۹/۱۷/۱۳۸۹

مرگ‌نامه!



با مطالعة نامة سرگشاده به قلم «الف. میم» ـ این فرد مدعی تحمل شکنجة فراوان و زندان در حکومت اسلامی است ـ خطاب به زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی با سئوالات بسیار مهمی روبرو می‌شویم. نخست این سئوال در ذهن مخاطب شکل خواهد گرفت که بحران «اسلام‌سالاری» را این گروه‌ها و تشکیلات، چه در درون مرزها و چه در خارج از کشور، تا کی و تا کجا می‌خواهند، هم بر کلام ما ایرانیان حاکم کنند و هم نهایت امر با عملکردشان «اسلام‌سالاری» را جایگزین «انسان‌محوری» نمایند؟ این زبان «الکن» و «خشونت‌دوست» که خود پس‌مانده‌ای است از گفتمان قرون‌وسطای اسلام‌زدة فلات بلند ایران، تا کی می‌باید بر زبان «فعالان» سیاسی کشورمان حاکم باشد؟ زبانی که با زبان خمینی هیچ تفاوتی ندارد: ‌

«[...] آنان که در این نظام فاسد و جنایتکار میدان‌های تیر از خونشان رنگین شد، آنان که چوبه‌های دار از سرشان گشت بلند، آنان که بر تخت‌های شکنجه جاودانه شدند[...]»


امروز چه بخواهیم و چه نخواهیم، به صحت این امر می‌باید اذعان داشت که در کلام «اسلام‌سالاری» حاکم بر فضای سیاسی کشور جز توجیه ‌نهائی و غائی شکنجة انسان‌ها، ستایش از سلول‌های متعفن زندان، و تحسین خشونت چیزی نخواهیم یافت. حتی اگر در این «زبان تقدس»، ‌ مبارزه با نمادهای خشونت موضوع اصلی معرفی شود، نمونة بالا بخوبی نشان می‌دهد که سخنگو برخلاف آنچه می‌نمایاند،‌ شیفتة این گفتمان است. «شیفتگی بر خشونت» یک واقعیت روانشناختی معاصر در جامعة ایران به شمار می‌رود. این شیفتگی از دیرباز با حیلت فراوان در قالب گویشی آمیخته از واژگان «‌آخوندی ـ ‌چریکی» پناه گرفته.

ولی در کمال تأسف، ما ایرانیان اگر در تحلیل معضلات امروز به موضوعی به نام «اسلام‌سالاری» می‌رسیم، مشکل واقعی ریشه در فاشیسم دارد، که از ابعادی ملموس‌‌تر و گسترده‌تر از «اسلام‌سالاری» برخوردار می‌شود. از منظر تاریخی معضل فاشیسم به تاریخ معاصر بشر باز می‌گردد، اما در ایران، این بحران به دوران نفرت‌انگیز تحمیل منافع استعمار بر ملت مرتبط ‌شده، به حکومت‌هائی که در راستای تأمین منافع استعمار از سدة پیش تاکنون فاشیسم را به یک «دادة» غیرقابل تغییر در ارتباطات سیاسی ایران تبدیل کرده‌اند. در کنف این «نگرش»، استبداد سنتی سلطنت در کشورمان با حمایت محافل استعماری، در عصری که جهانیان به کرة ماه می‌روند، برای ایرانی پدیدة منحوسی به ارمغان آورده که نه فاشیسم کلاسیک اروپائی است، و نه استبداد سنتی آسیائی! چرا که اگر مشکل به دو مورد بالا محدود می‌ماند، ملت ایران قادر بود راه‌های مناسب جهت حل‌شان بیابد.

فاشیسم کلاسیک اروپائی به دلیل استقرار در مسیر تقابل علنی با ساختارهای فرهنگی و آداب و رسوم ملت‌ها، دوران حاکمیت‌اش کوتاه‌مدت خواهد بود. از طرف دیگر، همچنانکه تجربة خیزش ملی مشروطه‌خواهان بخوبی نشان داد، استبداد سنتی سلاطین و حاکمان نیز نمی‌تواند در برابر رشد اضداد درونی، «انسان» و تأثیرات ناشی از تحولات جامعه را به طور کامل از داده‌های اجتماعی و اقتصادی در رژیم‌های سیاسی حذف کند. در نتیجه نوع کلاسیک فاشیسم همچون نمونة اروپای مرکزی زودگذر می‌شود و استبداد سنتی نیز نهایتاً راه به گشودگی فضای سیاسی خواهد برد. ولی در کمال تأسف آنچه طی یکصدسال اخیر بر ایرانیان حاکم شده معجون مفتضحی است از تلفیق فاشیسم کلاسیک با استبداد سنتی. این نوع فاشیسم، هم در تبلیغات «دولت محق»، به شیوة استالینیسم خونخوار ریشه دارد و هم از بنیادهای سنتی استبداد تاریخی ـ شیخ و شاه ـ تغذیه می‌کند. خلاصة کلام، با سهولت نمی‌توان به جان این نوع فاشیسم افتاد و مسلماً‌ ادبیاتی از قبیل آنچه «الف. میم» به کار می‌گیرد، نه تنها پایه‌های این نگرش استعماری را متزلزل نخواهد کرد، که نهایت امر باعث قوام و دوام آن می‌شود.

ولی امروز ایرانیان می‌باید به یاد داشته باشند که اگر فاشیسم ریشة تمامی بحران‌سازی‌ها، انسان‌ستیزی‌ها و انسان‌سوزی‌هاست، و اگر مقاومت در برابر فاشیسم ستایش برانگیز است، مسئلة اساسی و کلیدی به هیچ عنوان تحلیل و تجزیة «دل‌انگیز» ابعاد فساد، شقاوت و خونخواری‌ عمال فاشیسم نخواهد بود؛ مسئله اصلی را نمی‌باید فراموش کرد: یافتن مفری جهت «خروج» قاطعانه از چنبرة فاشیسم استعماری! خلاصة کلام بازگوئی پیوسته و گاه عامدانة نامردمی فاشیست‌ها کفایت نمی‌کند، و خصوصاً نمی‌باید با تکرار این فجایع، از آنچه بر انسان‌ها گذشته «تاریخچة مقدس» ساخت!‌ ساختن تاریخچة تقدس از فاشیسم فقط به معنای به ارزش گذاردن این نگرش ضدانسانی در مقطع تاریخی مشخص خواهد بود؛ و ادامة این روند برای ایرانی جز نفرت‌اندوزی ارمغانی نخواهد داشت.

اگر در اروپای غربی هیتلریسم و تشکیلات موسولینی را در برنامه‌های تلویزیونی، فیلم‌ها و مقالات و قلم‌فرسائی‌ها به باد شماتت می‌گیرند، غرب از دامان فاشیسم بیرون آمده؛ غرب زبان دمکراتیک خود را به دست آورده، و برای غربی فاشیسم فقط یک «خاطرة دور و تاریخی» است، که می‌باید جهت جلوگیری از ایجاد هر گونه شیفتگی‌ نزد توده‌ها پیوسته به بمباران «دمکراتیک» گرفته شود. این عملی است که نهایت امر در اروپای غربی در اذهان ملت‌ها ماهیت پلید و ضد انسانی فاشیسم را زنده نگه ‌می‌دارد، و راه بازگشت به آن را مسدود می‌کند.

ولی برای ایرانیان فاشیسم به هیچ عنوان «یک خاطرة تاریخی» نیست؛ فاشیسم برای ما کنونی‌ات پیدا کرده. نه تنها در دالان‌های مرگ‌زدة حکومت ملائی در تهران و کرج و بوشهر و چاه‌بهار، یا بر روی شبکه‌های رسانه‌ای «جمکران» و هم‌یاران اجنبی‌اش، که در میان جماعت مهاجران ایرانی در قلب اروپا و آمریکا، واژگان «تقدس‌پرور» فاشیسم، و رفتار موهن «ضدانسانی‌ای» که از فئودالیسم پوسیدة قجر و زندیه و افشاریه برای‌مان به یادگار مانده حاکمان اصلی‌اند. ما ایرانیان جهت خروج از این چنبرة نفرت و وانهادگی می‌باید نخست واژگان فاشیست‌ها را منزوی کنیم، ایرانی نیازمند «واژگان» دمکراتیک است. در نتیجه، جهت به زنجیر کشیدن عفریت خونخوار فاشیسم می‌باید نخست زبان «دمکراتیک» خود را از پایه و اساس بسازیم.

کدام گروه و تشکیلات سیاسی در این زمینه از خود تلاشی، هر چند کوچک و ناچیز به خرج داده؟ از طریق بازگوئی ناشیانة خشونت‌های‌ فاشیسم، آنهم با بهره‌گیری از «زبان» فاشیست‌ها، این خطر همواره وجود خواهد داشت که فاشیسم «پیشینه‌ساز» شود. این خطر هست که در مقطعی از زمان و مکان فاشیسم را به عنوان یک «شیوة حکومت» نهادینه کنیم، و به زبان ساده‌تر، چه در کلام و چه در کردار نه تنها راه بر بازگشت‌اش نبندیم، که کار‌ساز بازگشت دوبارة آن شویم. این «خط بحران‌سازی» است که بسیاری از قلم‌زنان و تحلیل‌گران وطنی، با به کارگیری واژگان «چریکی ـ آخوندی» مرتباً به آن دامن می‌زنند، و بیم آن می‌رود که این «گفتمان» بار دیگر دیگ طمع استعمار را به جوش آورده، و با حمایت محافل فاشیست‌پرور جهانی زمینه‌ساز تحمیل فاشیسم نوینی بر کشورمان شود.

در این راستا می‌باید اذعان کنیم که در نامة سرگشادة «الف. میم» که خطاب به همسر جلاد «ولی‌فقیه» نگاشته شده، واژگان «چریکی ـ آخوندی» بیداد می‌کند؛ مخاطب به معنای واقعی کلمه مستأصل می‌‌شود. واژگان «تقدس پرور» نویسنده همچون شلاق‌ ذهن انسان را می‌خراشد و نگاه او را به ابهام می‌آلاید: ظلم، ستم، گناه، بی‌گناه، فریب، حقیقت، نماز، روزه، رکوع، سجود، دختر باکره، حق، ... تو گوئی در هزارة سوم میلادی، یک «فعال» سیاسی ایرانی در قلب اروپای غربی، مفاتیح‌الجنان شیخ‌عباس قمی گوربه‌گور شده را می‌خواند! تا کی بگوئیم، آنان که با بهره‌گیری از زبان الکن آخوندی «مخالف‌نامه» می‌نویسند به جنگ آخوند نمی‌روند؛ آب به آسیاب آخوند می‌ریزند! با نگارش چنین «مخالف‌نامه‌هائی»‌ زبان این موجودات ماقبل تاریخ را به امروزة ایرانی می‌کشانند، و نهایت امر بر کاربرد واژگان‌شان و بردارهای «ارزش‌های» آخوندی توجیه‌نامه می‌نویسند. خلاصة کلام در زبان این «مخالف‌خوان‌ها» از زندگی سخنی نیست. اینان همچون آخوند زندگی را در کنار حسین و علی و اصغر و اسرا و شهدا می‌جویند! همان‌ها که به اعتبار اظهارات شخص نویسنده زندگی امروز او را نیز با اعمال‌ دیروزشان رقم زده‌اند، و روشن است که منطقاً جای‌ «شهید» از هر قماش و هر «سنگر» باید در گورستان باشد! اینجاست که در هر گذر «الف. میم»، جهت به ارزش گذاشتن «پندار تقدس‌باور» آخوند، مخاطب را به زور دگنگ «تقدس» و نیش‌چاقوی باورهای عوام‌الناس به گورستان شهدا حوالت می‌کند؛ و بعضی‌ها به «این» می‌گویند مبارزة سیاسی:

«نمی‌توانم سکوت کنم چرا که نفس کشیدنم را مدیون عزیزانم هستم. آن‌هایی که با پافشاری بر ارزش‌هایشان رقص بر بالای دار را بر زبونی و ذلت ترجیح دادند.»


این سئوال مطرح می‌شود که با تکیه بر واژگانی اینچنین ره‌گم کرده و «واژگونه»، آیا می‌توان امید داشت که روزگاری از چنبرة «مرگ‌پرستی» خارج شویم؟ ما در این بحث نمی‌خواهیم پای به روند «ارزش‌گذاری» بگذاریم؛ روندی که توسط جانیان استعمار در جامعة ایران ایجاد شده. تأثیرات سوء رفتار ضد انسانی این جانیان مسلماً تا دهه‌ها با خاطرة ایرانیان در «کشاکشی» خودآگاهانه و ناخودآگاهانه همراه خواهد بود، ولی سئوال اینجاست که بازگفتن این «روابط» چگونه می‌تواند آیندة بهتر و انسانی‌تری برای ما ترسیم کند:

«مثل برگ خزان ریختند اما هیچ یک لب از لب نگشودند. در کدام یک از حماسه‌های تاریخی چنین صحنه‌ی پرشکوهی را می‌توان سراغ گرفت؟»

باید نخست پرسید، کدام حماسه «تاریخی» بوده که این یک باشد؟! نکند قرار است باز هم به ارزش‌های انسان‌ستیز حماسه‌ها بازگردیم؟! اگر معیار «شکوه تاریخی» کشورمان را در چنین مقطع مبهمی، یعنی ارزش‌های حماسی پایه‌ریزی کنیم، با قاریان مراسم سینه‌زنی، زنجیرزنی و زن‌ستیزان بازار و حوزه چه تفاوتی داریم؟ هیچ! نهایت امر خود به میدان‌دار همان‌هائی تبدیل می‌شویم که این رفتار ضدانسانی را «حکم الهی» و تقدس‌تام و تمام معرفی ‌کرده‌اند. فراموش نکنیم که آن‌ها هم به نام ارزش‌های حماسی‌شان جنایت می‌کنند. در نامة «الف. میم» سخنی از قانون و حقوق قانونی انسان‌ها نیست؛ از قانونگذار و بنیادهای قانونگذاری نیز چیزی نمی‌شنویم. یادآور شویم که ایشان حکایت امام‌حسین را به زبان «رمان» به رشتة تحریر در نیاورده‌اند، که برخی ادعا کنند در «عهد و زمانة» دیگری سیر می‌فرمایند. اگر هم بعضی‌ها بگویند این مفاهیم با شرایط آنروز «بیگانه» بوده، و به همین دلیل است که آن‌ها را نمی‌شنویم، جواب ما روشن است: اشتباه شما همینجاست؛ این نامه «دیروز» نوشته نشده، کنونی‌ات دارد. و اگر مفاهیم بالا را در آن نمی‌یابیم فقط به این دلیل است که هنوز در ذهن و زبان نویسندة این نامه جائی‌ برای آن‌ها باز نشده. هنوز نیز واژگان «آخوندی ـ چریکی» از قماش «مردم»، حق، حقیقت، دختر باکره، و ... بجای «قانون‌مداری»، حمایت از مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر، تشکیل حکومت مسئول و مشروط نشسته. چنین قلمی نمی‌تواند ادعای حمایت از «دمکراسی» و حکومت قانونی داشته باشد؛ دستی که این قلم را بر کاغذ می‌چرخاند، با مفاهیم اساسی دمکراسی سیاسی بیگانه است.

در ادامة این مطلب به دلیل آنکه بالاتر از مفاهیم «فاشیسم» و «سنت» در تحلیل‌ خود استفاده کرده‌ایم، بهتر است توضیحاتی نیز پیرامون همین مفاهیم در جامعة معاصر ایران ارائه دهیم. نخست نگاهی به «سنت» بیاندازیم. از نظر تاریخی، و با تکیه بر تحقیقاتی که در کمال تأسف با تأخیر بسیار زیاد در اختیار مشتاقان قرار گرفت ـ این تأخیر شاید «توجیه» لازم نیز داشته باشد ـ ایران فاقد ساختار ویژه‌ای جهت «آخوند» و مرجعیت مذهبی بوده. این مرجعیت به شیوه‌ای «پنهان» و یا آشکارا طی سده‌ها توسط شخص شاه، خان و یا خان‌خانان اعمال می‌شد. پدیدة «آخوند» به صورتی که امروزه با آن در جامعه برخورد می‌کنیم، نتیجة مستقیم تجمع اوباش و «لنگی‌ها» و «لختی‌ها» در اطراف کاخ «سلطان مستبد» بود.

اینان در اواسط دورة قاجار به دلائل بسیار زیاد که در این مقطع به آن نمی‌پردازیم، بر شمارشان در اطراف کاخ استبداد افزوده شد. از میان همین لنگی‌ها و لختی‌ها گروه‌هائی با بستن دستار بر سرشان، خود را از دیگران «متمایز» می‌کردند، و چه بسا که از طریق ساخت‌وپاخت با جمع اراذل و لات‌ولوت‌ها به قدرت‌های تعیین‌کننده‌ای نیز دست می‌یافتند، قدرت‌هائی که گاه جهت تأمین منافع «استبداد سلطنتی» مورد استفادة دربار نیز قرار می‌گرفت. اینجاست ریشة «آخوند» در تاریخ تحولات اجتماعی ایران.

اینان به تدریج و درگذر د‌هه‌ها، «سنت» استبداد سیاسی را از سلطان مستبد به ارث بردند، و توجیه استبداد مدنی و اجتماعی را در پناه زبان تقدس‌پرور «تشییع» فراگرفتند. به همین دلیل است که حسین و شیوة مرگ ذلت‌بار حسین و اهالی خیمة او اینچنین به دهان اینان و مخالف‌نمایان‌شان «مزه» کرده. ولی در دوران «جنگ‌سرد» و عصر فضا مشکل می‌توانستند از رخدادهای اسطوره‌ای و حماسی کج‌ومعوج اسلام در فلان صحرا و بهمان کوهستان برای انسان‌ها الگوسازی کنند. اینجا بود که برای جبران کمبودها، استالینیسم نیز به یاری اینان شتافت.

استالینیسم چه می‌گوید؟ خارج از تمامی توجهیات «ایدئولوژیک» و پیچیده‌ای که ساختار غول‌آسای «بولتن‌نویسی» امپراتوری کارگری در قالب هزاران دفتر و کتاب و دفترچه برای‌مان به سوغات آورده، استالینیسم چنین تفهیم می‌کند که یک دستگاه قدرتمند و تمامیت‌خواه دولتی، زمانی که تحت رهبری «مناسب» و «مطلوب» قرار ‌گیرد، محق خواهد بود که در برابر خود هر مخالفتی را سرکوب کند، چرا که این دستگاه تحت رهبری «ازمابهتران»، ملت‌ها را نهایتاً به افق‌های دست‌نایافتنی و پیشرفت و تمدن و رستگاری چشم‌گیر رهنمون خواهد شد؛ توضیح بیشتری لازم نداریم، این همان فاشیسم است. این همان عارضه‌ای است که امثال آدولف هیتلر، موسولینی، رضامیرپنج و آریامهر سالیان دراز بر طبل آن کوبیده‌اند؛ و در این میان بهتر است از خمینی دجال نیز غافل نشویم. یادمان نرفته که این «نظریة» خردرچمن در صدر کودتای 22 بهمن 57 تا چه حد دوستدار و فدائی و مجاهد در اطراف خود گردآورده بود.

نسخه‌برداری آخوند از استالینیسم به این نتیجة چشم‌گیر منتهی شد که آخوندها وعدة پوچ و سرخرمن «جهان بهتر» را از این دنیا حذف کرده به آن دنیا منتقل کردند! به عبارت ساده‌تر، اگر می‌خواهید «رستگار» شوید، باید بمیرید! خلاصة کلام، شیادی آخوند قوزی شد بالای قوز شیادی استالینیسم. و امروز با توسل به هزاران ترفند، مغلطة منحوس «آخوندی ـ چریکی» خود را تبدیل به زبان گویای رساله‌ها، مقالات، رادیوها، تلویزیون‌ها و سایت‌ها، حتی خبرگزاری‌های «ویژة» مسلمین کرده!

بررسی اجمالی نامة «الف. میم» نشان داد، که این مغلطه در مغز استخوان توده‌ها نفوذ کرده، ولی در پس این «روند» به اصطلاح «فرهنگی» و در واقع «فرهنگ‌ستیز» می‌باید منافع محافل جهانی را بجوئیم؛ منافعی که سر به صدها میلیارد دلار در سال می‌زند. ذهن تمامی فعالان سیاسی می‌باید به صورت ملموس و مسئولانه سئوالاتی حیاتی را از نو مورد حلاجی قرار دهد. سئوالاتی از قبیل اینکه آیا «دولت مطلوب» حق خواهد داشت حقوق انسان‌ها را جهت دستیابی به اهداف والا به زیر پای بگذارد؟ آیا احدی می‌تواند به خود اجازه دهد که زندگی امروز انسان‌ها را به فرداها، و یا حتی به روز قیامت واگذار کند؟ و نهایت امر این سئوال که، استفادة مزورانه از واژگان «آخوندی ـ چریکی» اگر در رسانه‌های حکومت اسلامی دلائل ویژه‌ای از آن خود دارد، توسل به این واژگان استعماری در مقالات و مطالبی که توسط «مخالفان» اروپانشین این حکومت به رشتة تحریر در می‌آید، چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟









هیچ نظری موجود نیست: