صحنهگردانان سیاست روز در کشور ایران علاقة فراوانی به مردگان دارند. این یکی از خصوصیات اصلی جوامع استبدادزده است. مردگان در اختیار زندهها قرار میگیرند، تا هر گونه تحلیل و بررسی که زندهها «صلاح» میدانند در موردشان صورت گیرد. به طور مثال، در شرایطی که حکومت اسلامی کبریتهای بیخطری از قماش ابراهیم یزدی، بازرگان، و بسیاری از اوباش داخلی خود از جمله «استاد» بنیصدر را تبدیل به مخالفان سیاسی کرده، و مرتباً در مورد احوالات و گفتار اینان داد سخن میدهد، یکی از طویلترین خیابانهای پایتخت اشغال شدة کشور ایران به نام «دکتر» شریعتی مزین شده! این جناب «دکتر» اگر زنده میبودند، مسلماً در کنار بسیاری دیگر یا محکوم به زندگی در خارج از کشور میشدند، و یا در سلولهای زندان «اسلامی» اوین از اوباش و چاقوکشان سرمایهداری بینالمللی همه روزه کتک و مشت و لگد دریافت میفرمودند. ولی از آنجا که «دکتر»، عمرش را به بنده و شما داده، خیابان به نام وی کردن زیاد اشکال ندارد؛ هر وقت میخواهند «دکتر» را به حکومت اسلامی میچسبانند، هر وقت هم لازم شد از حکومت جدا کرده، به اوپوزیسیون «هزارخط» دستساز استعمار منسوب میکنند!
در قدیم، آخوندی برای یک زن شوهردار دندان تیز کرده بود. روزی شوهر این زن را هنگام ادرار در یک کوچة بنبست غافلگیر کرد و گفت فلانی، زنت بر تو حرام است، رو به قبله ادرارکردی، محلل باید! خلاصة مطلب آخوند به نیت خود رسید! ولی روزی که خود در همان کوچه و به سوی همان قبله در حال ادرار بود، و همان مرد وی را غافلگیر کرد و گفت، زنت بر تو حرام است، و محلل باید! آخوند خندید و گفت، خیر! من آلتام را به سوی مشرق پیچانده بودم، تو ندیدی! مرد میگوید از کجا بدانیم تو آلتات را پیچاندهای؟ آخوند جواب میدهد، «برای اینکه پیچش دست خودم است!» این دقیقاً همان داستانی است که در نخستین روزهای انقلاب «شکوهمند» اسلامی، خمینی تحویل مردم داد: «اگر همه بگویند نه، من میگویم آری، و حق هم با من است!»
بله، همانطور که میبینیم «پیچ» بساط شریعتی هم مثل فلان حاج پشمالدین به دست خودشان افتاده! شریعتی در برخی محافل متفکر بزرگ اسلامی است، و در برخی دیگر همتراز زندقه و کفار! هر چند این محافل همگی سر در یک آخور مشترک داشته باشند! در واقع، بستگی دارد کدام محفل میباید بوق تبلیغاتی خود را تحت عنوان اسلام به خورد ملت ایران دهد. ولی اگر منصفانه تحلیل کنیم شریعتی نه در کتابهایش و نه در مقالات و سخنرانیها آنقدرها «آش دهان سوزی» نیست. شریعتی نه با فلسفة غرب آشنائی آکادمیک لازم را دارد، و نه فناوریهای نظریهپردازانة «جامعهشناسی» علمی غربی را میشناسد. دانش وی از اسلام و تاریخ اسلام نیز فقط در حد همان پیشفرضهائی است که از طرف عوامالناس و خصوصاً طبقات اجتماعیای که به جماعت قاری و روضهخوان نزدیکاند، مورد «تأئید» کامل قرار میگیرد. شریعتی نه در زمینة علم جامعهشناسی اهرمهای جدیدی را مطرح کرده، و نه سواد اسلامیاش در حدی است که بتواند از مرزهای اسلام حوزوی و عامیانه فراتر رود. آنچه شریعتی را در بطن جامعة ساواکزدة آریامهری به مرتبه و درجة «والای» متفکر رسانده، در واقع بازتاب فقر فرهنگی خود اوست. وی تلاش دارد تا به صورتی هر چند ابتدائی، «چندپارگی» فرهنگی در بطن جامعة ایران را جوابگو باشد. البته میباید عنوان کنیم، پاسخی که شریعتی مییابد فقط در راستای نیازهای قشر و طبقة اجتماعی خود اوست! طبقهای که در اوج اسلامباوری میبایست کراوات بزند، ریش بتراشد، با زنهای بیحجاب معاشرت و نشست و برخاست کند، «علمی» باشد، و خود را علمدوست هم بنمایاند! خلاصة مطلب همان بنبستی که استعمار در چارچوب حاکمیت پهلویها طی 57 سال ایران را در بند آن گرفتار آورده بود.
اینکه شریعتی برای «پاسخ» به این «بنبست» ساختاری، بازگشت به نوعی «اسلامباوری» علمینما را توصیه کرده، در عمل یک «بیراهه» است! اسلام نمیتواند علمی باشد! این دین، چون دیگر ادیان بر اساس «تعبد» و بندگی بنا شده، و جائی برای «شهروند» در مفهوم امروزی کلمه در آن پیشبینی نشده است. تبعات بیراهة پیشنهادی شریعتی، یا توهمی به نام اسلام «پیشرو» را، امروز ملت ایران به بهای بسیار سنگینی در لوای یک حکومت آخوندی، همه روزه با پوست و گوشت خود متحمل میشوند. مفر از جامعة استبدادزده و ساواک ساختة پهلویها نه «انقلاب» اسلامی بود، و نه به اصطلاح حکومت کارگران و زحمتکشان، در الگوی «اروپای شرقی»! مفر از چنین بنبستی سادهتر و قابل هضمتر از اینها بود. میبایست تلاشها بر پیریزی یک پروژة اجتماعی، سیاسی و اقتصادی متمرکز میشد که هم حضور فعال و همهجانبة مردم را برانگیزد و هم با تأمین حقوق انسانی ملت مایة گسترش آرامش، امنیت و صلحاجتماعی شود. امروز نیز این نیاز برآورده نشده! چرا که چنین فرایندهائی را نه در اسلام شیعی میتوان یافت و نه در استالینیسم افسار گسیخته!
ولی همانطور که گفتیم انداختن باد در بادبان کشتی «شریعتی» امروز مدروز شده! و در این راستا بنگاه «بیبیسی» نیز نمیخواهد از همپالکیها عقب بماند. به همین دلیل در تاریخ 31 خردادماه سالجاری، در گزارشی از مراسمی که به یادبود شریعتی بر پا شده، چنین مینویسد:
«[این بنیاد] روز بیست و نهم خرداد هم زمان با سی و یکمین سالگرد شهادت دکتر شریعتی میزبان نشستی با عنوان زن و شریعتی بود.»
همانطور که میبینیم «بیبیسی» نیز «شهادت» فرضی شریعتی را همصدا با برخی محافل آخوندی مورد تأئید قرار میدهد! و در شرایطی که هالهای از ابهام کامل بر زندگی و مرگ شریعتی، همکاریهای احتمالی وی با ساواک و تشکیلات دولت سایه افکنده، اینگونه «موضعگیریهای» مزورانه را از جانب یک خبرپراکنی نه چندان خوشنام چگونه میباید تحلیل کرد؟ همه میدانیم که در دوران پهلویها، کلیة فعالیتهای سیاسی در دانشگاه زیر نظر ساواک سازماندهی میشد. و امروز نیز در بر همین پاشنه میچرخد. از طرف دیگر تأسیس تشکیلات گستردهای مذهبی با سرمایهای بسیار کلان، به نام حسینیة ارشاد در شمال شهر تهران، و هدایت منظم خیل مستمعین دانشجو به این مرکز از طرف مقامات امنیتی، این شبهه را ایجاد میکند که فوت کردن در آستین پارة «روشنفکری اسلامی» بیشتر یک پروژة امنیتی بوده تا یک عکسالعمل «اجتماعی ـ تاریخی»! خلاصة مطلب، پدیدهای که امروز آن را شریعتی میخوانیم، همچون اسطورههای مصدق، فاطمی، بازرگان، بنیصدر، و ... مجموعهای است از توهمات اجتماعی در داخل کشور، و تبلیغات استعماری غرب!
در ثانی، این سئوال مطرح میشود که، اگر امروز برخی افراد در بارة شریعتی اظهارنظر میفرمایند، خود تا چه حد از جامعة ایران شناخت تاریخی و اساسی دارند؟ کسانیکه در این «گردهمائی» سخنرانی کردهاند، با در نظر گرفتن محتوای کلامشان عملاً جز تکرار همان تبلیغات سیاسی حکومت اسلامی حرف دیگری نداشتهاند. این فضاسازیها را مسلماً نمیتوان در یک وبلاگ گشود، ولی زمانیکه یکی از سخنرانان به نام پروین بختیارنژاد، در مقام روزنامه نگار عنوان میکند که شریعتی از طرفداران حضور زنان در سطح جامعه بوده، میباید به ایشان بگوئیم، در آنچه شریعتی عنوان کرده نمیتوان «حضور زن در جامعه» را به مفهوم امروزی تمیز داد. در ثانی، «حضور» به هیچ عنوان به معنای «حقوق» نیست! زنان هندوستان نیز حضور گستردهای در سطح جامعه، کارگاهها و کارخانهها و مزارع دارند، ولی به دلیل ساختار مردسالار و زنستیز حاکم بر این جامعه، تعداد بیشماری از همین زنان پس از مرگ همسر دست به خودکشی میزنند، و یا به همراه جسد وی سوزانده میشوند. از این گذشته، «روزنامهنگار» محترمه فراموش کردهاند که سخن گفتن از «حضور» زن در جامعة امروز تبدیل به یکی از ترفندهای حکومت اسلامی شده، تا به این ترتیب بتواند بهرهکشی از نیروی کار ارزان قیمت زنان را تحت عنوان «حقوق اجتماعی» برابر زن و مرد، بر جامعه تحمیل کند. بررسی تمامی این «سخنپرانیها» مسلماً نیازمند صرف وقت و نیروئی است که از حد یک وبلاگ فراتر میرود، ولی در این اصل کلی تردیدی نیست که چرخش صریح حاکمیت انگلستان به سوی «اسلام روشنفکری» که دیروز با انتشار سخنان مضحک اکبر رفسنجانی در مورد آزادیهای اجتماعی آغاز شده، و امروز کار را به شریعتی و «زندوستی» اسلامگرایان ایران کشانده قسمتی از یک سیاست کلی است. سیاستی که در مورد چند و چون آن در فرصت دیگری سخن خواهیم گفت.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر