پس از گذشت قریب به یک سال از هیاهوسالاریای که تحت عنوان «انتخابات» در کشور به راه افتاد، ابعاد جدیدی از تحولات سیاسی را شاهدیم. بارها در مطالب این وبلاگ عنوان کردهایم که مهمترین و مؤثرترین حامیان «جنبشسبز» را میباید در میان محافلی جستجو کرد که از روند جریانات سه دهة اخیر در ایران به شدت «جانبداری» میکنند. خلاصة کلام مخالفخوانیهای اینان که معمولاً آب و رنگ «آزادیخواهی» دارد، فقط صحنهآرائی است. و هر چند اینان در گروههائی ظاهراً متفاوت فعال شدهاند ـ از چپ استالینیست گرفته تا سلطنتطلبان و مککارتیستها ـ نظریة حاکم بر موضعگیریهایشان «واحد» است. حضرات میباید چنان کنند که بتوانند با هیاهو و غوغا هم حکومت اسلامی را در مسیری که بالاجبار میباید دنبال کند همراهی نمایند، و هم این «مسیر نوین» را که سیاستهای کلیدی در آن برای حکومت جمکران جز دنبالهروی نقشی پیشبینی نکردهاند، تبدیل به ارث و میراث و نظریهپردازیهای حضرت امام خمینی، آیتالله منتظری و دیگر آخوندهای خونخوار حکومت اسلامی کرده، نهایت امر این مسیر نوین را در «اهداف والای انقلاب اسلامی» جای دهند! خلاصة کلام «جنبشسبز» دیگی است که استعمار در ایران سر «بار» گذاشته و در آن تمامی پسماندة سفرة «مشروعه» در حال جوشیدن و خروشیدن و «دیگر» شدن است.
برای توضیح بیشتر جهت تشریح صحنة واقعی سیاست کشور شاید لازم باشد نگاهی به شکلگیری نظریة «حکومت اسلامی» از آغاز داشته باشیم. مسلماً ناظران سیاسی فراموش نکردهاند که این حکومت پس از کودتای 22 بهمن ـ کودتائی که ساواک آریامهری دست در دست ارتش شاهنشاهی در آن نقش اصلی و کلیدی ایفا کرد ـ در چارچوب نوعی «تقبل» عوامگرایانه از آنچه «دین اسلام» خوانده میشود، به زور چاقو و سرکوب خیابانی توسط اوباش و چماقکشهای وابسته به سازمانهای استعماری در ایران پایهریزی شد. این حکومت، علیرغم تمامی بلبلزبانی نانخورهای رنگارنگ محافل استعماری، از روز نخست نه نظریهای فلسفی و اجتماعی و اقتصادی در قفای کارورزیهای سیاسی خود داشت، و نه آنچه «حمایت» مردمی از سیاستهای این حکومت عنوان میشود، جز ایجاد وحشت و سرکوب خیابانی مفهوم و معنائی داشته. حکومت اسلامی یک فاشیسم دستنشانده است، و به قول امامشان «نه یک کلمه بیشتر، و نه یک کلمه کمتر!»
ولی در فردای قدرتگیری دوبارة کرملین در استراتژیهای جهانی، ارباب استعمار در سیاست ایران گرفتار پدیدهای میشود که پیشتر هیچگاه با آن رو در رو نبوده؛ حکومت دستنشاندهای که هر چند دیگر به «کار» نمیآید، به سادگی نیز نمیتوان آن را سرنگون کرد. در روال «کار» گذشته، خلاصی از شر حکومتهائی که با روند رشد جریانات استراتژیک «نامناسب» تشخیص داده میشدند برای غرب کار سادهای بود. «میرپنج» را با آنهمه اهنوتلپها «یک شبه» بردند؛ مصدقالسلطنه را نیز یکشبه آوردند و شاه را با یک کودتای 28 مرداد یک ربع قرن حاکم بلامنازع کشور کردند! ولی دیدیم که همین شاه «قدرقدرت» از آنجا که دیگر به درد نمیخورد، فقط به دلیل یک هیاهوی خیابانی با چه دستپاچگی چمدانش را میبندد و میگریزد! ولی شرایط کنونی کاملاً متفاوت است؛ امثال صدام حسین و ملاعمر که جایگاهشان از هیچ منظری با جایگاه محمدرضا پهلوی قابل قیاس نبود، علیرغم سیاستهای اعلام شدة غرب، بر اریکة قدرت باقی ماندند، تا پس از ریختن خون هزاران انسان بیدفاع، ارتش آمریکا رأساً در محل حضور یابد و با اشغال نظامی و تقبل مسئولیتهای مبتلا به آن در صحنة جهانی اینان را از «کار» برکنار کند.
خلاصة کلام دیگر یک کودتا، یک «جنبش مردمی»، یک جابجائی در قلب حاکمیت، و ... معجزات نخواهد کرد. دلیل نیز روشن است، در شرایطی که دیوارههای امنیتی «جنگسرد» کاملاً فروریخته، هر گونه تحول و جابجائی الزاماً منجر به قدرتگیری محافل تصمیمگیرندهای خواهد شد که دیگر از مسیرهای «معمول»، تحت کنترل غرب قرار نمیگیرند. و با در نظر گرفتن اهمیت استراتژیک بسیار فزاینده و فوقامنیتی، حاکم شدن چنین شرایطی بر فضای کشورهائی همچون ایران برای غرب فاجعهبار خواهد بود. به همین دلیل است که غربیها در سیاست ایران اینچنین دستبهعصا عمل میکنند.
اینان با آوردن خاتمی نخست قصد داشتند که یک فعلة شناخته شدة استعمار را تحت عنوان «فیلسوف»، «دمکرات» و ... به خورد جهانیان، خصوصاً ملت ایران بدهند! زمانیکه در این طرح به بنبست رسیدند، نقشة کودتا از طریق ایجاد بحران در دانشگاه به میان آمد. ولی آن کودتا نیز شکست خورد و خاتمی بدون آنکه سنگ روی سنگ بگذارد، 8 سال رئیس دولت جمکران باقی ماند و غرب مجبور شد مسئولیت حمایت پایهای از این فرد را، حداقل از منظر جهانی پذیرا شود! واکنشی که «غربیجماعت» طی هیچ دورهای در مورد دولتهای دستنشاندة خود در ایران از خود بروز نداده بود. اکنون خاتمی به عنوان یک «مخالف» احمدینژاد در ایران مرتب «سخنرانی» میکند، راهحلهای پیشنهادی وی نیز از مزخرفات و اراجیف حکومت اسلامی «خوب» فراتر نرفته؛ مسلم بدانیم طی سالهای آینده نیز به همین سخنرانیها ادامه خواهد داد. ولی غرب نتوانست در اطراف خاتمی «اسطوره» بسازد، عملیات «قهرمانانهای» نیز به نام خاتمی در تاریخچة مفتضح حکومت اسلامی به ثبت نرسید. خاتمی با همان «باری» که از راه رسید به راه خود ادامه خواهد داد؛ «بار» یک فعلة حکومت اسلامی!
عکسالعمل غرب در پایان دورة 8 سالة خاتمی کاملاً روشن بود: اشغال نظامی ایران ! این طرحی بود که پیشتر در افغانستان و عراق نیز سازماندهی شده بود، و در ایران از طریق به قدرت رساندن یک مهرة فاقد هر گونه اعتبار به نام احمدینژاد و تبدیل تدریجی وی به «هیتلر» عصر نوین این طرح کاملاً قابل اجرا مینمود. ولی اینبار مسئله به مواضع اصولی و غیرقابل تغییر مسکو برخورد میکند: مخالفت با حضور نظامی آمریکا در سواحل جنوبی خزر. این «بنبست» که در واقع بنبست استراتژیک غرب در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه میباید تلقی شود تمامی نقشهها را در کل منطقه با مشکل روبرو کرد. دیدیم که به دنبال برخورد با این بنبست ارتش اسرائیل بدون هیچ دلیلی به لبنان حمله میکند، ولی خط قرمز مسکو اینجا نیز صریحاً ترسیم شد! طی 33 روز جنگ عملاً ارتش اسرائیل و شاخکهای سازمان ناتو که تحت عنوان «نیروی هوائی اسرائیل» فعال هستند جملگی از بین میروند! پیام جنگ 33 روزه این بود: نه تنها اسرائیل دیگر تهدیدی برای منطقه و مرزهای شناخته شده به شمار نمیآید که هر گونه تحرک نظامی بر علیه این مرزها میتواند برای تلآویو سرکوبی سهمگین به همراه آورد. در راستای همین سیاست جهانی است که در تاریخ 4 ماه مه 2010، محمود احمدینژاد در مصاحبه با شبکة «بلومبرگ» در نیویورک میگوید، آقای بوش ایران را چهار بار به حملة نظامی تهدید کرده بود! ولی از نظر ما اصولاً نیازی به بازگوئی چنین مطالبی نبود؛ حمله به افغانستان از روز نخست، اشغال نظامی ایران را نیز مدنظر داشت، چرا که امروز به صراحت میبینیم «محور» دفاعی «کابل ـ بغداد» بدون تهران به یک محور بحرانزا برای غرب تبدیل شده. اگر غرب اطمینان داشت که نمیتواند به ایران حمله کند، برای پرهیز از بنبست فعلی، مسلماً در طرحهای اشغال افغانستان و عراق نیز تجدیدنظر کلی صورت داده بود. اما چنین نشد و غرب پای به بن بست گذارد!
در عمق چنین بنبستی است که حدود یک سال پیش در ایران غرب کارت «جنبش سبز» را آستین بیرون میکشد. امیدهای «محافل» در این مقطع کاملاً روشن و واضح بود. به قدرت رساندن گروهی از اوباش حکومت اسلامی، با تکیه بر آنچه شبکة اطلاعرسانی جهانی میتوانست «حمایت میلیونی ایرانیان» از اینان «معرفی» کند، جان تازهای در کالبد حکومت اسلامی میدمید. یادمان نرفته که «آمار» شرکت فرضی ایرانیان در این به اصطلاح انتخابات نخست توسط رسانههای غرب «اعلام» شد! نهایت امر در همین چشمانداز بود که تقابل «تودهای» با سیاستهای کرملین در کوچه و خیابانهای شهرهای ایران میتوانست کارساز غرب شود؛ نوعی بازتولید «انقلاب اسلامی»؛ نوعی تجدید حیات فاشیسم اسلامی؛ نوعی مککارتیسم در ویراست چادر و ریش. نام این تحرک استعماری هر چه باشد، نیت واقعی همان است که بالاتر گفتیم: توجیه حکومت اسلامی در ساختاری عوامگرایانه و «مردمی»! در چنین ساختاری حتی اگر غرب نمیتوانست به نقطة مطلوب خود یعنی مرحلة آغازین کودتای ننگین 22 بهمن 57 بازگردد؛ تمامی تحولاتی که امروز در سطح جامعه شاهدیم ـ تحولاتی که دولت احمدینژاد بالاجبار پای در مسیر آنها گذاشته ـ تحت عنوان پیروی از منویات «واقعی» حضرت امام و آیات عظام میتوانست به ملت ایران «حقنه» شود، و مواضع روحانیت «شیعیمسلک» را بار دیگر در افکار عمومی به ارزش گذارد! این همان خطی است که پیشتر «خط امام» خوانده میشد، و نقطة آغازیناش اشغال «لانة جاسوسی» بود.
به طور مثال، امروز در مورد مسئلة مزاحمتهای خیابانی اوباش و اراذل دولتی برای زنان و جوانان شاهدیم که دولت احمدینژاد رسماً عقبنشینی کرده، ولی این عقبنشینی به نگرش احمدینژاد و دارودستة وی به هیچ عنوان مرتبط نمیشود. این سیاستی است که حکومت اسلامی بالاجبار پای در آن گذاشته. ولی «خط امام» که در فعالیتهای انتخاباتی مسئلة جمعآوری گشتهای ارشاد را در بوق گذاشته بود، قصد داشت این عقبنشینی را تحت عنوان «پیروزی» روحانیت و پیروان «خط امام» باز هم به ملت ایران بفروشد، و آخوند را یک پله بالاتر بنشاند! از طرف دیگر، حضور احمدینژاد در نیویورک و ایراد سخنرانیای که در آن خروج ایران از «ان. پی. تی» غیرممکن معرفی شد، نشاندهندة این امر است که سیاست جهانی به آمریکا اجازه نخواهد داد با صحنهسازی برای دولتهای دستنشاندة خود در حواشی مواضع رسمی «ان. پی. تی»، حاشیهای امن فراهم آورد.
میدانیم که دولتهای اسرائیل و پاکستان «بمب» ندارند؛ این آمریکاست که در پشت صورتک اسرائیل و پاکستان بمبهایش را به رخ سیاستهای جهانی میکشد. ولی روز قبل از اعزام احمدینژاد به نیویورک، پکن در اطلاعیهای صریحاً از اسرائیل میخواهد که به «ان. پی. تی» بپیوندد! این «تقاضا» از سوی پکن ـ پکن مهمترین حامی منطقهای اسلامآباد و طالبان میباید تلقی شود ـ به این معناست که حمایت از مواضع فعلی آمریکا دیگر برای چین امکانپذیر نیست.
با این وجود، غرب از سیاستهای کلیدی خود در ایران دست نخواهد شست. برای سرمایهداری غرب اشغال ایران، پای گذاشتن به دریای خزر، اعمال کنترل بر شبکة نفتی جنوب روسیه و خصوصاً آذربایجان، و حمایت از دولتهای دستنشانده از قماش ساکاشویلی در منطقه اصولی است که به هیچ عنوان مورد تردید و بازبینی قرار نخواهد گرفت. اگر این «اصول» به مورد اجرا گذاشته نمیشود فقط به این دلیل است که سیاستهای جهانی این امکان را از غرب گرفتهاند.
در شرایط فعلی، ملت ایران در برابر دو گزینة احمدینژاد و اصلاحطلبان قرار گرفته. گزینههائی که هیچ ارتباطی با نیازهای واقعی ملت ایران ندارند. احمدینژاد همانطور که بارها گفتهایم، کشور را به مسیری میکشاند که حکومت اسلامی از پیمودن آن ناگزیر است. عقبنشینیهای سیاسی در برابر سرکوب خیابانی زنان، و یا تأئید دوبارة موضع حکومت اسلامی در مورد «ان. پی. تی»، سیاستهائی است که غرب از روی ناچاری به اتخاذشان تن در داده. غرب ترجیح میداد که این مواضع را از سوی «دولتمردان» خودی، یعنی همان اصلاحطلبان «پیرو خط امام» به گوش جهانیان برساند تا بتواند از این طریق برای حکومت اسلامی هر چه بیشتر کسب «اعتبار» کند.
امروز مشخص است که محافل استعماری به بازیهای سیاسی در «انتخابات» حکومت اسلامی در آینده امید بستهاند. چه «انتخابات» مسجد جمکران و چه ریاست جمهوری، تفاوت چندانی ندارد. در شرایط فعلی باقی ماندن «نمادین» احمدینژاد، مهرهای که غرب با توسل به حملات رسانهای بر علیه او، تمامی سعی خود را جهت «شیطانی» نمایاندناش به خرج داد، و همزمان مجبور به «مذاکره» و بدهبستان با او شده، نه برای غرب وجههای کسب میکند و نه برای حکومت اسلامی. این شرایط استراتژیک را دقیقاً یکسال پیش، و در فردای «انتخابات» حکومت اسلامی در همین وبلاگ تشریح کردیم. همان روزها یادآور شدیم که غرب مجبور خواهد شد با مهرهای که جهت «جنگ» به میدان آورده، به مذاکرات صلح بپردازد، و این مسئله هم برای واشنگتن و هم برای حکومت اسلامی مرگآور است.
در نتیجه، اگر سه گزینة کودتا، جنبشهای خلقالساعه و اشغال نظامی از صحنه کنار گذاشته شده تردیدی نیست که جهت مقابله با شرایط نامساعد و کسب امتیازهای از دست رفته، غرب فقط به «انتخابات» آینده چشم امید دوخته باشد، و این «انتخابات» در راه است. میباید دید آنان که طی سه دهة گذشته با استفاده از حمایتهای محفلی، در زمینة روزنامهنگاری، تحلیلگری و رهبری جبهههای مخالفخوان و مخالفنما متکلم وحده بودهاند، برای رویاروئی با شرایط جدید چه پیشنهادهائی دارند؛ اینهمه اگر اصولاً اینان در حدی باشند که پیشنهادی ارائه دهند!
در مطلب گذشته عنوان کرده بودیم، و در اینجا بار دیگر اعلام میکنیم که ملت ایران برای به ارزش گذاشتن دوبارة آخوندیسم پای به میدان سیاست نخواهد گذاشت. در نتیجه آندسته از محافل که پشت سر خاتمی، موسوی، کروبی و ... سنگر گرفتهاند و مرتباً فریاد «یامسلمانا! یا اسلاما!» سر میدهند انگیزة قابل قبولی برای خیزشهای سیاسی و فرهنگی و سازمانی به دست نخواهند داد. به استنباط ما، این جریانات که به شدت مورد حمایت غرب قرار دارند راهی جز زبالهدان نخواهند یافت. از طرف دیگر، جریان اصلاحطلب بیش از آنچه مینمایاند به محافل واپسگرا و سرکوبگر و دینخو در قلب حکومت اسلامی وابستگی دارد، در نتیجه گسترش طیف سیاسی اصلاحطلب و تعمیم دادن آن به قشرهای متفاوت اجتماعی منتفی است. و همانطور که دیدیم، تلاشهای اخیر کروبی و موسوی جهت وارد کردن قشر کارگر و معلم به حیطة «جنبشسبز» با شکست کامل روبرو شد. اصلاحطلبان نیز در بهترین صورت ممکن تبدیل به محافلی خواهند شد «فعال» ولی فروافتاده در انزوا. چرا که ملت ایران شانس جدیدی به خیمة اسلامگرائی اهداء نمیکند؛ غرب نیز به صراحت این را میدانست و قصد داشت این «دگردیسی» نمایشی را در شرایط کودتا و اشغال نظامی امکانپذیر کند؛ این فرصت نیز از دست رفته.
مسلم است که جهت بررسی سیر تحولات سیاسی با در نظر گرفتن آنچه در بالا آوردیم میباید «نگاهی نوین» به مسائل داخلی کشور انداخت. نگاهی که در عمق آن ورشکستگی کامل محافل اسلامگرا و دینخو میباید منظور شود. در کمال تأسف جریانات سیاسی کشور طی 8 دهة گذشته به این فضای مصنوعی که در آن دین اسلام و خصوصاً شیعهگری پیوسته در قلب تحولات سیاسی مورد توجه و عنایت گزافه قرار گرفته عادت کردهاند. شاید به همین دلیل باشد که هنوز از چپ افراطی و استالینیست گرفته تا مککارتیست یانکیپرست، همگی به آخوند امید بستهاند! ولی این «امامزاده» دیگر معجزی ندارد، اگر خلاف این بود، مسلم بدانیم احمدینژاد رودرروی آخوند نمیایستاد.
خلاصة کلام در آستانة برخورد مستقیم قدرتهای بزرگ با سیاست ایران، برخوردی که به استنباط ما نتیجة انتخابات اخیر انگلستان «ابعاد» واقعی آن را به منصة ظهور خواهد رساند، هر یک از جریانات سیاسی کشور موظفاند مسائل را در آئینة روابط جدیدی بررسی کنند که عادتاً از صحنة سیاست کشور غایب بوده. باید دید کدامین تشکیلات قادر به شناخت درست از شرایط فعلی و ارائة راهکارهای واقعبینانه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر