۵/۱۹/۱۳۸۷

مالش و «همایش»!




امروز در برابر اکران تلویزیون نشستیم. مراسم گشایش بازی‌های المپیک در پکن بود! از بغل دستی مرتب می‌پرسیدم، این جماعت چرا در این استادیوم جمع شده‌اند؟ بعد با خود گفتم، فلانی، زندگی را فراموش کرده‌ای! مردم برای همین لحظات زندگی می‌کنند، برای احساساتی شدن، برای اینکه عضوی از یک جمع باشند، برای اینکه اشک در چشمان‌شان جمع شود، و در شرایطی که هزاران نفر در همین شهر پکن در زندان شکنجه می‌شوند، یا از گرسنگی در رنج‌اند، و یا مجبور به خودفروشی در کوچه و خیابان، مثل رومیان عهد باستان با دیدن قهرمانان‌شان هورا بکشند. فراموش کرده‌ای که بشر امروز همان بشر عهد باستان است، و فقط پالان‌اش عوض شده؟

آفرین، تندتر بدو! اصلاً عین سگ بدو! سگ‌ها خرگوش می‌گیرند، تو ای قهرمان من! ای قهرمان ملت! شاهراه‌های طلائی افتخار را دنبال ‌کن. و فردا وقتی دوربین‌ها که دریچة واقعیات شده‌اند به دنیا ثابت کردند تو تندتر از همه ‌می‌دوی، یک سکة نیم‌کیلوئی می‌گیری می‌اندازی به گردن‌ات! می‌شوی سگی با قلادة طلا! بعد هم یک تکه پارچة رنگ و وارنگ را از میله بالا می‌برند، همان زیر چند نفر فی‌الفور آبغوره می‌گیرند!‌ مادرت به تو افتخار می‌کند، و رژیم سیاسی‌ای که با هزار بامبول ترا فرستاده به این «همایش» و برایت مدال گرفته فوت در آستین‌ات می‌کند که، «ما» مدال گرفتیم! می‌توانی با رؤسای جنایتکاران و قاچاقچیان جهان در ملاءعام دست بدهی. عکس بگیری! و چه دیدی؟ شاید روی ماهت را هم بوسیدند!

یک کرة آبی‌رنگ وسط زمین استادیوم می‌چرخد، مشتی آدم‌ هم روی آن می‌دوند! جل‌الخالق! گزارشگر فرانسوی دیگر دستمال ابریشمی را رسماً در آورده، تو گوئی سوءقصد به جان هوجین‌تائو در برنامه است، بیضة «مقام محترم» را ول نمی‌کند: «یک گردهمائی برای صلح؛ یک گردهمائی برای انسانیت؛ یک گردهمائی برای ...» چی شد! چرا صدا خفه شد؟ گربه نشست روی «تله‌کوماند»! ملوس جان! این تله‌کوماند چی شد؟ «پیف!» گربة منو اذیت نکنی‌ها! خانم! گربة شما جلوی انتقال ارزش‌های جهانی را گرفته! دوربین می‌افتد روی صورت پوتین. گربه آناً فرار می‌کند! ملوس! حرامزاده، تو هم توده‌ای بودی و به ما نمی‌گفتی؟ پوتین اصلاً کاری به «مراسم» ندارد، به عادت ساواکی‌ها زیر لب با بغل دستی «گپ» می‌زند! ‌ حتماً از همانجا دستور حمله به اوستیای جنوبی را صادر کرده.

جرج بوش را با دوربین آورده‌اند به استادیوم! آمده تا از نزدیک با لباس‌های محلی و ریخت و قیافة ملت‌هائی که همه روزه برای «نفت و نان» قتل‌عام‌شان می‌کند از نزدیک آشنا بشود. عین شکارچی‌ها مرتب دوربین می‌کشد. مثل توریست‌های هیجان زده در حال دیدار از قبیلة آدمخواران آمازون با اشتیاق به سر و پای مردم «زل» ‌زده! خوب شد «چنی» نیامد ممکن بود به عادت همیشگی چند نفر را در محل شکار کند. جرج بوش وقتی برای ادای احترام به ورزشکاران آمریکائی از جا بلند ‌شد، استادیوم یکصدا می‌گوید، «هو، هو!» جرج بوش هم لبخند زد، حتماً زیر لب گفت، «گورباباتون!‌ به قبر پدرتان چشم ‌بادامی‌های پدرسوخته!»‌

این چشم‌بادامی‌ها اصلاً نمی‌دانند که «تاریخ» با جرج بوش است!‌ وقتی «آمریکا» را به قول خودشان «می‌ساختند» همین چشم‌بادامی‌ها را گله گله می‌آوردند تا برایشان راه‌آهن بکشند؛ ولی آنروزها آسیائی‌ها حق نداشتند تابعیت و اجازة اقامت سرزمین موعود را تقاضا کنند! گاوچران‌ها که امروز به مردم دنیا درس انسانیت می‌دهند، آنروزها سیاه‌ها را در طویله زنجیر می‌کردند که فرار نکنند! چینی‌ها را هم زنجیر می‌کردند که وقتی کارشان تمام ‌شد بار کشتی کرده پس بفرستند؛ خلاصه، مال بد بیخ ریش صاحب‌اش؛ بیخ ریش خاقان چین!

در همین حیث و بیث می‌بینیم یک گله «تفنگدار» آمریکائی با لباس‌های شبه‌‌نظامی وارد استادیوم می‌شوند! آقا، عموسام هر چه لش و لشوش داشته همراه جرج بوش فرستاده پکن! سیاه، زرد، نارنجی، کاکل‌زری، فرقی نمی‌کند، همه فرزندان عموسام‌اند و نوکران جرج بوش. و با شعار «چو جرجی نباشد، تن من مباد، به لوس‌آنجلس یک تن آسان مباد» همه کلاه‌های‌شان را برداشته به ملت عزیز چین ادای احترام می‌کنند. چین هم جرج بوش را هو می‌کند. هوجین تائو هم که تا چند لحظه پیش فقط چرت می‌زد دیگر حسابی خوابیده و خروپف می‌کند!

چند نفر را از عراق آورده‌اند. ورزشکارانی که هنوز فرصت نشده با بمب‌ تکه‌تکه کنند! با شعار تا تکه تکه نشده‌اید از این شانس جهت شرکت در بزرگ‌ترین گردهمائی ورزشی جهان استفاده کنید، پای به میدان می‌گذارند. فردا را چه دیدید؟ اصلاً باید مقتدی‌صدر و سیستانی را هم می‌آوردند تا در مسابقات «دو امدادی» در تیم انگلستان شرکت کنند، مدال را هم بدهند به تکزاکو! ولی گزارشگر فرانسوی از عراق هیچ حرفی نمی‌زند! تو گوئی اصلاً نه ارتشی آمده، نه اشغالی بوده، و نه کسی از عراق پای به میدان گذاشته! ندای «همایش صلح جهانی» از حلقوم گزارشگر فرانسوی همچنان فضا را پوشانده که نوبت به ایران می‌رسد! طرف باز هم بلند‌تر فریاد می‌زند، از ایران دیگر هیچ نمی‌خواهد بگوید!‌

بله، چه فکر کرده‌اید؟ حکومت اسلامی ورزشکاران بینوای ایران را با هیبت سید و سادات‌اش می‌فرستد به المپیک!‌ باید یاهو و یا حق کنان، با ضجه و نوحه وارد استادیوم شوند. امسال هم پرچمدار یک زن بود. به گفتة حضرت «امام»، استفادة ابزاری از زن حرام است، ولی اگر همین زن حجابش را حفظ کند، هر نوع استفاده‌ای بکنید حلال است! ولی ما نفهمیدیم چرا کوبا با دو میلیون جمعیت 10 برابر ایران ورزشکار فرستاده؟ حتماً چون کمونیست و خدانشناس‌اند اینهمه به ورزش روی آورده‌اند! بله، این‌ها که مثل ما تیم نماز جماعت امدادی، پرتاب تسبیح و سجاده، شیرجه با چادر سیاه، پرش با آفتابه، و کرال پشت در قزوین ندارند. این‌ها که مثل ما آخر و عاقبت ندارند. جایشان در جهنم است.

بالاخره چینی‌ها پرچم المپیک را هوا کرده، «مشعل» را هم با قرتی‌بازی فراوان روشن می‌کنند!‌ آتش‌بازی و داد و فریاد به راه افتاد، یکی هم هوجین‌تائو را که مدتی بود چرت می‌زد هی کرد که، «بابام بلند شو نوبت توست!» برای کسی که هم امروز ضمن امضاء قراردادها با جنایتکاران جهانی، دستور چند «وعده» قتل‌عام در چین و ماچین را صادر کرده، حال هوجین‌تائو زیاد بد نیست. فقط صدایش درست در نمی‌آید! دود ترقه‌ها و فشفشه‌ گلویش را گرفته، «فر، فر» می‌کند و می‌گوید: «مسابقات المپیک پکن گشایش یافت!» البته به زبان چینی! چند سال بعد مسلما به زبان انگلیسی حرف خواهد زد. چون ایشان اصلاً در امر «گشایش» متخصص شده‌اند. از وقتی آمده‌اند مرتب گشایش می‌کنند، اول بازار را گشودند، بعد مملکت را، امروز هم بازی‌های المپیک را!

چین در «گشایش»، روسیه در «فرسایش» و حکومت اسلامی در «مالش» تخصص پیدا کرده‌اند، البته مالش «اول» تریاک، چون مالش «دوم» تریاک مال کرزائی است! می‌ماند آمریکا که در کار «زنجیر» است! اگر نمی‌تواند سیاه‌ها و آسیائی‌ها را به زنجیر بکشد، در عوض اعراب و افغان‌ها را می‌گیرد و به زنجیر می‌اندازد. چشم‌شان کور با دمکراسی مخالفت نکنند. آمریکا که نمی‌تواند مخالفان دمکراسی را آزاد بگذارد. اصلاً مخالفت با دمکراسی خودش جرم است! می‌گوئید نه؟ از همین هوجین‌تائو و پوتین بپرسید! و گزارشگر فرانسوی که دیگر به «هن و هن» افتاده هنوز فریاد می‌زند: «بزرگ‌ترین همایش انسانی، بزرگ‌ترین ...»‌ ملوس میومیوکنان برگشت! گفتم ملوس‌جان بنشین بر این «تله‌کوماند» که حال‌مان از هر چه «همایش‌انسانی» بود دیگر به هم خورد!‌




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

هیچ نظری موجود نیست: