داستان ما ایرانیان و استعمار حکایتی است طولانی! هر چند امروز برخی سعی دارند مسئلة استعمار و نقشههای «کهن» استعماری، در راه به زنجیر کشیدن ملت ایران را به حاجروحالله، دارودستة «رهبری»، «مهروزی» و یا «سرداراکبر» محدود کنند، قضیه از اینها ریشهدارتر است. اصولاً یک سئوال را باید مطرح کرد، و آن اینکه کدام شیرپاکخوردهای میتواند تصور کند، سیاستهای استعماری در منطقة نفتخیز خاورمیانه و مرزهای آسیائی روسیة امروز، میتواند به چند عنصر و پادوی استعمار محدود بماند؟ اگر این سئوال در تمامی ابعاد آن بررسی شود، جواب روشن خواهد بود؛ سیاستهای استعماری برای حفظ هزاران میلیارد دلار منافع سالیانة خود برنامههای مفصلتری روی میزهای طراحی پهن کردهاند. به طور مثال، زمانی که در یک منطقه، بحران عمیقی از نظر راهبردی، نظامی و عقیدتی به راه میافتد، یکی از نخستین شگردهای استعمار، سرمایهگذاری در جریانهای متخالف است! به طور مثال، زمانی که در ایران غائلة 22 بهمن به راه افتاد، استعمار همانقدر در اوجگیری برنامة گروههای «ملیگرا» سرمایهگذاری کرد که در جنبشهای به اصطلاح «چپکارگری» و یا «اسلامی»! دلیل هم روشن بود؛ استعمار نمیتواند شرایطی را بپذیرد که در آن «نظارت عالیه» بر مسائل سیاسی یک منطقة با اهمیت از دست برود، و از اینرو حتی اگر به قیمت فدا کردن گوشهای از منافعاش باشد، میباید دستی از دور بر آتش نگاه دارد.
در دوران «جنگ سرد» این جبههگیریها روشن و واضح بود. به طور مثال طرز برخورد حزب توده، به عنوان یک جریان سیاسی وابسته به اتحاد شوروی، با «بلوای» 22 بهمن کاملاً صریح بود: این حزب میدانست که هدف اصلی این بحرانآفرینی جبهة جنگ در افغانستان است؛ میدانست که «فقر» تفکر سوسیالیسم ایرانی، نمیتواند با حربههای «پوپولیسم» اسلامی، که دههها از طریق کانالهای تبلیغاتی غرب مورد حمایت قرار گرفته بودند، مبارزه کند؛ میدانست که آمریکا همزمان در حال شکلدادن به یک «جنبش» چپنمای غربی در ایران است، تا هم با چپنمائیهای «خطرناک» جبهة اسلامگرائی را تقویت کند، و هم در صورت نیاز، حتی تفکر سوسیالیستی را نیز بتواند به جانب منافع غرب منحرف سازد؛ و باز هم این حزب میدانست که با در نظر گرفتن این واقعیات، منافع اردوگاه «شرق» ایجاب نمیکند که حزب توده، با جبههگیریهای این چپآمریکائی خود را همگام سازد؛ و نهایت امر به عنوان حزبی که «هدف» سیاسیاش صرفاً به دست گرفتن قدرت و تفویض اهرمهای تصمیمگیری به کرملین بود، بهترین راه را در مدارا با «بلواگران» 22 بهمن میدید! این سیاستی بود که رهبران این حزب تا آخرین قطرة خون پیش بردند، و در این راه ـ هر چند که کاملاً مسخره و مضحک بنماید ـ حتی جان باختند.
ولی اگر وابستگی بنیادین حزب توده به جریانی کاملاً «شورائی»، شناخت تمایلات سیاسی آنرا آسان میکرد، به دست دادن یک شناخت عمیق از بحرانی که در بطن «تشکیلات» مختلف، و در جمع «دستنشاندگان غرب» به وجود آمده بود، به این سادگیها امکانپذیر نمیشد. این گروهها اگر در فردای بلوای 22 بهمن به دو دستة «ظاهراً» مجزا تقسیم شدند: هواداران حکومت «عدلالهی» و مخالفان؛ ماهها پیش از این بحران همگی «رجزخوانان» حاجروحالله شده بودند. ریشة این «اجماع» سیاسی، در «رهبری» فردی به نام روحالله خمینی، که «زعامت» وی به دلیل راهبردهای تبلیغاتی غرب عملاً «غیرقابل» تکذیب شده بود، در واقع خود مسئلهبرانگیز میشود. این سئوال پیش میآید که چرا جریانات سیاسی یک کشور، رهبری یک روحانی را با تمامی «عواقب» اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن میپذیرند، و «مبارزه» با این «فتنة» اجتماعی را صرفاً منوط به سقوط مهمترین سنگر مخالف همین «عارضه»، یعنی سلطنت پهلوی میکنند! حتی در یک ارزیابی سیاسی از قبیل «علل ـ معلول» جوئی، این طرز برخورد یک «حماقت» تمام و کمال بیش نیست؛ فروپاشاندن یک متحد بالفعل، در جهت حمایت از یک دشمن بالقوه!
ولی برای تحلیل آنچه گذشت، میباید گامی به عقب برداشت، با دقت بیشتری به صحنة سیاست کشور نگاه کرد. چرا که تحلیلهای سطحی و «مردم فریب»، از آندسته که 27 سال است بر سیاست کشور حاکم شده، همانطور که شاهد بودهایم کارساز نیست. و متاسفانه میباید قبول کرد که واقعیات در لایههای دیگری نهفته. نخست اینکه سلطنت پهلوی در مقام یک حاکمیت، هیچگاه مجموعة «سیاسی ـ امنیتیای» مستقل نبوده. این حاکمیت در موضعگیریهای درازمدت، پیوسته آلت فعل سیاست غرب بوده، و روزی که مقامات شیعة 12 امامی، یعنی بنیادی که «مشروعیت» قانونی، عرفی، و مذهبی همین سلطنت را در مقابل تودههای مردم «تضمین» میکرد، بر سلطان شوریدند، «حاکمیت» بدون حمایت غرب، کار زیادی از دستش بر نمیآمد. از طرف دیگر جریانات سیاسی نیز، بر خلاف ادعاهای «مردم فریبشان»، از هر گونه «استقلال» عمل به دور بودند، موجودیت اینان نیز صرفاً در ارتباط با منافع غرب «معنا» مییافت؛ خلاصة کلام، اگر «درباری» در کار نبود، «حزبی» هم در کار نبود تا بتواند با «دربار» به گفتگو بنشیند! در نتیجه، همکاری «جریانات» سیاسی مختلف با دربار پهلوی جهت مقابله با «بلوای» 22 بهمن، کاملاً غیرممکن بود. این سلطنت در برابر آنچه به غلط «فشار تودههای ناراضی» تحلیل شد، گامی به عقب برداشت، تا «صحنه» را تمام و کمال به استعمار واگذارد. استعماری که میباید گزینههایش را اینک «آزادانه» در جامعة ما مستقر کند. تنها فردی که از شکاف «فرضی» میان «سلطنت» و روحانیت قصد بهرهبرداری داشت، مرحوم شاپور بختیار بود. ولی شهامت سیاسی او در شرایطی که «خودفروختگی» سیاسی سکة رایج شده بود، فقط وسیلهای برای استعمار فراهم آورد که فروپاشی ارتش را نیز تسریع کند!
در واقع، استعمار نمیتوانست بپذیرد که تلاش در به قدرت رساندن یک حاکمیت «اسلامی» در ایران، در نیمهراه به دست بختیار و چند شخصیت محدود در جنبش چپ و دمکرات ایران به «دمکراسی» پارلمانی، آزادی مطبوعات، احزاب و ... منجر شود؛ جواب بختیار را همان «تودههای» مسلمانی دادند، که امروز خود و هموطنانشان را به خرید و فروش جگر، امعاء، احشاء و کلیههایشان انداختهاند، و در تفاسیری مضحک و مسخره، قلههای فناوری هستهای جهانی را نیز همزمان فتح کردهاند!
غرب پس از حاکم کردن «اسلام» بر ایران، در جناحبندیهای «موافقان» حکومت عدل الهی، که در آغاز کار تقریباً تمامی جناحهای «فرضی» سیاسی کشور را فرا گرفته بودند، دست به تصفیه زد؛ در این راستا، به تدریج فیضیهها، بازار، سرمایهداری خردهپا و کمپرادور، روشنفکری دانشجوئی «اسلامی»، مورد حمایت قرار گرفته، بقیة سیاسیون، که تا این زمان دکوراسیون «انقلاب» 22 بهمن شده بودند، به سلولهای زندان اوین و قصر راهنمائی شدند؛ راهبردی که کاملاً قابل پیشبینی بود! در واقع، طیفهای «چپانقلابی»، و «اسلام راستین» دو تیغهیک قیچی سیاسی بودند، و اهدافی مشترک دنبال میکردند: خوش خدمتی به اجنبی و فراهم آوردن زمینة چپاول منافع ملت ایرانیان در ازاء چند روزی حکومت استیجاری! قرعة این «بختآزمائی» سیاسی، به دلایل متعدد تاریخی آنروزها به نام «حوزههای علمیة» شیعة 12 امامی اصابت کرد، هر چند که چون نمونههای یوگسلاوی و آلبانی و حاکمیتهای «چپمستقل»، و یا چون نمونة «لیبیائی»، حکومت «اسلام مساوات طلب» نیز میتوانست در دستور کار «غرب» قرار گیرد! امروز بیدلیل نیست که شاهد تبلیغات گستردة طرفداران «حزب کمونیست کارگری» در تلویزیونهای لوسآنجلس هستیم، و بیدلیل نیست که حضور فعالانة مأموران امنیتی حکومت اسلامی در دانشگاههای امآیتی و هاروارد را میبینیم، و باز هم بیدلیل نیست که حمایت بنگاههای سخنپراکنی استعماری از عمال تبلیغاتی حکومت اسلامی تحت عنوان «روشنفکر»، «حقوقدان»، «نویسنده» و ... را شاهدیم؛ اینها نشاندهندة یک واقعیت تکاندهندهاند: استعمار حاضر نیست از لقمة چربی که در ایران برداشته دست بشوید.
ولی در این میان، تحیرآورترین تجربة سیاسی امروز کشور را میباید به حق، در همگامیهای «دربار» فراری پهلوی با عمال «حکومت» جنایتکار اسلامی یافت! در همین راستا، یکی از سایتهای «مستقل» که ارتباطات گستردهاش با محافل حکومت اسلامی فقط از چشم کورهای مادرزاد پنهان میماند، و اخیراً طی نمایشات «فیلترینگ» سایتها گویا مورد کملطفی عمال «مهرورزی» هم قرار گرفته، چندی است که اقدام به انعکاس سخنرانیها و ترهات «شاهزادة» پهلوی میکند! شاید تعداد قلیلی از هموطنان ما از این واقعیت آگاه باشند ولی در جستجوی ارتباط و همگامیهای «دربار» و «حوزه» نمیباید به دوران «شاهشهید» قاجار بازگشت؛ چرا که آخرین نمونة همین ارتباط، درست به روزهای بلوای 22 بهمن بازمیگردد!
«امیرانی»، نویسندة درباری، و سردبیر ماهنامة «خواندنیها» نامی آشناست. وی از جمله معدود مقالهنویسانی بود که پس از «پیروزی» بلوای 22 بهمن، به سرعت به جوخة اعدام سپرده شد. بهانة این عمل سبعانه که هیچ توجیه «امنیتی» نیز بر آن متصور نبود، «همکاری با نظام فاسد پهلوی اعلام شد!» اتهامی که آنروزها از عجایب روزگار، اگر شامل حال صدها تن از حججاسلام، مأموران حوزههای علمیه، محتکران بازار، نظامیان عالیرتبه، کارمندان ساواک، افسران آدمکش شهربانی و غیره نشد، به سرعت شامل حال یک نویسنده میشد! امیرانی، که برخی او را «بلبل» سخنگوی فراموشخانههای ایران مینامیدند، چون برادران «توفیق»، شهرت به افشاء اسرار مگوی داشت. وی در فردای روزی که حاجروحالله، با آن وضعیت مسخره همچون خردجال پای به تهران گذاشت، در آخرین مقالة زندگانی خود تلویحاً نوشت، «دریا برفت تا گوهر برآید؟!»
و شاید تعداد قلیلی از هموطنان ما بدانند که این «مقاله» در واقع پرده از تلاشی بر میداشت که همانروزها، در کاخهای اشغال شدة سلطنتی در جریان بود، و محافلی تحت عنوان «جماعت خفیة سلطنت و فقاهت» پایهگذارانش بودند؛ وظیفة اصلی این محافل همانا «آشتی» سلطنت و ولایت فقیه بود! بلی، اعضای فعال این «جماعت»، بر خلاف آنچه ممکن است متصور شویم، اعضای ساواک و وزرای دربار نبودند، آنان همگی آیتاللههای بنام حوزههای علمیه بودند که مضطربانه، یکی پس از دیگری، از «وحشت کمونیسم» به دامان مصالحه با دربار فرو میافتادند، درباری که دیگر وجود خارجی هم نداشت. دلیل بازگشت جناب روحالله به فرمان آمریکائیان از قم به تهران، زندانی شدن «امیرانتظام»، منزوی شدن «نهضتآزادی» و بسیاری از وقایع آنروزها در همین «جملة کوتاه» میباید جستجو شود. خلاصه بگوئیم، آمریکا از وحشت فروپاشی «حکومت اسلامیای» که در دستور کار خود در ایران قرار داده بود، به دست و پا افتاد!
و این جریان هنوز تا به امروز ادامه دارد. امیرانی بهای این افشاگری را با خون خود پرداخت، ولی آنان که امروز «زیرجلکی» سخنرانیهای «شاهزاده» انعکاس میدهند، و در عین حال به سایت «مستقل» و سیاسیشان محافلی لینک میدهند که مستقیماً زیر نظر «ساواما» و در شهر تهران فعال هستند، بدانند که دوران خوش گذشته سپری شده. امروز هم ایرانی چشمانش بیناتر از دیروز است، و هم آن «جنگ ملعون سرد» که به امثال اینان «فلسفة» وجودی داده بود، از میان رفته. امروز معیار سیاست کشور، در رزمگاه ایدئولوژیها رقم خواهد خورد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر