این روزها، حداقل اگر بخواهیم تبلیغات گستردة جهانی را به
حساب آوریم، ایران پای در تحولاتی گذارده
که پس از دیدار «ویژة» بوریس جانسون، وزیر
امورخارجه انگلستان از ایران ـ در وبلاگ «این گروه خرفت» ویژگی این دیدار مطرح
شد ـ قابل پیشبینی نیز بود. در اینکه نارضایتی عمومی ویژگی تمامی رژیمهای
خودکامه و مستبد باشد، هیچ تردیدی
نیست؛ در نظامهای استبدادی فقط حاکماناند
که در پناه سرنیزهها، ادعای «رضایت
عمومی» میکنند. در نتیجه، در این نوع رژیم، جام صبر عمومی همیشه در مرز لبریز شدن است؛ یک قطره کفایت میکند! و به
گواهی تاریخ معاصر کشورمان، این «قطره»
همواره یک عمل صرفاً سیاسی، جهت تحریک
عوام و سادهاندیشان بوده!
در نتیجه، نمیتوان در فضائی که سیاستبازان حرفهای میسازند،
برداشت درستی از چندوچون قضایا داشت. اکثریت قریببهاتفاق این حضراتِ سیاستباز، اگر نگوئیم تمامیشان، شیپورهای دولتی و شبه اوپوزیسیون کشور را تشکیل
میدهند. و حتی آندسته که ادعای «نظریهپردازی»
دارند، در واقع با تلفیق چند عبارت و واژة
گنگ در مطالبشان میکوشند همان «سادهاندیشی» خیابانی را بالوپر داده، تحت عنوان «نظریه» به خورد ملت دهند. خلاصه بگوئیم، نمیباید انتظار داشت که فردی از میان این
جماعت سخن سنجیدهای در مورد مسائل امروز کشور بر زبان راند. اینان یا دولتیاند؛ در نتیجه در نظریهسازیشان به دنبال یافتن
راهی جهت تداوم حکومت ولایت فقیه بر ملت ایراناند، یا در خیل شبه اوپوزیسیون نشسته و نگرانیشان
بیشتر این است که چگونه بر اریکة قدرت تکیه زده نانشان را به تنور بچسبانند. احدی از این جماعت برای جامعة ایران نگران نیست
و نخواهد بود.
در آشفته بازاری که رسانهها پیرامون
تحولات اخیر اجتماعی و سیاسی در ایران ساختهاند، یافتن مسیر یک برخورد منطقی، سازنده و به دور از مردمفریبی کار فوقالعاده
مشکلی شده. در مطلب امروز سعی داریم به
چندین سئوال که جسته و گریخته پیرامون همین تحولات مطرح میشود پاسخ بگوئیم، به این امید که ضمن رفع سوءنظرها، تا حدودی راهگشای برخی معضلات شویم.
نخستین مسئلهای که برخورد با تحولات
امروز را مشکل میکند، طبیعت
ضداجتماعی، ضدانسانی و ساختارشکنانة حکومت
ولایتفقیه است. این حکومت از نخستین
روزهای استقرار، جهت حفظ اهرمهای قدرت، به
شیوهای موذیانه دست به موجسازیهای داخلی و خارجی زده. کافیاست به برخوردهای خصمانه و مفتگوئیهای
روحالله خمینی در مورد دگراندیشان، زنان
و احزاب و رسانهها در فردای «پیروزی» کودتای 22 بهمن 57 اشاره کنیم. یادمان
نرفته که این به اصطلاح «رهبر انقلاب» چگونه با بسیج اوباش، آخوند و لاتولوت از نخستین لحظة «پیروزی» تهاجم
به دیگران را آغاز کرد، و با همین روند تخریبی به رژیم آخوندی «شکل» و
ساختار داد. خلاصه بگوئیم، برای اینان دامن زدن به «وجود دشمن فرضی»، کارسازترین ابزار جهت حفظ حکومت شده. از «نجس» خواندن فدائیان خلق گرفته، تا جاسوس خواندن مجاهدین خلق؛ از «فاسد» بودن اعضای جبهة ملی گرفته تا
لیبرال بودن «نهضت آزادی»؛ از پرستش حجاب
و ریشوپشم گرفته تا حمله به زنان و میهمانیها؛
از ستایش جنگ و خونریزی گرفته تا برگزاری نماز جماعت در خیابانها و تحسین
و تمجید اشغال «جاسوسخانه»، این رژیم
قانونگریز و مردمآزار از نخستین روزی که به قدرت رسید جز نفرتفروشی و تخریب و خلق
آشوب و سوار شدن بر امواج بحرانهائی که خود به راه میانداخت کاری نداشته و
ندارد. و دلیلی نمیبینیم که شرایط امروز پای در مسیر دیگری
گذاشته باشد.
در نتیجه، با در نظر گرفتن سابقه و طبیعت ضدانسانی و
ضداجتماعی این رژیم میباید در تحلیل و بررسی آشوبهای سیاسی، و مسیر و اهداف محتملشان باز هم احتیاط بیشتری
به خرج دهیم. چرا که، اگر مخالفان واقعی این رژیم با توپی که همین
رژیم و عواملاش جهت بهینه کردن شرایط خود به میدان میاندازند دست به بازی بزنند، نه تنها کمکی به استقرار دمکراسی در کشور نمیکنند، که در واقع به پایه و اساس دمکراسی ضربه میزنند.
این احتیاط دو چندان میشود، زمانیکه در نظر آوریم درگیریهای اخیر در شرایط
ویژهای آغاز شده. حکومت اسلامی همانطور که در وبلاگهای پیشین نیز
گفته بودیم در گیر دو پدیدة همزمان و غیرقابل کنترل در منطقه است. از یکسو «پیروزی» فرضیاش در جبهة سوریه، و از سوی دیگر مدرنیسمی که در عربستان چهارنعل
به پیش میتازد. هضم همزمان ایندو پدیده
برای «انقلاب اسلامی» از لگن زهری که روحالله خمینی سرکشید به مراتب سهمگینتر
است. در ثانی، پروندة «توافق هستهای» نتوانسته در مسیری که آمریکائیها
و دولت روحانی میل داشتند به حرکت درآید؛
نتیجتاً هیچکدام از اینان منتفع این «توافقنامه» نخواهد شد و میباید راهی
جهت لغو آن بیابد. نهایت امر دولت روحانی امروز تمامی کارتهایاش
سوخته و برای سه سالی که از دورهاش باقی مانده،
و طی آن نه انتخاباتی در راه است و
نه جنگ، جهت مشغول داشتن ذهن عوام و
احتمالاً سرکوب عمومی میباید راهی بیابد.
تا حال یک مطلب از سوی تمامی تحلیلگران
مورد توافق بوده، و آن اینکه بحرانهای
اولیه در خراسان رضوی کار خود رژیم است. ولی اینکه ادامة این بحرانها به شهرهای کوچک،
دورافتاده و کمجمعیت کشیده تحلیل را بازهم «حساستر» میکند. آنانکه
با تاریخچة مبارزات شهری در ایران آشنایند بخوبی میدانند که مبارزة سیاسی در
شهرهای کوچک عملی ناممکن است. به همین دلیل تمامی تحرکات به اصطلاح «انقلابی» کشورمان
در شهرهای بزرگ به وقوع پیوسته؛ دلیل نیز
روشن است. در شهرهای کوچک همة مردم یکدیگر
را میشناسند، اگر جوانی بتواند در شهرهای
بزرگ خود را در فوج جمعیت از دست گزمههای رژیم نجات دهد در شهرهای کوچک این عمل
غیرممکن است. در نتیجه، اگر بحران به شهرهای کوچک کشیده فقط دو شق قابل
بررسی میشود. یا رژیم خودش این بساط را
راه انداخته و آشوبگران در واقع خودیهای
رژیماند، و یا اینکه،
به طور کلی حکومت اسلامی کنترل بر تمامی مناطق کشور را از دست داده.
اگر شق نخست صحت داشته باشد، و خودیهای رژیم دست به بحرانسازی در شهرهای
کوچک زدهاند، دامن زدن به بحران و تشویق
آن در واقع کمک به حکومت خواهد بود!
بحران گستردهتر فقط به معنای بازی در میدان رژیم میشود؛ روغنی است بر آتشی که آخوندها به دست خود
برافروخته و قصد دارند در پناه آن دست به سرکوب فراگیر بزنند. ولی
اگر شق دوم صحت داشته باشد، این سئوال
نیز مطرح خواهد شد که به چه دلیل نبود کنترل رژیم بر کشور، شامل شهرهای بزرگ، مؤسسات حساس آموزش عالی، کارخانجات،
صنایع و ... نشده؛ چرا اینان «بیسروصدا»
به کارشان ادامه میدهند؟
مطلب دیگری که در این میانه قابل توجه
است تداوم ارسال کلیپهائی است که از درون کشور به شبکة اینترنت میرسد! پرواضح
است که «باندپهن» لازم جهت ارسال این کلیپها در شرایط فعلی فقط میتواند در
اختیار سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات باشد.
پس این گمانه قابل تردید نیست که حاکمیت در ارسال این کلیپها دست
دارد، و مخالفان واقعی این رژیم میباید
پیش از دامن زدن به بحران دستساز حکومت،
به این پرسش پاسخ دهند که اصولاً چرا این عملیات صورت میگیرد؟ پاسخ به این
پرسش برای نویسندة وبلاگ روشن است ولی در حال حاضر از آن صرفنظر میکنیم، و نیمنگاهی به ویژگی جریانات اخیرمیاندازیم.
همانطور که میدانیم اصلاحطلبان، سبزها و به قولی «مالهکشهای رژیم» دست از
حمایت از تحولات اخیر برداشتهاند. البته
تردید اینان در مورد تحولات فعلی میتواند فینفسه «مثبت» نیز باشد، چرا که ملت ایران به این وسیله از شر وجود
امثال خاتمی، میرحسین موسوی، و ...
و دیگر آدمکشان «صدر انقلاب» خلاص میشود. ولی این امکان نیز وجود دارد که دوری گزیدن این
خودفروختگان از تحولات اخیر فقط نشانة شدت سرکوبی باشد که رژیم خود را برای آن
آماده میکند. در نتیجه، نمیباید
قبل از اطمینان از چندوچون مسئله، بیگدار
به آب زد.
یکی دیگر از مسائلی که در تحولات اخیر
قابل توجه است موضع ایالاتمتحد آمریکاست.
تاریخچة سیاستهای واشنگتن در خاورمیانه نشان میدهد که اینکشور هیچگاه از
دمکراسی در این منطقه حمایت نکرده. حمایتهای
واشنگتن طی یکصدسالی که از حضور مستقیماش در منطقه میگذرد، یا در مسیر آشوب و جنگ بوده، یا جهت برقراری دیکتاتوریهای پلیسی، دینی، یا
بومی. به چه دلیل این روزها آمریکا و
مقامات مختلف اینکشور از تحرکاتی که آنقدرها هم هنوز «چشمگیر» و سرنوشتساز نشده، مرتباً «حمایت» میکنند؟ البته دوران «جنگسرد» به پایان رسیده، ولی
هماندوره هم حمایت آمریکا معانیای متفاوت میتوانست داشته باشد. همچنانکه حمایتهای مکرر و رسانهای جیمیکارتر
از شاه ایران، فقط به کار آتشینتر کردن
تب «انقلاب اسلامی» میخورد. پس اینجا نیز
نمیباید کورکورانه در مرداب حمایتهای رسانهای آمریکا فروافتاد. و پیش
از بازکردن حساب روی این حمایتها میباید دید که طبیعت واقعیشان چیست.
واقعیت امر این است که طی دو روزی که
در شهرهای کشور غوغا و هیاهو به راه انداخته بودند، مسئول مستقیم امنیت داخلی، یعنی وزیر کشور ساکت مانده بود! رحمانی فضلی پس از 48 ساعت خفقان، به یاد آورد که تظاهرات به مجوز وزارت کشور
نیاز دارد! امروز هم حسن روحانی بالای منبر
رفته، تظاهرات را نشان «خشم دشمن از
پیشرفتهای مملکت دانسته»، تظاهرکنندگان
را مستقیماً «تهدید» کرده! سپس نوبت به
شیخ صادق لاریجانی رسید که به «اغتشاشگران» وعدة عذاب الهی دهد! و به
احتمال زیاد، اینک که بیبیسی به «دخالت»
علی خامنهای رضایت داده، سروکلة رهبر
اوباش نیز پیدا میشود و ایشان نیز به نوبة خود برای مخالفان و به قول خودشان
«دشمن» خطونشان خواهند کشید. ولی به
استنباط ما ابراز وجود وزیرکشور و حسن روحانی و صادق لاریجانی، به هیچ عنوان موضعگیری نیست؛ اینان
در انتظار اعلام مواضع اربابانشان نشسته بودند که گویا اینک مشخص شده!
در پایان این سئوال مطرح میشود که چگونه
میتوان هم طرفدار دمکراسی بود و هم در تظاهراتی شرکت کرد، که کار را به تخریب، آتشسوزی و درگیری با نیروهای انتظامی میکشاند؟ تظاهراتی
با شعارهای مبهم از قماش «حق من؛ استقلال،
آزادی، جمهوری ایرانی؛ ما همه با هم هستیم؛ مرگ بر این، و مرگ بر آن و ...!» این نوع شعار حرکت به سوی دمکراسی نیست. در تاریخ تحولات شهری شعارهای گنگ و مبهم همیشه
از حلقوم فاشیستها و با هدف به حاشیه بردن مطالبات واقعی ملتها بیرون آمده، و آنها که امروز دست به خشونت میزنند و یا
شعارهای روشن، دمکراتیک و صریح را به
حاشیه میرانند، میباید پاسخگو باشند. در این
راستا برگزاری رقص و پایکوبی مختلط و کارناوالهای شادی در خیابانها به مراتب از
عربدهجوئی و هلمنمبارزطلبیهای بیخدیواری،
هم اهداف دمکراتیک را علنیتر بیان میکند، و هم برای حکومت ملایان تهدید بزرگتری به شمار
میرود. نهایت امر چنین تحرکاتی
«تکرارستان» یکصدسالة آتلانتیسم را تعطیل خواهد کرد.
فراموش نکنیم در بازی سیاسیای که در
راه است، پیروزی به این معناست که به نفع ملت، در
روندی پیوسته و دنبالهدار و به صورت قاطع از رژیم امتیاز گرفته شود؛ رژیم را
باید گامبهگام عقب نشاند و بنیادهای وابسته به ملت،
اتحادیههای کارگری، تشکلهای
مدنی، اصناف و سازمانهای حرفهای، زنان، کارگران و کارمندان و حقوقدانان را در برابر
حکومت دست نشانده، تقویت کرد. هدف این نیست که خود را در برابر اندیشهفروشان
و نظریهپردازان حرفهای بحران خلعسلاح کرده،
یک استبداد را با استبداد دیگر جایگزین نمائیم. آنها
که برای خودنمائی و خودشیرینی، خصوصاً در
برابر خبرنگاران خارجی ـ اینان در صورت ادامه این صحنهها سروکلهشان در
کشور پیدا خواهد شد ـ دست به صحنه سازی خیابانی
میزنند، به یاد داشته باشند که رژیم ولایتفقیه
همان رژیم شاهنشاهی است. روحالله خمینی
خودش نیز از طرفداران کودتای 28 مرداد 32 بود. تنها تفاوت خمینی با آریامهر در یک عمامه و یک
جفت نعلین خلاصه میشود! عقب
راندن ولایتفقیه از فضای اجتماعی،
بازار، کارخانه، دانشگاه،
خیابان و ... به معنای عقب راندن
استبداد یکصدسالة شیخوشاه خواهد بود. و
در این راه نسل امروز بیش از نسلهای گذشته از امکانات و ابزار لازم برخوردار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر