تا آنجا که به مشروعیت پدیدهای به نام حکومت اسلامی مربوط میشود، فضای سیاسی در ایران در همگامی تمام و کمال با تحولات جهانی این مشروعیت را گام به گام تضعیف کرده. امسال شاهدیم که حکومت فاقد هر گونه مشروعیت مراسمی جهت گرامیداشت روز جهانی کارگر برگزار میکند! این «مراسم» بسیار مسئلهساز است چرا که اصولاً حکومت اسلامی از نخستین روزهای استقرار، «روز جهانی کارگر» را همچون دیگر مناسبتهای جهانی به رسمیت نمیشناخت. «روز کارگر» برای حکومت کذا دنبالة توطئههای همان «شیطان بزرگ» تلقی میشد، توطئههائی برای ضربه زدن به «اسلام عزیز»! ولی امسال آقای احمدینژاد، رئیس دولت جمکران، دست در دست اعضاء هیئت مؤتلفه در مراسم روز جهانی کارگر شرکت میفرمایند و یک سخنرانی «داغ» و آتشین در زمینة سیاست خارجی به حاضرانی که اگر کارگر هم در میانشان باشد حتماً از قماش «استکانوفهای» رنگارنگ استالین خواهد بود، تحویل میدهند. از مطرح کردن حضور آقای عسگراولادی مسلمان در مراسم روز کارگر فعلاً چشمپوشی میکنیم، امیدواریم که خود ایشان بعدها در مصاحبههای آتشین مواضع «کارگری» و خلقی هیئت مؤتلفه را برای ملت ایران «توضیح» دهند! در هر حال «تصویر» به اندازة کافی مضحک، مفتضح و خندهدار است؛ از این تصویر فقط رایحة «بحران درونی» به مشام میرسد. بحرانی که دیر یا زود به نقطة فوران خواهد رسید.
با این وجود، از نظر ما صرف گام نهادن جامعه به مرحلة «بحرانی» نمیتواند هیچ ترادفی با حل مسائل و مشکلات عدیدهای داشته باشد که مبتلا به جامعه است . این نگرش کودکانه که هیاهو، غوغا، گردهمائی و تظاهرات را حلال مشکلات مملکت معرفی میکند، یکی از همان سرفصلهای استعماری است که مروجان اصلی آن در کمال تأسف نیروهائی بودهاند که خود را «چپ» معرفی میکردند. بارها گفتهایم، و باز هم تکرار میکنیم، جمع کردن «مردم» در این کوچه و آن خیابان نشان هیچ تحرک سیاسی و ساختاری نیست. این یک دروغ سیاسی است که پس از کودتای میرپنج تحت عنوان «نگرش» به ملت ایران حقنه شده.
ما ایرانیان به دلیل واپس ماندن از تحولات جهانی، متأسفانه از بیراههای پای به فضای سیاست جاری گذاشتیم که در قلب آن حتی پیشروترین تشکیلات سیاسی کشور نیز قادر به درک ریشة استعماری این نوع «نگرش» نیستند. پس از شکست انقلاب مشروطه که نهایت امر نتیجة سازش بلشویسم در مرزهای جنوبیاش با استعمار انگلیس بود، در شرایطی که بر کشور تحمیل شد ایرانیان با ایدة «دولت» در ساختار نوین «آشنا» شدند. ولی اینرا نمیباید فراموش کرد که این «دولت»، ساختاری پوشالی، دستنشانده و ضدایرانی بود. ساختاری که تحت عنوان «مدرنیسم» نوع هولناکی از فاشیسم سربازخانهای را در جامعه مستقر کرد و رشد اجتماعی و فرهنگی را عملاً در قلب شهرها متوقف نمود، و به این ترتیب شهرنشینی در کشورمان تحت تأثیر این «آغاز» نامیمون تبدیل شد به یک «کارخانة» اوباشپروری.
«شهروند»، در مقام یک انسان، در شرایطی پای به میدان تفکر اجتماعی در ایران گذاشت که نه حق سخن گفتن داشت، نه اجازة فعالیت آزادانة فرهنگی، ادبی و هنری و حتی مالی و اقتصادی، و نه قادر بود در حل مسائل روز جامعه شرکت فعال داشته باشد. خلاصه بگوئیم، این «شهروند» در مقیاسی گسترده همان «رعیت» بود که در یک جابجائی فراگیر جغرافیائی از ده و دهستان مجبور به مهاجرت به مناطق پرجمعیت شده بود. این «صورتبندی» استعماری که بیشتر در مناطق شهری آمریکای لاتین با آن روبرو میشویم، مشکلات بسیار عدیدهای برای آیندة اجتماعی و فرهنگی در ایران ایجاد کرده. مشکلاتی که امروز تداومشان را شاهدیم.
در همینجا بگوئیم که جامعه جهت حل مشکلات خود نه نیازمند تظاهرات خیابانی است، و نه با زدوخورد و آتش زدن سطل زباله میتوان به «اهدافی» دست یافت. آنان که این «روش» کاری را مرتباً توصیه کردهاند، و هنوز هم در مقالات و موضعگیریهای بچگانه، اگر نگوئیم رذیلانه، از این نوع درگیریها حمایت به عمل میآورند، جایگزینی رژیم حاکم با ساختارهائی از پیش تعیین شده و «بستهبندی شده» را هدف گرفتهاند. اینان اگر عوامل اجنبی نباشند، دستنشاندگاناش خواهند بود. این «جماعت» به برخورد ساختاری با حاکمیت و تأمین مطالبات قشرهای مختلف جامعه توسط حکومت اصولاً کاری ندارد. ارتباط حکومت با «شهروند» میباید جهت شکل دادن به موجودیت قوای سه گانه و تأمین نظم و امنیت «قانونی» صورت پذیرد! به طور مثال، برای جماعت مذکور جایگزینی دربار با حوزة علمیة قم که طی کودتای 22 بهمن و پس از یک هیاهوی خیابانی 6 ماهه صورت گرفت، یک «حرکت» سازنده و تاریخی تلقی میشود! واقعاً که مسخره است. باید گفت که این برخورد بیشتر یک شوخی خنک است تا یک تحلیل سیاسی از مسائل کشور.
سیاست جاری در یک کشور میباید در هماهنگیای انداموار میان محافل مختلف سیاسی، مراکز تصمیمگیری مالی، صنعتی و فناورانه و تجاری شکل بگیرد و نهایت امر بتواند از طریق ارتباط با سیاستهای فعال خارجی موضع جهانی و منطقهای کشور را تأمین کند. ولی زمانیکه انگلستان با به قدرت رساندن میرپنج در ایران دست به کودتا زد عملکرد تمامی این محافل و مراکز تصمیمگیری مختل شد. در این میان فقط آنچه فعال باقی ماند ارتباط دولت میرپنج بود با لندن. این ارتباط به هیچ عنوان نمیتواند برای یک ملت سازنده تلقی شود؛ دیدیم که با غوغاسالاریهائی که بعدها از این «کودتا» سر برآورد، چگونه دولتهای غرب، خصوصاً ایالات متحد، همین فضای کودتائی را تاکنون بر جامعة ایران حاکم نگاه داشتهاند.
امروز میبینیم که نمایندگان ایالات متحد و انگلستان و شرکاء هنگام سخنرانی محمود احمدینژاد سالن سازمان ملل را ترک میگویند. نمایندگان این دولتها میپندارند با این «ژستهای» آبدوغ خیاری ما فریب میخوریم؟ اینان فکر میکنند با این «تئاتر» ما را به خوردن معجون نکبتی که طی 80 سال گذشته در دیگشان جوشاندهاند «مجبور» خواهند کرد. اگر شما آقایان نمایندگان ایالات متحد و انگلستان، به شهادت تمامی اطلاعاتی که خودتان بر روی خطوط خبری گذاشتهاید، مدعی هستید که امروز احمدینژاد از حمایت ملت ایران برخوردار نیست، و به تبع اولی در مرزهای روسیه نیز دولت مدودف نمیتواند حامی یک حکومت بنیادگرای اسلامی باشد، بهتر است بجای ترک جلسه و به صحنهآوردن کمدی مضحک «کی بود، کی بود، دستم بود!» مشخص بفرمائید که حامی آقای احمدینژاد در ایران و در سطح جهانی کیست و چه قدرتهائی جز دولتهای متبوع شما میتوانند این فرد و این ساختار فروپاشیدة حکومتی را سرپا نگاه دارند؟ اگر شما حامی ایشان نیستید پس حتماً احمدینژاد و علیخامنهای به ریسمان الهی در آسمان ایران آویزان شدهاند!
البته ما قبلاً این سناریوی احمقانه را که توسط سازمان سیا بارها و بارها به روی صحنه آورده شده از نزدیک دیدهایم. دیدیم که همین صدام حسین که نور چشم خانوادة بوش و «بیکر» و دیگران بود، چگونه در چارچوب نیازهای مشخصی تبدیل شد به دشمن جهانی ایالات متحد. دیدیم که ملاعمر و بنلادن که هنوز هم نانخورهای سازمان سیا هستند چگونه تبدیل به سرداران مبارزه با امپریالیسم شدهاند! آنچه امروز در تالار مرکزی سازمان ملل در برابر دوربین خبرنگاران جهان گذشت همان سناریوی نخنمای سازمان سیا است، سناریوئی که بر اساس آن به نوکران این سازمان در ملاءعام «اهانت» میکنند، تا جای هر گونه تعرض نظامی، امنیتی و خصوصاً چپاول اقتصادی بر علیه ملتها فراهم آید. اگر آقای احمدینژاد رئیس یک دولت مستقل میبودند، نمایندة ایالات متحد جرأت نمیکرد سرش را بیاندازد پائین و از سالن بیرون برود. اگر هم یانکیها به حکم خریت موروثی و تکیه بر منابع گستردة مالی چنین عملی میکردند، مسلماً دولت مفلوک و بدبخت و وامانده و مقروضی چون دولت «چک» به خود چنین اجازهای نمیداد. آنچه امروز گذشت بهترین دلیل بر وابستگی و نوکرصفتی حکومت اسلامی است، نه شاهدی بر استقلالاش.
احمدی نژاد به عنوان نمایندة ایران در این جلسه حضور یافته بود نه به عنوان فرد. پس نمایندگانی که با این عمل به ملت ایران توهین کردند بهتر است به زبان انسانی تفاوتی را که بین احمدینژاد و شیادی به نام خاتمی میبینند برای ما ملت توضیح دهند. ما که تفاوتی بین ایندو نمیبینیم. آیا آنچه خاتمی گفته و عمل کرده، با آنچه احمدینژاد در ایران میکند تفاوت دارد؟ اینان رؤسای یک شبهجمهوری واحداند، تحت یک قانون اساسی واحد حکومت میکنند، توسط دستهای واحدی از صندوقهای رأی بیرون آمدهاند، و خلاصة کلام هر دو به یکسان جنایتکاراند. حتی خاتمی در جنایاتی دست داشته ـ اعدامهای سالهای جنگ ـ که احمدینژاد در آن شریک نبوده. بله، این «تفاوتها» که شبکة اطلاع رسانیتان را شبانهروز وقف گسترش آن کردهاید، نه در واقعیت که فقط در «کیسة» شماست که معنا و مفهوم گرفته. در سیاست شماست که تفاوت دروغین بین احمدینژاد و خاتمی تا این حد کلیدی شده، همان سیاستی که خاتمی را برای «صلح» و ماستمالی کردن، و احمدینژاد را برای «جنگ» به کاخ ریاست جمهوری میآورد!
ولی همانطور که پیشتر بارها عنوان کردهایم، دوران تحمیل اینگونه «تئاترها» بر ملتهای جهان دیگر گذشته. ایالات متحد نمیتواند همان بازی شومی را که با میلوسویچ در یوگسلاوی به راه انداخت و از طریق حمایت از سیاستهای این فرد زمینة تعرض نظامی به منطقة بالکان را فراهم آورد، اینبار تحت عنوان مبارزه با «تروریسم» و «سلاحهای هستهای» در ایران عملی نماید. حمله به خاک کشورمان را همچون یوگسلاوی و عراق و افغانستان برنامه ریزی کند و خاک منطقه را باز هم بیشتر به توبره بکشد. آقایان نمایندگان «محترم»! شما که هولهولکی از سالن بیرون دویدید بهتر است بدانید که «آن ممه را لولو برد!»
ولی همانطور که بالاتر عنوان کردیم، امروز مسئلة کشور ایران به مراتب فراتر از دولت احمدینژاد، خاتمی، علی خامنهای و حتی حکومت اسلامی است؛ مسئله این است که چگونه میتوان از یک «منطقه» که طی 80 سال تحت استیلای استعمار غرب قرار داشته، یک «مملکت» بیرون کشید. مملکتی که هم دولت داشته باشد، هم مجلس، هم شرکت و کارخانه، و هم بازار و کارگر و سرباز. مملکتی که رابطة قشرهای متفاوت اجتماعی در آن نه تحت تأثیر سیاستهای مالی لندن و واشنگتن که تحت شرایطی برآمده از یک ساختار درونی و بر پایة مجموعهای از حقوق شهروندی تأمین شود. باید پرسید برای شکل دادن به چنین تشکیلاتی حمایت از تظاهرات و به راه انداختن خردجالهای ریشدار و محجبه چه معنائی جز به بیراهه کشاندن ملت ایران میتواند داشته باشد؟
در همینجا مطلب امروز را به پایان میبریم، ولی تأکید میکنیم که با قرائت بسیاری از گروههای سیاسی نیز در زمینة تحلیل از شرایط اجتماعی ایران مخالفایم. هر چند گشودن این مبحث امروز امکانپذیر نیست، به طور خلاصه میگوئیم که با قرائت چپ استالینیست ـ همان حزب توده و همفکران و همپالکیهایشان ـ با مسائل کشور صریحاً مخالفایم؛ دلائل کافی نیز برای مخالفتمان داریم. ما اگر جابجائی افراد، دولتها و حتی حکومت را فینفسه یک گذار «دمکراتیک» تلقی نمیکنیم، در برخورد با پدیدة 22 بهمن نیز همین رویه را در پیش گرفتهایم. ما گروههائی را که تحت عنوان «چپ»، امروز با فروپاشی مخالفاند، ولی فروپاشی دیروز را صددرصد تأئید میکنند، مردمفریب میدانیم. خلاصه بگوئیم یک «اصل» نمیتواند یکجا صحت داشته باشد و جای دیگر نفی شود! از طرف دیگر، موضع آندسته از ملادوستان و دینخویان که برای «جنبش سبز» معرکه گرفتهاند از منظر ما محکوم است، چه سلطنتطلب بنمایند و چه چپ و راست و میانه باشند.
جنبش لائیک معتقد است که ایرانیان دیگر برای «تجدید عهد» با آخوند پای به میدان مبارزة سیاسی نخواهند گذاشت، و گسترش این «توهم» که شرکت تودههای مردم جهت تأئید دوبارة روحانیت شیعیمسلک امکانپذیر است، نمیتواند نهایت امر به مقبولیت آخوندجماعت در ایران منجر شود. چه آن آمریکائیهائی که هولهول سالنها را ترک میکنند بخواهند و چه نخواهند، دوران آخوندبازی در چارچوب استراتژی سیاسیای که ایران بالاجبار در آن پای گذاشته به پایان رسیده. این «مردهها» را نمیتوان با خیمهشببازی دوباره زنده کرد. ولی نهایت امر تا زمانیکه نقش شهروند در ارتباطات اجتماعی، فرهنگی و مطبوعاتی و حقوقی، مالی و اقتصادی در جامعه هنوز «تعریف» نشده، با هر گونه فروپاشی در داخل مخالفایم. به همین دلیل از شکلگیری نطفههای شورائی، اتحادیههای صنفی و حرفهای حمایت میکنیم و از هممیهنان میخواهیم که در این مسیر ما را همراهی کنند. آنان که خواهان برکناری این حکومت از قدرتاند میباید هم در نظریهپردازی و هم با تکیه بر بنیادهای واقعی و ملموس موجود در ایران، عملاً مشخص کنند که چه ساختارهائی جهت حفظ حقوق شهروند در مملکت پیشبینی کرده و یا خواهند کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر