۲/۱۸/۱۳۸۹

ارابة اتحادیه!




بر خلاف آنچه توسط رسانه‌ها در بوق و کرنا گذاشته ‌شده، آنچه در حال حاضر در کشور یونان اتفاق می‌افتد ارتباط زیادی با «اقتصاد» در مفاهیم کارورزانه‌اش ندارد! بر اساس اظهارات و تأکیدات برخی محافل اقتصادی و «رسمی» در اروپا، دولت یونان طی سه سال آینده نیازمند 110 میلیارد یورو وام خواهد بود!‌ باید پرسید این «نیاز» عظیم برای یک کشور کم جمعیت و کم‌درآمد همچون یونان چگونه تا به حال از چشم ناظران پنهان مانده بود؟ چه شده که به یکباره تمامی بوق‌های رسانه‌ای سخن از بحران مالی در یونان به میان آورده‌اند، و دنبالة این بحران ظاهراً بی‌سابقه و «ناگهانی» به مناطق دیگر اروپا از جمله کشورهای اسپانیا و پرتغال نیز کشیده می‌شود؟ و چرا همزمان دولت‌های فرانسه و ایتالیا «ریاضت» اقتصادی را در برنامه‌های‌شان می‌گنجانند؟ این سئوالات را مسلماً نمی‌توان با تکیه بر آمار و ارقام صرف توضیح داد و تشریح نمود، چرا که محافل تصمیم‌گیرنده از مدت‌ها پیش با این ارقام و اعداد آشنائی داشته‌اند و اگر امروز آشکارا از «بحران» سخن می‌گویند، ابعاد و زمینه‌های متفاوت این به اصطلاح بحران از ماه‌ها اگر نگوئیم از سال‌ها پیش به عیان در برابرشان قرار داشته. چنین بحران‌های مالی در قلب ساختارهای پیچیده و مرکب اقتصادی، آنهم در منطقه‌‌ای همچون اروپای غربی و مرکزی از چشم رصدخانه‌های اقتصادی نمی‌توانسته پنهان بماند. به عبارت ساده‌تر، این هیاهو ریشه در مسائل دیگری دارد، مسائلی که در این فرصت سعی خواهیم داشت نگاهی شتابزده و گذرا به روند شکل‌گیری‌شان داشته باشیم.

شاهدیم که در هیاهوی تبلیغاتی و رسانه‌ای در زمینة تشریح ابعاد «بحران مالی» در برخی از کشورهای اتحادیة اروپا مسائل مشخصی به سکوت برگزار می‌شود، مسائلی که در رأس آن‌ها دلائل اصلی شکل‌گیری این اتحادیه، رشد چشم‌گیر، اگر نگوئیم نامتناسب آن پس از سقوط بلشویسم در اروپای شرقی، و خصوصاً دلائل استراتژیک برقراری واحد پول یورو قرار گرفته.

در مورد دلائل شکل‌گیری «اتحادیة اروپا» نیاز به توضیحات گسترده‌ نیست. این اتحادیه از نخستین روزهای پس از جنگ دوم تحت عنوان همکاری‌های اقتصادی و صنعتی نخست بین آلمان فدرال و فرانسه، و سپس با شرکت ایتالیا، هلند و بلژیک و لوگزامبورگ آغاز به کار کرد. «بذر» اتحادیة‌کذا که توسط ارتش‌های متفقین پاشیده شد، اهدافی صددرصد استراتژیک دنبال می‌کرد، چرا که تمامی کشورهائی که از آغازگران طرح اتحادیة اروپا به شمار می‌رفتند یا متحد هیتلر بودند، و یا به صورتی درازمدت تحت اشغال ارتش‌ هیتلر قرار داشته و ساختارهای دولتی، پلیسی و نظامی‌شان تحت تأثیر یک رژیم فاشیست قرار گرفته بود.

اتحادیة اروپا در تبلیغات رسانه‌ای خط «مقابله» با کمونیسم معرفی می‌شد! ولی این تبلیغات خنده‌دار است. در عمل توافقات «مسکو ـ واشنگتن» در مورد اروپای مرکزی روشن‌تر از آن بود که جائی برای حوادث پیش‌بینی نشده باقی بگذارد. در این منطقه از جهان بلشویسم در چارچوب توافقات خود با واشنگتن به مرزهائی مشخص محدود مانده بود، و هیچیک از طرفین به خود اجازه نمی‌داد در این خطوط دست‌کاری کند. در نتیجه «خط اتحادیه» آن نبود که ادعا می‌شد؛ «اتحادیه» می‌بایست انتقال ساختارهای فاشیست در کشورهای آلمان و ایتالیا، و یا در کشورهای اشغال‌شده را به نظام‌های سرمایه‌داری هموار کرده و همزمان از شکل‌گیری الهامات فاشیستی در قلب برخی محافل قدرتمند سرمایه‌داری اروپای مرکزی جلوگیری به عمل آورد. تا از این راه خصوصاً «حسن نیت» واشنگتن و لندن را به مسکو اثبات نماید و کرملین مطمئن شود که نگرانی‌اش از رشد دوبارة فاشیسم ضدروسی در قلب بنیادهای مالی اروپای مرکزی بی‌پایه است. در چنین چشم‌اندازی اتحادیة اروپا بیشتر نقش تلطیف کنندة فضای «مالی ـ اقتصادی» را در قلب اروپای پساجنگ ایفا می‌کرد. و همانطور که دیدیم در مورد کشورهائی همچون یونان، اسپانیا و پرتغال «الگوی» اتحادیه به هیچ عنوان کارآمد ارزیابی نشد. در نتیجه سرمایه‌داری غرب ترجیح داد این کشورها را تحت نظام‌های فاشیست و شبه‌فاشیست نگاه دارد. این شرایط نیز به دلیل ضعف ساختاری این کشورها در بنیادهای مالی و اقتصادی و نظامی شوروی‌ها را آنقدرها نگران نمی‌کرد.

ولی فقط طی چند سال، در منطقة اتحادیة اروپا شاهد تحولات عظیم مالی و اقتصادی، خصوصاً فرهنگی می‌شویم. اوج‌گیری اقتصادهای صنعتی در آلمان و ایتالیا طی اینمدت از منظر تاریخی، در مقیاس سال‌های 1950 ‌سابقه نداشت. و از طرف دیگر، سیر روند روشنفکرانه و فلسفی در فرانسه زمینه‌های گسترده‌ای جهت تحرکات اجتماعی و فرهنگی فراهم آورده بود. اروپای مرکزی دیگر «نگران» فاشیسم نبود، خصوصاً که سرمایه‌داری در این مناطق تحت انقیاد لندن و واشنگتن از انحراف به فاشیسم برحذر داشته شده بود، و همزمان عدم حمایت شوروی از تحرکات «چپ‌افراطی» زمینه‌ای برای رشد بلشویسم در این منطقه فراهم نمی‌آورد. به این ترتیب بود که اروپای مرکزی و قسمتی از اروپای غربی، از فضای وحشیگری‌هائی که دیگر مناطق جهان نتوانسته بودند از آن بیرون بمانند، یعنی همان دوکفة لعنتی «فاشیسم ـ بلشویسم» در ترازوی «جنگ‌سرد» پای بیرون گذاشت.

محافل سرمایه‌داری در دیگر کشورهای منطقه، خصوصاً انگلستان در مقام رهبر «محلی» اروپای غربی، این تحولات را از نزدیک نظاره‌گر بودند و به دلیل موفقیت این «طرح» تتمة بازماندگان تفکر «نظامی ـ فاشیستی» در کشورهای اتحادیة اروپا از قبیل ژنرال دوگل را، در بحران‌های سال 1968 جارو کرده، خود نیز به این اتحادیه پیوستند. اینجاست که اهداف اصلی این اتحادیه به طور کلی دچار دگرگونی می‌شود. این تشکیلات که جهت جلوگیری از رشد نطفه‌های ضددمکراتیک سرمایه‌داری پایه‌ریزی شده بود، زمانیکه «رسماً» در کنار لندن قرار گرفت، تبدیل به اسب شاهوار سرمایه‌داری در جنگ با کمونیسم بین‌الملل می‌شود.

با حضور انگلستان در اتحادیة اروپا در سال 1973، اهداف «صلح‌دوستانة» این اتحادیه تحت تأثیر فضای سیاست جهانی به سرعت تغییر مسیر داده کشورهای اتحادیه را در کنار سرمایه‌داری جهانی در برابر مواضع شوروی بسیج می‌کند. همزمانی «گسترش» اتحادیة اروپا با جنگ‌های خاورمیانه‌ای، اوج‌گیری درگیری‌ها در ویتنام، کودتا در شیلی، و ... همگی نشاندهندة این اصل کلی است که تغییر موضع اتحادیة اروپا در سال‌های پس از 1968، از سوی لندن و واشنگتن دیکته شده بود. اینک که مشکل فاشیسم به طور کلی در اتحادیة «حل» شده بود، چه بهتر که این قدرت سرمایه‌داری در خدمت لندن و واشنگتن قرار گیرد.

در چنین چشم‌اندازی است که «اتحادیه» به عنوان یکی از محورهای ضد مسکو پای به منصة ظهور گذاشت و در سال 1989 در قلب همین اتحادیه شاهد فروپاشیدن دیوار معروف برلین نیز می‌شویم. پس از فروپاشی دیوار برلین نقش منطقه‌ای «اتحادیة اروپا» به طور کلی تغییر می‌کند. «دشمن» قدیم، بلشویسم روس از میان رفته بود، و در این مقطع آنچه اتحادیه را وحشتزده می‌کرد، سیاست‌های «پساجنگ سرد» مسکو در اروپای شرقی بود. ظاهراً اتحادیة اروپا جهت ممانعت از «فروپاشی» ساختارهای اروپای شرقی و پیشگیری از جنگ‌های قومی، تجزیه‌ها و جدال‌ها پای به این منطقه گذاشت، ولی اتحادیه در این میان «الزاماتی» را نیز دنبال می‌کرد. خلاصة کلام حمایت از تمامیت ارضی کشورها به هیچ عنوان در دفتر اتحادیه به ثبت نرسیده بود، و دیدیم چگونه در چارچوب منافع سازمان ناتو اتحادیة اروپا از تجزیة کشورها و حتی جنگ‌های قومی حمایت می‌کرد.

در این مرحله است که اتحادیة اروپا در عمل تبدیل به ارابة جنگی سرمایه‌داری غرب در فضای «پساجنگ سرد» در اروپای شرقی می‌شود. پایه‌ریزی «یورو» به عنوان ارز واحد این اتحادیه که عملاً با تکیه بر مارک آلمان ایجاد شده، هدفی جز انزوای ارزی روسیه در اروپای شرقی دنبال نمی‌کرد. اهداف بنیانگزاران یورو کاملاً روشن بود. چگونه می‌توان در دوران فروپاشی اقتصادی و مالی در اروپای شرقی، به عنوان عضو علی‌البدل «باشگاه» واشنگتن هم به حساسیت‌های محلی در برابر نفوذ دلار دامن نزد، و هم جلوی نفوذ روبل روسیه را گرفت؟ پاسخ به این پرسش کاملاً روشن بود: با ارز اروپا! اروپائی که در تبلیغات گستردة رسانه‌ای، رادیوئی و تلویزیونی از ایالت ونکوور در غرب کانادا تا کوه‌های اورال در قلب قفقاز «امتداد» یافته بود! اروپائی که در دفتر استراتژ‌های کاخ سفید و پنتاگون ترسیم شده بود، نه با تکیه بر واقعیات جغرافیائی، مالی، اقتصادی، زبانی و ...

در این مرحله، گسترش چشم‌گیر و گاه غیرقابل توجیه مرزهای اتحادیه به کشورهائی در دوردست‌های اروپای شرقی، در عمل جهت به بن‌بست کشاندن سیاست‌های مسکو در منطقه صورت می‌گرفت. به طور مثال، در ساختاری منطقی و قابل قبول نمی‌توان دلیلی برای «نامزدی» کشورهای «بالت» جهت عضویت در اتحادیة اروپا تصور نمود. نخست اینکه این کشورها از منظر ساختار اقتصادی و مالی هیچ ارتباطی با اتحادیه اروپا ندارند. در ثانی، جدائی اینان از مرکزیت تصمیم‌گیری مسکو هنوز امری است که از منظر استراتژیک و کارورزانه می‌باید خود را «توجیه» کند. اعلام نامزدی این کشورها و حتی کشور«اوکراین» جهت عضویت در اتحادیة اروپا، در عمل نوعی جنگ‌طلبی علنی بر علیه مسکو تلقی می‌‌شد.

در همین ساختار است که شاهد تزریق میلیاردها دلار سرمایه‌های چپاول شدة کشورهای جهان سوم توسط محافل اروپائی و آمریکائی در منطقه‌ای می‌شویم که از منظر بروکسل و سیاست‌های «اتحادیه»، میراث «اروپای دمکرات» تلقی می‌شود. این ثروت‌ها که معمولاً به صورت سرمایه‌گذاری در توریسم، خدمات مصرفی و غیرتولیدی، بخش ساختمان، بخش کشاورزی و دامپروری غیراستراتژیک و ... صورت می‌گیرد، به ندرت می‌تواند بازده «کلان ـ اقتصادی» به همراه داشته باشد. به عبارت دیگر، این سرمایه‌گذاری‌ها فقط فقر را به صورتی گذرا یک گام به عقب می‌راند، آنرا از میان نمی‌برد. پر واضح است که در صورت تغییری پایه‌ای در فضای اقتصادی و تغییر مسیر در قلب «مراکز» تصمیم‌گیری ـ پدیده‌ای که امروز شاهد آن هستیم ـ پایه‌های این نوع اقتصاد وابسته به شدت متزلزل شود.

با این وجود، ثروت‌هائی که در اقتصادهای محلی به این ترتیب تزریق می‌شد، سطح زندگی در این مناطق را دچار تحولی ظاهری می‌کرد، و همزمان به این «توهم» دامن می‌زد که عضویت در اتحادیة اروپا به معنای خروج کشور از فقر، و دستیابی به بهروزی و سعادت مالی است! ولی همانطور که دیدیم خارج از این بعد «تبلیغاتی»، تحولات «اقتصادی‌ای» که ریشه‌هایش در مسیرهای دیگری قرار گرفته بود، نمی‌توانست ورای یک مرحلة استراتژیک ویژه تداوم خود را تأمین کند. می‌بینیم که این «تداوم» اینک پای به بن‌بست گذاشته.

به دلیل همین مسائل که بالاتر عنوان کردیم، «بحران» مالی یونان و به طبع‌اولی بحران مالی اسپانیا، پرتغال و به احتمال زیاد بحران دیگر کشورهای کوچک و خصوصاً «نامزدهای» عضویت در اتحادیه بیشتر هیاهوی تبلیغاتی است تا یک واقعیت اقتصادی. اتحادیة اروپا به دلائلی که در حال حاضر جهت توضیح آن زمان نداریم در ارتباط خود با اروپای شرقی دچار تغییری پایه‌ای شده، و این تغییر به احتمال زیاد دگردیسی‌های گسترده‌تری در زمینه‌های مختلف به همراه خواهد آورد. از طرف دیگر، نمی‌توان بکلی این گزینه را مردود دانست که یورو اگر قرار بوده نقش «دلار اروپائی» را در تقابل با روبل روسی بر عهده گیرد، اینک به آخر خط خود نزدیک می‌شود.

مسئلة اصلی این است که آیا بنیادهای اروپای غربی قادرند خارج از مصلحت‌اندیشی‌های واشنگتن در مورد سیاست‌های اتحادیه در ارتباط با اروپای شرقی، و خصوصاً روسیة سرمایه‌داری تصمیم‌گیری کنند،‌ یا خیر؟ چرا که تزلزل در اقتصادهای کوچک اروپا به هیچ عنوان به این مناطق محدود نخواهد ماند. و به عبارت ساده‌تر این تزلزل‌ها می‌تواند از ابعادی غیراقتصادی و حتی نظامی و امنیتی برخوردار شود. اگر قدرت تصمیم‌گیری از هر نظر برای رهبران اتحادیه فراهم آید، امکانی وجود خواهد داشت که قطب‌های تصمیم‌گیری در اروپا قادر به حفظ «یورو»، محدودة نفوذ آن و برخی مرزهای مشخص این «اتحادیه» باشند. ولی نفوذ یورو، و موجودیت این مرزها در هر حال از «نوع» دیگری خواهد بود. به طور مثال، یورو دیگر نمی‌تواند به عنوان عضوی از باشگاه «دلار» موجودیت خود را صرفاً در تقابل با «روبل» جستجو کند و یا «مرزهای» اتحادیه تبدیل به مناطقی شود که برای مسکو «بن‌بست» عملیاتی تلقی گردد!‌ این‌هاست مسائلی که در آینده می‌توان در موردشان به صورت مفصل‌تری بحث کرد.






هیچ نظری موجود نیست: