۵/۲۴/۱۳۸۷

روسیه و دریای سیاه!





هر چند جنگ چندروزة ارتش روسیه با نیروهای گرجی با اعلام رسمی ترک مخاصمه از سوی کرملین، از نظر دیپلماتیک به پایان رسیده، می‌باید عنوان کرد که نه تنها این جنگ و تبعات متفاوت آن تا پایان خود راه درازی در پیش دارد، که با در نظر گرفتن ابعاد وسیعی که این تخاصم نظامی می‌تواند در یکی از استراتژیک‌ترین مناطق جهان به خود گیرد، هنوز در مرحلة آغازین قرار داریم. از سال‌ها پیش سازمان آتلانتیک شمالی برای اعمال حاکمیت سیاسی بر مناطق مشخصی از اتحادشوروی سابق دندان تیز کرده بود. و جای تعجب نیست که در میان این مناطق گرجستان و اوکراین از الویت‌های استراتژیک برخوردار باشند. اگر به دریای سیاه که یکی از مهم‌ترین شاهرگ‌های ارتباطی قارة‌ اروپا و آسیاست نگاهی داشته باشیم، به صراحت در می‌یابیم که حساسیت‌های ناتو بر چه پایه‌هائی استوار شده.

دریای سیاه در سواحل جنوبی خود به کشور ترکیه محدود می‌شود، و می‌دانیم که این کشور سال‌هاست عضو رسمی پیمان آتلانتیک شمالی است. طی دوران جنگ سرد، اشراف کامل ترکیه بر آبراه‌های مدیترانه در دریای سیاه، یکی از دلائلی بود که توانست در تقابل با نفوذ اتحاد شوروی سابق بر مدیترانه به نفع غرب نقش‌آفرینی کند؛ دیگر سواحل این دریا طی دوران جنگ سرد در دست شوروی‌ها و یا متحدان‌شان بود. امروز نه تنها کشور ترکیه هنوز بر جغرافیای استراتژیک جنوب دریای سیاه حاکمیت خود را حفظ کرده، که کشورهای رومانی، بلغارستان، اوکراین و گرجستان، در سواحل این دریا در کنار روسیه قرار گرفته‌اند! و اگر اوکراین و گرجستان کشورهائی سابقاً شورائی به شمار می‌روند، رومانی و بلغارستان هم از نظر تاریخی و هم از نظر قانونی مستقل‌اند، و در چارچوب روابط اقتصادی و سیاسی، به دلیل ناکامی‌های گستردة اقتصادی و مالی در نظام سوسیالیسم علمی، در فضائی که در حال حاضر بر سواحل دریای سیاه حاکم شده، از خود تمایل شدیدی برای نزدیکی به محافل سرمایه‌داری غرب نشان می‌دهند.

ولی همانطور که می‌توان حدس زد غرب صرفاً به دلیل نیازهای استراتژیک خود قادر نیست پای به یک منطقه‌، آنهم در جوار یک قدرت نظامی جهانی بگذارد. غرب نیازمند است که زمینة نفوذ خود را گام به گام فراهم آورد، و در این راه ادغام کشورهای گرجستان و اوکراین در بطن پیمان آتلانتیک شمالی یکی از مهم‌ترین اهداف استراتژیک در دریای سیاه به شمار می‌رود. بی‌دلیل نیست که در اجلاس گذشتة ناتو پیوستن ایندو کشور به این پیمان نظامی رسماً مطرح شد، هر چند که اعضای ناتو، تحت فشار روسیه، از الحاق آن‌ها به پیمان آتلانتیک شمالی ممانعت کردند. ولی با در نظر گرفتن روند مسائل اگر دخالت مستقیم نظامی و دیپلماتیک از جانب روسیه پیوستن این دو کشور به پیمان آتلانتیک شمالی را به طور کامل از دور مذاکرات خارج نکند، دیر یا زود این نامزدی بار دیگر مطرح خواهد شد، و در شرایط ویژه‌ای ورود گرجستان و اوکراین به پیمان نظامی ناتو غیرقابل اجتناب می‌شود. حال می‌باید دید این «عضویت» معنا و مفهوم واقعی‌اش چیست؟

همانطور که در مطالب پیشین آورده‌ایم، ساختارهای صنعتی، خدمات و ارتباطات در کشورهای اوکراین و گرجستان به دلیل وابستگی بسیار گسترده به امپراتوری کارگری سابقاً «شوروی» به دور از ارتباط مستقیم با ساختارهای روسیة فعلی عملکردی نخواهند داشت. خطوط راه‌آهن، خطوط انتقال نیرو، شبکه‌های آبرسانی، خطوط نفت و گاز، و ... همگی در «نرم‌های»‌ اتحاد شوروی سابق‌اند. غرب به هیچ عنوان حاضر نیست همچون تجربة آلمان فدرال جهت بازسازی شبکه‌های ارتباطی و خدمات در این دو کشور صدها میلیارد دلار سرمایه‌گزاری کند؛ آنهم در مرزهای روسیه! حضور گستردة غربی‌ها در گرجستان طی سال‌های گذشته، که به برکت چپاول نفت آذربایجان «پول‌ساز» نیز بوده، آنقدرها که شبکة تبلیغات جهانی عنوان می‌کند، در بالا بردن سطح زندگی گرجی‌ها دخالت نداشته. این کشور کم یا بیش در شرایط گذشته دست و پا می‌زند، به اضافه آنکه همه ساله صدها میلیون دلار جنگ‌افزار به بهانه‌های مختلف از مجاری مختلف خریداری می‌کند! می‌باید دید یک کشور کوچک و کم‌جمعیت اینهمه جنگ‌افزار را برای چه «انبار» کرده؟ هدف این جنگ‌افزارها چه کشورها و چه سیاست‌هائی‌اند؟

برای پاسخ دادن به این سئوالات کافی است به عملکرد شرکت‌های اسلحه‌سازی غرب در دیگر کشورها نگاهی داشته باشیم. به طور مثال کشورهای عربی در جنوب خلیج‌فارس در این میان نمونه‌ای بسیار جالب‌اند. همه ساله صدها میلیون دلار از درآمدهای نفتی این کشورها به حساب کمپانی‌های اسلحه‌سازی در غرب تزریق می‌شود، ولی جنگنده‌های فوق‌مدرن آمریکا، انگلیس و گاه فرانسه بدون مستشاری و حمایت‌های «لوجیستیک» غربی قادر نخواهند بود فرودگاه‌های دوبی، عربستان سعودی و کویت را حتی برای 5 دقیقه ترک کنند. این نوع «تسلیح» گسترده، جز چپاول بودجة ملت‌ها و به اسارت گرفتن دولت‌ها در چنبرة منافع قدرت‌های بزرگ معنائی ندارد. این تسلیحات، همانطور که نمونة ایران پس از کودتای 22 بهمن نشان داد، فقط به درد قمپز در کردن در روزهای رژة نظامی می‌خورد. ‌ خلاصة کلام، تسلیحات نظامی بدون وجود «صنایع ‌نظامی» مرتبط با آن، فقط قوزی است بالای قوز!

حال که «موضع» واقعی گرجستان، و نه مواضع «تبلیغاتی» آنرا توضیح دادیم، به این موضوع باز می‌گردیم که این «گرجستان»، با در نظر گرفتن وابستگی‌های گسترده‌ای که طی دوران ساکاشویلی به منابع غربی و الهامات اوکراین ایجاد کرده، شکست فعلی از ارتش روسیه را در ابعاد سیاسی آن چگونه هضم خواهد کرد؟ بر کناری گروه ساکاشویلی از قدرت، اگر چه مستقیماً تحت عنوان یکی از پیش‌شرط‌های روسیه جهت ترک مخاصمه اعلام نشده، ولی می‌توان حدس زد تحت ضوابط و شرایطی که مسلماً در روزهای آینده علنی خواهد شد، در رأس توافقاتی قرار داشته که منجر به ترک مخاصمه شده. محافل وابسته به سازمان سیا، پنتاگون و گروه‌های دلالی اسلحه که در گرجستان تحت عنوان «فعالیت‌های اقتصادی، سیاسی و امنیتی» سال‌هاست پای به صحنة اقتصاد، مسائل مالی و حتی تشکیلات امنیتی و اطلاعاتی گذارده‌اند، پس از این جنگ فلسفة وجودی خود را به طور گسترده از دست خواهند داد. روسیه اگر بر کناری ساکاشویلی را در کنار این «پیروزی» نظامی تحصیل نکند، در واقع در این درگیری شکست خورده.

از طرف دیگر، حال که مواضع روسیه در قبال «رزمایش‌های» غرب در منطقة سابقاً شورائی دیگر کاملاً علنی شده، نمی‌توان روابط دیپلماتیک جهانی را در پشت صورتک‌های ظاهرالصلاح‌، همچون گذشته‌ها پنهان نگاه داشت. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، از نظر غرب دو گزینه برای آیندة سیاسی کشور روسیه در سطح جهانی «قابل قبول» تلقی می‌شد! اگر می‌گوئیم «قابل قبول» به این معناست که این دو گزینه می‌توانست بازتاب منافع کلی غرب باشد! گزینة نخست تبدیل روسیه به یک کشور اروپائی بود؛ کشوری در قالب فرانسه و یا آلمان ثانی، که هر چند از پیشرفت‌های «چشم‌گیری» در زمینة فناوری‌ها و مواضع مالی و اقتصادی در سطح جهانی برخوردار است، حرف آخر را واشنگتن در مورد آیندة آن می‌زند!‌ کشوری که استقلال سیاسی‌اش فقط در ارتباط با همکاری‌های «ترانس‌آتلانتیک» معنا و مفهوم پیدا می‌کند. این نوع «روسیه» می‌توانست به عنوان بهترین اهرم سیاسی در دست واشنگتن تبدیل به وسیله‌ای برای کنترل کامل چین، هند و جهان اسلام شود! اما گزینة دیگری نیز در میان بود، و غرب می‌توانست آنرا «قابل قبول» تلقی کند. این «گزینه»، باز گرداندن روابط سیاسی جهان در قالب نوع جدیدی از روابط «جنگ‌سرد» بود. در این گزینه، آمریکا و اروپای غربی با تحمیل یک «جنگ سرد» و اعمال دوبارة «قرنطینة» سیاسی و ایدئولوژیک بر روسیه و کشورهای همراه با روسیه، می‌توانستند همچون دورة پربرکت استالین و خروشچف کیسه‌های‌شان را از قبل چپاول جهان سوم پر کنند؛ تقصیرها را نیز به گردن «دیکتاتوری»‌ کرملین بیندازند! در دورة «پربرکت» جنگ سرد، شاهد جنایاتی از قبیل تحمیل نیم‌قرن حکومت برده‌داری در آفریقای جنوبی، برقراری مداوم حکومت نظامی بر ملت‌های آمریکای لاتین، تحمیل فاشیسم نظامی و دینی بر بسیاری از مناطق مسلمان نشین، جنگ‌های ویتنام و غیره بودیم، و بدیهی است که اینهمه، نه به دلیل سودجوئی و چپاول سرمایه‌داری غربی، که صرفاً برای جلوگیری از گسترش خطر «استبداد کمونیسم» بوده!

از نخستین سال‌های پس از فروپاشی، کشور روسیه سعی کرده حرکت خود را در مرز این دو «گزینه» متوقف کند، بدون آنکه به صورتی غیرقابل بازگشت پای به درون هر یک از اینان بگذارد؛ ورود قطعی و درازمدت به درون هر کدام از این گزینه‌ها، به معنای شکست و ناکامی روسیه خواهد بود. امروز که با اعلان جنگ بر علیه مواضع محافل غربی در گرجستان، سیاست روسیه گامی در جهت «گلاسنوست» برداشته، پر واضح است که تمایل اصلی غرب فراهم آوردن زمینة لازم برای فروانداختن این کشور به درون گزینة «جنگ سرد» نوین باشد. از هم اینک بلندگوهای غربی سعی دارند روسیه را به عنوان یک قدرت خیره‌سر و متجاوز نظامی معرفی کنند. در اینکه «مقصر» اصلی در این جنگ کدام طرف است، آنقدرها نمی‌باید به تحقیق و بررسی پرداخت؛ یکی از «هنرهای» تبلیغات نوین در عمل خلق «مقصر» است! کافی است که شبکة تبلیغاتی مورد نیاز در اختیار یک سیاست مشخص قرار گیرد. نمونة عراق و افغانستان اینک در برابرمان قرار گرفته، بلندگوهای غربی اینچنین وانمود می‌کنند که کشته شدن سربازان اشغالگر در عراق و افغانستان یک فاجعه است! هر چند اینان به خود اجازه می‌دهند که با «افتخار» فراوان به قتل رساندن «مخالفان» خود را در این کشورها تحت عنوان پیروزی «بشریت» بر «بربریت» معرفی کنند! در دورة جنگ ویتنام نیز همین تعاریف پیش‌ساخته در مورد سربازان آمریکائی و ویت‌کنگ‌ها حاکم بود، یکی پیام‌آور «آزادی» و «بشریت» شده بود، و دیگری سمبل «وحشیگری»! مسلماً در مورد جنگ گرجستان نیز مسئله به همین صورت حل و فصل خواهد شد؛ می‌باید دید کدام طرف از نظر تبلیغاتی از امکانات گسترده‌تری برخوردار می‌شود!‌

با این وجود اعلام پایان درگیری‌ها از طرف کرملین پیام دیگری نیز به همراه دارد؛ در صورت تهاجمات نوین تبلیغاتی و نظامی بر علیه روسیه، مقصر اصلی طرف‌های مخالف خواهند بود، و مسئولیت درگیری‌های جدید دیگر نمی‌تواند به گردن روسیه بیافتد! به عبارت دیگر اینک غرب می‌باید خود را «اجباراً» برای رتق‌وفتق شرایط صلح آماده کند. ولی این سئوال مطرح است که در شرایط فعلی آیا «صلح»‌ از معنا و مفهومی می‌تواند برخوردار شود؟ اصولاً مقصود از «صلح» چیست؟ روسیه همانطور که در مورد گرجستان نشان داد نمی‌تواند از حضور گستردة نیروهای سازمان سیا و پنتاگون در مرزهای خود حمایت کند؛ این موضعی است کاملاً منطقی. عکس‌العمل به چنین شرایطی اگر جنگ نباشد، حداقل گسترش تنش‌های بسیار عمیق سیاسی خواهد بود. از سوی دیگر، مواضع روسیه در منطقة دریای سیاه و قفقاز، همانطور که پیشتر گفتیم، محدود به گرجستان نمی‌شود؛ اوکراین، رومانی و بلغارستان نامزدهای آتی در سیاستگذاری‌های نوین روسیه‌اند. و این سیاست‌ها از ابعاد دیگری نیز خصوصاً در شمال اروپا برخوردار خواهد شد ـ بررسی شرایط کشورهای «بالت» را به فرصت دیگری واگذار می‌کنیم. آیا غرب حاضر است در قبال حمایت از رژیم‌هائی متزلزل و بحران‌زده در این کشورها ـ این رژیم‌ها همانطور که گفتیم هنوز تا گریبان در گیر ساختارهای صنعتی شوروی سابق‌اند ـ خود را در سطح جهانی رو در روی روسیه قرار دهد؟ البته صورتبندی «جنگ‌سرد» را فراموش نکنیم، ولی این سئوال را در شرایطی می‌باید پاسخ گفت که امروز کنترل روسیه بر بازارهای نفت‌خام و گازطبیعی در جهان بیش از پیش علنی ‌شده.

از طرف دیگر، حفظ سیادت غرب بر اقتصاد جهانی بدون حضور گسترده در مرزهای روسیه برای آمریکا و اروپای غربی امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر، این همان حکایت قدیمی «یک اقلیم و دو پادشاه» است! سخنان مک‌کین، نامزد حزب جمهوریخواه، در مورد «اخراج» روسیه از «ژ8»، و یا دیگر دست‌اندرکاران در مورد پیش‌گیری از ورود روسیه به «سازمان تجارت جهانی» موضع‌گیری‌هائی کاملاً بچگانه است، این موضع‌گیری‌ها فقط مصرف انتخاباتی دارد! همانطور که گفتیم از سال‌ها پیش روسیه رابطة خود را با کشورهای جهان بر پایه‌ای بنیانگذاری کرده که دیگر پای به بن‌بست و «قرنطینة»‌ جنگ سرد نگذارد، در نتیجه برخوردهائی از نوع «مک‌کین» از پیش محکوم به شکست خواهد بود. پیش راندن اظهارات امثال «مک‌کین» و پافشاری بر مواضع «روس‌ستیز»، به احتمال زیاد خواست واقعی کرملین است. در چنین شرایطی است که «پیروزی» دوبارة جمهوری‌خواهان در انتخابات کاخ‌سفید به معنای یک «شکست» استراتژیک برای هیئت حاکمة آمریکا خواهد بود؛ شکستی که شاید مهم‌ترین شکست ایالات متحد طی سدة گذشته در دیپلماسی جهانی به شمار آید. اگر آمریکا به این نتیجه‌گیری «انتخاباتی» دست یابد که جرج بوش را می‌باید با «مک‌کین» جایگزین کرد، آمریکا پای به دوران «پیش ویلسونی» خواهد گذارد، و دیگر این روسیه نیست که منزوی می‌شود، واشنگتن در سطح جهانی منزوی خواهد شد. و در این ویراست واشنگتن نه تنها می‌باید خود را برای انزوا آماده کند، که به دلیل وابستگی‌های وسیع به واردات مواد خام، عملاً تبدیل به گاوشیردة مسکو نیز خواهد شد.

به اعتقاد نویسندة این وبلاگ غرب برای پیشگیری از چنین شرایطی می‌باید در ساختارهای کلی خود دست به نوعی بازنگری زند. خلاصه می‌گوئیم، پس از فروپاشی در اتحاد شوروی، کشورهای غربی نیز می‌باید به نوعی بازنگری در سیاست‌های کلیدی خود تن در دهند. بن‌بست فعلی اگر می‌تواند به اقتصاد روسیه ضربه وارد کند، در شرایط کنونی پس از تأئید انزوای کاخ‌سفید، صدمات مالی و اقتصادی‌ای که غرب متحمل می‌شود چندین برابر خواهد بود. شاید بهتر است، قبل از آنکه این بازنگری به صورت «اجباری» بر غرب تحمیل شود، محافل تصمیم‌گیرنده رأساً این بازنگری را اعمال کنند.








نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

هیچ نظری موجود نیست: