در وبلاگ امروز نیمنگاهی به رابطة
ایدئولوژی با سیاست ـ عرصة واقعیت ـ میاندازیم.
در این راستا ابتدا احوالات اسلام جمکرانی را، چه در مقام یک ایدئولوژی و «آرمان»، و چه به عنوان یک حکومت ـ واقعیت مادی،
فیزیک و غیرایدئولوژیک ـ بررسی میکنیم. سپس تاریخچة مختصری از رابطة قدرتهای جهانی از
جمله آتلانتیسم با پدیدة اسلام سیاسی ارائه میدهیم. نهایت
امر به درون مرزهای ایران بازمیگردیم و بحران فعلی حکومت ملایان را بررسی میکنیم. پس نخست بپردازیم به رابطة ایدئولوژی با سیاست.
تاریخ به ما میآموزد که تمامی رژیمهای
سیاسی، خصوصاً آندسته که بر نوعی
ایدئولوژی پایدار و غیرقابل تغییر متکی شدهاند،
پس از گذشت چند صباح از موجودیتشان در روند برخورد با مسائل داخلی و خارجی
پای به عرصة تناقض و یکبام و دو هوا میگذارند.
نمونهها فراوان است؛ آمریکای
«لیبرال» و حمایتهای پیوستة واشنگتن از دیکتاتوریها و رژیمهای نژادپرست؛ بلشویسم «رهائیبخش» اتحادشوروی و اشغال نظامی
و سرکوبگرانة اروپای شرقی؛ آریامهریسم
«مترقی و مدرن» و آب ریختن به آسیاب آخوندیسم متحجر؛ و ... فقط چند نمونه از این تناقضهاست. ولی تاریخ درس دیگری نیز به ما میآموزد، و آن اینکه،
در دوران بروبیای این رژیمها، هیچکدام از مقامات رسمی به خود اجازه نخواهد
داد برخورد «ضدونقیض» رژیم حاکم را به زیر سئوال برد. به عبارت سادهتر، هیچ رئیسجمهور آمریکا را نمییابیم که حمایت
واشنگتن از رژیمهای استبدادی و نژادپرستان را تقبیح کند؛ هیچ فردی در صدر هیئت رئیسة اتحاد شوروی اشغال
نظامی اروپای شرقی را به زیر سئوال نبرده؛ همچنانکه هیچیک از مقامات رژیم آریامهر، از پروسة آخوندنوازی و پروار کردن این جانوران
موذی که دربار پهلوی در آستین ملت ایران پرورش میداد انتقاد نمیکرد. حال این سئوال مطرح میشود که چرا؟
به استنباط ما پاسخ روشن است. رژیمها
به طور کلی با ایدئولوژی به صورتی مقطعی و کاسبکارانه برخورد میکنند. به عبارت سادهتر، برای یک رژیم «حاکم»، حتی اگر
رژیمی دستنشانده، وابسته و مفلوک چون
حکومت جمکران باشد، به ارزش گذاردن اصول
و مبانی «ایدئولوژی» فقط زمانی جائز است که پایههای حکومت را تقویت کند. اگر
تأکید بر همین مبانی ایدئولوژیک به تضعیف پایهها بیانجامد «ضدایدئولوژی» تلقی
شده، محکوم خواهد بود. در این مقطع به این اصل کلی میرسیم که یک رژیم
سیاسی به هیچ عنوان نمیتواند ادعای برخوردی منسجم و ایدئولوژیک داشته باشد، چه این ایدئولوژی همچون مارکسیسم ـ لنینیسم علمی و مدرن و ... تلقی گردد، چه متحجرانه و واپسگرایانه باشد همچون اسلام
شیعی.
در نتیجه، میتوان با صراحت بیشتری، با آنچه طی چند روز گذشته در ارتباط با
مسلمانان روهینگیا و قطعنامة سازمان ملل در مورد درگیریهای میانمار رخ داده، برخورد نمود.
همانطور که میدانیم ملایان
جمکران، اگر در داخل مرزها به دلیل نفرت
عمومی از روحانیت خود را در پناه سرنیزهها قایم کردهاند، در خارج مرزها وکیل مدافع مسلمانان جهاناند! هر کجا مسلمانی خون از دماغاش سرازیر شود، فریاد یاحسین و یاعلی از حلقوم وزرا و وکلای
جمکرانی گوش فلک را کر میکند. نه فقط در
فلسطین که در آمریکای شمالی و جنوبی و اقیانوسیه نیز ملایان قم حامی مسلمانانی شدهاند
که عموماً شیعه را کافر میدانند!
میدانیم که در ایران «روند» مسلماننمائی
و حمایت از مسلمانی، اگر پیش از کودتای 22 بهمن 57 تحت حمایت ساواک نوعی
ایدئولوژی «خیابانی» و «بیخدیواری» شده بود، پس از این کودتا، با قدرتگیری ملایان در پناه سرنیزة ارتش
شاهنشاهی، از طریق سرکوب خونین و وحشیانة
مخالفان، تبدیل شد به ایدئولوژی حکومت! و به دنبال این موفقیت «چشمگیر» نهایت امر، محافلی
در ایالاتمتحد و انگلستان، سرمست از
پیروزی خونینی که در ایران به دست آورده بودند، به این صرافت اوفتادند که با حمایت از این
«ایدئولوژی» میتوان اسلام را به طور کلی تبدیل به نوعی استراتژی جهانی کرد. فراموش
نکردهایم که پیروزیهای متعدد و «حیرتآور» عوامل ارسالی سازمان سیا به افغانستان
ـ القاعده، مجاهدین افغان و طالبان ـ تکیه بر همین «اسلام» داشت. از سوی
دیگر، فقط چند سالی پس از به قدرت رسیدن
اوباش جمکران در ایران بود که، آخوندی به
نام عباسی مدنی در الجزایر در «انتخابات» به پیروزی رسید، و در چند کیلومتری مرزهای جنوب ایتالیا و
فرانسه قصد برقراری حکومت اسلامی داشت!
ولی اسلام الجزایری برخلاف اسلام
جمکرانیها ناکام ماند. شرکتهای نفتی و
گازی غرب نتوانستند همچون نمونة «انقلاب اسلامی» شیعهها پیرامون برقراری حکومت دینی
در الجزایر به اجماع برسند. و عدم اجماع نهایت امر به آنجا رسید که سرکوب
عباسی مدنی و اوباش همراه وی در دستور کار قرار گرفت، و عوامل شرکتهای نفتی در الجزایر به بهای دهها
کشته و زندانی، دکان اسلامپناهی عباسی مدنی را تعطیل کرده، به غائله
پایان دادند. با این وجود، بساط
اسلام ایدئولوژیک هنوز از میان نرفته بود، چرا که پس
از به قدرت رسیدن باند باراک اوباما در آمریکا،
باز هم همین حضرات را میبینیم که سر از سوراخ بیرون آوردهاند. در آغاز
بحران «بهارعرب»، ایران، افغانستان، ترکیه و
پاکستان در چنبرة اسلام سیاسی گرفتار بودند، از
اینرو محفل اوباما با الهام از این حکومتها برنامة برقراری اسلام سیاسی را در
دیگر مناطق روی میز گذارده بود! و این بود
ریشة «خوشوبشهای» اولیة اوباما با حکومت اسلامی جمکران! ولی در
کمال تعجب باز هم شاهد بودیم که علیرغم سابقة «مبارزاتی» اسلام سیاسی در الجزایر، اینکشور
همچنان از فهرست کاندیداهای «خوشبخت» برقراری حکومت دینی حذف شده بود؛ موضعگیریای
که به صراحت نشان داد، «آتلانتیستها» پیرامون فروانداختن الجزایر به
دامان اسلام سیاسی به اجماع نرسیده بودند.
در مطلب امروز حکایت فروپاشی سناریوی «بهارعرب»
را تکرار نمیکنیم، فقط به این مسئله
اشاره داریم که طرح «بهارعرب» به غیر از خاورمیانه و آفریقای شمالی در بسیاری
مناطق مسلماننشین جهان توسط شبکههای سازمان سیا دنبال میشد، و از قضای روزگار «جنبش اسلامی روهینگیا» نیز
بخشی بود از همین طرح. این جنبش در تبلیغاتاش قصد برقراری حکومت
اسلامی در منطقهای را داشت که به دلائل نظامی،
سیاسی و تاریخی، خصوصاً دینی و
اعتقادی، آنقدرها در اختیار آتلانتیسم
نبوده و نیست. منطقهای که دهههاست تحت
تأثیر مائوئیسم چینی و دیگر مشتقات ویتنامی و کامبوجی آن در برابر سیطرة ایالاتمتحد
و انگلستان به نحوی مقاومت میکند. ولی
شاهد بودیم که به دلیل فشارهای شدید دیپلماتیک آمریکا، مائوئیستهای چین دست از حمایت نظامیان برمهای
برداشته، اجازه دادند که «آنگ سان سوچی»، دختر یکی از عوامل شناخته شدة انگلستان که از
محفل نوبل نیز جایزه صلح دریافت کرده بود،
به ریاست دولت دست یابد.
تا این مرحله برنامة سازمان سیا در
آسیای جنوب شرقی دقیقاً بر اساس پیشفرضهای واشنگتن پیش میرفت، ولی
همانطور که در دیگر مناسبتهای سیاسی و تغییرات پایهای طی دهة گذشته ـ عراق، سوریه، ترکیه، افغانستان
و ... ـ شاهد بودهایم، برنامة
آتلانتیستها دیگر نمیتوانست همچون هلوی پوست کنده در گلو بیفتد. به عبارت دیگر، آنگسان سوچی هرچند به ریاست قوة مجریه دست یافت،
در همسایگی قدرتهای بزرگی همچون چین و
هند، و در سایة گسترش نفوذ روزافزون
روسیه، دیگر نمیتوانست همچون علی بوتوی پاکستانی، روحالله خمینی ایرانینما، و اسلوبودان میلسوویچ صربستانی دست به هر کاری
بزند تا زمینة گسترش منافع غرب فراهم آید. ولی آمریکائیها هنوز در خواب خوش دوران جنگسرد
به سر میبردند؛ به حساب خود با بیرون کشیدن آنگسان سوچی تخم
طلا را در منطقه گذارده بودند، انتظار میکشیدند
تا ایشان ضمن فراهم آوردن زمینة به حاشیه راندن چین و روسیه، از طریق
کوبیدن نعلوارونه تبدیل شوند به میداندار اصلی جنبش اسلامی روهینگیا! ولی همانطور که دیدیم اصلاً چنین نشد.
مشکل میتوان گفت که واقعاً جریان روهینگیا
چه بوده و هست؛ در ایندوره کلیپ و عکس و فیلم، چه واقعی و چه ساختگی تبدیل به یک سلاح مخوف
سیاسی شده. از آن میتوان هم جهت کسب
ترحم استفاده نمود، و هم در مسیر تهییج
افکار عمومی و توجیه خشونت و تجاوز نظامی بهرهبرداری کرد. خلاصه بگوئیم، گسترش اینترنت، کاربرد فیلم و عکس و کلیپ را به هیچ عنوان
تغییر نداده، کاملاً برعکس! به دلیل قرار گرفتن سریع این اطلاعات در
اختیار صدها میلیون کاربر، سوءاستفاده از
این ابزار جهت پیشبرد برنامههای قدرتهای جهانی سرعت سرسامآورتری هم پیدا کرده.
ولی با اوجگیری
تبلیغات غرب علیه دولت میانمار، علی
خامنهای، رهبر جمکرانیها سریعاً بالای
منبر پرید، و شروع کرد به عرعر! به عبارت بهتر، یکبار
دیگر شاهد همزمانی «اتفاقی» عروتیزهای خامنهای و تبلیغاتچیهای سازمان سیا بودیم! رهبر جمکرانیها که هنگام انتخابات میانمار از
وابستگی خانم «سوچی» به سیاستهای انگلستان هیچ گلهوشکایتی نداشت، در
همگامی با هیجاناتی که پیرامون روهینگیا به راه افتاده بود به آنگسان سوچی حملهور
شده، وی را «زن بیرحم» خواندند! با این وجود، دولت روحانی به مقام معظم تأسی ننمود؛ پیرامون میانمار سروصدای زیادی به راه نیانداخت؛ اراذل و اوباش جمکران نیز که در این میعادها
دست به تصرف سفارتخانه و ضربوشتم رهگذران میزنند سروکلهشان پیدا نشد. به عبارت سادهتر، اربابان
یانکی جمکران دریافتند که نمیتوان فضای سیاست بینالمللی را از این سوراخ به سنت
معهود گزید، در نتیجه گوش خواباندند تا
موقعیت بهتری برای «خودشیرینی» بیابند.
ولی بساط
«اسلامگرائی» و شبه نظامیان روهینگیا تازگی ندارد. این «جماعت» سالهاست که از طُرق مختلف توسط
سازمانهای نظامی و اطلاعاتی غرب با ارسال سلاح،
و حمایتهای مالی و لوژیستیک تغذیه
شدهاند. دست این جماعت اسلامگرا سالهاست که جهت فروش
مواد مخدر، بردهداری، بهرهبرداری از کاراجباری روستائیان، حتی حمله به نیروهای مسلح میانمار و غارت
شهرهای کوچک و دهات باز بوده؛ احدی هم
مزاحمشان نمیشد. ولی قضیه جالبتر میشود
اگر این واقعیت را در نظر آوریم که تمامی «تحرکات» این گروه زیرسبیل دولت نظامی
میانمار صورت میگرفت؛ دولتی که خود تحت
حمایت مائوئیستهای پکن، در مرزهای غربی
کشور چین حاکم شده بود! در نتیجه، میباید قبول کرد که، طی سالیان دراز در این منطقه تحولاتی در جریان
بوده که در یکسوی آن واشنگتن نشسته بود،
و در سوی دیگرش چین مائوئیست. خلاصه
پکن در برابر این شرایط ضدانسانی ترجیح میداد بجای فوت کردن در آستین «تعالیم
عالیة» مائوتسه تونگ، سکوت کرده، راه
بردهداری و بهرهکشی از انسانها را برای همپیمانان واشنگتنیاش باز بگذارد. و اینهم مثال زندة دیگری است از نگرش کاسبکارانه
و پوک شدن دیوارههای ایدئولوژیک در مصاف حاکمیتها با واقعیات دنیای سیاست.
به استنباط
ما، هیاهو و دعوا در مورد روهینگیا زمانی
به راه افتاد که غرب دریافت به دلیل تحولات زیربنائی در منطقه دیگر نخواهد توانست
از اوباش و راهزنانی که در عمل آنان را به متحدان سازمان سیا تبدیل کرده بود، استفادههای لازم را صورت دهد. به عبارت دیگر،
چین مائوئیست دیگر نمیتوانست بر آنچه در این منطقه حاکم کرده بود چشم
ببندد. خلاصه دقیقاً همان صورتبندیای که
در سوریه، لیبی، تونس و مصر شاهد بودیم و غرب جهت حفظ آنها
بساط اسلامگرائی به راه انداخته بود، در میانمار هم به راه افتاد.
ولی تا آنجا
که به ایران مربوط میشود، همزمانی عربدهکشیهای
مقام معظم با بنبست استراتژیک غرب در میانمار،
همچون موارد «بهارعرب» به صراحت نشان داد که حکومت ملایان جمکران در عرصة سیاست
بینالمللی به کدامین سیاستها تکیه دارد.
حکومت ملایان که سالیان دراز در برابر مصائبی که گروههای مسلح بر مسلمانان
روهینگیا اعمال میکردند، سکوت اختیار
کرده بود، به یکباره علاقة شدیدی به این منطقه نشان میدهد!
ولی اینجا را نیز مقام معظم گز نکرده جر دادند، و به دلیل تغییراتی که جنگ سوریه و یمن در
ساختار قدرت جمکران به دنبال آورده بود،
برخورد با مسئلة روهینگیا از برخورد با جریانات «بهارعرب» در مصر و تونس و
... متفاوت بود. در نتیجه،
مقاممعظم به سرعت خفقان
گرفتند؛ دولت روحانی ماستها را آناً
کیسه کرد؛ ائمة جمعه هم عرعرشان را به
مسائل دیگری اختصاص دادند. اینهمه ادامه
داشت تا اینکه غربیها ناامید از همهجا دست به دامن کمیتة حقوقبشر سازمان ملل
شدند، باشد تا با پیشکشیدن حقوق مسلمانان
روهینگیا کارشان را با آویزان شدن به دکان حقوقبشر به راه بیاندازند. اینجا بود که دولت جمکران، علیرغم پستان
چسباندن به تنور اسلام، به بهانة اینکه کمیتة کذا از حقوقبشر استفادة
سیاسی میکند، در رأیگیری این کمیته حضور
نیافت. هر چند وزارت امور خارجه چند روز
بعد اطلاعیهای داده، اعلام داشت از تصمیم این کمیته در مورد روهینگیا
«حمایت» خواهد کرد! توگوئی جهانیان فقط
منتظر حمایت ملایان قم از روهینگیا نشسته بودند!
خلاصه ملایان طبق معمول و به روال آنچه در گنداب تاریخچة شیعة اثنیعشری
مرتباً تکرار شده، هم برای عمر «رقص شکم» کردند،
هم برای علی ماتم گرفتند! ولی
اشتباه نکنیم، گندکاری حکومت اسلامی در
بحران روهینگیا ابعاد مهمتری را در خود پنهان دارد؛ در همینجا تلاش خواهیم داشت چند لایه از آن را
بگشائیم.
همانطور که
بالاتر نیز اشاره داشتیم، تبعات جنگهای
سوریه و یمن در ساختار قدرت حکومت اسلامی تغییراتی به همراه آورده که مشکل بتوان
از آن چشم پوشید. از یکسو، مهمترین بازتاب آنچه جمکرانیها «پیروزی» در
جبهة سوریه مینامند، این شده که بالاجبار میباید از سیاستهای لائیک
حزب بعث سوریه، در ابعاد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، نه صرفاً در داخل مرزهای سوریه که در کل منطقه «حمایت»
کنند. بارها در همین وبلاگ گفتهایم که حضور جمکرانیها
در سوریه «پلان ب» آمریکا بوده. بله، دلیل هیاهوی بینالمللی پیرامون آنچه جمکرانیها
«مدافعان حرم» مینامیدند این بود که در صورت شکست غرب در جبهة سوریه، از طریق حضور لاتولوتهای جمکران در اینکشور
بتوانند «کفة ترازو» را به نفع اسلامگرائی جمکرانی سنگین کنند. عملی که
نهایت امر حزب دمکرات آمریکا در انجاماش ناکام ماند. به
عبارت سادهتر، در شرایط فعلی دوران همزیستی
«زیرجلکی» با خاندان اسد سپری شده و جمکران مجبور است خود را با حزب بعث سوریه
«همسو» نماید. البته جمکرانیها هنوز
شانسی برای خود متصورند، و آن اینکه قافلة
اسلامگرایان آمریکائی بتواند به عنوان یک گزینة سیاسی راه را برای اینان در هیئت
حاکمة آیندة سوریه باز نماید! و به همین
دلیل نیز مرتباً از حضور «تمامی» طرفهای درگیر در مذاکرات «حمایت» میکنند. ولی از
یکسو ابعاد احتمالی موفقیت جمکرانیها در اینمورد روشن نیست، و از سوی دیگر روند مسائل نشان میدهد که
«دیاپازون» مرجع، به دلیل سیاستهای روسیه و خصوصاً موضعگیریهای
دولت دونالد ترامپ، بیشتر به جانب حزب
بعث متمایل است تا جمکران. مسلماً طی چند
ماه آینده ابعاد سیاسی و اجتماعی این هماهنگیها بیش از پیش خود را به نمایش خواهد
گذارد.
از سوی
دیگر، میباید به «پیروزی» جمکرانیها در
سوریه، تبعات جنگ در جبهة یمن را نیز بیافزائیم. چرا که در این جبهه ملایان میباید با عربستانی
دست به گریبان شوند که رسماً پای در مدرنیسم گذارده، و گام
به گام از اسلام صحرائی وهابیون فاصله میگیرد. مجموعة فشارهای
دو محور غیراسلامی ـ سوریه و عربستان ـ بر سیاست خارجی جمکران مستقیماً بر موضعگیریهای
اجتماعی و فرهنگی ملایان تأثیر خواهد گذارد، و به استنباط ما نهایت امر رژیم اسلامی را دو شقه
خواهد کرد. حداقل در مورد روهینگیا پیشدرآمد این فروپاشی را
به صراحت به چشم دیدیم؛ یک شقه به اسلامگرائی پشت کرد؛ شقة دیگر
آن را مورد تأئید قرار داد!
حال این سئوال
مطرح خواهد شد که این «یک بام و دو هوا» تا کجا میتواند ادامه یابد. تا کی میتوان هم اسلامفروشی کرد، هم از سیاستهای لائیک روسیه، چین و سوریه دم از حمایت زد؟ این لائیسیته اربابان محفل «شیخوشاه» را در غرب
به وحشت انداخته، و در ماههای اخیر، در داخل کشور دستهائی به کار اوفتاده تا
همچون سالهای آخر دوران آریامهر، در
افکار عمومی جبهههائی «مجازی» بر علیه کمونیستها و روسها و چینیها
بگشاید. باشد تا باز هم از طریق تطهیر
آمریکائیها و انگلیسیها، اگر افکار
عمومی، حکومت دستنشاندة غرب را با اردنگ
از در بیرون میاندازد، همین دستها محافل
ضدلائیسیته را از پنجره به درون بازگردانند.
ولی این عملیات نیز در شرایط فعلی اگر نگوئیم غیرممکن، که به مراتب از دوران آریامهر مشکلتر مینماید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر