۳/۳۰/۱۳۸۷

«تضاد» و بلاهت!



امروز ما ایرانیان از نظر سیاسی فضای جدیدی را تجربه می‌کنیم. بازداشت یک معاون دانشگاه به جرم تعرض جنسی به یک دختر دانشجو در یک مؤسسة آموزش عالی، در تاریخچة دانشگاهی ایران «سابقه» نداشته. البته در همین مقطع بگوئیم، آنچه سابقه نداشته، بازداشت چنین اوباشی بوده، چرا که از دیر باز چنین اعمالی رایج بوده. در عمل، مشکل می‌توان فرایند استبداد سیاسی و استعماری را که ایرانیان از 80 سال پیش با پوست و گوشت خود متحمل می‌شوند، از خط اصلی «فساد» و «فاسد‌پروری» به دور نگاه داشت. بارها در مطالب پیشین همین وبلاگ عنوان کرده‌ایم که یکی از اهرم‌های قدرتمند و توانای استعمار در بطن جامعة ایران همان «شبکة فساد اداری» است؛ این شبکه در عمل دست‌توانای استعمار شده و در هر گام می‌تواند مسیر سیاست‌گذاری‌های کشوری را در چارچوب منافع محافل استعماری منحرف کند. در عمل دوام و بقاء نظام‌های استبدادی و استعماری در گسترش فساد اداری و پرورش همین عوامل فساد است. و در همین راستا می‌باید افشاگری‌های اخیر را به فال نیک گرفت. چرا که نویدی است بر گشوده شدن تدریجی فضای اجتماعی کشور که طی 80 سال گذشته از طرف استعمار عملاً «مصادره» شده بود.

ولی آنچه بیش از پیش می‌تواند از برخورد سازندة مردم با این «بحران»، که حاکمیت اسلامی را همچون گردبادی سهمگین به درون خود فرو می‌کشد باز دارد، و تحرکات سازنده را نهایت امر به بن‌بست بکشاند، نه طبیعت مفسده‌پرور حکومت اسلامی، که نبود تحلیلی متقن و منسجم از رخدادهاست. برخورد ساده‌انگارانه با این رخدادها می‌تواند به فاجعه‌ای اجتماعی و ملی منجر شود، فاجعه‌ای چون کودتای 22 بهمن، و پیامدهائی به مراتب مفتضحانه‌تر و ویرانگرتر از آن. چرا که تردیدی نیست، در تحلیل مسائل اجتماعی و سیاسی امروز می‌باید دست بحران‌سازان وابسته به استعمار را در فضای «رسمی» سیاست کشور به صراحت باز شناخت. این فضای به اصطلاح «رسمی»، اینک از ابعادی درونمرزی و برونمرزی برخوردار شده!

یک اصل کلی را در همینجا عنوان می‌کنیم: استعمار دست از منافع خود نخواهد شست؛ این پندار کودکانه که تغییر یک دولت و یک مجلس می‌تواند تغییری در شرایط اجتماعی و سیاسی کشور ایران ایجاد کند،‌ توهمی است که استعمار به ما تلقین کرده. به زندان انداختن این و یا آن عامل شناخته شدة حاکمیت اسلامی، و یا حتی به قتل رساندن اوباشی از قماش سعید امامی، یا تغییراتی باز هم مضحک‌تر از این‌ها، که به طور مثال در آرایش «اوپوزیسیون» نانخور غرب صورت می‌گیرد ـ این اوپوزیسیون وظیفة اصلی‌‌اش طی سه دهة گذشته به بیراهه کشاندن نیروهای مخالف حکومت اسلامی و فراهم آوردن امکانات زیست طولانی‌تر برای آخوندیسم بوده ـ تغییری در اصل مسئله به همراه نخواهد آورد. استعمار، گام به گام و تا آخرین نفس، منافع خود را در ایران دنبال می‌کند. ولی «بحران» امروز نتیجة تغییراتی است که بر استعمار و منافع استعماری نیز تحمیل شده، از این «بحران» نه حکومت اسلامی مفری دارد، و نه محافل استعماری؛ فقط این سئوال باقی می‌ماند که تحت چه شرایطی و با پی‌افکندن چه تدابیری می‌توان از این بحران به نفع مسائل اجتماعی کشور بهره‌برداری کرد.

موضع‌گیری‌های حکومت اسلامی در مورد این افشاگری‌ها و کسانیکه در پی این مسائل به دلائل مختلف گرفتار نظام بی‌انتظام و بی‌قانون قوة قضائیة اسلامی می‌شوند، بیشتر بر محور یک نوع «قانون‌سالاری» فرضی دور می‌زند! چنین می‌نمایانند که اینک «قوانین» در این حاکمیت حامی حق و عدالت شده، و در نتیجه می‌توان با تکیه بر همین حکومت به اهداف «والا» دست یافت! البته می‌دانیم که اگر حداقل «قانون‌سالاری» در کشور وجود می‌داشت، این «بحران» می‌بایست سال‌های سال پیش بروز می‌کرد، در دورانی که اوباش حوزه و بازار توسط سازمان سیا، به تازگی از زباله‌دان‌ها به کاخ‌ها منتقل شده بودند. در دورانی که مصادرة اموال بجای آنکه دزدی و چپاول معرفی شود، عملی قهرمانانه و «انقلابی» شده بود! در دورانی که سردار سازندگی، مقام معظم فعلی، آیت‌الله منتظری و فرزند «شهیدشان»، به همراه دادستان کل «انقلاب‌اسلامی» ـ قدوسی ـ و بسیاری دیگر از «شخصیت‌های» فرضی این غائلة استعماری در پی لفت‌ولیس‌ها و بده‌بستان‌های محفلی با گلوله و بمب به جان یکدیگر افتاده بودند. این «جنگ» مقدس بر سر اموال چپاول شده مدت‌هاست که پایان یافته، و ساختار یک قدرت «کاذب» و تماماً وابسته به استعمار سال‌هاست که بر ملت ایران سایة شوم خود را گسترانده! این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل امروز و پس از گذشت سی‌سال می‌باید به «قانون‌سالاری» بیاندیشیم؟ اگر «قانون‌سالاری» خوب است، مگر آنروزها خوب نبوده؟

زمانیکه در سیاه‌چال‌های همین حاکمیت اوباش پاسدار از دختران این سرزمین به جرم عقاید سیاسی‌شان، تجاوز می‌کردند، تا برای تیرباران صبحگاهی آماده شوند، فیلم‌ها و ضبط‌صوت‌ها کجا بود؟ اوباش «تحکیم ‌وحدت»، که خود از حامیان سرکوب دانشگاهی در این مملکت هستند، به چه دلیل با سی‌سال تأخیر به قول خود به فکر حفظ «نوامیس» دختران دانشگاهی افتاده‌اند؟ امثال این دختر دانشجو، آنروزها مورد تعدی قرار نمی‌گرفت؟ اگر امروز یک برنامة از پیش آماده شده، وسیلة «تبلیغات» مهوع «قانون‌سالاری» در دست مشتی خودفروختة اجنبی‌پرست شده، و اگر امثال عمادالدین باقی، محمد ملکی، هاشم آغاجری، و ... امروز قانون‌شناس شده‌اند، ما که می‌دانیم این حکومت از کدام لجن‌زار سر بر آورده.

عیسی سحرخیز، در سایت آیت‌الله رفسنجانی ـ روزآن‌لاین ـ مقاله‌ای قلمی فرموده‌اند تا به قول خودشان ابعاد «فساد و فاجعه» را در این مملکت «نشان» دهند! البته از آنجا که «بر کچل نام زلف‌علی می‌گذارند»، آقای سحرخیز نیز خیلی «دیرهنگام» سر از بالین «توهمات» افسانه‌ا‌ی‌شان برداشته‌اند. با این وجود جهت حفظ «ظواهر» ـ می‌دانیم که برای این قماش زباله، «ظواهر» همه چیز است ـ فقط پس از تجلیل فراوان از اهداف والای این «انقلاب»، و یادآوری جانفشانی‌های اصطلاح‌طلبان، و این امر مهم که «انقلاب» چقدر خوب بوده، همچون دیگر همپالکی‌ها در حزب‌ توده، مسجد شوربا، هیئت روحانیت سلطنت‌طلب، و ... اظهار تأسف می‌فرمایند که چرا کار به اینجا کشیده؟ باید به ایشان بگوئیم، ما که می‌دانیم چرا کار به اینجا کشید، و در بالا هم گفتیم که ارباب‌تان زیر پای مبارک‌ سروران‌تان را خالی کرده‌اند. اگر شما ماوقع را نمی‌دانید، از همان‌ها که سی‌سال است از دست‌هایشان همه روزه نان دریافت می‌کنید، بپرسید! ‌با این وجود ما از شما می‌پرسیم، «حاج‌آقا! چرا تأسف می‌خورید؟» برای شما که بد نشد!‌ ما که می‌دانیم از کدام سوراخ بیرون آمده‌اید! چرا به قول همان‌ها که تحت فرامین‌شان مردم این مملکت را سرکوب کرده‌اید، پس از وضو و غسل و جماع و تقیه و تنقیه و بساط و هزار کثافتکاری دیگر،‌ شکر نعمت نمی‌گذارید؟ می‌بینیم که حاج‌آقا با یک من ریش «انقلابی»، حالا طرفدار آزادی‌مطبوعات هم شده! از قدیم می‌گفتند «فلانی را به ده راه نمی‌دادند، ...» آنروزها که رهبر انقلاب شکوهمندتان می‌‌گفت، «قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند»، و هیئت تحریة روزنامة آیندگان به زندان رفت و هیچکس نفهمید کارش به کجا کشید، آنروز که سردبیر پیغام‌امروز را در تهران تیرباران کردند، مطبوعات «مشکل» نداشتند؛ مشکل حل شد و شما هم سی‌سال «عزت» و احترام برای ما ملت و خصوصاً مطبوعات مملکت به ارمغان آوردید! پس می‌باید باز هم پرسید، ‌ درد سرکار چیست که می‌نالید:‌

«اين بحث امروز و ديروز هم نيست، سال‌هاست كه چنين فاجعه‌ي عميق و فساد گسترده‌اي رواج داشته است. ‏اما امروز كه پايه‌هاي حكومت ولايت فقيه با روش‌هاي غيرمردمسالارانه سست شده[...]»


پس ایشان قبول دارند که سال‌های سال است چنین فاجعه‌ای بر ملت ایران تحمیل شده، و حتماً همان روزها که به فرمان امام امت توی سر مردم این مملکت می‌زدند، جهت مبارزه با همین «فجایع» و حفظ حکومت ولایت فقیه با روش‌های مردم‌سالارانه بوده! ولی «نگرانی» حاج‌ سحرخیز همانطور که می‌دانیم ارتباطی زیادی با فجایع ندارد، به قول خودشان، «امروز پایه‌های حکومت سست شده!» بله، دیروز مردم‌سالاری بود و همه چیز «محکم»، امروز دیکتاتوری شده، و همه چیز هم «سست»!‌ واقعاً هم حق دارند. چون اگر پایه‌های این حاکمیت آدمخوار «سست» نشده بود، ایشان بجای «لغزپرانی» در روزی‌نامه‌های حکومتی که به دست اوباش حوزه و بازار در خارج از مرزها تأمین هزینه می‌شود، هنوز مشغول انجام وظایف انقلابی و مردم‌سالارانه در خدمت ولایت فقیه بودند! البته هدف این وبلاگ به هیچ عنوان بررسی اوضاع و احوال اوباشی از قماش سحرخیز نیست، می‌دانیم که اینان همچون ویروس از همه جا به سراغ ملت‌ها و مردمان می‌روند، تا نانی به کف آرند و به نکبت بخورند، و از قضای روزگار مثل «خرگوشک کوچولو» زاد و ولدشان هم زیاد است!

ولی سئوالی که معمولاً در فضای سیاست‌های استعماری بی‌جواب می‌ماند، وضعیت «اصطلاح‌طلبان»، «آزادیخواهان»، «انقلابیون»، و ... در ارتباط با عامل «قدرت» است! جواب به این سئوال را اوباش حکومتی و اوباشی که در انتظار رسیدن به حکومت روزشماری می‌کنند، پیوسته به سکوت برگزار خواهند کرد، تا با تکیه بر این سکوت بار دیگر استعمار بتواند مهره‌های «مطمئن»‌ و سرسپرده را به صور مختلف در رأس امور مملکت به مردم کشور حقنه کند. امروز شاهدیم که استعمار، سرمایه‌گذاری خود جهت حاکمیت اسلامی را عملاً‌ طی سی سال مستهلک کرده، و جهت به قدرت رساندن گروه دیگری از همین اوباش دست به صحنه‌سازی زده!

این است واقعیت آنچه «افشاگری‌های»‌ امروز را رقم می‌زند. از یک دخترخانم فیلم می‌گیرند؛ یک سردار را لخت و عور میان 6 زن دستگیر می‌کنند؛ دو نمایندة مجلس را به دلائل «اخلاقی» به زندان اوین می‌برند؛ پالیزدار را به هلفدانی می‌اندازند؛ ‌ و امروز هم خبردار شدیم که یکی از کتاب‌سازان مهم حکومت اسلامی، «عبدالله شهبازی» پس از سی‌سال عزت و احترام در «وزارت اطلاعات» جمکران، روانة سلول‌های زندان زیر نظر همکاران سابق خودش شده! با این وجود، نویسندة این سطور معتقد است که جهت بررسی آنچه در ایران در شرف وقوع است، بر خلاف ادعاهای «مسخرة» حزب توده نمی‌توان در پی کشف «تضاد» در بطن دسته‌بندی‌های سیاسی کشور بود.

حزب توده که طی نیم قرن گذشته، خود تبدیل به یکی از عوامل اصلی تأمین فلسفة وجودی جهت حاکمیت راستگرایان افراطی بر جامعة ایران شده، در «سرمقالة»‌ خود ادعا دارد که بحران «پالیزدار»‌ و به احتمالی بحران‌های دیگر، نشانة برخورد میان جناح‌های مختلف حکومت است!‌ این «تحلیل» درست همان است که در مثل گفته‌اند، «شیره را خورد و گفت شیرین است!»‌ دست‌تان درد نکند، برای ارائة چنین تحلیل فراگیری حتماً 70 سال سابقة فعالیت‌ سیاسی هم لازم بود! ولی لنینیسم آبکی «حزب توده» در همین نقطه متوقف می‌ماند!‌ خلاصه بگوئیم، عامل «تضاد» را آقایان توده‌ای‌ها فقط در برخوردهای احمدی‌نژاد با دیگر عمله‌های استعمار «خلاصه» می‌کنند!‌

در اینکه اوباش نانخور استعمار به جان یکدیگر افتاده‌اند جای هیچ تردیدی نیست، ولی اگر حزبی ادعای ارائة «تحلیل» دارد بهتر است اول بگوید که چرا لنینیسم آبکی‌اش «تضاد» را فقط در بطن جامعة ایران دنبال می‌کند؟ چرا این «تضاد» در چارچوب برخورد منافع قدرت‌های بزرگ جهانی مورد بررسی قرار نمی‌گیرد؟ وقتی می‌گوئیم مشکل اساسی در کشور ایران پرده‌پوشی و «آبروداری» احزاب و تشکیلات سیاسی برای محافل استعماری است، بی‌دلیل چنین حرفی نزده‌ایم. رفتار «ابلهانة» توده‌ای‌ها خود یکی از نمونه‌های واقعی و ملموس چنین برخوردهائی است. تشکیلات سیاسی در کشورهای جهان سوم از هیچگونه حوزه‌ای جهت برخورد سیاسی، حتی در چارچوب نوعی «رزمایش» نمایشی برخوردار نیستند؛ دست‌نشانده‌اند و تا آخرین قطرة خون در پای اربابان جان‌فشانی خواهند کرد!‌

ولی صحنة امروز کشور را می‌باید به صورتی منصفانه و با تکیه بر شواهد واقعی مورد بررسی قرار داد. «روشنگری» یکی از اهداف اصلی در برخورد سیاسی است، در غیر اینصورت همة صحنه‌گردانان و دلالان و لات‌ها از قماش هیئت مؤتلفه، احمدی‌نژاد، مقام معظم، و ... به سیاست کشور خواهند پرداخت. و می‌دانیم که اگر سیاست مملکت در دست چنین افرادی گرفتار آید، اهداف اصلی سیاست از میان خواهد رفت؛ سیاست همانطور که تا به حال دیده‌ایم در کشور ایران نان‌دانی شده! می‌باید با این روند برخورد کرد؛ و قبول کرد که در شرایط فعلی استعمار دیگر جهت تأمین حاکمیت بر کشور ایران نمی‌تواند از میان ناکجاآبادها و زباله‌دانی‌های خود در این سوی و آن سوی جهان، «شخصیت» بیرون بکشد و در طرفه‌العینی اینان را بر جامعة ایران، همانطور که طی خیمه‌شب‌بازی‌های 22 بهمن شاهد بودیم، تحمیل کند. این تلاش استعماری در دورة محمد خاتمی از سوی غرب صورت گرفت و نتیجة آن جز بی‌آبروئی شخصیت‌های «پشت‌پردة» استعمار هیچ نبود. دیدیم که چگونه از درون سلول‌های زندان اوین «شخصیت» به واشنگتن و لندن «اعزام» می‌شد، و پشت سر هم از زبان وزراء، نمایندگان مسجد شوربای اسلامی، و دیگر نانخورهای حاکمیت ضدبشری آخوندی در ثنای آزادی و آزادیخواهی «رساله» به سراسر جهان مخابره می‌شد! اگر این ترفند استعماری در نطفه خفه شده، مطمئن باشیم که نمایشات مضحک دیگری که از این قماش در دست تهیه است نیز به اهداف خود نخواهد رسید.

اینکه این دولت و این حاکمیت کاری با انسان و انسانیت ندارد یک مطلب قبول شده است. ولی این امر که «تضاد» ایجاد شدة فعلی را همانطور که عملة حکومت اسلامی تعریف می‌کنند، «تلاشی»‌ جهت بهبود شرایط کشور معرفی کنیم، و یا همچون حزب همیشه منحلة توده، به دنبال «کشف» تضاد در میان طبقات چاقوکشان حاکمیت وابسته به سرمایه‌داری غربی در تهران باشیم، مطلب دیگری است. اهداف واقعی استعمار از تزریق دو راه‌کاری که در بالا به آن اشاره کردیم کاملاً روشن است، یک راه‌کار روی به جانب توجیه این حاکمیت و «تفهیم» اهداف والای آن دارد، و راه‌کار دیگر تمامی سعی خود را به خرج می‌دهد که برخوردهای ایجاد شده در بطن جامعة ایران را فقط به موضوعات داخلی محدود کند. این دو برخورد از قضای روزگار انگشتان یک دست واحد‌اند: گسترش «توهم» قدرت سیاسی حاکم، و گسترش ساده‌اندیشی در امور سیاست کشور. همان عواملی که نهایت امر در به وجود آوردن «فاجعه‌های» سیاسی پی در پی در ایران نقش‌آفرینی کرده‌اند.






...

هیچ نظری موجود نیست: