۹/۰۹/۱۳۸۹

انسداد رسانه‌ای!



با ادامة «افشاگری‌های» شرکت سهامی «ویکی‌لیکس» به تدریج ابعاد واقعی این «عملیات» سر از کاسة امپریالیسم جهانی بیرون می‌آورد. آقای «اسانژ» که مسلماً یکی از نظر کرده‌های نظام حاکم جهانی می‌باید تلقی شوند، دسته دسته مدارک فوق‌محرمانه از صندوقچة‌ «عمه‌خانم» بیرون کشیده، روی سایت‌شان می‌گذارند، و در شرایطی که فریاد پنتاگون، کاخ‌سفید و سخنگویان قدرت‌های استعماری از هر سو به آسمان برخاسته، نه تنها احدی برای جلوگیری از این «افشاگری‌ها» پای پیش نمی‌گذارد، که سرچشمة نشت چنین اطلاعات فوق‌محرمانه‌ای نیز هنوز «ناشناس» باقی مانده! باید بگوئیم سازمان‌های امنیتی برای بسیار کم‌اهمیت‌تر از آنچه امروز ویکی‌لیکس به راه انداخته، سر ده‌ها آدم راست و درست را گوش تا گوش در همین واشنگتن و لندن و برلین بریده‌اند؛ این آقای «اسانژ»‌کیست که یک تنه از چنین قدرت تشکیلاتی، اطلاعاتی، و خصوصاً نفوذ امنیتی در سطح جهانی برخوردار شده؟ جواب به این سئوال آنقدرها مشکل نیست، هرچند نیازمند توضیحاتی است که در همین مقطع سعی در ارائه‌شان خواهیم داشت.

نخستین مطلبی که می‌باید مورد نظر قرار داد، تغییر گسترده‌ای است که در ساختار تبلیغات رسانه‌ای کشورهای غرب به وقوع پیوسته. در این کشورها گسترش ارتباطات دیجیتال، و فراگیر شدن پدیدة اینترنت شبکه‌های ارتباط سنتی را به چالش می‌کشاند. البته در کشورهای استبدادزده که ارائه و تفسیر و تحلیل اطلاعات عموماً در ید اختیارات «قدرت» دولت و تشکیلات رسمی اسیر مانده، تبعات گسترش پدیدة اینترنت می‌باید به شیوة دیگری مورد بررسی قرار گیرد، که موضوع بحث امروز ما نیست. ولی در کشورهائی که به دلیل حاکمیت دمکراسی سیاسی، اعمال کنترل دولت بر گفتار و نوشتار و فعالیت‌های مجازی شهروندان به طور کلی «غیرقانونی» است، و بسیاری فعالیت‌های دیگر در فضای مجازی همچون، «آزادی بیان» در «حریم خصوصی افراد» قرار می‌گیرد، فوران اطلاعات، تحلیل‌ها و ارتباطات شرایط نوینی به وجود آورده. خلاصة کلام، «جامعه‌ای» که در گذشته دولت‌ها در برابر خود داشته‌اند، امروز از مرزهای جغرافیائی گذشته، پای به مرزهای مجازی و جهانی گذارده!

البته می‌باید عنوان کرد که در این کشورها از دیرباز «آزادی بیان» در صور مختلف‌اش، نهایت امر «عاملی» جهت تأمین هر چه بیشتر پیشرفت اقتصادی و مالی تلقی ‌شده، نه راه‌بندی در برابر اعمال حاکمیت دولت. و هر چند طی سالیان دراز حاکمیت‌ها با توسل به بهانه‌ها و ترفندهای متفاوت مالی و اقتصادی سعی در کنترل نوشتار و حتی جلوگیری از نوآوری‌های هنری داشته‌اند، بهره‌وری اقتصادی از روند «تولید هنری و نوشتاری» حاکم اصلی در زمینة ارتباطات باقی مانده. در این شرایط است که دولت‌های دمکراتیک در برابر گسترش پدیدة اینترنت کانال‌های رسمی‌شان را نارسا و ناکافی می‌بینند.

هر چند این عمل می‌تواند در نگاه اول «متناقض» بنماید، اما در گام نخست، دولت‌های دمکراتیک بر گسترش هر چه بیشتر امکانات «ارتباطی» بر محور اینترنت متمرکز شدند! دلیل نیز روشن بود، تحلیل نخستین بر این پایه تکیه داشت که از طریق افزایش هر چه بیشتر «منابع اطلاعاتی»، دولت‌ها قادر خواهند بود نهایت امر بر اعتبار منابع رسمی خود افزوده، این کانال‌ها را همچنان معتبر و قابل‌احترام نگاه دارند. البته این تحلیل تا حدی درست به نظر می‌آید، چرا که در هیاهوی آنارشیسم حاکم بر «اطلاعات» و تحلیل‌ها، کانال‌های «مأنوس» می‌توانند همیشه بر محافظه‌کاری قشرهای مشخصی در جامعه تکیه کرده، با ایجاد هاله‌ای از «ابهام و تردید» پیرامون کانال‌های نوین، اعتبارشان را مخدوش جلوه دهند. ولی در این مسیر، دولت‌ها با چند جریان ناهمخوان مواجه شدند.

نخست اینکه، بسیاری از استراتژها این مسئله را از نظر دور داشتند که پدیده‌ای به نام «ابر اطلاعاتی»، خواه ناخواه بر افکار عمومی تأثیراتی گسترده اعمال خواهد کرد. تأثیراتی که به دلیل گسترش و عظمت روزافزون شبکة اینترنت به هر تقدیر ابتکار عمل را از چنگ کانال‌های «مأنوس»، که با مسائل اداری، بودجه‌، باندبازی و خاصه‌خرجی‌های متداول درگیر هستند به در آورده، اینان را به نحوی از انحاء به دنباله‌روهای همان «ابراطلاعاتی» تبدیل خواهد نمود. در چنین شرایطی کانال‌های «مأنوس» موضع خود را به عنوان «راهبران اطلاعاتی» از دست داده، به شبکه‌هائی گسترده و پرهزینه جهت ارائة هر چه بهتر و هر چه رساتر الهامات «ابراطلاعاتی» تبدیل می‌شوند! مسلماً اهداف اولیه از گسترش هر چه بیشتر شبکة اینترنت تشدید چنین شرایطی نبوده، در نتیجه شرایط مذکور برای کانال‌های رسمی دولتی می‌باید «نامطلوب» تلقی گردد.

مسئلة دیگری که در تحلیل استراتژها گویا غایب باقی مانده بود، تغییری است که شکاف‌نسل‌ها در شیوة برخورد کاربران با ارتباطات و اطلاعات ایجاد خواهد نمود. آنان که در جوامع دمکراتیک غرب، از جمله نخستین گروه‌‌های «کاربران» اینترنتی به شمار می‌آمدند، به سرعت جای خود را به نسل‌ بعدی واگذار می‌کنند. اگر نسل نخست کاربران متعلق به طبقات مرفه، برخوردار از فناوری‌های اطلاعاتی بود، نسل‌های بعدی الزاماً در چنبرة شرایط هم‌سانی محدود نمی‌ماند. خلاصة کلام، در کشورهای غرب اگر نسل نخست کاربران متعلق به «حامل‌های» فرهنگی و ارتباطی‌ای تلقی می‌شد که در عمل «ارزش‌های» طبقات حاکم را بازتاب می‌داد، امروز این تعلق طبقاتی در صحنة ارتباطات دیجیتالی به سرعت جای خود را به داده‌هائی نامعلوم‌تر و نامشخص‌تر سپرده. در بسیاری از کشورهای غرب، گروه‌ها و طبقاتی بر روی شبکة مجازی فعال شده‌اند که پیشتر، در چارچوب روابط سنتی اطلاعاتی، فاقد سخنگوی واقعی تلقی می‌شدند. این گروه‌ها که در سال‌های «جنگ‌سرد» بیشتر به گسترش فرهنگ شفاهی مشغول بودند، به سرعت پای به نوآوری‌های «اطلاعاتی و رسانه‌ای» گذاشته، شیوه‌های جدیدی از ارتباطات را تجربه می‌کنند. برای اینان، همچنانکه برای نسل‌ جدید و نوجوانان، تجربة کانال‌های «مأنوس» و شناخته شده دیگر معنا و مفهومی ندارد؛ در تجربیات اینان کانال‌های مأنوس گذشته وجود خارجی ندارد؛ کانال‌های نوینی در حال شکل‌گیری است!

مطلب دیگری که شاید استراتژها از نظر دور داشته بودند، بحران خزنده و ساختاری‌ای بود که در جهان سرمایه‌داری شکل می‌گرفت. این بحران که نخست با جنگ‌افروزی و بمباران و قتل‌عام ملت‌ها در اروپای شرقی و محاصرة «نظامی ـ مالی» روسیه و کشورهای سابقاً شورائی در دورة بیل کلینتن آغاز شد، و نهایت امر به ساکسیفون زدن حضرت ریاست جمهور ایالات متحد در کاخ کرملین انجامید، در دورة جرج بوش آمریکا را هر چه بیشتر به هدف اصلی کینه‌توزی‌های جهانی بدل نمود.

پاسخ آمریکا، در چارچوب عادت مرضیة واشنگتن به این مسائل روشن بود: جنگ‌افروزی و اثبات این امر که آمریکا قادر است مخالفان خود را به شدیدترین وجه ممکن سرکوب کند! ولی این استراتژی به دوران «جنگ سرد» تعلق داشت، به دورانی که در آن روزی و روزگاری اتحاد جماهیر شوروی می‌توانست در ازای دریافت پاداش‌های مناسب و «مطلوب» پیروزی فراگیر یانکی‌ها را در چارچوب ساختارهای جنگ سرد «تضمین» کند. در قلب روابط پیچیده‌ای که دنیای امروز پس از فروپاشی «جنگ‌سرد» در آن پای گذاشته دیگر برای این «پیروزی‌های» چشمگیر و تماشائی محلی از اعراب باقی نمانده. روسیة امروز که در عمل میراث‌خوار اتحاد جماهیر شوروی شده، در شرایطی نیست که بتواند «تضمینی» هم‌تراز و همپایة تضمین‌های دوران «جنگ‌سرد» به واشنگتن ارائه کند. در نتیجه، واشنگتن به عنوان رهبر آمریکای شمالی و اروپای غربی، نه می‌تواند از ارتباطات سازندة قدیم با دوستان گذشتة خود برخوردار شود، و نه دشمنان «قابل اعتماد» و قدرتمند سابق‌اش دیگر وجود خارجی دارند؛ این معضلی است که هنوز نیز سایة آن بر روابط جهانی سنگینی می‌کند.

نتیجة این بحران فراگیر در زمینة ارتباطات روشن بود. در شرایطی که کاربران اینترنت به سرعت تبدیل به حامل‌هائی متعلق به طبقات و توده‌های متفاوت در جهان غرب و برخی دیگر از کشورهای جهان می‌شدند؛ در وضعیتی که شبکه‌های «مأنوس» مخاطبان خود را هر چه بیشتر از دست داده، دنباله‌رو «ابر اطلاعاتی» بودند؛ در دوره‌ای که نفرت از آمریکا «هدف» غائی و نهائی، اگر نگوئیم منبع «الهامات مقدس» بسیاری از گروه‌ها و جریانات سیاسی متفاوت در سراسر جهان شده بود، تنها راه حل ممکن برای دولت جرج بوش اعمال سانسور کامل بر اخبار جنگ در افغانستان و عراق تلقی شد! ولی این ممیزی اگر چه «الزامی» می‌نمود، به همان اندازه بچگانه و خام نیز بود. این سئوال اصولی مطرح می‌شود که چگونه ایالات متحد می‌تواند همزمان، هم اطلاع‌رسانی از یک جنگ را در ید اختیار مشتی کارمند خشک‌فکر و استخوانی‌شده‌ای قرار دهد که در گوشة دفاتر پنتاگون چرت می‌زنند، و هم عملکرد «چشمگیر» و آزادیبخش فرضی ارتش ایالات متحد در این عملیات نظامی را وسیله‌ای جهت توجیه موضع و موقعیت «ممتاز» ایالات متحد در جهان امروز کند؟ باید گفت، مشکل می‌توان صورتبندی‌ای یافت که بتواند همزمان به هر دو این الزامات جواب دهد. دولت جرج بوش، و به دنبال آن باراک اوباما نیز این صورتبندی را نیافتند، در نتیجه تا آنجا که به ارتباطات جهانی و رسانه‌ای مربوط می‌شود دولت آمریکا پای در یک رابطة «باخت ـ باخت» گذاشت. به این معنا که اخبار هولناک جنگ بخوبی انتشار یافت، ولی اخبار «دل‌نشین» آن از آنجا که به قلم کارمندان پیزوری پنتاگون به رشتة تحریر در می‌آمد، تبلیغات «گمراه‌کننده» و پروپاگاند صرف تلقی شد!

از طرف دیگر، نبود منابع موثق و «قابل اطمینان» از آنچه در عراق و افغانستان جریان دارد، در افکار عمومی کار را به ساخت و پرداخت «فانتزی‌های» جنون‌آمیز و دیوانه‌وار کشاند. حوادث زندان گوانتانامو، شکنجه‌های ابوغریب، قتل‌عام غیرنظامیان توسط خلبانان آمریکائی، و ... اگر همه واقعیت دارد، زمانیکه فقط بخش کوچکی از آن به معرض نمایش گذاشته می‌شود، بیشتر از آنچه زننده و رعب‌آور بنماید، زمینه‌ساز کنجکاوی و حرص و ولع جهانیان می‌شود؛ همه می‌خواهند بیشتر بدانند! اینجاست که شکنجه، قتل، به زیر پای گذاشتن حقوق انسانی و ... نهایت امر تبدیل به نوعی سرگرمی و کنجکاوی عمومی می‌شود! خلاصة کلام، جهانیان در برابر تلویزیون‌ها، رادیوها و مجلات و روزنامه‌هائی که از پشت پرده‌ها فقط خبرهائی «جسته و گریخته» ارائه می‌دهند، حالت کودکانی را پیدا می‌کنند که نمی‌دانند به چه دلیل در اتاق خواب والدین‌شان بعضی شب‌ها از درون بسته می‌شود؟ جالب اینجاست که افکار عمومی نیز، همچون کودکان، هر چه بیشتر جویا شود، کمتر مطلع خواهد شد!

در این مقطع است که به نقش حساس و سرنوشت‌ساز ویکی‌لیکس، دکانی که آقای «اسانژ» به راه انداخته بهتر پی‌ می‌بریم. این سایت و «اطلاعات» منتشر شده در آن می‌باید نقش همان والدینی را ایفا کنند، که جهت ارضای کنجکاوی روزافزون کودک برایش از قفل شدن نابهنگام درها در شبانگاه، قصه‌های شاه‌پریان می‌گویند! اگر چه در مثل مناقشه نیست، میدان جنگ‌های استعماری و خونین عراق و افغانستان نیز نمی‌تواند اتاق خواب زناشوئی به شمار آید، افکار عمومی جهانیان نیز کودک خردسال نیست. از اینرو ارتباط آقای اسانژ و حامیان‌شان در هیئت حاکمة ایالات متحد با توده‌های مردم در سراسر جهان، نمی‌تواند همان ارتباطی تلقی شود که اولیای دل‌سوز با کودک دلبند‌شان برقرار می‌کنند. این روابط می‌باید در قوالب نوین «رسانه‌ای» تعریف شود، و نقش اصلی دکان ویکی‌ولیکس در عمل «بازتعریف» همین روابط شده، به شیوه‌ای که منافع عالیة آمریکا و متحدان فرامرزی‌اش در این میانه منظور گردد.

اهداف پایه‌ای غرب از فوت کردن در آستین پدیدة رسانه‌ای به نام «اسانژ» مسلماً متعدد و گونه‌گون است، که در ارتباط با شرایط متفاوت در آینده می‌تواند تغییر مسیر نیز بدهد. مطمئن باشیم اگر الزامات ایجاب کند، ویکی‌لیکس حتی رنگ و روئی نوین و به احتمالی متناقض نیز خواهد گرفت. ولی از آنچه تا به حال توسط این تشکیلات عنوان شده و از طریق بوق‌های تبلیغاتی به عرش اعلی رسیده، می‌توان چنین نتیجه گرفت که حداقل در شرایط فعلی هدف اصلی محافل غرب تسخیر دوبارة فضای اطلاعاتی، رسانه‌ای و مطبوعاتی‌ به شیوة دوران «جنگ سرد» است. به دلائلی که پیشتر در بالا توضیح دادیم، کانال‌های «مأنوس» در فضای مجازی به طور کلی بی‌اعتبار شده‌اند، و مخاطبان در صورت تغییر «سیاست» این کانال‌ها حسن‌نیت‌شان را به زیر سوال خواهند برد؛ و به عنوان نمونه از خود می‌پرسند، چرا اینان روزی خفقان می‌گیرند و روز دیگر بلبل‌زبانی می‌کنند؟ خلاصة کلام غرب در لانه زنبوری که در آمریکای لاتین و اروپای شرقی، خصوصاً در مناطق مسلمان‌نشین در اطراف خود ساخته، گرفتار آمده.

اینک ویکی‌لیکس در زمینة جنگ عراق و افغانستان موظف است همچون سیاووش جهت تثبیت «صداقت والای» خود با گذر از درون شعله‌های آتش، هم برای آقای «اسانژ» که یکی از عوامل نشاندار محافل جهانی است کسب «وجهه» کند، و هم اربابان ‌ایشان را به دنبال وی بار دیگر به میانة میدان ارتباطات جهانی بکشاند. اینهمه به این امید که صحنة از دست رفته بار دیگر به چنگ همان‌هائی بیفتد که طی اینمدت، برای حفظ منافع غیرمشروع خود جنگ، جنگ‌افروزی و سانسور بر مسائل عراق و افغانستان را جهانشمول کرده بودند! با این وجود، در چارچوب «افشاگری‌های» اخیر که به کشاندن جنگ به درون خاک ایران نیز مربوط می‌شود، به صراحت درمی‌یابیم که نقش ارتش‌های سرکوبگر غرب و همکاری‌های سیاسی شرق در اشغال عراق و افغانستان به هیچ عنوان هدف واقعی آقای اسانژ نیست. این اهداف همانطور که گفتیم از قابلیت «ارتجاع» بسیار زیادی برخوردار است.

نهایت امر شرایط نشان می‌دهد که غرب از طریق ویکی‌لیکس قصد دارد شاخکی اطلاعاتی و تبلیغاتی جهت پیشبرد منافع خود در سطح جهانی بسازد؛ شاخکی به اصطلاح «مستقل» که هیچ دولتی به صورت رسمی مسئول اطلاعات آن نخواهد بود! البته این نوآوری در زمینة اطلاعات و پروپاگاند بررسی‌های جداگانه‌ای می‌طلبد که در این مقال نمی‌گنجد. ولی در زمینة «سیاسی ـ نظامی» این نوع «استقلال» پیشتر تجربه شده بود. و از آغاز دهة 80 میلادی جهانیان شاهد ظهور جریانات به اصطلاح مستقل و سرکش از قماش القاعده، حکومت اسلامی، مجاهدین افغان، طالبان و دیگر محافلی بودند که هر چند مستقیماً از غرب دستور می‌گرفتند، ادعای استقلال و غرب‌ستیزی نیز داشتند و پاسخگوی وحشی‌گری‌های خود نبودند. از طریق اینان سیاست انسداد در خاورمیانه با موفقیت به مورد اجرا گذارده شد. ظهور ویکی‌لیکس گامی است در مسیر تحکیم «عدم مسئولیت» در زمینة رسانه‌ای، یا بهتر بگوئیم، گامی است برای تحمیل «انسداد رسانه‌ای» در ابعاد جهانی.

ولی مشکل می‌توان برای آقای اسانژ و دکان «مستقل» ایشان،‌ ویکی‌لیکس شانس بالائی پیش‌بینی نمود. همانطور که گفتیم ملت‌ها کودک نیستند تا بتوان با کنجکاوی‌های‌شان بازی‌های «تماشائی» به راه انداخت؛ آقای اسانژ و اربابان‌شان نیز مسلماً برخلاف آنچه می‌نمایانند آنقدرها حسن‌نیت ندارند. از طرف دیگر، اگر از طریق آنچه «افشاگری» می‌نمایانند ویکی‌لیکس می‌خواهد برای خود «مخاطب» بسازد، دست‌های دیگری نیز قادر به چنین «افشاگری‌ها» هستند. کافی است عملیات ویکی‌لیکس محافل مخالف را کمی بیش از این‌ها «قلقلک» دهد، تا جهانیان شاهد ظهور اسانژ‌های دیگری باشند، که هریک با شمشیر چوبین به جنگ اژدهای پلاستیکی می‌رود!





هیچ نظری موجود نیست: