، شما چرا با اشغال سفارت آمریکا برای عملیات ایذائی این ابرقدرت زمینة محکمهپسند ایجاد کردهاید؟ جواب روشن بود: «آمریکا توطئه میکند؛» امام فرمودهاند؛ اسلام فرموده است؛ امام حسین چنین و چنان کردهاند؛ و ... و سرانجام به اینجا میرسیدند که برای خنثی کردن توطئههای شیطان بزرگ، «مرکز جاسوسی» آمریکا در امالقراء اسلام حسینوار «فتح» شده ! ولی میدانیم که این جفنگیات از حلقوم اوباش و لاتهای نانخور ساواک بیرون میآید. اعضای دولت موقت شیخ مهدی بازرگان که حاجیهای نانخور وزارت بازرگانی آریامهر بودند، و شخص روحالله خمینی که عمری را در کنف حمایت «صدام تکریتی» با دریافت ارزهای ارسالی از «بانک ملی ایران» در نجف سپری کرده بود، هرگز از این شکرخوریها نمیکردند! اینان به سفارت آمریکا که هیچ، به لنگهکفش کهنة آمریکائی نیز جرأت نداشتند چپ نگاه کنند. این گروه «مبارزان انقلابی» با غوغاسالاری تئوری «مبارزه با سودجوئی دولت آمریکا در ایران» را از محتوای استراتژیک، اقتصادی و معقول و عملی خود تهی کرده، مخالفت با زیادهخواهیهای آمریکا را در ایران، به کتککاریهای خیابانی و لاتبازی تبدیل نمودند. لاتبازیهائی که تحت عنوان «نبرد با آمریکا» پوششی بود بر نوکری تمام و کمال حکومت اسلامی برای واشنگتن. شاهدیم که «مبارزان» مذکور از آنجا که خود از جمله نانخورهای «معتبر» آمریکا بوده و هستند، پس از انجام مأموریت هر کدام در گوشه و کنار چمنزارهای وسیع ایالات متحد، تحت عنوان تحقیق و تحصیل و تدریس و فعالیت سیاسی، و خصوصاً «آزادیخواهی»، به چرتوپرتگوئی و بوسیدن چکمة نظامیان آمریکا مشغول شدهاند.
البته این فقط یکی از دلائل تأخیر 30 ساله در افتتاح نیروگاه هستهای بوشهر بود؛ تأخیری که در وابستگی خط امامیها، لاتهای حزبالله و آخوند جماعت به سیاست منطقهای آمریکا ریشه داشت. این واقعیت تلخ که شعار «نبرد با آمریکا» نهایت امر از بلندگوهای آمریکائی به گوش میرسید و حکومت اسلامی با انعکاس آن در واقع تمایل عمیق ایالات متحد جهت تداوم «سیاست انسداد»، ساخته و پرداختة محفل «کارتر ـ برژینسکی» را بازتاب میداد، آنقدرها خریدار نداشت! از شما چه پنهان امروز هم «خریدار» ندارد، چرا که قبول این مسئله از طرف اوباش هوادار پدیدة «نیستدرجهانی» به نام «انقلاب اسلامی»، مستلزم بازنگری عمیق در سیاستهای ویژهای خواهد شد. یادمان نرفته که گروهها، احزاب و دستجات مختلف با چه شتاب و هول و ولائی هر یک قصد داشتند از طریق طبلزدن پشت سر امام خمینیشان از او و دستگاه خلافت هزارة سوم «نردبام ترقی» بسازند!
ولی از حق نگذریم پیشرفت اجتماعی با توسل به این «نردبام» نصیب گروهی از اوباش حکومت اسلامی از قماش میرحسین موسوی، خاندان ذلیل هاشمی، خاتمی، کروبی و خامنهای و لاریجانیها شد. اما اینان که با آویزان شدن به این نردبام لعنتی، به قول شادروان سعید نفیسی توانسته بودند خود را تا «نیمهراه بهشت» بالا بکشند، پس از پایان جنگ «ایران ـ عراق» یکهو کارشان خراب شد! سیاست منطقهای ایالات متحد به دلیل تبعات سقوط امپراتوری کارگری بلشویکها تغییر یافت، و قرار شد این حضرات از همان پلههائی که با هزار پدرسوختگی و آدمکشی و کثافتکاری بالا رفته بودند، یکی یکی پائین آمده، مراسم دستبوسی را از مرحلة پستوئی و زیرجلکی خارج کرده، به صحنه «عمومی» وارد کنند! در این مرحله است که «سرداربازی» مدروز میشود؛ در غیاب خطر اصلی که همان اتحاد شوروی تلقی میشد، دیگر نیازی به ظاهرسازی و «انقلابینمائی» نبود. دوران «سازندگی» فرا رسید و بساط لفتولیس سرداران نیز رونق گرفت.
ولی «سرداران» از این غافل بودند که در جهان سیاست، خصوصاً زمانیکه در همسایگی یک قدرت جهانی قرار گرفتهایم، دادههای استراتژیک به این سادگیها «راس و ریس» نمیشود. اگر برای خدمت به ارباب و منافع منطقهای واشنگتن به شکمشان صابون مفصلی زده بودند، دلیل بر این نمیشد که مسائل در همان مسیری حرکت کند که واشنگتن میخواست. با اینهمه، رئیس خاندان ذلیل هاشمی، یا همان بهرمانی خودمان که در این «ایام» نامش را دستهای مقدس «رأینویسی» جهت اشغال مقام ریاست دولت جمکران از صندوقشکستهها بیرون کشیده بود، با جلب حمایت واشنگتن و نذر و نیاز علی خامنهای وارد مذاکره با مسکو شد، تا از دوران وانفسائی که ابرقدرت سابق در آن دست و پا میزد با حمایت ایالات متحد بهرهبرداری لازم را صورت دهد. ابعاد این عملیات «خررنگکن»، که قرار بود نهایت امر زمین کشت و زرع آمریکائی را در منطقه جهت بهرهبرداریهای آیندة واشنگتن حسابی شخم بزند روشن بود.
در مرحلة نخست، تفویض پروژة نیروگاه هستهای به دولت وقت روسیه قرار داشت! و استنباط این بود که دولت مفلوکی که در هیهات و بلبشوی فروپاشی اتحاد شوروی در مسکو سر کار آمده، این لقمه را به سرعت در دهان خواهد گذاشت! جالب اینکه، روسها آناً همینکار را هم کردند! چه فرصتی بهتر از این؟ مسکو از طریق استقرار هیئتهای فنی وابسته به ارتش و یا شرکتهای وابسته به وزارت دفاع، بوشهر را از چنگ عوامل انگلستان خارج میکرد. البته در اینجا طرفهای جمکرانی و آمریکائی یک مسئله را فراموش کردند، و آن اینکه، با قرار دادن پروژة بوشهر در دست روسیه، این امکان وجود خواهد داشت که مواضع استراتژیکی که مسکو در این میانه به دست میآورد، در آینده زمینهساز گرفتاری برای اینان شود. ولی نه حاج بهرمانی از این حرفها چیز زیادی سرش میشد، و نه آمریکائیها که مست بادة پیروزی بر بلشویسم بودند، به قولی «به دلشان بد راه دادند!» خلاصه اینجا نیز به دلیل پیروی خاندان ذلیل هاشمی از سیاستهای غرب چند سالی در پروژة برق هستهای تأخیر میافتد؛ تأخیری که نتیجة دست به دست شدن فناوریها و مسائل پیچیدة حقوقی و مالی و فنی و علمی بود.
ولی «قرار واقعی» بین واشنگتن و حکومت اسلامی بر این بود که همزمان با آلوده کردن مسکو به مسئولیتهای پروژة برق هستهای بوشهر، یانکیها نیز از طریق اوباش چشمبادامیشان در منطقه پای به مرحلة تجهیز حکومت اسلامی به بمب اتمی بگذارند. خلاصه قرار بود همزمان، روسیه هم درگیر فعالیتهای هستهای در ایران شود، و هم کنترل همهجانبة فعالیتهای هستهای به دست آمریکا و آژانس بینالمللی بیفتد، آژانسی که در عمل بخشی از حاکمیت واشنگتن است! البته «بمب جمکرانی» که همچون انواع اسرائیلی و پاکستانی، فقط جنبة نمایشی و رسانهای داشت، فقط وسیله و ابزاری میشد در دست استراتژهای کاخسفید جهت تحمیل شرایط ویژه بر روسیه در مرزهای جنوبیاش. کسی به آخوند و پاسدار «بمباتم» نمیداد؛ «هو و چو» راه میانداختند!
به همین دلیل بود که پس از روی کار آمدن «مستبد منورالفکر» جدید، یعنی همان محمد خاتمی که با هیاهوسالاری عظیم رسانهای غرب، و در ظاهر با تکیه بر «آراء عمومی» به کاخ ریاست جمهوری چاه جمکران راه پیدا کرده بود، از پروژة اصلی غرب در تهران نیز به قول خودشان «رونمائی» کردند! نخست شاهد ژستهای آریامهری سیدخندان میشویم. سپس تغییر روند سربازگیری در سیاست داخلی حکومت اسلامی علنی میشود؛ «لاتسالاری» که تا به آن روز حاکم اصلی بود، در ظاهر امر جای خود را به «فرهیختهسالاری» میدهد! البته نمیباید فراموش کرد که این «فرهیختهها» همان «لاتها» بودند که در شرایط جدید نور پروژکتورهای رنگارنگ بر وجناتشان میتابید و با ژستهای نوین قرار شده بود پروژة آمریکائی در منطقه را به نمایش بگذارند: روزینامه بنویسند؛ بحث «آزاد» بکنند؛ اسلام «واقعی» را به «مردم» معرفی کنند؛ انتخابات آزاد و سالم و دمکراتیک و اسلامی و دینی و «امالقرائی» همه روزه در کوچه و خیابان به راه بیاندازند، و خلاصه کاری کنند که تنور دکان دینفروشی به شیوة «پساجنگسرد» برای آمریکا گرم و داغ شود!
ولی در همین هیهات منطقه با پدیدة غیرقابل توصیفی نیز روبرو میشود؛ گروه عظیمی از صنعتگران و سیاستمداران و صاحبمنصبان چین مائوئیست در قالب یک هیئت چندده نفره راهی ایران میشوند! سفری که از نظر گستردگی، و به احتمالی بازتابهای استراتژیک، مالی و اقتصادی، حداقل در منطقة آسیای جنوبی بسیار تازگی داشت! این حضرات همانها بودند که در چارچوب قرارداد «جمکران ـ واشنگتن» قرار بود لقمة بوشهر را به دهان مسکو «زهر» کنند!
غرب آنقدر روی پروژة «اسلام مردمی» و «دین ضداستبداد» خود حساب باز کرده بوده که بیا و ببین! برای داغکردن این دکان کانالهای وابسته به غرب همه کار کردند، از زانو زدن خاتمی جنایتکار در برابر «لژ اسکاتلند» گرفته، تا دریافت «دکترای افتخاری»، و جایزهباران شدن خالهشلختهها و اسمالتیغزنها؛ خلاصه غرب از هیچ عملی روگردان نبود. همانها که به قول «دانشجویان کذا» سفارت را «قفل زده بودند»، کلیدش را در جیب گذاشتند، و حالا میخواستند با تأسی بر خاتمی، یکبار دیگر دکان آمریکا را در ایران نه به شیوة «استبداد منور» آریامهری، که از طریق «اسلاممهری» آباد کنند!
ولی نشد که نشد! گذاشتن دست مسکو در حنا، آنهم در مرزهای جنوبیاش از آن کارها بود که خصوصاً پس از به قدرت رسیدن دستگاه ولادیمیر پوتین به این سادگیها نمیتوانست عملی شود. به همین دلیل آمریکا پس از شکست در طرح کذا، مجبور شد به بهانة «مبارزه با تروریسم» در برابر «اسلامگرائی» نیز موضعگیری کند! و طی همین عملیات بود که پس از شکست طرح آمریکائیها در تنظیم و تحکیم مواضع «اسلام منور»، غرب بالاجبار سفرة زهرآلود «حکومت اسلامی اتمی» را در برابر ملت ایران پهن کرد! با این سفره طرحهای اجرائی نیروگاه هستهای بار دیگر دچار تأخیری چند ساله شد! در دوران سیدخندان، این بساط به اوج خود رسید، و از آنجا که دکان «استبداد منور دینی» به دلیل مقاومتهای بینالمللی، منطقهای و خصوصاً مخالفتهای ملت ایران نمیتوانست شانسی برای پیروزی داشته باشد، دکان «اسلام منور» را نیز تعطیل کردند.
غرب به این ترتیب دست از «استبداد اسلام منور» شست، و با بازگشت به برنامة «لاتسالاری»، رئیس لاتها، یا همان احمدینژاد را از سفرة لفتولیس در شهرداری تهران بیرون کشید و به ریاست «جمهور» جمکران رساند! البته گروه جدید، خارج از شخص احمدینژاد، متشکل از لاتهای نوین دیگری نیز بود. در واقع اینان را میباید «نئولات» نامید. «نئولاتها» گروهی بودند که علیرغم آویزان شدن از دنبالیچة «رهبر معنویشان» یا همان روحالله خمینی، و علیرغم نشخوار «پشک و چمین» این سید پریشانحال، در چارچوب تشکیلات عادی حکومت خلافت هزارة سوم هیچ امیدی برای ترفیع نمیدیدند. اوج ترفیع اینان به اجازهنامة «مقام معظم رهبری» جهت کلاشی در شهرداری تهران محدود مانده بود. و برای این جماعت که از ناکجاآباد به کاخها و مصادر و ریاست و صدارت رسیدهاند، مهم این نیست که چه میکنند؛ مهم این است که دستشان از چه کوتاه مانده!
اینان که در بطن سیاست آمریکا در منطقه «ترفیعنامه» گرفته، و به مقام «نئولات» نائل آمده بودند، طبیعتاً چشم دیدن لاتهای «کلاسیک» صدر کودتای 22 بهمن را نداشتند و به همین دلیل نیز میان «نیمهراهیهای بهشت» و نئولاتهای «سرآسیاب دولاب» شعلة جنگ زبانه کشید! امید یانکیها این بود که از طریق «نئولاتها» بتوانند هم در داخل آشوب ایجاد کنند، و هم با آتشافروزی در خارج از مرزهای ایران، شرایط جنگی را به هر ترتیب ممکن بر مرزهای جنوبی روسیه حاکم نمایند. و خلاصة کلام حال که «استبداد دین منور» به آخر خط رسیده، تنور این دین «خوشالحان» را به ضرب گلولهای که سرباز آمریکائی در جمجة ملت ایران مینشاند گرم و داغ نگاه دارند. ولی جنگ 33 روزه به این داستان نیز پایان داد. این اولین بار بود که پس از فروپاشی اتحاد شوروی بیضههای مقدس یانکیها واقعاً لای سنگ رفت، آنهم لای سنگ آسیاب! پروژة جنگافروزی با شکست کامل روبرو شده بود، اشغال افغانستان و عراق نتایج پیشبینی شده را به بار نیاورد، بحران اقتصادی و مالی در راه بود، و از همه بدتر «احمدینژاد» نیز همچون پشکل از ریش عموسام آویزان باقی مانده بود.
سیاست آمریکا در ایران، پس از سقوط موقعیت «ممتاز» نظامی غرب در بنادر جنوب مدیترانه بین «استبداد منور»، «تهدید جنگ»، «بحرانسازی» و خصوصاً «تهدید هستهای روسیه» در حال نوسان باقی ماند، و طی اینمدت پر واضح است که پروژة نیروگاه بوشهر نیز به دلیل وابستگی پایهای «نئولاتایسم» به واشنگتن همچنان پا در هوا باقی بماند؛ پروژه یک گام پیش میگذاشت، و دو گام پس! در مورد تلاش یانکیها جهت حذف «نئولاتایسم» که دیگر به کارشان نمیآمد، و برقراری حکومت دوبارة «نیمهراهیان بهشت»، خصوصاً در تحلیل ریشههای «غوغای سبز» به اندازة کافی در مطالب متفاوت توضیح دادهایم، و جهت اجتناب از اطالة کلام این چرخش استراتژیک را در این مقطع بررسی نمیکنیم. ولی این بحران نیز به نوبة خود بهرهبرداری از پروژة نیروگاه هستهای بوشهر را تا حد امکان به تعویق انداخت.
امروز میبینیم که روسیه در چارچوب پیشبرد منافع استراتژیک خود در بندربوشهر، نیروگاه کذا را طی روزهای آینده افتتاح خواهد کرد، و با اینعمل آمریکا و نوچة پنتاگون یعنی «آلمان فدرال» را از صحنه بیرون میاندازد. ولی در یک بحث فراگیر و کلی، آنچه برای یک ملت از اهمیت برخوردار خواهد بود، برقراری روابط سیاسی مناسب با کشورهای جهان است. روابطی که اجازه ندهد یک پروژة عمرانی «عادی»، اگر نگوئیم پیشپاافتاده تبدیل به زمینهای جهت بحرانآفرینیهای منطقهای شود. «خرد» در سیاستورزی، به هیچ عنوان به معنای عربده کشیدن لاتولوت در خیابانها نیست؛ رژیمهائی از احترام ملتها میتوانند برخوردار باشند که به نیازهای مادی، انسانی و عمومی ملتها احترام بگذارند، و سیاستمدار قابل کسی است که بتواند بین نیازهای واقعی مردم در کشور و موجودیت خود ارتباطی معقول و منطقی ایجاد کند. تجربة سی ساله در حکومت اسلامی نشان داده که این رژیم از برقراری ارتباط انسانی و معقول عاجز است؛ هم به دلیل وابستگی عمیق به سیاستهای غرب، و هم به دلیل طمع و حرص و آز و وحشیگری عمال داخلیاش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر