بحث امروز را به رابطة حکومت و ملت محدود میکنیم. همانطور که بارها در این وبلاگ عنوان کردهایم در افکار عمومی، خصوصاً در کشورهائی که امروز «در حال توسعه» لقب گرفتهاند، رابطة ملت و حکومت آنقدرها شناخته شده نیست؛ تحلیل این رابطة انداموار معمولاً در چارچوب منافع هیئتهای حاکمه به بیراهه کشیده شده. نقش هیئت حاکمه در تاریخ معاصر بشر، پس از به قدرت رسیدن بورژوازی و فروپاشی بنیادهای حاکم فئودال دستخوش تغییری پایهای شده. این تغییر بر خلاف آنچه معمولاً در بوق و کرنا گذاشته میشود صرفاً به دلیل «تقابل» فزایندة تودهها با شیوة تولید سرمایهداری نیست، چرا که این نوع «تقابل» در شیوة تولید فئودالی نیز به صور دیگری وجود داشته! تغییری که شیوة تولید بورژوازی به ارمغان آورده، نتیجة شکلگیری پدیدهای در سطح جامعه است که توانسته رابطة انسان با حکومت را در فرهنگ حاکمیتهای دمکراتیک زیر و زبر کند؛ و این پدیده حضور «بنیادهای مردمی» است!
این بنیادها اگر مستقیماً در اعمال سیاستهای هیئت حاکمه بر مردم نقش ندارند، قادرند به عنوان لایههای قدرتمند و حائل، از منافع مردم در برابر تعدیات هیئت حاکمه دفاع کنند. بدیهی است که چنین لایههائی در شیوة تولید فئودالی وجود نداشته. پیشتر گفتهایم که به طور مثال، برداشت غلط و بچهگانهای که بر اساس آن یک دولت غربی «طرفدار» آزادی مطبوعات معرفی میشود، فقط یک بیراهة سیاسی است. یک دولت در غرب «دمکراتیک» به دلیل حضور همین بنیادهای مردمی است که قادر به اعمال سیطرة کامل بر مطبوعات نیست، در غیراینصورت هر حکومتی مخالفت را تهدیدی بر علیه سیطرة خود تلقی خواهد کرد، و در بطن تفکر هیئت حاکمه این سیطره پیوسته «مشروع» مینماید!
طی چندین سالی که از فروپاشی اتحادشوروی میگذرد، عبارت «بنیادهای مردمی» که فقط میتواند در نظامهای دمکراتیک معنا داشته باشد، به طور عام در تمامی کشورها حتی در کشورهائی با حکومتهای استبدادی پیوسته مورد استفاده قرار میگیرد. به همین دلیل به صراحت میباید قبول کرد که پدیدة «بنیادهای مردمی» مانند بسیاری از مفاهیم در علوم سیاسی، به تدریج تبدیل به عصای دست حاکمیتهائی شده که اصولاً ارتباط زیادی با مردم ندارند.
بالاتر گفتیم که در دورة حاکمیتهای بردهداری و فئودال، پدیدهای به نام «بنیادمردمی» اصولاً وجود نداشته، هر چند «تقابل» و تضادی که بر اساس تفکر مارکسیستی، تودههای شهری فعلی را در برابر سرمایهداری قرار میدهد به صور دیگر در رابطة تودههای دهقانی با فئودالها، و یا بردگان با اربابان دیده شده. ولی در کمال تأسف، پیش از ظهور بورژوازی یا بهتر بگوئیم پیش از فروپاشی آخرین پناهگاههای تفکر فئودال در اروپای غربی، لایههای «حامی»، از معنا و مفهومی ساختاری برخوردار نبودهاند. تودههای دهقانی و یا بردگان بدون آنکه قادر باشند از خود و منافع خود در برابر حاکمیتها دفاع کنند، برهنه و بیدفاع در برابر قدرت قرار میگرفتند. کم نبودهاند این بردگان و یا دهقانان که بر علیه قدرتهای حاکم شوریدهاند. قیام اسپارتاکوس توانست امپراتوری قدرتمند رم را سالهای دراز در بحرانی فزاینده فرواندازد، و نارضایتیهای شدید دهقانی از نظام کاستها در امپراتوری ساسانی یکی از مهمترین دلائل فروپاشی این امپراتوری در برابر هجوم تازیان بود. بعدها نیز بارها و بارها این تجربیات به صور مختلف خود را در تاریخ، خصوصاً در کشورمان ایران به منصة ظهور رسانده: شاهد بودیم که در ایران قیام بردگان ترکنسب نخست بنیامیه را با بنیعباسی جایگزین کرد، و سالها بعد آخرین امپراتوری ایرانی، سامانیان را نیز تسلیم ترکهای غزنوی نمود. این زنجیرة حوادث حداقل در تاریخ ایران همچنان ادامه یافت تا ایرانیان پای به دوران جنبش مشروطه گذاشتند.
در این دوره بود که به دلائل بسیار، جامعة ایران از دور باطلی که پیوسته در آن دست و پای میزد گام بیرون گذاشت. ایرانی توانست جایگزینی «قدرت» سیاسی را در باورهای رایج کشور، از مقام یک «هدف» فینفسه، به پایگاه نوینی انتقال دهد؛ در این پایگاه بود که برای نخستین بار در تاریخ کشور، ایرانی «قدرت» را نه فروپاشیده و جایگزین شده که «مشروط» میخواست. پای گذاشتن به این مرحله از روابط اجتماعی دورانی شکوفا در تاریخ ایران بود، و این شکوفائی را فقط میتوان آغاز مدرنیته در تفکر سیاسی ایران نام گذاشت. با این وجود مشکل اصلی طی سالیان دراز همچنان بر جای باقی ماند.
تحلیلها در مورد دلائل فروپاشی انقلاب مشروطیت فراوان است. گروهی این انقلاب را نتیجة گسترش نوعی «روشنفکری» غربی در جامعة ایران قلمداد میکنند، و معتقدند که ایرانی در این دوره نتوانسته بود در عمق تفکر سیاسی، خود را با «مدرنیته» در ارتباطی انداموار قرار دهد. به باور این گروه، خواستهای «مردمی» طی این دوره بجای آنکه بازتابی از نیازهای ساختار موجود جامعه باشد، بر الهاماتی صرفاً روشنفکرانه و انتزاعی تکیه داشت؛ و دلیل فروپاشی اینجاست! گروهی دیگر نبود بنیادهای مالی، صنعتی و نظامی را دلیل فروپاشی انقلاب مشروطه میدانند. اینان معتقدند که حتی در صورت عدم وجود چنین بنیادهائی پیش از پیروزی انقلاب مشروطه، اگر جامعه میتوانست از شرایط به وجود آمده آنطور که شایسته بود استفاده کند، عملکرد بنیادهای نوین مالی، صنعتی و حتی سیاسی میتوانست به سرعت روابط موجود را تغییر داده، «مشروطیت» قدرت سیاسی را برای مردمان تحصیل کند. و در این میان گروه دیگری نیز همزمانی انقلاب بلشویکها در روسیة تزاری، جنبش ترکهای جوان در امپراتوری عثمانی و پیامدهای جنگ خانمانسوز اول جهانی را دلیل اصلی شکست جنبش مشروطیت در ایران میدانند. به باور اینان اگر جنگ جهانی اول چند سالی تأمل کرده بود ایرانی برای همیشه پای از گرداب متعفن استبداد «سنتی ـ سیاسی» بیرون میگذاشت.
مسلماً واقعیت را جائی در میانة تمامی این استدلالات میباید جستجو کرد. با این وجود امروز سالروز پیروزی تنها انقلاب ملت ایران است. انقلابی که مجاهدان آن هدف والای خود را، طی مبارزات پیگیر، نه در تحکیم حاکمیتی «ایدهآل» و «الهی»، که در به ارزش گذاردن آراء عمومی هموطنانشان میخواستند. شرنگ شکست این نخستین جنبش ملی ایران، امروز که فئودالیسم خیرهسر و خودفروختة ملائی، چون بومی نشسته بر ویرانه آوای شوم خود را در کوی و برزن کشورمان پیوسته فریاد میکند، صد چندان شده. با این وجود یادوارة آنان که در راه حمایت از حقوق انسانها در برابر تعدی و جور حاکمیت، در میدانهای نبرد جان باختند هنوز با ماست. و این ندا جاودانه در آینده نیز با فرزندان این سرزمین خواهد بود. ندای سخندانان بزرگ ایران، صوراسرافیلها، عشقیها، فرخییزدیها و بسیاری دیگر، مشعلی است فروزان که مسیر مبارزات ملی را هر روز روشنتر خواهد کرد. هنوز در ادبیات بازماندگان جنبش مدرنتیة ایران میتوان به طنز تند هدایت و یا هزل تکاندهندة ایرج میرزا پناه برد، و هنوز میتوان در پناه این بزرگان به یاد آورد که آنچه رویای امروز ما است از دیرباز رویای هزاران هزار ایرانی بوده.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر