۱۰/۲۰/۱۳۹۱

آلو و آرزو!

 
هر چند استرداد اسرای جنگی طی درگیری‌های نظامی میان کشورهای متخاصم امری «عادی» تلقی می‌شود،   استرداد پاسداران زندانی در سوریه  به حکومت تهران،   از ابعاد آشکار و نهان دیگری نیز برخوردار ‌شده.   از یک‌سو،‌   شبکه‌های خبرسازی و سخن‌پراکنی وابسته به لندن و واشنگتن تمامی سعی خود را مبذول داشته‌اند تا این «استرداد» را نشانه‌ای بارز از همکاری و همیاری حکومت آخوندی با بشار اسد معرفی کنند.  و از سوی دیگر،  قرار گرفتن «تبادل» اسرای تبعة حکومت اسلامی با عوامل ترکیه در دو کفة ترازو،  نشان می‌دهد که بعضی‌ها تمایل دارند تهران و آنکارا را در دو جناح مخالف جاسازی نمایند.  به صراحت بگوئیم،   این جاسازی‌ها به معنای دادن «آدرس‌عوضی» به مخاطب است.  در این راستا،   رادیوفردا،  مورخ 20 دی‌ماه سالجاری،   به نقل از «پرس تی‌وی‌» می‌نویسد:
 
«[...] چهار تن از زندانیان آزاد شده از سوی نیروهای امنیتی سوریه،  تبعة ترکیه هستند.»
 
در نتیجه،  می‌باید بپذیریم که نه تنها حکومت اسلامی از یاران و همکاران رژیم بعث سوریه است،   که در مسیر همکاری با دمشق نیز با ترکیه درگیر نوعی تخاصم نظامی شده!  باید بگوئیم این خبرسازی در عمل ارائة تصویر واژگون از شرایط «سیاسی ـ استراتژیک» منطقه است،  نه خبررسانی. 
 
بارها در این وبلاگ عنوان کرده‌ایم که رژیم سوریه ماموتی است بدهیبت،  بازمانده از روابط پوسیدة دوران «جنگ سرد.»  و سیاست‌هائی که این رژیم اعمال کرده و می‌کند ـ  طی دوران طولانی‌ای که حزب بعث و خانوادة اسد بر سوریه حاکم شده‌اند ـ  نمی‌تواند به هیچ عنوان در چارچوب یک برخورد انسانی توجیه شود.   با این وجود،  یک نگرش انسانی و پژوهش‌گر این سئوال را مطرح خواهد کرد که به چه دلیل در این مقطع ویژه می‌باید با شیوه‌های «مخصوص» ایالات متحد و انگلستان به «شکار» بشار اسد رفت؟   چرا دیروز که امثال کارلوس و دیگر تروریست‌های «نامدار» وابسته به شبکه‌های به اصطلاح «مبارزه با امپریالیسم» در کنار جنایتکاران جنگ جهانی دوم،   در سوریه خیمه زده بودند،   احدی از این «خاندان» شکایت نمی‌کرد؟ 
 
در واقع،  در این مقطع تاریخی،  جهت خروج از استبداد سنتی و استعماری،   می‌باید دنیای سیاست را که پیشتر بر بوم «جنگ سرد» نقاشی‌اش می‌کردند،   و بر اساس اصل «ببین و نپرس» رنگش می‌زدند،   یک بار و برای همیشه کنار گذاشته،   پای به «دوران نوین» بگذاریم.  در دوران جدید،   سیاست نه وسیلة انتقام‌جوئی از فلان و بهمان است،  و نه ابزاری جهت لشکرکشی خیابانی و هتاکی در دانشگاه و کوچه و بازار.  سیاست اهرمی است جهت دستیابی به اهدافی پایدار،   ممتد،  روشن و صریح.   و این «صراحت» در نخستین مرحله می‌باید در شیوة تحلیل شرایط خود را به منصة ظهور برساند.   اگر در تحلیل شرایط به صورت هولهولکی و سرهم‌بندی شده بخواهیم به «نتیجةة» دلخواه برسیم،  راه بجائی نخواهیم برد.   نه تنها رژیم‌های ملائی همچنان بر ما حاکم باقی خواهند ماند،   که با تکیه بر تجربة هولناک کودتای 22 بهمن 57،   شرایط حاکم بر کشورمان از این‌ها هم می‌تواند به مراتب «بدتر» شود. 
 
پس در تحلیل خود از بررسی پایه‌های رژیم ملائی در تهران آغاز می‌کنیم.   در چارچوب داده‌های غیر قابل تردید که از تحولات 22 بهمن 57 در دست است،‌   غوغای آخوندی نمی‌توانست بدون تکیه بر اهرم‌های وابسته به ایالات متحد،   که از طریق ارتش شاهنشاهی و ساواک در صحنة سیاست آن روز فعال شده بود،‌   به قدرت دست یابد.   و اگر به فرض محال چنین قدرت‌نمائی‌ای نیز صورت می‌گرفت،   امتدادی سه دهه‌ای بر آن نمی‌توانست متصور باشد.  در نتیجه،   «آقایان» حکومت اسلامی،  چه آنان که در داخل نشسته‌اند و چه آنان که «مستفرنگ» شده‌،  در خارج از مرزها به فروش «دمکراسی معنوی» مشغول‌اند،  جملگی نوکران آمریکا هستند.  عربده‌های «مرگ بر آمریکا» در داخل مرزها،   و حمایت‌های بی‌رنگ همپالکی‌های‌شان از «دمکراسی» در خارج از مرزها نیز تحت حمایت واشنگتن به راه افتاده! 
 
حال نگاهی به حکومت سوریه داشته باشیم.   حاکمیت کشور سوریه در دوران پساجنگ اول بر مرده‌ریگ «پروتکتورای» فرانسویان در منطقه روئید.   ولی پس از پایان جنگ دوم جهانی،‌   به دلیل قرار گرفتن پاریس در جبهة «بازندگان»، پروتکتورای فرانسویان توسط ژنرال دوگل دودستی به انگلستان تحویل داده شد.   از اینرو،  «حکومت بعث» نیز خارج از توافقات پایه‌ای بین دمشق و لندن نمی‌توانست وجود خارجی داشته باشد.  چپ‌نمائی‌های خاندان «اسد» به کنار،   روابط نزدیک دمشق با لندن گسترده‌تر از آن بود که امروز کسی بتواند در انگلیسی بودن حکومت «بعث سوریه» تردیدی روا دارد.  در نتیجه،  اینکه رژیم‌های حاکم بر تهران و دمشق،‌  از منظر تاریخی می‌بایست اهداف «مشترکی» می‌داشتند به هیچ عنوان قابل تردید نیست؛  هر دو از دست انگلستان و آمریکا نان می‌خوردند؛  اهداف‌شان مشترک بود و روند کارشان نیز بر اساس گسترش فاشیسم و سرکوب.               
 
همانطور که دیدیم،  تا زمانیکه سیاست‌های منطقه‌ای روسیه پای پیش نگذاشته بود،   کسی با آقای بشار اسد «درگیری» نداشت.   ایشان در مقام یک «دیکتاتور» تحصیل‌کردة غرب،  همسر «تحصیل‌کرده» و زیبای خود را نیز در لندن ملاقات می‌فرمایند و یک‌دل‌نه‌صد عاشق ایشان می‌شوند.    به قول ولادیمیر پوتین،   تعطیلات‌شان را هم همیشه یا در پاریس می‌گذراندند و یا در لندن! حال  چطور شده که به یک‌باره باراک اوباما می‌گوید،  «بشار اسد باید برود؟!»  چه شده که در یک چشم بهم زدن،‌   لشکری از اوباش اسلامگرا به راه می‌افتد و دست در دست نظامیان ترک،  عراقی،  لبنانی و ... تحت فرماندهی فرانسویان و انگلیسی‌ها و غیره،  همه روزه در کشور با فریاد «الله اکبر»‌ غوغا به راه می‌اندازند؟  به چه دلیل در سوریه جنگ داخلی آغاز شده،   و به چه دلیل مقامات بلندپایة لندن و پاریس و واشنگتن  از «ترجیع بند» مضحک «بشار اسد باید برود» دل بر نمی‌کنند؟    این‌ها سئوالاتی است که مسلماً جواب مشخص و قاطع برای‌شان نمی‌توان ارائه داد،‌   چرا که دنیای سیاست در تحول است و سیال.   در نتیجه،‌  آنچه امروز «دلیل» می‌شود،   شاید فردا «بی‌دلیل» باشد.  پس بهتر است بجای ور رفتن با شایعات و خبرهای پراکنده به بررسی استراتژی‌های کلان بپردازیم،  چرا که این استراتژی‌ها بر خلاف سیاست‌های جاری تداوم دارد و منسجم است. 
 
به استنباط ما،  استراتژی کلیدی روسیه در روابط بین‌المللی‌اش چیزی نیست جز همان که کرملین بارها و بارها رسماً اعلام کرده.   همکاری با دیگر دولت‌ها،   در مسیر گسترش منافع روسیه!   در نتیجه،   در دکترین فدراسیون روسیه،   حداقل تا به این لحظه،‌  جائی برای فروپاشانی و کودتا و جایگزینی و «ملت‌آفرینی» و «انقلاب» در مناطق مورد نظر پیش‌بینی نشده.  دیدیم که مسکو حتی «ساکاشویلی» را هم با آن بساط و جنگ‌سازی‌هائی که برای او سر هم کرده بودند «جابجا» نکرد؛  ساکاشویلی،  عروسک دست‌نشاندة آمریکا در گرجستان به تدریج و در آرامش به انزوای سیاسی رانده شد،  هر چند هنوز در «مقام» ریاست جمهوری جا خوش کرده!   خلاصه جهت دریافت دقایق سیاسی و استراتژیک منطقة خاورمیانه،   از شناسائی صریح «منطق» نوین مسکو گریزی نیست. 
 
در عمل،  یکی از دلائلی که باراک اوباما با فریاد «این باید برود،  و آن باید بیاید» پای به کاخ‌سفید گذارده،  ایجاد مزاحمت و امواج مخالف در مسیر سیاست‌های منطقه‌ای کرملین بود.   طبیعی است زمانیکه کرملین خواستار «آرامش» جهت بهینه کردن منافع روسیه در منطقه باشد،   واشنگتن جهت مخدوش کردن همین منافع «انقلابیگری» و غوغاسالاری و «بهارسازی» در پیش گیرد.   فروپاشانی حکومت‌های پوشالی و دست‌نشاندة آمریکا و انگلستان را در لیبی و تونس و مصر شاهد بودیم،   و دیدیم که علیرغم ادعای «مردمی» بودن اسلامگرایان،   دولت‌های اسلامگرا در این مناطق از تأمین حداقل نظم و آرامش و کسب مشروعیت دولتی در جوامع خود عاجزند!   
 
با این وجود در بررسی شرایط اشتباه نکنیم.   در عمل،  واشنگتن قصد دارد عجز و ناتوانی دولت‌های «بهارزده» را که نهایت امر به نوعی از هم گسیختگی اجتماعی و تشکیلاتی منجر خواهد شد،   تحت عنوان «دمکراسی» به ارزش بگذارد!   ولی اگر ملت‌های عرب منطقه به دلیل نبود تجربة تاریخی با این مفاهیم هنوز آنقدرها آشنا نیستند،   ما ایرانیان می‌دانیم که «دمکراسی» نه به رأی‌گیری در برابر صندوق‌‌شکسته‌های یک حکومت محدود می‌شود،   و نه می‌توان آشوب و اغتشاش و «هرکه‌هرکه» و خرتوخر را «دمکراسی» نامید.   «دمکراسی» حاکمیت قوانین انسان‌محور،   منبعث از اعلامیة جهانی حقوق بشر است.  و به انسان‌ها امکان می‌دهد در چارچوب این قوانین از زندگی‌ انسانی برخوردار باشند.   این شرایط به هیچ عنوان پس از حاکمیت «دولت‌های بهاری» در جهان عرب به وجود نیامده،   هر چند خانم هیلاری کلینتن،   وزیر امور خارجة ینگه‌دنیا در هر موعد از گسترش «دمکراسی» در این کشورها داد سخن بدهند. 
 
حال با بازگشت به شرایط حاکم بر روابط سوریه و ایران می‌توان چند مسئله را با صراحت مطرح کرد.  نخست اینکه،‌   اگر در سال‌های آغازین حکومت اسلامی،  همیاری و همکاری بین دمشق و تهران به دلیل وابستگی هر دو به خیمة «غرب» و حمایت دو رژیم از آتش‌افروزی دولت‌های پیاپی در تل‌آویو قابل درک می‌بود،   با حرکت نوین دیپلماتیک روسیه پس از فروپاشی اتحاد شوروی،   این «هماهنگی» می‌بایست صورت دیگری پیدا کند.  از قضای روزگار صورت نوین نیز در برابر ماست؛  هم دولت سوریه و هم ملایان جمکران در رسانه‌های غرب تبدیل شده‌اند به دوستان مسکو!  
 
ولی در عمل،  این حاکمیت‌ها همچون سرمایه‌داری غرب در چارچوب سیاست‌های نوین سرمایه‌داری روسیه به مخمصه افتاده‌اند.   از جمکران آغاز کنیم که به دلیل وابستگی به منابع الهام غربی خود،‌   هم خواهان «خودشیرینی» و شرکت فعال در فروپاشانی دولت‌های منطقه‌ای از قبیل بشار اسد و حسنی مبارک و ... می‌شود،   و هم به دلیل همسایگی با روسیه،  در وحشت روزافزون از عکس‌العمل‌های مسکو شب و روز برای‌اش نمانده.  حاکمیت سوریه نیز ترجیح می‌دهد هر چه زودتر فلنگ را بسته به لندن برود و حکومت را به «امام زمان» ایالات متحد بسپارد؛  ولی روسیه در برابر این گریز از مسئولیت قد علم کرده.   
 
در این میانه شرایط حکومت اسلامی اسفبارتر است.  خصوصاً که،  بر خلاف دولت ترکیه، حکومت ملایان از حمایت نظامی و علنی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی نیز بی‌بهره مانده.   به عبارت دیگر،   آمریکاستیزی «نمایشی» و خیابانی که دیروز برای ملایان «برگ برنده» شده بود،   امروز در رویاروئی بی‌پرده با مسائل منطقه‌ای به «زهر هلاهل» تبدیل شده.  یکی از دلائل چرخش مقام معظم حکومت اسلامی به سوی «فیس بوک» و «روابط علنی» با آمریکا در همین بن‌بستی است که آمریکائی‌ها به دلیل متحمل شدن سیاست استراتژیک روسیه به ناچار برای دست‌نشاندگان‌شان در تهران به وجود آورده‌اند.  ولی طبیعی است که این نوع چرخش‌ها،  به دلیل پیامدهای «استراتژیک» نمی‌تواند بدون تأئیدات دیگر قدرت‌های منطقه‌ای ـ  هند،  چین و روسیه ـ  اجرائی شود.        
 
به همین دلیل «مقام معظم» حکومت اسلامی در برابر تحولات منطقه «آلو» در دهان مقدس‌‌شان انداخته‌اند؛   صدا از ایشان نمی‌شنوید!  گویا در آرزوی پیروزی عموسام آلو می‌مکند و فقط با «فیس‌بوک» راز و نیاز شبانه دارند.  تهران،   هم در چارچوب سیاست‌های کرملین وانمود می‌کند که با رژیم بشار اسد همیاری و همکاری دارد،   و هم به دلیل عجز و ناتوانی در مهار تشکیلات دست‌نشاندة «نظامی ـ امنیتی»،  شاهد اعزام همه روزة تفنگچی و زائر و لش‌ولشوش‌های نانخور جمکران به سوریه،  مصر،  لبنان و عراق و افغانستان جهت آتش‌افروزی،  بمب‌گزاری و آدمکشی است!   خلاصه،  سفینة جمکرانی‌ها همزمان بادبان در مسیر دو باد برافراشته،   باد واشنگتن و توفان مسکو!  آخر و عاقبت این نوع «سفینه» از پیش روشن است.
 
حال جهت اختتام این تحلیل شتابزده،‌  بهتر است نیم نگاهی به تحولات ایالات متحد داشته باشیم.  از شرایط حاکم بر آمریکا چنین برمی‌آید که واشنگتن شکست در جبهة سوریه را در برابر چین و روسیه «پذیرفته!»   و تغییرات کابینة اوباما نشان از آن دارد که ایالات متحد هر چه بیشتر روی به جانب «انزواگرائی» استراتژیک گذارده.   در مورد تاریخچة این «انزواگرائی» نزد آمریکائی‌ها پیشتر مطالبی آورده‌ایم؛   و به استنباط ما جناح بسیار قدرتمندی در حزب جمهوریخواه در قفای این «موضع‌گیری» نشسته.  از منظر تاریخی،   این توهم در ذهن آمریکائی جای گرفته که اگر در ورای مرزها شکست خورد،   همیشه مأوائی در درون مرزها جهت سنگرسازی و تهاجم دوباره جهت حفظ منافع‌اش خواهد داشت.   مأوائی که نهایت امر امکان بازگشت پیروزمندانه به میدان مصاف جهانی را فراهم خواهد آورد.   
 
باید قبول کرد که شرایط طبیعی «کشورقارة» ایالات متحد در به وجود آوردن این «تصویر» آنقدرها بی‌تأثیر نبوده.   ولی آرایش مهره‌های استراتژیک جهانی در مقطع زمانی فعلی نشان می‌دهد که آمریکا جائی برای بازگشت پیروزمندانه نخواهد داشت.  چرا که ناکامی استراتژی‌های کاخ‌سفید پیرامون «بهار عرب»،  و بر باد رفتن امیدهای یانکی‌ها برای ایجاد تلاطم و آشفتگی پیگیر،  با  تلاش‌های روسیه،  چین و هند جهت جلوگیری از فروپاشی دولت‌های پوشالی که یا بازماندگان «جنگ‌سرد» هستند و یا مرده‌ریگ «بهارزده»،  تقارن زمانی پیدا کرده.   به عبارت دیگر،   این همزمانی،‌   خلاء منتج از عقب‌نشینی آمریکا را با سیاست‌های هند،  روسیه و چین به صورتی پایدار پر خواهد کرد.   از اینرو امیدهای ایالات متحد به بازگشت پیروزمندانه به منطقه «واهی» است.       
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
      
 
 
Share

هیچ نظری موجود نیست: