۱۰/۲۳/۱۳۹۱

کمربند پاره!





پایتخت‌های اروپای غربی،   پس از ماه‌ها جنجال پیرامون «مردم سوریه» و احساسات  جریحه‌دار شده‌شان برای یک حکومت خوب و «منصفانه» اسلامی که بر اساس احکام شریعت و اینگونه جفنگیات جماعت را به بهشت زمینی و آسمانی هدایت کند،    نهایت امر در شمال قارة آفریقا،   در کشور مالی،   خود را تا گریبان درگیر «نبرد» با همین اسلامگرایان «محبوب» کردند!   حداقل این است استنباط ما از فرمان رئیس‌جمهور فرانسه و سخنان وزیرامور خارجة اینکشور در مورد دخالت نظامی در مالی و مبارزه با «تروریسم!»    با این وجود،   شبکه‌های خبرسازی بین‌المللی،   هدف از همکاری نیروی نظامی فرانسه با ارتش  کشور مالی را جلوگیری از نفوذ اسلامگرایان به «مناطق جنوبی» اینکشور عنوان می‌کنند.   از این مختصر نتیجه می‌گیریم که حضور اسلام‌گرایان در شمال کشور مالی،   و خصوصاً در صحراهای الجزایر،  لیبی و موریتانی،‌   که از دهه‌ها پیش آغاز شده،   هیچ «نگرانی‌ای» به وجود نیاورده بود!  این «یک بام و دو هوا» ریشة جغرافیائی دارد. 

با نیم‌نگاهی به نقشة آفریقای شمالی می‌توان دریافت که آنچه در خبرسازی‌ها منطقة «شمال مالی» نام گرفته،  همان گسترة جغرافیائی‌ عظیمی است که در اطلس‌ها از آن با نام «صحرا» یاد می‌شود.   و از قضای روزگار این «صحرا» که همچون کمربندی به وسعت میلیون‌ها کیلومتر مربع سودان را از کنارة دریای سرخ به سواحل موریتانی در جوار اقیانوس اطلس وصل می‌کند از ویژگی بسیار عمده‌ای برخوردار است.   «صحرا» حد فاصلی است جغرافیائی و طبیعی که مدیترانة «اسلامی» شده را از مراکز بهره‌کشی‌های کانی،   کشاورزی و برده‌داری‌های صنعتی و اغلب مسیحی جنوب،   یا همان آفریقای سیاه «جدا» می‌سازد. 

به عبارت دیگر،  امپراتوری‌های استعمارگر اروپائی که بر آفریقا حکومت رانده‌اند،  منفعت خود در آن یافتند که در شمال،   ملت‌های استعمارزده را با «اسلام» و مسائل «دین مبین» بچاپند،   و در جنوب نیز شیوه‌های کهن استعماری را به ابزار غارت نیروی کار و منابع ثروت تبدیل کنند.  نیازی نیست که بگوئیم،   در این شیوه‌های «کهن» پدیدة آپارتاید و «جدائی‌نژادی» از جایگاه ممتازی برخوردار است.   با دقت و کنکاش در کتب و گزارشات پراکندة «متخصصین» اروپائی به فواید عمدة این شیوة غارت می‌توان پی برد.  و هر چند بررسی این مطالب از حوصلة این مقال به مراتب فراتر می‌رود،   از آنجا که یک جمع‌بندی کلی از آرایش‌ «کلان ـ استراتژیک» می‌تواند تحلیل را بسیار ساده‌تر نماید،  ابتدا به یک بررسی «فلسفی ـ تاریخی» می‌پردازیم. 

در نظام سرمایه‌داری یک اصل کلی را نمی‌توان نادیده گرفت،   و آنهم پدیدة «کنترل جمعیت» است.   «کنترل جمعیت»،   نزد جماعت سرمایه‌دار به این معناست که شمار منتفعین از مزایای «گردش» سرمایه را می‌باید تا حد امکان قلیل نگاه داشت.   این همان «نگرش» سیاسی است که تحت نظارت سرمایه‌داری‌های اروپا و آمریکا در جهان سوم،   و از جمله در کشورمان ایران،   شکاف‌های طبقاتی هولناک ایجاد کرده.   ولی نظام سرمایه‌داری،  ‌ اگر چه از افزایش جمعیت وحشتی فزاینده دارد،  و وحشت «طبیعی» سرمایه‌دار از تقسیم ثروت نیز تا حد مرگ به آن دامن می‌زند،   طی تاریخ به این نتیجه رسیده که جهت تولید،  اکتشاف و بهره‌برداری و حتی توزیع،   به توده‌های بینوا نیازمند خواهد بود.   چرا که سرمایه‌دار به شمردن دلارها می‌پردازد؛    بقیة کارها بر عهدة «دیگران» است.

علیرغم استخوانی بودن نظریة سرمایه‌داری،‌   در سال 1823،   «دکترین مونرو» در ایالات متحد لایة جدیدی بر همین «استخوان پوسیده» افزود.   دکترین کذا اصل «جدائی» ملت‌ها را نیز به صراحت عنوان کرد،   و مقدمه‌ای شد بر آنچه امروز در شمال مالی شاهدیم.   اینچنین بود که «دیالوگ» سرمایه‌داری پس از دکترین مونرو دچار نوعی دگرگونی هم شد.   چرا که،   اگر مسئله از منظر تاریخی این بوده که چگونه می‌توان در یک جامعه «سرمایه‌داران محترم را از گزند دیگران دور نگاه داشت؟!»  دکترین مونرو بعد جدیدی بر این نظریه افزود:   «چگونه می‌توان کشورهای سرمایه‌داری را از گزند توده‌ها در مناطق غیرسرمایه‌داری دور نگاه داشت؟!»   باید اذعان کنیم که این نگرش در نوع خود «بدعت» بدیعی بود!  

خلاصه،   وحشت سرمایه‌دار از تقسیم ثروت که حکایاتی از قبیل «حاج‌جبار» ایرانی و «خسیس» مولیر را آفرید،   در عصر نوین و ینگه‌دنیا دیگر نمی‌توانست به تقسیم جامعه به دو قشر سرمایه‌دار و غیرسرمایه‌دار بسنده کند.   اینبار لایة دیگری پای به میدان گذارد که به تدریج تبدیل شد به «تقابل منافع شهروند یک سرمایه‌داری» با دیگر انسان‌ها! 

به صراحت بگوئیم،  طی سدة‌ گذشته،   تمامی «قوانینی» که در مورد تنظیم مهاجرت در کشورهای مختلف توسط قدرت‌های سرمایه‌داری،‌  حتی در کشورهای جهان سوم وضع شده،   جز اصل «کنترل جمعیت»،  آنهم در راستای نظریة مونرو،‌   هیچ هدف و پایه‌ای دنبال نکرده.  اصل اساسی،  از دیرباز این بوده که چگونه می‌توان شمار منتفعین از «مزایای چرخش» سرمایه را در درون به حداقل رساند،   و همزمان شمار بینوایان را در داخل و خارج به صورتی افزایش داد تا همین چرخش سرمایه‌ «بهینه» شود؟  همینجاست که با «تضاد بطنی» در شیوة تولید سرمایه‌داری برخورد می‌کنیم.  و از قضای روزگار جنگ‌های معاصر،  خصوصاً جنگ‌های جهانی جملگی در قلب همین «تضادبطنی» شکل گرفت.  حال بازمی‌گردیم به جنگ درکشور مالی تا ببینیم ارتباط آفریقای شمالی «اسلام‌زده»،   با آفریقای سیاه و «مسیحی» در این بده‌بستان بنیادین که «سرمایه» با انسان‌ها و جغرافیا برقرار کرده چه می‌تواند باشد؟  

 نخست بپردازیم به ویژگی‌های انسانی،  جغرافیائی و خصوصاً فرهنگی آفریقای شمالی.   در این ناحیه از جهان،   جز مصر و منطقة بسیار محدودی که شامل «کارتاژ سابق» می‌شود،  نمی‌توان کشوری یافت که از منظر تاریخی موجودیت قابل ذکری داشته باشد.  کشورهای این منطقه جملگی جوان و تازه‌پای‌اند،   با فرهنگ‌هائی نوپا!   از سوی دیگر،  فاصلة این سرزمین‌ها با اروپای «متمدن» در برخی نقاط،‌  همچون سواحل شمالی تونس فقط به چند ده کیلومتر می‌رسد.  مسئلة سرمایه‌داری اروپائی،‌  خصوصاً پس از پایان جنگ دوم این بوده که چگونه می‌توان هم در چارچوب «کنترل جمعیت» از تلفیق توده‌های این مناطق با ساکنان کشورهای سرمایه‌داری شمال مدیترانه جلوگیری به عمل آورد،   و هم در چارچوب بهره‌کشی از بینوایان،‌   نیروی کار و معادن‌ این مناطق را چپاول نمود؟ 

برای دستیابی به این هدف مقدس،   راه‌کار مناسبی پیدا شد:   تهییج اسلام‌گرائی و قشری‌گری در میان توده‌ها و معرفی ملغمه‌ای انسان‌ستیز از باورها و خرافات،   با رسم و رسوم کهن قبایل به عنوان «فرهنگ» ساکنان این مناطق!   پر واضح است،  چنین «فرهنگی» به هیچ عنوان قابلیت تلفیق با فرهنگ‌ کشورهای دمکراتیک غرب را نخواهد داشت.   اینچنین بود که «تز» جدائی میان ملت‌ها که از دوران «مونرو» به سرفصل سیاست استراتژیک ایالات متحد در قارة آمریکا تبدیل شده بود،   پس از جنگ دوم به آفریقای شمالی نیز راه یافت.   و اوج این افتضاح استعماری را با استقرار حکومت «اسلامی» سرهنگ قذافی،  گسترش اسلامگرائی در الجزایر،   موریتانی،  و اینک مصر و تونس شاهدیم.   به این ترتیب «این ملت‌ها» اطمینان یافتند که اگر میان آنان و همسایگان شمالی‌شان جدائی اوفتاده فقط و فقط به این دلیل است که «فرهنگ‌شان» متفاوت است! 

ولی جالب اینجاست که  این «ملت‌ها» اصولاً فرهنگی نداشته‌اند؛   تاریخی نیز از آن خود نداشتند،   و زندگی قبیله‌ای و چادرنشینی که پیشتر شیوة زیست آنان بوده،  نمی‌تواند معیاری جهت زندگی شهرنشینی امروزی به دست دهد!  ولی هندوانة استعماری را خوب زیر بغل‌شان گذاشتند.    این «تقلب» استراتژیک را سرمایه‌داری اروپای غربی با تردستی و خصوصاً با همکاری خودفروختگان سیاست‌پیشه‌ای که در کمال تأسف شمارشان در میان ملت‌های چپاول شده روی به تزاید دارد،   به بهترین وجه اجرائی کرد.   خودفروختگانی پیدا شدند که «اسلام» را نه ابزار دست استعمار که «پناهگاه» توده‌ها جا زدند!   کار بجائی رسید که به طور مثال،   در کشور تازه‌پای الجزایر که نه زبانی از خود داشته و نه تاریخی مدون و حتی شفاهی،   گروه‌های «اسلامگرا» در سایه آنچه «فرهنگ اسلامی ملت الجزایر» عنوان می‌شود،   طی خیمه‌شب‌بازی مسخره‌ای که «انتخابات» خواندند با اکثریت قاطع به «اسلامگرایان» نیز رأی دادند! 

بله،  «صحرای بزرگ» فواید ویژه‌ای دارد!   به این ترتیب،   ملت‌هائی که در شمال آفریقا بین کمربند «صحرا» و دریای مدیترانه اسیر شده بودند،   همگی به مینمت و مبارکی در چاهک «اسلام سیاسی» فروافتادند.  و بر همین سیاق،   کشورهائی که تاریخ‌شان از 50 سال تجاوز نمی‌کرد،   به یک‌باره 1400 سال تاریخچة مبارزات «اسلامی» برای‌شان نوشته شد؛   و اینهمه تا هم بهتر چپاول شوند،   و هم بر پایة اصل «کنترل جمعیت»،   اسلام از پیوستن‌شان به همسایگان شمالی جلوگیری به عمل آورد.   دلیل اصرار و ابرام وقیحانة غربی‌ها و عمال‌ محلی‌شان بر «اسلامی» بودن جوامع در این «منطقه»،   در همین نکتة باریک‌تر از مو نهفته!   به این ترتیب،  طی بیش از 8 دهه،   میلیاردها دلار نفت الجزایر و لیبی،   و هزاران میلیارد دلار نیروی کار مراکش و تونس و مصر توسط سرمایه‌داری‌های شمال مدیترانه چپاول شد،  بدون آنکه دیناری نصیب این ملت‌ها شود.   البته خلق‌الله هم دل‌شان خوش بود؛   «اسلام» را داشتند و کفار را حسابی شکست داده‌ بودند!

ولی در جنوب کمربند «صحرا»،   وضعیت با منطقة شمال تفاوت داشت.   در جنوب اکثریت مسیحی بودند،  و تشویق «اصولگرائی» مسیحی می‌توانست به نوبة خود زمینة دخالت گروه‌های تندرو در مسائل داخلی اروپا شود.   از اینرو اروپائی‌ها در این منطقه به مسیحیت تندرو و آتشین‌مزاج میدان ندادند.   با این وجود،   از آنجا که جوینده یابنده است،   با تکیه بر «رنگ پوست» که به یمن تجربة تاریخی و «افتخارآفرین» برده داری در ینگه‌ دنیا تبدیل به مهم‌ترین تمایز بین انسان‌ها شده،‌   راه خود را بخوبی و خوشی یافتند:   دامن زدن به جدائی‌های نژادی!   به قول «فرانتس فانون»،  دست طبیعت،  ‌ مهر استعمارشدگان را در رحم مادر بر پیشانی سیاه کوبیده!   

استعمارگران که هنگام شمردن اسکناس‌ها در آفریقای شمالی پشت درهای بسته ویسکی‌های خنک را در لیوان‌های کریستال تکان تکان داده،   جرعه جرعه می‌نوشند،   در آفریقای سیاه خود را پنهان نمی‌کنند.   اینان به اماکن و معابر عمومی آمده،   و به دلیل رنگ پوست‌شان  مورد «احترام»‌ و عزت ساکنان بومی قرار می‌گیرند!   خلاصه،‌  در این روز و روزگار که مسلمان بودن و مسلمانی و تظاهر به دین‌داری و ... در شمال «افتخار» بزرگی محسوب می‌شود،   در جنوب این کمربند نیز پوست «سفید» مایة افتخار است!   و خلاصه،  چه کنیم که نه می‌توان از شر اسلام در شمال خلاص شد،‌   و نه رنگ پوست آفریقائی را «سفید» کرد.   نتیجتاً،   بعضی‌ها می‌پنداشتند تا دنیا دنیاست «در» باید بر همین پاشنه بچرخد.   البته «در» کذا تا به حال بر همین پاشنه چرخیده،‌   ولی این اواخر گویا لولا و پیچ‌ومهره‌اش کمی «شل» شده.   خلاصه روند مسائل چنان کرده که «کمربند» تا پارگی و از هم‌گسیختگی آنقدرها فاصله ندارد!

اروپائی‌ها چپاول‌های جنوب مدیترانه را خیلی دوست دارند!   ولی این اواخر حضور فعال سرمایه‌داری روسیه در این منطقه آنان را بسیار دلگیر کرده.   روسیه با تکیه بر یک نیروی نظامی مخوف،   کشورهای هند و چین را نیز به عنوان «کمکی» به دنبال خود به اینسوی و آنسوی جهان می‌کشاند،   و این مجموعه دیگر حکایت کنار آمدن یانکی‌ها با استالین و استالینیست‌ها و زیر آب کردن سر تروتسکی و  چه‌گوارا نیست.   روسیه اینبار نه همچون دوران بلشویک‌ها برای فروپاشانی،   که همچون نظام‌های سرمایه‌داری غرب جهت چپاول آمده و از شما چه پنهان،   هم اشتهای‌اش خیلی صاف است و هم زورش خیلی زیاد.   در وبلاگ « آلو و آرزو» شمه‌ای از عکس‌العمل محافل سرمایه‌داری غرب را در برابر تهاجم سرمایه‌داری روسیه بازگو کردیم وگفتیم که «معماران» غرب پدیدة مسخره‌ای به نام «بهار عرب» را در عمل جهت مقابله با روسیه به راه انداخته‌اند. 

«بهاری» که هدف اصلی‌اش به ارزش گذاردن هر چه بیشتر افراط‌گرایان «دین‌خو» و به تأخیر انداختن تحولات مناسب جهت پایه‌ریزی بنیادهای دمکراتیک در منطقه‌ای بود که غربی‌ها خیلی دوست دارند آن را «جهان اسلام» بخوانند!   دیدیم که در سیاست جدید،  حتی جائی برای دیوانگان «اسلام‌پرستی» از قماش سرهنگ قذافی هم پیش‌بینی نشد؛   جنوب مدیترانه می‌بایست یکدست توسط «القاعده» اداره شود.   القاعده را هم خودشان با کمک‌های نظامی و لوژیستیک و اطلاعاتی در کلیة این مناطق آوردند سر کار!    نه تنها در مصر،   لیبی و تونس دولت‌های منبعث از نگرش القاعده به قدرت رسیدند،   که اگر روسیه کمی دیرجنبیده بود،‌  حتی در سوریه و لبنان و ترکیه نیز «حکومت القاعده» مستقر می‌شد.   

ولی از قدیم گفته‌اند:   جواب های،   هوی است.   پیامد فروپاشانی‌های ساختاری در شمال آفریقا به شکل‌گیری گروه‌های منسجم «نظامی ـ چریکی‌ای» منجر شد که این منطقه را به میدان جنگی «پنهان» تبدیل کرده‌اند.   خلاصه،‌   زیاده‌خواهی‌های آمریکا و اروپا نتیجة واژگون برای‌ همه به بار آورد.   امنیت ساکنان منطقة شمال آفریقا مورد تهدید روزمره واقع شده؛   دولت‌های برخاسته از «بهارعرب» فاقد مشروعیت و شناخت و کارروزی لازم جهت برقراری حاکمیت‌های مسئول‌اند؛   ساختارهای استعماری در پناه این بی‌مسئولیتی‌ها چپاول و غارت ملت‌ها را گسترش داده به فقر و در نتیجه به خشم عمومی هر چه بیشتر دامن می‌زنند؛‌   و ... و نهایت امر همین گروه‌های اسلامگرا تحت الهامات گنگ و گاه متناقض می‌توانند به نیروهائی جهت به چالش کشاندن منافع همان‌هائی تبدیل شوند که از دیرباز «نان» به دست‌شان داده‌اند. 

عکس‌العمل نظامی فرانسه در مالی فقط گوشة کوچکی از بحران استراتژیک فعلی را نشان می‌دهد.  بحرانی که به راحتی می‌تواند تمامی قارة آفریقا را فرا گیرد.   امروز مهم‌ترین مسئله برای استعمارگران در قارة سیاه به حفظ خط فاصل،  یا همان «کمربند صحرا» محدود شده؛  تا دو شیوة تولید استعماری «اسلامی» و «مسیحی سیاهپوست» با یکدیگر تداخل نداشته باشد.   به همین دلیل نیز فرانسه از حضور اسلامگرایان در جنوب این کمربند «ابراز نگرانی» می‌کند؛   عملیات اینان در شمال زیر سبیلی در می‌رود.   ولی فرانسه و به طبع‌اولی،   انگلستان و آمریکا که منتفعین نهائی و واقعی این تئاتر هولناک‌اند،   تا کی و تا کجا خواهند توانست در برابر چنین تحولاتی مقاومت کرده،  معادلات بین‌المللی را به نفع خود رقم زنند؟   در عمل،   نمونة سوریه به صراحت نشان داد که بر خلاف تبلیغات جهانی،   فتیلة توپخانة این حضرات «نم» برداشته.   به استنباط ما،   دوران «جنگ‌آوری» فرانسویان نیز در «مبارزات صحرا» دوامی نخواهد داشت.  باید ببینیم منفعت‌جوئی و انسان‌ستیزی حضرات،   اینبار نه فقط در قارة آفریقا که طی ماه‌های آینده در قلب اروپا چه نتایجی به بار خواهد آورد؟
             






































...


















          





Share

هیچ نظری موجود نیست: